شناسایی درمجنون
راوی:عبدالصاحب مرایی
سال ۶۵ واحد عملیات قرارگاه نصرت بودم، برای ماموریت شناسایی مد نظر عملیات قرارگاه همراه یکی از بچه های واحد اطلاعات قرارگاه به نام نصرالله داوودی که از نیروهای شجاع و با تجربه و بسیجی بود شب راهی جاده(پد) که سمت چپ ضلع میانی جزیره مجنون جنوبی بود برویم ، هدف ماموریت شناسایی طول جاده و میزان آب گرفتگی آن بود و با توجه به اطلاعات فوق آیا امکان انجام عملیات مهندسی برای بازسازی آن مقرون به صرفه بوده و در آخر آیا امکان استقرار نیرو روی آن وجود دارد ؛ پاشنه جزیره جنوبی درماموریت لشکر۹۲زرهی خوزستان بود.
بعد ازهماهنگی های لازم با مسئولین مربوطه و لشکر۹۲ زرهی ارتش با پوشیدن لباس غواصی ساعت ۱۱شب خود را به آب زدیم ، سکوتی عجیب منطقه را فرا گرفته بود ، جلو خط خودی خالی از پوشش نی بود ، حرکت را از ابتدای جاده زیر آب رفته آغاز کردیم ، لحظه به لحظه به خط دشمن نزدیک می شدیم ارتفاع نی ها هم بیشتر می شد.

حدود یک ساعتی از حرکت ما گذشته بود ، صدای عراقی ها کم کم به گوش می رسید ، نصرالله یک پلاستیک وسایل همراه داشت توقف کرده و گفت: می خواهم سیگار بکشم ؛ قلبم ازحرکت ایستاد ، گفتم: پدرصلواتی عراقی ها دارن ما را می بینن چه رسد به روشن کردن سیگار!؟
نتوانستم او را قانع کنم مرغ او یک پا داشت ، گفت : من کارم را بلدم و درتمام ماموریت های شناسایی ها و در بدترین وضعیت این کاررا انجام می دهم.
اطراف خود را با نی پوشانده و سیگارش را روشن کرد و به سرعت سیگار را کشیده در حالی که دشمن از ترس اقدام به شلیک تیر رسام و رنگین در منطقه می کرد ؛ انگار نه انگارکه ما زیر سیل بند و نزدیک دشمن هستیم. با دقت منطقه را زیر نظر گرفته و اطلاعات مورد نیاز را جمع آوری نمودیم و بعد از تکمیل اطلاعات لازم بطرف نیروهای خودی حرکت کردیم ؛ هر از چندگاهی سکوت شب با شلیک خمپاره های دشمن شکسته می شد ، کم کم به خط خودی نزدیک شدیم که به یکباره تیربار و تک تیراندازهای خودی جمعی لشکر۹۲ زرهی ارتش به سمت ما شروع به تیراندازی نمودند .
تمام منطقه روبروی ما از شدت گلوله های شلیک شده رنگین شده بود و هرچه فریاد می زدیم خودی هستیم
صدای ما را نمی شنیدند گویا مسئول و پاسبخش خط به نگهبانان تعویضی جدید ماموریت شناسایی ما و رفتن به سمت دشمن را خبر نداده بود و با تصور تهاج دشمن آتش زیادی را به سمت ما روانه کرده بود .
نیروهای دشمن هم از این تیراندازی ها مشکوک شده و شروع به ریختن آتش سنگین درمنطقه جزیره مجنون جنوبی نمود ، برای حفاظت خود دائم زیر آب رفته و با نی نفس می کشیدیم و خود را به سختی به سیل بند نزدیک می کردیم تا این که مسئولی که در جریان عملیات شناسایی بود دستور توقف آتش را به نیروها داد و ما به هرسختی بود خود را به نیروهای خودی رساندیم در حالی که به شدت عصبانی شده بودیم.
شروع به داد و فریاد به نیروها و مسئول آنجا نمودیم در حالی که آنها عذرخواهی می نمودند ، بلافاصله خود را به قرارگاه خاتم ۴ محل استقرارمان رسانیدیم ، لباس های غواصی را از تن خود بیرون آورده و پس از خشک نمودن خود لباس های نظامی را پوشیدیم.
ازگرسنگی دلمان داشت غش می کرد و روده بزرگه داشت کوچیکه را می خورد ؛ یک تن ماهی پیدا کرده و آرام آرام که دیگر دوستان که خواب بودند بیدار نشوند مشغول خوردن آن شدیم ، هنوز لقمه اول را نگرفته بودیم که یکی از نیروهای تازه وارد آمد سر سفره تا لقمه بگیرد ، یک تن ماهی برای شکم های دو نیروی شناسایی از قحطی و جهنم آتش برگشته کم بود و حالا وی نیز به جمع ما پیوسته بود و در این صورت چیزی به ما نمی رسید ، فکری به خاطرمان رسید ، بشقابی به او داده و رو به سمت سنگر ستاد پی نخود سیاه فرستادیم .بنده خدا با رفتن سنگر ستاد برادر جاسم پور را از خواب ناز نیمه شب بیدار کرده و طلب نخود سیاه کرد ، برادر جاسم پور که ناراحت شده بود به او گفت : برو که تو را سرکار گذاشته اند ؛ زمانی که وی برگشت ما تن ماهی را خورده و خود را به خواب زده بودیم. نیروی تازه وارد هم با دیدن این وضعیت آمد و در گوشه ای خوابید در حالی که......
#شناسایی_هور
#جزیره_مجنون_جنوبی
#عبدالصاحب_مرایی
#نصرالله_داوودی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
از جنگ و دفاع مردم ایران می گویم برای انتقال تجارب و پیشگیری از جنگی دیگر و این که جنگ آخرین راهکار جهت رسیدن به منافع ملی می باشد......