تفحص شهید


راوی: مسعود وصلتی
بعد از شهادت "نجف مواساتی قنواتی" در عملیات خیبردرهورالهویزه من ماندم تا پیکر او را از آب بگیرم و به عقب منتقل كنم ، دراین هنگام نیروهای کادر فرماندهی تیپ 15امام حسن(ع) و سردار عبدالعلی بهروزی جانشین تیپ درحال برگشت به عقب بودند. وقتی مرا ديدند و از موضوع با خبر شدند با کمک من شروع به جستجو کردند و حتی "عبدالعلي بهروزي" خود را با لباس در هور انداخت و قایق خرابی را که در بین نی زار ها بود به قسمت عمیق آب هدایت كرد و موفق شدیم پیکر شهید را پیدا کرده و به عقب منتقل كنيم.


#نجف_مواساتی
#عملیات_خیبر
#تفحص_شهید
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

تقدیر خدا


راوی: فریدون دهدارابراهیمی
قبل ازعملیات خیبردر زمستان سال62 درگردان محرم به فرماندهی سردار پرویز رمضانی در یکی از مدارس آبادان مستقر شديم ، بعدازظهرها به همراه تعداد زیادی از بچه ها از جمله "خداداد اندامي " برای بازی والیبال درزمین ورزش تجمع می کردیم ؛ یک روز توپ والیبال بر اثر برخورد با شیئ تیزی پاره شد و تا چند روز بازی ما تعطیل شد. دقیقاً فردای همان روز و درست درهمان ساعتی که بچه ها در زمین ورزش جمع می شدند خمپاره 60 عراقی به زمین مدرسه اصابت کرد که خوشبختانه به دلیل تعطیل شدن بازی هیچ تلفاتی نداشتیم.
#گردان2_سیدالشهدا
#پرویز_رمضانی
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

تِکه مُهر


راوی: اسدالله مواساتی قنواتی
رحمت الله مواساتی قنواتی که برادرش "نجف مواساتي" در عملیات خیبر به شهادت رسیده بود، در عملیات کربلای پنج به همراه برادرش حمدالله و عمویش علیرضا مواساتی قنواتی حضورداشت در آن عملیات نیز مجروح شیمیایی شد و او را براي مداوا به آلمان اعزام کردند.


طی تماس تلفنی که من و زنده ياد شیخ سلیمان امین با او داشتیم به جای صحبت در مورد وضعیت خود و نحوه درمانش ، ازاحكام فرایض دیني و از تکه و اندازه مهری که تهیه کرده بود برای صحت سجده بر آن سئوال مي كرد . این عظمت روح اين بزرگ مردان و کوچک شمردن مظاهر مادی در مقابل آنها بود .چند روز بعد "رحمت الله مواساتي" نیز به خیل قافله شهدا و برادر شهیدش پيوست. (رحمت الله مواساتی و برادرش حمدالله و عمویش علی جمعی گردان فجر لشکر 7 حضرت ولی عصر عج بودند که در کربلای 5 بر اثر بمباران شیمیایی دشمن وی و عمویش به شهادت رسیده و حمدالله به سختی مصدوم شد.)


#فرهنگ_نماز
#رحمت_الله_مواساتی
#اسدالله_مواساتی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

پیش بهار سردار گمنام


امین شریعتی
با آغاز جنگ مسعود پیشبهار به سپاه ملحق شد و دوره طرح و عملیات را با حضور تعدادی اندکی از نیروهای دیگر، تحت مدیریت سرهنگ صیاد شیرازی در تهران گذراند. استعداد بسیار عالی او سبب جلب توجه فرماندهان جنگ بخصوص حسن باقری شد. مسعود با سن کم خود و هوش و ذکاوتی که داشت توانست به یکی از نیروهای بسیار زبده اطلاعات و شناسایی و طراح عملیات‌های مهم جنگ در منطقه تبدیل شود. از عملیات ثامن‌الائمه که شکستن حصر آبادان را در پی داشت تا طراحی عملیات طریق‌القدس که بسیار مورد تشویق فرماندهان ارشد جنگ قرار گرفت و منجر به آزادی بستان و رسیدن دشمن به مرزهای بین‌المللی و همچنین منجر به آزادی سرزمین‌های اشغالی غرب دزفول و سایت‌های 4و 5 گردید. این‌ها گوشه‌ای از تلاش‌ها و طرح‌های عملیاتی ماندگار او تا قبل از شهادت بود. مسعود با توانمندی بالای نظامی توانست به‌عنوان فرمانده طرح و عملیات قرارگاه نصر مشغول بکار شود. حالا دیگر همه او را به‌عنوان یک فرمانده کم سن سال و طراح اصلی عملیات‌ها می‌شناختند.


او با تلاش شبانه‌روزی خود توانست نقش بسیار برجسته‌ای در طراحی عملیات‌ فتح‌المبین و بیت‌المقدس از خود به جای بگذارد. در عملیات «بیت‌المقدس» من فرمانده تیپ عاشورا بودم. به دلیل پاتک‌های زیادی که به یگان ما و تیپ حضرت رسول (ص) در مرحله سوم عملیات قبل از آزادسازی خرمشهر وارد شده بود مسعود از طرف «قرارگاه نصر» پیش ما آمد و ضمن بررسی اوضاع قرار شد از طرف من و احمد متوسلیان وضعیت منطقه و طرح برون رفتی که برای این وضعیت پیدا کرده بود به حسن باقری و دیگر فرماندهان ارشد جنگ که منتظر او بودند حضوری ارائه دهد. لذا از منطقه شلمچه با یک جیب به‌تنهایی و به‌سرعت به سمت قرارگاه حرکت کرد. همان زمان با بی‌سیم حرکت مسعود را به حسن باقری اطلاع دادم. اما ساعتی بعد حسن باقری تماس گرفت و از نرسیدن مسعود گفت و خیلی بر نگرانی ما ‌افزود!


