قشن در آتش :
راوی :نجف زراعت پیشه
شب هفتم تیر66 قرار بود که تپه 2 از ارتفاعات قشن توسط گردان فتح به فرماندهی برادران اسلامی و راد فتح شود برادر یدالله مواساتی در این زمان برای حج تمتع و همچنین گذراندن دوره فرماندهی و ستاد دافوس به تهران رفته بود. تا قبل از آن چندین بار برای تصرف ارتفاعات اقدام نموده بودند اما موفقیت آمیز نبود ، گردان فجر برای بار هفتم و گردان فتح بار هشتم به تپه زدند ودقیقاً شب شهادت امام رضا ع بود که گردان فتح وارد عمل شد ، بعد نماز مغرب بود که دعای توسل خواندیم ومتوسل شدیم به امام هشتم ع.

نیروها مجهز شده و ساعت دو نیمه شب برای رفتن به عملیات ، آماده شدیم دو گروهان که یکی به فرماندهی حاج نعمت و جعفر عاکف و دیگری به مسئولیت برادران رزمه و نجف زراعت پیشه بود
برخی عزیزان با توجه به دفعات مکرر که گردان ها به خط فوق زده و به دلایل متعدد نتوانسته بودند موفق شوند و پیشنهاد داده بودند که عملیات یک شب به تعویق افتاده تا شناسایی کاملی صورت گیرد آخه گفته بودند که میدان مینی وجود نداره و به راحتی قابل تصرفه و در ضمن این تپه چنان بر شهر ماووت مسلط بود که می توانست نتایج عملیات و خود شهر را تهدید نماید.
در همین اساس قرارگاه موافقت کرده و نیروها درون سنگرها به استراحت پرداختند و فردا عصر چند تن از نیروها شامل برادران قره غانی ، جعفر عاکف ، علی رضا نمدساز ، ابراهیم آهویی ، نوشاد آبداری و... به همراه نیروی اطلاعات و عملیات لشکر به شناسایی منطقه پرداختند که در برگشت در اثر آتش شدید و انفجار خمپاره برادران قره غانی و عاکف به شهادت رسیدند .
نیروها آماده عملیات در شب بعد یعنی 8 تیر 66 شدند ، با توجه به سختی عملیات که تپه کوچکی بود و تمرکز تسلیحات روی آن و از سوی دیگر دفعات زیاد هجوم نیروهای ما سبب هوشیاری و حساسیت نیروها روی تپه شده بود و برای فتح آن نمی شد ریسک کرد لذا با توجه با آتش شدید و کوهستانی بودن منطقه نیاز به نیروهای زبده و مطمئن بودیم که مبادا در هنگامه نبرد کپ کرده و سبب عدم رسیدن به قله شوند بر همین اساس گروهان ها را از 70_80نفره به حدود 17_18 نفر کاهش داده و افراد عملیاتی و مقاوم و مصمم را انتخاب و آماده ورود به منطقه شدیم
ساعت ده شب به سمت تپه یک با لندکروز ها به راه افتادیم در نزدیکی تپه با توجه به آتش شدید دشمن پیاده و در کنار خاکریز و تپه پناه گرفتیم

نیروها از سه جناح به طرف تپه دو به حرکت در آمدند گروهان حاج نعمت از مسیر میانی و مستقیم ، تیم اطلاعات و عملیات به فرماندهی حسین عرب و عبدالصاحب غلامی از جناح چپ و گروهان ما از جناح راست و در یال تپه قشن که تا کنون امتحان نشده و برای اولین بار بود که از این ناحیه به به سمت دشمن می رفتیم.
در کنار ما میدان مین و پرتگاهی بود که در صورت سقوط کشنده بود اما ما اطلاعی نداشتیم و تاریکی هوا نیز مانع دید زدن ما بود ، من در ابتدای ستون گروهان برادران مرتضی بهروز و علیرضا نمدساز هم پیش روی من بودند و برادر حاتم رزمه و بیسیم چی ها در عقب بودند
با تلاش تخریب چی که برادر بهروز بود تا نزدیکی های دشمن به پیش رفتیم و با عدم مشاهده مین در مسیر با پیشنهاد مرتضی که می گفت : بیا بدون کاوش زمین سریع از میدان گذشته و معطل مین یابی نشویم موافقت نکردم.