من چند نفر را مأمور کردم تا پیگیری وضعیت او باشند، اما متاسفانه خبر آوردند مسعود بر اثر اصابت خمپاره در کنار جیب به شدت زخمی شده و او را به بیمارستان امام خمینی ماهشهر منتقل کرده‌اند و ساعتی بعد بر اثر شدت جراحات و خونریزی زیاد این فرمانده ۱۹ ساله‌ که می‌توانست آینده بسیار درخشان و منشأ خدمات بسیار مهمی در ادامه جنگ باشد بعد از ۱۸ ماه حضور فعالش در جبهه‌ها در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.


خبر شهادت مسعود در آن شرایط بحرانی برای همه فرماندهان ارشد جنگ بخصوص حسن باقری و صیاد شیرازی بسیار تکان دهنده و تلخ بود. بعد از انتقال او در یک مراسم بسیار باشکوه تشییع شد و همان‌گونه که وصیت کرده بود مادرش بر پیکر او حضور یافت و او را حلال کرد و تقاضا می‌کرد تا در قیامت دستش را بگیرد و شفیع او باشد. با حضور و سخنرانی صیاد شیرازی و سردار رشید و سایر فرماندهان عالی‌رتبه جنگ در مراسمی که به یاد او در بهبهان برگزار شد. مسئولیت و جایگاه بسیار خطیر مسعود پیشبهار بر همگان بهتر آشکار گردید.


#مسعود_پیشبهار
#طرح_و_عملیات_قرارگاه_نصر
#عملیات_بیت_المقدس
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

رقص شهادت


حمید زارع، جواد قنبریان و محمود پنجه بند
چندین ماه بعد از شروع جنگ در محور عملیاتی شوش به دلیل آتش سنگین دشمن و فقدان امکانات برای احداث سنگر، یحیی ‌هاشمی با بیل و کلنگ شخصاً برای همه، بخصوص نیروهایی تازه‌واردی که فاقد تجربه نظامی بودند سنگر حفر می‌کرد و با تذکرات نظامی تاکید می‌کرد، تا نیروها بدون کلاه نظامی، و بی‌جهت در خط تردد نداشته باشند و برای کار ضروری فقط در شیارهای مشخص شده حرکت کنند تا برای کسی مشکلی پیش نیاید.


دریکی از روزها وقتی دو تک‌تیرانداز عراقی توسط عبدالعلی بهروزی و سلیمان یدکام از بالای یک درخت مورد هدف قرار گرفتند، موقعیت حساس آنجا و تشخیص درست یحیی ‌هاشمی برای همه ما عیان شد. چند ساعت قبل از عملیات 25 فروردین‌ماه سال 1360 یحیی همه نیروها را در روستای زُغن جمع کرد و گفت: امکانات ما بسیار کم است و در حمله امشب احتمال به شهادت رسیدن هر نیرویی دور از انتظار نیست و از همه می‌خواست با هوشیاری و آمادگی کامل در عملیات حضور یابند.


مجید محمد جعفری همان لحظه بلند شد و گفت: بچه‌ها فردا تیری به پیشانی من می‌خورد و به شهادت می‌رسم و همانجا از همه حلالیت طلبید. یحیی ‌هاشمی بعد از صحبت‌های خود، پاهایش را برهنه کرد و در میان خار و خاشاک جبهه شوش شبیه گود زورخانه دور خود می‌چرخید و برای نیروهای دشمن رجز می‌خواند و با رقص حماسی خود سعی داشت روحیه افراد را بالاتر می‌برد.


هنگام شروع عملیات نیروهای مشهدی در سمت راست و نیروهای اصفهانی از سمت چپ و ما که نیروهای تحت فرمان یحیی بودیم با همان اسلحه ژ-۳ و تجهیزات ابتدایی از وسط به سمت دشمن یورش بردیم. تیربارهای دشمن مدام در حال شلیک بودند و ما باید تلاش می‌کردیم تا هر طور شده آنها را خاموش ‌کنیم. یحیی ‌هاشمی برادر حمید زارع و عبدالعلی‌‌هاشم‌زاده را مأمور کرد تا با تفنگ کالبیر۵۰ خط آتش درست کنند تا ما و نیروهای تحت امر سلمان حاجوی از طریق شیار خودمان را به تپه رسانده و هر طور شده تیربارچی دشمن را خاموش کنیم.


هم‌زمان با آتش پشتیبان با یحیی و سلمان به همراه سایر نیروها وارد شیار شدیم و به مواضع دشمن یورش بردیم. اما در ادامه درگیری یحیی ‌هاشمی، سلمان حاجوی، مجید محمد جعفری و مرتضی شریعتی به شهادت رسیدند و عبدالخالق اولادی، عبدالعلی بهروزی، عبدالرسول تبریزی، مهدی برجسته، مصطفی جعفرنیا، رحیم ادراکی و سید نورالله سیدی هم مجروح شدند که با کمک شکرالله عبایی و دیگر دوستان زیر آتش شدید دشمن به‌سختی پیکر شهدا و مجروحان را به عقب منتقل کردیم. یاد نام همه شهدای بی‌ادعای اول جنگ، بخصوص عملیات 25 فرودین که مردانه برای آزاد‌سازی این سرزمین جنگیدند همیشه جاودانه است.

#حمید_زارع
#محمود_پنجه_بند
#جواد_قنبریان
#شوش_شهر_شهیدان_گمنام
#عملیات_25_فروردین
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

تست غذا برای سلامت


راوی : حمید خوشکام
مسئولیت سخت و سنگین تغذیه تیپ امام حسن مجتبی (ع) بر عهده او بود. بسيار دقيق وكار بلد ، استادي بود براي خودش. هر روز برای آماده شدن سه وعده غذای صبحانه ، نهار و شام نیروها که در حدود 4500 وعده بود باید برنامه ریزی و تدارک می دید. روزی برای وعده نهار1500 نیرو ماهی تدارک دیده بود. ماهی های طبغ شده آماده توزيع بودند ، برای اطمینان از سالم بودن ماهی ها که احساس کرده بود شاید مشکلی داشته باشند ، خودش آنها را تست كرد .


بیست دقيقه بعد عوارض دل پيچه ، استفراغ و سردرد بر او مستولي شد . مسئوليت را بر گردن گرفت و همه ماهي هاي طبغ شده را كه زماني زيادي براي آماده كردن آنها صرف شده بود دور ريخت و آن روز به همه كنسرو داد و همه نيروها را از خطر مسموميت قطعي با تدبير و از خودگذشگي برحذر داشت. زنده ياد"حاج لطف الله منادي" سرانجام پس از سالها تحمل درد ناشي ازصدمات جنگ در سال 96 با مرگ شهادت گونه اش به جمع دوستان خود پيوست و آسماني شد.


#لطف_الله_منادی
#ایثار
#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

مادر


راوی : ماشاالله مصدر، غلامحسین نواب،اسماعیل دهدشتیان،فتح الله آبروشن،سعید مهاجر


"جابرخندانی" جوانی سرحال،پرانرژی ، پرجنب وجوش ، شوخ طبع و مایه نشاط و دلگرمی جمع دوستان بود ، هنوز آخرین لطیفه ها و بذله گویی هاي او را پیش از عملیات خیبر به یاد دارم. روحیه شاد و با نشاط او همچون همه هم محلي هايش درمحله امامزاده میر عالی حسین(ع) مانند: عمو علی مواساتی،عین الله مکاری و ابوالقاسم دهدار پور بود. بعد از مفقود الاثر شدنش ، مادر او تا آخرین لحظات عمر چشم انتظارش بود و هر روز چندين ساعت بر سر مزار خالي او مي نشست و قرآن تلاوت مي كرد و نغمه‌های فراق سرمي داد.


هروقت براي قرائت فاتحه بر سرمزارش مي رفتيم برايمان ازخاطرات جابرمی گفت ، الحق مادرش هم بی ریا و صادق بود ؛ هميشه به مادران شهیدی كه بر سر مزار فرزندان شان مدام بی تابی مي كردند دلداری مي داد و می گفت: چرا این قدر بی تابی می کنيد پسرم جابر رفت و نه بدنش آمد و نه حتي ساک وسايلش.سرانجام مادر شهيد مفقود الاثر "جابرخنداني" بعد از سالها چشم انتظاري به او پيوست.


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

مهندسِ فونیکس سوار


راوی: نجف زراعت پیشه
محسن خاکی از جمله بچه های نخبه ای بود که علی رغم قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر قيد دانشگاه و کلاس و درس را زده و در هر اعزام بلافاصله خود را به دوستانش در مناطق عملیاتی ملحق مي كرد.هر زمان که با او روبرو می شدیم ، خنده روی لب داشت و در هر محفلی که قرار می گرفت جمع را از حالت خاموشی بیرون می آورد. ذکر مصیبت های محلی وی به سبک عزاداری بهبهانی هنوز زبان زد بسیاری از بچه های جبهه و جنگ است.


دوچرخه 28 فونیکس ، مرکبِ وی برای حضور در جلسات و تجمعات رزمندگان جبهه و جنگ بود و به محض پیدا شدنش از دور بچه ها یک صدا می گفتند: مهندس آمد ، علی رغم جثه لاغرش از شجاعت و شهامت و اعتماد به نفس بالایی برخوردار بود.سرانجام "محسن خاکی" در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه آسمانی شد و به دوستان شهیدش پیوست.


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

آب گرم


راوی: ماشاءالله مصدر
زمستان در قروه پادگان شهید ناصر کاظمی هوا آن قدر سرد بود که مجبور بوديم با داشتن كيسه خواب شب تا صبح نيز چراغ والر را هم با شعله آخر روشن بگذاريم و گاهی اوقات صبح ها از سوز و شدت سرما حال و حوصله نداشتم برای وضو گرفتن به بیرونِ چادر برويم.


"ملاحسین حسینی بهبهانی" که سنِ بالایی داشته و از فعالان واحد تدارکات به شمار می رفت بیشتر اوقات را به عبادت و نماز شب مشغول بود ، بعد از آماده كردن آب گرم با اذان صبح ما را براي نماز صبح بيدار مي كرد و می گفت : بلند شويد و همين جا داخل چادر وضو بگیريد و نمازتان را سروقت بخوانيد.


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

راز شال


راوی: سعید مهاجر
"محمدحسن صالحی مکاری" همیشه شالی به کمرش می بست؛ او یک درد قدیمی داشت و آن درد آزارش می داد ، علت درد را که جویا شدم پی بردم محمدحسن در یک عملیات بدلیل گم کردن مسیر در حال اسیر شدن بوده که برای رد گم کردن درون یک کانال بصورت دراز کش می خوابد و خود را به مُردن می زند ، یک افسرعراقی وقتی متوجه زنده بودن او می شود از بالای کانال به حالت جفت پا روی کمرش می پرد و آه از نهاد "محمدحسن" بلند می شود. افسر عراقي او را با ضرب و شتم فراوان آماده می کنند تا با يك نفر بر به پشت خط انتقال دهد پس از طی کردن چند کیلومتر افسر عراقی و نفربر به اسارت نیروهای ایرانی در می آید و محمد حسن به این شکل آزاد مي شود . سرانجام پس ازچند سال رشادت درعملیات والفجر 8 فاو به جمع یاران شهیدش پيوست.