در یک لحظه متوجه صحبتی شدم که به من نگفته بودند ظاهراً قرار بود قبل از شکستن خط تپه دو توسط کاتیوشا و ادوات لشکر و دوشکای جمعه پاریابی روی تپه یک به شدت زیر آتش قرار گرفته شود ، در یک لحظه تپه کوچک .نیروهای خودی و دشمن و ضریب خطا در ذهنم رژه رفت و مطمئن شدم با این کار قبل از رسیدن به بالای تپه و قله توسط آتش خودی نابود می شویم ؛ بلافاصله نیروها را متوقف کرده و به عقب ستون نزد برادرم رزمه رفته و با توضیح مطلب و تلفات احتمالی آتش ادوات خودی روی سرمان خواستار کنسل نمودن آتش پشتیبانی خودی شدم که با تلاش زیاد و تماس با گردان و لشکر محقق شد.
در ساعت دو بامداد نهم تیر ماه و با رعایت غافلگیری کامل سرانجام به بالای تپه رسیده و در میان سنگر های دشمن روی تپه ریخته و توانستیم تپه دو را به تصرف در بیاوریم اما فضای کوچک بالای تپه ، انفجارات زیاد ناشی از پرتاب نارنجک ها و بعد از آن خمپاره ها و پلامین های دشمن و تاریکی هوا سبب شد بهترین دوستان ما و السابقون جنگ در این عملیات به شهادت برسند .
در روی تپه کوچک 2 قشن غوغایی به پا بود تصور کنید فضای کوچک و محدود که بوسیله سنگرهای تیربار و کمین های متعدد احاطه شده و رگبار گلوله ها و انفجار نارنجکها بود که سطح تپه را فرا گرفته بود و دود و گاز آن تمام فضا را در بر گرفته بود و این را هم بگویم چون از مسیر جدید در حاشیه راست و در خلاف موارد قبل در خط دشمن نفوذ کرده بودیم دشمن کاملا غافلگیر شده بود و بسیاری از آنها در خواب و در سنگرهای اجتماعی خویش کشته شدند اما محدود بودن منطقه سبب اصابت ترکش نارنجک های دستی شده بود حالا در نظر بگیرید اگر آتش پشتیبانی لشکر خط آتش تهیه و پشتیبانی می ریخت تلفات را حدس بزنید.
صادقانه بگویم به دلیل نامشخص بودن هدف بعدی عملیات که آیا رفتن به سمت تپه صخره ای بود یا ماندن در روی تپه دو و پدافند کردن ، لحظاتی مردد و سردرگم بودیم که بلافاصله دستور استقرار داده و مقابله با دشمن که حدود 17_18متر عقب از از خط خودی پشت یک دیوار سنگ چینی به دفاع از خویش می پرداختند شدیم.

دلیل درنگ و تامل من در روی تپه به این دلیل بود که بیسیم چی ها به دنبال فرمانده گروهان برادر رزمه رفته و در جریان انفجار نارنجک و ادوات دشمن و پلاتین ابتدا ابوالقاسم پریسوز و بعد از آن کمال جعفرنیا ترکش خورده که ابوالقاسم در دم به شهادت رسیده و کمال ده روز بعد در بیمارستان کاشانی اصفهان به شهادت رسیدند و در ادامه نیز برادر رزمه مجروح و به عقب می رود و من برای تماس با عقبه نیاز به بیسیم داشتم که با رسیدن حاج نعمت و بیسیم چی اش توانستم ارتباط برقرار نمایم.
زمانیکه ما به بالای تپه رسیدیم و درگیری آغاز شد و نیروهای کمین دشمن که در بین راه مستقر بودند وقتی شکستن خط را دیدند به عقب برگشتند ، نیروهای گروهان امام علی ع در جناح وسط و تیم طرح و عملیات در حاشیه چپ نیز سریع به سمت بالا آمدند اما مین های پراکنده ضد نفر بین تخته سنگ ها سبب تلفات زیادی شد و تعداد زیادی از بچه ها در میدان مین گرفتار شدند.