#محمدحسن_صالحی_مکاری
#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

نانوا یا نیروئ خط مقدم

◄حبیب‌الله حسین زاده
بهار سال 1360 با اولین اعزام که به‌اندازه یک گروهان بودیم به سمت جبهه آبادان حرکت کردیم و در هتل آبادان مستقر شدیم. روز بعد پس از تقسیم‌بندی هر کس به قسمتی منتقل شد و من به واحد تدارکات به فرماندهی رضا قنبری ملحق شدم، کار ما از صبح تا شب خالی کردن اقلام اهدایی مردم برای جبهه بود.

چند هفته‌ای گذشت و من به موقعیت کاری اعتراض کردم. با توجه به فرم اولیه که قبل از اعزام پر کرده و تخصص خودم را به خاطر این‌که در شهر نانوایی داشتیم نانوا زده بودم، مرا به‌عنوان شاطر به یک نانوایی فرستادند. اما بعد از چند هفته باز اعتراض کردم که من برای جنگیدن آمده‌ام نه کار در نانوایی! و به مسئولین آنجا اطلاع دادم در صورت عدم اعزام من به خط به شهرستان برخواهم گشت. خلاصه این اعتراض من نتیجه داد و به منطقه عملیاتی کارون منتقل شدم و با عزیزانی مثل حیدر رنگ بست، حاج عباس روز خوش و غلامعلی ذاکری تا پایان مأموریت در منطقه عملیاتی در کنار دیگر دوستان حضور داشتم.


#فرهنگ_جبهه
#حبیب_الله_حسین_زاده
#نیروی_عملیاتی
#اعتراض_به_رسته
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

شیفته خدمت


حمید زارع
در بهار سال 1360پس از اعزام به شوش در تپه‌های آنجا جهت پدافند مستقر شدیم، با امكانات كمي که داشتیم به دليل فاصله زياد تا رودخانه کرخه مجبور بوديم آب مورد نیازمان را روزانه با دَبه ۲۰ لیتری به نوبت و با زحمت تهیه کنیم. اما وقتي متوجه شديم نيروهاي اصفهاني مجاور ما چاه آب زده‌اند ما هم تصميم به حفر چاه گرفتيم. عبدالعلي بهروزی به‌عنوان فرمانده حاضر در منطقه پیش‌قدم شد و گفت: كندن چاه با من و كشيدن خاک آن با شما.! به دلیل شدت آتش دشمن هر ساعت دو نفری براي كشيدن خاك بالاي چاه حاضر می‌شدیم و ساعتی بعد نفرات دیگر جايگزين می‌شدند. وقتي چاه به عمق 8 متری رسید خمپاره‌ای نزدیک آن اصابت كرد و پدر اولادی و مهدی (اردشیر) برجسته که در حال بالا کشیدن سطل بودند زخمی شدند و سطل پر از خاک از دست آنها رها شده و بر سر عبدالعلی بهروزی که داخل چاه بود افتاد و همان‌جا از حال رفت، با چند نفر به كمك دو مجروح شتافتيم اما از چاه‌كَن غافل شديم!


عبدالعلی پس از هوشياري با سري شكسته به‌سختی خود را از چاه بالا كشيده و بيرون می‌آید اما همان لحظه خمپاره ديگري كنار او می‌خورد و دوباره داخل چاه می‌افتد و اين بار بدشانسی می‌آورد و پايش شكسته مي‌شود. ما كه تازه متوجه او شديم به کمکش شتافتیم و با تلاش زياد او را از چاه بيرون آوردیم و به بيمارستان منتقل كرديم.


در آنجا پای او را گچ گرفته و گفتند باید چندین هفته در بیمارستان حضور داشته باشد تا بهبود یابد. اما چند روز مانده به عمليات وقتي براي ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم داشت از دكترها خواهش و تمنا مي‌كرد كه با مسئولیت خودش گچ پایش را باز کنند اما دکترها زير بار نمی‌رفتند و به او می‌گفتند: استخوان پایت اصلا جوش نخورده و در صورت باز شدن گچ، پای شما صدمات بدتری خواهد دید. اما عبدالعلی اصلا توجهی به این توصیه‌ها نکرد و شب عملیات طاقت نمی‌آورد و گچ پایش را می‌شکند و از پنجره‌ی اتاق بیمارستان فرار كرده و خودش را به ما در خط رسانيد و با شجاعت و درايت به كار فرماندهي و پشتيباني نيروها مشغول شد.
به جرات می‌توان گفت اگر مديريت ايشان در رساندن مهمات به بچه‌ها نبود آمار تلفات ما در آن پدافندي بسيار بالا می‌رفت. در ادامه عملیات ناگهان چندین خمپاره در كنارش اصابت كرد و فضای اطرافش پر از گردوخاک شد، همه ما فکر کردیم بدنش تکه تکه شده، اما به لطف خدا با همان پای شكسته لنگ لنگان بدون این‌که از سرعتش کم کند از میان این فضا عبور کرد و خودش را به نيروها در جلوي خط رسانيد و با دستورات بسیار اصولی و راه گشا، ناجی جان خیلی از نيروها شد. سرانجام اين فرمانده شجاع تيپ 15 امام حسن در 10 فرودين سال 63 در جزيره مجنون به شدت زخمي شد و دو هفته بعد در بيمارستان شيراز به خيل دوستان شهيدش پيوست.


#عبدالعلی_بهروزی
#فرمانده_تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#فرماندهان_بی_بدیل
#شیفته_خدمت
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

امدادهائ غیبئ

◄ماشاالله مصدر


در اوایل جنگ با توجه به خلوص بالای رزمندگان بخشی بنام "واحدامدادهای غیبی" تشکیل شد! کار اين واحد جمع‌آوری خاطرات و مشاهدات عینی رزمندگان از امدادهای الهی بود. این خاطرات و مشاهدات در ابتدا بسیار کم و البته تا حدی شنیدن آنها باورپذیر بود. ولی کم‌کم ذکر آنها از زبان همه بسیار زیاد شد و حالتی لوث و غُلو گونه‌ به خود گرفت، بطوری‌که دشمن هم از این جریانات با خبر شده بود و رادیو عراق هر روز با کنایه و تمسخر از دستگیری و اسارت تعدادی بسیجی اسب‌سوار سفیدپوش خبر می‌داد! و همین مسائل باعث منحل شدن این واحد گردید.

#امدادهای_غیبی
#واحد_امدادهای_غیبی
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

دفترچه یادداشت


راوی: بهنام باذلی
"سید عبدالحسين رخشان" دفتري داشت كه خاطرات و نکات اخلاقي و معرفتي در آن يادداشت مي كرد. خیلی تلاش مي کردم تا اجازه دهد محتویات آن را بخوانم ، اما آن بزرگوار مانع می شد تا اينكه پس از شهادتش در عملیات والفجر ده در ارتفاعات شنام یکی از بچه ها نزدم آمد و آن دفتر را به من داد."حسین رخشان" به آن شخص گفته بود که در اين عمليات من شهيد مي شوم و پس از شهادتم این دفتر را به بهنام باذلی برسان هنوز آن دفترچه را شامل خاطرات و نكات اخلاقي بسيار ارزنده اي است به يادگار نزد خود دارم.

#عبدالحسین_رخشان
#عملیات_والفجر_10
#ارتفاعات_شنام_حلبچه
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

شام اعیانئ


فتح اله آبروشن
من و عليرضا آتون كه از اقوام ما بود و از كوچكي با هم بزرگ شده بوديم، سرانجام پس از خواهش و تمنای زیاد و راضی کردن خانواده‌هایمان توانستیم بعد از طی کردن دوره آموزشي در اسفندماه سال 1360 براي اولين بار به جبهه سوسنگرد اعزام شویم. غروب بود که به سوسنگرد رسیدیم بسیار از قسمت‌های شهر ویران شده بود، به‌ناچار در یک ساختمانی که قسمتی از آن خمپاره خورده و نیمه ویران بود به‌طور موقت اسكان يافتيم.


ساعتي از شب گذشته بود که سفره‌ای انداختند و يك نفر را فرستادند براي آوردن شام. ما فكر مي‌كرديم اينجا هم مثل خانه است كه الان بشقاب و سبزي و تداركات سفره را آماده می‌کنند و بعد شام می‌آورند!


چند دقيقه بعد همان شخصي كه براي شام رفته بود با دو کیف‌دستی پلاستيكي بزرگ آمد، يكي از آنها را که پر از نان‌هاي خشك و ضخيم و خرد شده بود وسط سفره خالي كرد و از داخل دیگری که پر از خيار سالادي بزرگ یک کیلویی بود به هر نفر یکی داد و گفت: برادرها نصف این خيار براي شام امشب. نصف دیگر هم براي صبحانه فردا ! با تعجب به عليرضا گفتم: شام همين است! آخه ما نصف خيار به این بزرگی را كجا نگه داريم؟! علی‌رضا هم به شوخي گفت: فکر کنم به‌عنوان بالشت باید زير سرمان بگذاریم و کلی خندیدیم.


آن شب هر طور بود گذشت و برایمان عیان شد، جبهه‌ای که برای آمدنش این‌همه اصرار داشتیم آسان نیست و بايد تمام آسايش و رفاه شهر و خانواده را فراموش کرده و در اینجا خود ساخته شویم و روزهای بعد سعی کردیم هر طور شده به این وضع عادت کنیم.


چند ماه بعد خودمان را براي عمليات آزادسازي خرمشهر آماده كرديم. همان عملياتي كه ابراهیم آبروشن پسر عمويم در آن به شهادت رسيد و جاودانه شد و علی‌رضا آتون هم در چهارم اسفندماه 1364در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو به شهادت رسید.


#علیرضا_آتون
#فتح_الله_آبروشن
#شام_اعیانی
#جبهه_سوسنگرد
#فرهنگ_جبهه


http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

غرق در عبادت


راوی :امیر فروزی، عبدالرحمن مسکنتی، حبیب الله سقاوی، جواد نعمت الهی

تقریبا دو روز قبل از عملیات رمضان در تابستان 61 یک شب ساعت 2 نوبت نگهبانی و پست من روی دژ بود ، هنگام رفتن متوجه شدم کسی غرق در عبادت با خداي خود است ؛ نزدیک تر شدم دیدم برادر"محمد شجاعی" جانشین گردان رعد تیپ بعثت است.
او مردی خوش چهره ، خوشرو ، و متواضع بود. تمام خوبیها از چهره جذابش پيدا بود ، او روحیه بالای نظامی داشت و از ناحیه یک دست جانباز بود .

در آن سکوت شب همنوا با مولایش با خالق هستی راز و نیاز می کرد ، از کنار او گذشتم و بر روی دژ به مدت دوساعت نگهبانی دادم ، هنگام برگشتنم او همچنان مشغول عبادت و سر به سجده بود . خلوت شبانه او را اکثر رزمندگان عملیات رمضان به خوبي به ياد دارند،.