نیروها با آتش ادوات دشمن در روی تپه تصرف شده یک به یک روی زمین می افتادند و انفجارات متعدد در درون سنگرها سبب وارد آمدن تلفات زیادی شد ، در همین زمان ترکشی در گلوی ما جا خوش نمود که با چفیه گلوی خویش را بستم ، بالا آمدن خون در گلویم به شدت آزارم می داد ، برادر صدرالله قدری گوشه افتاده و داد می زد ، در تاریکی با چفیه ران او را خواستم ببندم ، گفت : نجف بالاتر ، کمی بالاتر ، اما.... و دیگر طاقت نیاوردم و چون نیروها را باید سرپرستی می کردم به محسن زحمتکش گفتم که زخم صدرالله را ببندد که لحظاتی بعد به شهادت رسید.
در این لحظات ترکش دیگری انگشت دو دست چپ را در بر گرفت که درد شدیدی تمام وجودم را فرا گرفت ظاهراً عصب انگشت هام از کار افتاره بود اما نمی شد منطقه را ترک کرد ؛ کمی نیرو و حساسیت منطقه و شهدای زیاد مانع آوردن فکر عقب نشینی در مخیله مان می شد . در این زمان که برادر دانایی و نیروهایش به بالای تپه رسیده بودن با بیسیم آنها با حالت رمز از فرماندهی گردان ضمن تشریح وضعیت خواستار جایگزینی نیرو برای حفظ دستاوردهای به دست آمده و حفظ تپه شدم که جواب قطعی ندادند و سعی می کردند به ما روحیه دهند اما در این زمان نعمت الله با عصبانیت بیسیم را از دستم گرفت و گفت : با این ها باید جور دیگری صحبت نمود و با حالت کشف اوضاع را بیان و تهدید به تخلیه منطقه نمود.
از خستگی به فردی که کنارم خوابیده و دراز کش بود تکیه داده بودم ، در این زمان فرزاد درویشی گفت : آقا نجف این فرشاد است ؟ به عقب برگشتم دیدم که متوجه شدم به بدن برادر عزیزم فرشاد درویشی تکیه داده ام با دست روی سینه وی چند بار تکان دادم و گفتم : فرشاد فرشاد اما انگار ساعتها بود که خوابیده بود و به شهادت رسیده بود ، گفتم : فرزادجان فرشاد تمام کرده.
واقعا نفهمیدیم چه اتفاقاتی اطراف ما دارد اتفاق می افتد دوستان یک به یک دارند می روند.......
همانطور که گفتم حالیم نبود چه اتفاقی در حال رخ دادن است یک یک دوستان و عزیزان به شهادت رسیده و یا زخمی می شدند علی رضا نمد ساز، عبدالصاحب غلامی ، ایمان امینی ، ابوالقاسم پریسوز، فرشاددرویشی و ........ و منطقه تپه دو در حال خالی شدن از نیروها بود و بیم پاتک عراق و از دست رفتن تپه.
سحرگاهان داشت جای خویش را به روشنایی روز می داد و در روبرو نیروهای عراقی بودند که به شدت مقاومت می کردند و نبود پشتیبانی چه از حیث نیرو و چه امکانات تدارکاتی و تسلیحاتی.
محسن اکبری در این لحظات سخت پا به پای ما در تمامی صحنه ها حضور داشت و به جرات می توانم بگویم قوت قلبی برای ما در آن لحظات سخت بود . نزدیکی های صبح بود که فرمانده گردان ایذه به سمت تپه دو آمد تا با ملاحظه و شناسایی منطقه نیروهایش را برای جایگزین شدن بیاورد . من به همراه محسن اکبری و فرمانده گردان ایذه به طرف دیدگاه در بالای تپه رفته تا از آن جا با توجیه منطقه برای ایشان نیروهایش را به منطقه بیاورد .