#محمد_شجاعی
#گردان_رعد
#عملیات_رمضان
#عبادت_خالصانه
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

تعقل ، تفکر و انجام رسالت پاسداری در جنگ توصیه امام برای پاسداران

ای کاش من یک پاسدار بودم.............

عملیات طریق القدس دومین عملیات موفق در راستای آزادسازی مناطق اشغالی میهن ایران از لوث متجاوزان بود که در جریان آن شهر بستان آزاد شده و نیروهای ایرانی موفق شدند به تنگه چذابه و مرزهای بین المللی رسیده و به دلیل موانع طبیعی موجود در منطقه شامل باتلاق های هورالهویزه در جنوب و رمل های فکه در شمال ارتباط تدارکاتی و لجستیکی نیروهای دشمن در مناطق بالادست و پایین دست در خرمشهر قطع شد و مجبور به صرف زمان و مسیر طولانی از درون خاک عراق شد.

طبیعی بود که دشمن برای حفظ منطقه مقاومت زیادی از خود نشان داده و پاتک های مکرر و شدید دشمن نشان گویایی از آن بود ، تعداد شهدا به نحو چشمگیری افزایش یافته و از سوی دیگر سازمان سپاه نیز در حال گسترش بود و برای یگان‌های جدید ، فرماندهانی انتخاب می شدند. بواسطه تعداد زیاد شهدا و سخت بودن پذیرش قضیه و مسائل شرعی ناشی از مسئولیت شرعی آن کار به مشکل خورد و تعدادی از فرماندهان صحنه نبرد دیگر مسئولیت فرماندهی را نمی‌پذیرفتند، استدلال آنها برای عدم پذیرش مسئولیت این بود که می‌گفتند:

" بچه‌های مردم زیر دست ما شهید می‌شوند، نمی‌توانیم مسئولیت قبول کنیم. می‌گفتند: فرد دیگری فرمانده شود، ما هم به او کمک می‌کنیم. "

حسن باقری و محسن رضایی چاره کار را در دیدار با امام خمینی (ره) به عنوان فرمانده کل قوا دیدند.نزدیک به بیست نفر داخل اتاق امام شدند. ابتدا حسن باقری توضیحاتی از عملیات را با کشیدن کالک عملیات روی یک برگ کاغذ سفید ارائه داده و امام چند سؤال پرسیدند و حسن پاسخ داد. سپس محسن رضایی شروع به صحبت کرد و گفت:

وضعیت جنگ به جایی رسیده که می‌خواهیم عملیات‌های وسیع تر انجام دهیم، و با استقبال نیرو‌های مردمی باید سازمان رزم سپاه گسترش یابد اما فرماندهان از پذیرفتن مسئولیت سرباز می زنند چون نگران‌اند که بچه‌های مردم زیر دستشان شهید شوند و درخواست می‌کنند به جای فرمانده، نیروی عادی بشوند و یا صحنه جنگ را ترک کرده و درسشان را بخوانند.

امام مطالبی با این مضمون فرمودند که :

".......باید شکر کنید این کار به دست شما انجام می‌شود. خدا شما را انتخاب کرده، اسم شهدا در لوح محفوظی است کاری نداشته باشید چه کسی کشته می‌شود چه کسی کشته نمی‌شود. منتهی از روی تعقل و فکر کار کنید. خودتان را بیخودی به کشتن ندهید. شجاعت با تهور فرق می‌کند." ....... "ای کاش من هم یک پاسدار بودم......."

با اتمام جلسه بچه‌ها یکی‌یکی دست امام را بوسیدند. حسن باقری گفت: دعا کنید شهید شویم. امام گفتند:
"دعا می‌کنم شما پیروز بشوید. فرماندهان از این ملاقات و فرمایشات امام روحیۀ تازه‌ای به دست آوردند و تردیدشان از بین رفت."

در پایان دیدار، حسن باقری بانی یک عکس یادگاری شد ، حسن باقری همیشه دوربین همراهش بود. گفت: اجازه می‌فرمایید یک عکس با شما بگیریم؟ امام فرمود: اشکالی ندارد. همان‌طوری که نشسته بودند بچه‌ها روی سر امام ریختند. آقامحسن گفت: چرا بسیجی‌بازی در می‌آورید. شلوغ نکنید. امام فرمود: اشکالی ندارد.(https://dnws.ir/002OIv)


#تعقل_تدبیر
#تکلیف_در_جنگ
#جایگاه_پاسدار
#ای_کاش_من_یک_پاسدار_بودم
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

حالش از حال من و تو بهتر است



راوی: بهروز سرحدی و فتح الله آبروشن
در عملیات کربلای پنج کنار نهر جاسم ، دقایقی پس از شهادت "محمود پورکاسب" برادرش حسین را دیدم ، به محض دیدنِ من گفت: محمود را ندیدی؟ گفتم: چرا او را دیده ام. گفت: حالش چطور بود؟ گفتم: خیلی خوب. گفت: قسم بخور. گفتم: به خدا حالش از حالِ من و تو بهتر است.


خدا می داند که نمی شد به پیکر پاره پاره شهید "محمود پوركاسب" دست زد ؛ به سختی و بوسیله پتو توانستیم پیکر او را به عقب بازگردانیم.

#محمود_پورکاسب
#گردان_فتح
#کربلای_5
#نهر_جاسم
#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

معانقه

راوی: غلامرضا رئیس پور
دستور عقب نشینی داده بودند درحال برگشت به عقب بودیم که "غلامرضا مظفری" ،من و "بهروز ساختمانی" را صدا زد و گفت: بیائید تا با هم معانقه کنیم. گفتم: حالا چه وقت معانقه است؟ گفت: من رفتنی هستم ،گفتم: بابا شوخی نکن ؛ ما که داریم با هم برمی گردیم ؛ گفت: نه و اصرار به معانقه با ما داشت ؛ به گرمي ما را در آغوش گرفت و صورتمان را بوسيد.