عراقی ها دور تا دور تپه را کانال سرتاسری به عمق هشتاد سانت کنده و برای تردد استفاده می کردند ، درون کانال و اطراف آن مملو از جنازه های تکاور عراقی با لباس پلنگی سبز جنگلی بود که طبق برآورد بعدی تعداد آنها به 280 نفر رسیده بود ، به سرعت به سمت بالای تپه به حرکت در آمدیم دقیقاً بالای کانال بود که انفجاری شدید کنار ما رخ داد و من مثل ستونی که هیچگونه اختیاری نداشتم و به داخل کانال افتادم ، ترکشها به کمر ، شکم خورده و ظاهراً کلیه،کبد و دیافراگم را آش و لاش کرده بود و دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم.
دقایقی بعد بهوش آمدم در کانال میان اجساد تکاورهای دشمن افتاده بودم و لباس من هم شبیه آنها و شلوار کردی سبز بود ، در همین زمان دیدم فردی درون کانال پرید به سختی رویم را برگرداندم و مشاهده نمودم دوستم نادر فرح بخش در حال دید زدن موقعیت دشمن می باشد ، صدایش زدم ، بالای سرم آمد ، در حالت ناتوانی جسمی که صدایم به زور در می آمد گفتم : نادر مرا نمی توانی به عقب ببری ؟ نادر گفت : نجف اشهدت را بخوان ، یعنی کارت تمومه و با این اوضاع اصلاً انتظار کمک نداشته باش و من دوباره بیهوش شدم .
مکانی که افتاده بودم بین نیروهای خودی و دشمن بود و کسی نمی توانست پیش من بیاید و من مثل سیبل از سوی دو طرف هدف قرار گرفته بودم ؛ بعد از نیم ساعت به هوش آمده و سرم را از کانال بیرون آوردم و انفجاری از پلامین یا آرپی جی سبب شد خون تمام صورتم را فرا بگیرد دیدم تابلو شده و الان دومین انفجار رخ می دهد به سختی خود را از درون کانال بیرون کشیده و دمر روی یال تپه افتادم ؛ در همین زمان گلوله های رسام مثل نقل و نبات پیرامون من به زمین می خورد و علی رغم شناختن من توسط مجید مرادی کسی نمی توانست به کمک من بیاید .
در همین زمان دیدم پشتم در حال سوختن است ظاهراً تیر رسام به شلوار کردی اصابت و آتش گرفته بود ، کار را تمام شده می دیدم با ناامیدی با دست چپ سعی نمودم خاک برداشته و بر آن بپاشم اما مگر روی تپه خاک پیدا می شد یا اگر هم بود من نای برداشتن و ریختن بر آتش نداشتم و از آن مهم تر مگر با این خاک می شد آتش در حال زبانه کشیدن را خاموش کرد ، فکری به خاطرم رسید مثل حرفه نمد مالی که سال های نوجوانی انجام می دادم به صورت نمدی خود را از روی تپه به سمت پایین قل داده و زمانی که به نزدیکی نیروهای خودی رسیدم بیهوش شدم.
به هوش که آمدم خود را در بغل محسن اکبری دیدم که من را برای حفاظت از انفجارها کنار تخته سنگ برگی گذاشت و بیهوشی مجدد تا این که توسط برادر عزیزم پازند به بهداری و زیر آتش منتقل شدم.
بالاخره با شجاعت عزیزان تپه حفظ شد و با انتقال مجروحین با شجاعت مثال زدنی برخی عزیزان نظیر برادران اسماعیل آژ ، یدالله پازند ، شگرالله صادقی و ......به عقب منتقل شده و ظاهراً ساعت چهارده نیروهای گردان حمزه شهرستان ایذه جایگزین باقیمانده نیروهای گردان فتح شده و در ادامه نیز در تاریخ 10 تیر 66 نیروهای لشکر 10 سیدالشهدا ع کرج با هجوم به تپه صخره ای سه زنجیره تصرف ارتفاعات قشن را تکمیل نموده و چندی بعد نیز نیروهای گردانها جهت پدافند از مناطق تصرف شده در آن جا حضور پیدا کردند و تهدید نظامی شهر ماووت از سوی دشمن کاملاً رفع شد.
#نصر4
#قشن
@safeer59
از جنگ و دفاع مردم ایران می گویم برای انتقال تجارب و پیشگیری از جنگی دیگر و این که جنگ آخرین راهکار جهت رسیدن به منافع ملی می باشد......