ما برگشتيم اما او ماند و به شهادت رسيد و تا مدت ها نیز پیکر مطهرش در همان منطقه باقی ماند ؛ بعدها توسط گروه تفحص پيدا و براي تشيع به بهبهان انتقال داده شد.


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

سکانی

راوی : یدالله پازند ، محمود صراف و نجف زراعت پیشه
عبدالحمید گوهری ، پاسدار خوش اخلاق و شجاعی بود که در اولین ديدار همه را جذب خود می كرد . قبل عملیات خیبر به جمع نیروهای سکانی تیپ که بعدها گردان نوح نبی(ع) نام گرفت پیوست و بعد از عملیات خیبر به گردان امام حسین (ع ) رفت و مشغول آموزش های آبی خاکی شد. درعملیات بدربه همراه نیروها طی 2 شب از اذان مغرب تا طلوع صبح در قایق های چینکو پشت سرنیروهای گروهان خط شکن غواصی ذوالفقار به عنوان پشتیبان در حال پارو زدن درهورالهویزه برای رسیدن به سواحل شرقي دجله بوديم.


تجربه و آموزش های عبدالحمید در این لحظات حساس بسیار راهگشا بود ، دقیقاً هنگام شکستن خط که همراه با آتش شدید نیروهای دشمن بود و همگام با شکستن خط دشمن توسط غواص ها ، نیروهای پشتیبانی باید قایق ها را روشن کرده و به سیل بند الصخره در شرق دجله می زدند تا عملیات تعقيب نیروهای دشمن کامل شود .


سکانی و موتور قایق ما به دلیل اصابت ترکش خمپاره با مشکل روبرو شده بود ، هر چه طناب موتور را مي كشيديم روشن نمی شد ؛ تجمع قایق ها در آبراه باریک و شدت انفجارات ناشی از شلیک خمپاره ها و رگبارهای دشمن بیم تلفات زياد و شکست عملیات در محور بود. در آن لحظات سخت عبدالحمید از قایق مجاور به قایق ما پرید و با سختی و مشقت توانست قایق را روشن كند تا خود را به سیل بند برسانیم و پاکسازی آن جا را شروع كنيم . در همین درگیری ها "عبدالحمید گوهري"هدف گلوله تیربار چی دشمن واقع شده و به آرزوی خود رسید.

#عبدالحمید_گوهری

#عملیات_بدر
#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

گرای معکوس


راوی : مرتضی قربانی
ششم فروردین ماه سال ۱۳۶۶ عملیات کربلای5 در منطقه نهر جاسم شلمچه مستقر شديم ، چون از سمت "سبیل گلو" بچه های ما را مرتب با گلوله مي زدند براي حفاظت بهتر شب ها تا صبح مشغول سنگر زدن بوديم. يك شب از فرط خستگي بعد از كار خوابم برد و نماز صبحم قضا شد. یک مرتبه آب سردی روی صورتم احساس کردم و از خواب پريدم ،"سید شمس الله نمازي" را ديم كه بالای سرم ایستاده خواستم به او تشر بزنم كه متوجه حالات خاص او درچهره اش شدم."سید" اصلا مثل هر روز نبود در دلم گفتم : امروز خدا رحم کند ، چند روز قبل برادرش "سيد شهاب" شهید شده بود.


سيدگفت: مرتضی امروز برویم و گرای سنگر تک تیرانداز دشمن را به قبضه خمپاره 60 بدهیم تا او را هدف قرار دهد ، هرچه گفتم : سيد جان من خیلی خسته ام و مسئوليت اين كار با من است دست بردار نبود ؛ "محسن اکبری" هم آمد کمک سید ؛ با محسن خیلی رودربایستی داشتم و مجبور شدم با سيد برويم محل مورد نظر. سید شمس الله گرا می داد به"مصطفی شبانه" او هم از بالاي قبضه خمپاره 60 شليك مي كرد. چند متر به چپ ، چند متر به راست ، اما به هدف نمي خورد ، به سید گفتم : امروز بخت با ما یار نیست ، اما او اصرار داشت كه هر طور شده بايد هدف را بزنيم .


چند بارهم تک تیرانداز عراقی ما را هدف گرفتند اما به ما نخورد ، يك مرتبه صدای قناسه آمد ؛ دیدم سید از پشت زمین خورد . يك دستم را زیر کمرش گرفته و دست ديگرم را زیرسرش ، مغز سید کف دستم را پرکرد ؛ لامصب دقیق زده بود به پیشانی سید و همان جا در دستان من آسماني شد و من ماندم با یک دنیا حسرت . تا آخر ماموریت پدافندی ، نه حوصله و نه دل و دماغ هیچ کس را نداشتم.


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

رنگ باختن ناسیونالیسم قومی

راوی : عبدالرسول قاسمی

درعملیات عظیم خیبر و سختي فراوان با نیروهای تیپ 15 آبی-خاکی امام حسن مجتبی(ع) پشت رودخانه دجله رسیديم و سعی كرديم روستاهای الصخره و البیضه را پاکسازی كنيم .پس از هفت روز نبرد مردانه در شرایط نابرابر که امکان هیچگونه حمایت تدارکاتی وتسلیحاتی از جانب نیروهای خودی وجود نداشت با توجه به ملحق نشدن نیروهای دیگر در منطقه طلایه و زید مجبور به عقب نشینی و استقرار در جزایر مجنون شدیم.

در این بین برخی از برادران به خاطر مجروح شدن و فقدان امکانات برای تخلیه آن ها به اسارت دشمن در آمدند که از جمله آنها می توان به برادر عرب زبانی از منطقه شادگان به نام "احمد جاسمی" اشاره کرد.ضربات مرگباركابل و مشت و لگد عراقي ها بود که مدام نثار این برادر رزمنده عرب زبان می شد و با دشنام های رکیک او را خائن به قوم عرب می دانستند. اما این رزمنده و آزاده دلاور در زیر این ضربات و شکنجه ها فریاد می زد: من قبل از این که عرب باشم ایرانی هستم و تكرار این فریاد و دفاع سبب جری تر شدن بعثی ها و اذیت و آزار بیشتر این آزاده عزیز می شد و اين شكنجه ها هر روز تا موقع برگشت ما از اسارت ادامه داشت.

#فرهنگ_جبهه

#احمد_جاسمی

#تپه_عرفان

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

https://www.aparat.com/safeer59

شعار نویسی بر روی گلوله و موشک (پرتابه) :

چنین پیام‌هایی در زمان اصابت موشک به هدف که به قطعات غیرقابل خواندن تبدیل می‌شوند عمدتاً برای مصرف رسانه‌های اجتماعی درنظر گرفته شده است به همین دلیل از آن‌ها عکس گرفته می‌شود و در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود. اهداف شعار نویسی بر روی موشک ها و گلوله ها به دلایل زیر است :

✅ رساندن پیام
✅ عامل روحیه بخشیدن به نیروهای خودی و تضعیف روحیه مقابل .
✅ برنامه های هدفمندی برای ایجاد نفرت از حریف به خصوص توسط کودکان
✅ اعلام اهداف تهاجم و جنگ با حریف باشد
✅ نشانه های اعتقادی و مذهبی باشد
✅ ثبت و انتشار نام کشته شدگان در نبرد
✅ گرفتن انتقام

نوشتن روی پرتابه به سمت دشمن یک رسم دوران جنگ است که حداقل ۲۰۰۰ سال قدمت دارد. اولین نمونه شناخته شده، یک گلوله در دوران یونانی باستان است که از سرب ساخته شده است.

#جنگ_روانی
#تبلیغات_در_جنگ
#روحیه
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

نهار خونین


عبدالکریم مسکنتی
سال 1360 با نيروهای بهبهان از جبهه سوسنگرد جهت پدافندي به خط منطقه دهلاویه اعزام شديم، به دلیل حجم آتش بالا و در تيررس بودن ما، هر ماشيني كه به خط وارد می‌شد مورد اصابت دشمن قرار می‌گرفت لذا توزيع غذا يك بار در روز و فقط موقع نهار صورت مي‌گرفت و هم‌زمان وعده شام و صبحانه فردا هم جلوي هر سنگر تحويل داده می‌شد.


يك روز وقتی ماشين توزيع غذا رسيد با زدن تك بوقی اعلام حضور كرد، در حال خارج شدن از سنگر براي تحويل گرفتن غذا بودم که با صدای سوت خمپاره 81م.م روي زمين درازكش و با انفجاری مهیبی میخکوب شدم! چند لحظه بعد که گردوخاک فرو نشست، متوجه شدم گلوله درست عقب ماشین غذا اصابت کرده و راننده و نیروی تدارکاتی بنام کریم كه یک رزمنده اهل آذربایجان و مسئول توزیع غذا بود، در دم به شهادت رسيده بودند. چون اكثر نيروهايي كه در سنگر بودند اولين حضور آنها در منطقه بود و می‌دانستم با ديدن اين صحنه روحيه آنها بهم مي‌ريزد از آمدن آنها جلوگيري كردم.


وقتی به سمت ماشین غذا رفتم اثری از نیروی تدارکاتی نبود و تمام بدنش قطعه قطعه شده بود! با كمك چند نفر تکه‌های پیکرش که با غذاها درآمیخته و در اطراف پراکنده بود در كيسه‌اي جمع‌آوری كرده و آن‌ را به عقب منتقل کردیم، با وجود گرسنگي زياد نيروها، به کمک محمدرضا‌حقيقت (محمدرضا حقیقت در 24 مرداد 1362 در پدافندی عملیات رمضان به شهادت رسید)مجبور شديم نان‌هاي خشك دور ريخته روزهاي قبل را كه در گوشه‌ای جمع كرده بوديم بين نیروها تقسيم كنیم و تا فردا ظهر بدون غذا در آن شرايط سخت جنگي تحمل كنیم! این خاطره صحنه کوچکی از صبر رزمندگان و همچنین ایثار و ازخودگذشتگی نیروهای تدارکاتی بود که در سخت‌ترين صحنه‌های نبرد با فداکاری و با نثار جان خود مايحتاج رزمندگان را تأمین كرده، به دست آنها می‌رساندند.


#نهار_خونین
#محمدرضا_حقیقت
#عبدالکریم_مسکنتی
#فرهنگ_جبهه
#تیپ_72_ملت
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

ننگ صلح و سازش


حمید حکیم الهی
چند ماه بعد از شروع جنگ در زمستان سال 1359 دشمن توانسته بود با گذشت 90 کیلومتر از مرزهای بین‌المللی از جنوب و غرب وارد کشور ما شود لذا در بهمن‌ماه همین سال اولین هیئت صلح، جهت پایان دادن به جنگ با افرادی بسیار مهمی همچون "کورت والدهایم"دبیر کل سازمان ملل متحد"ژنرال ضیاءالحق" رئیس‌جمهور پاکستان،"یاسر عرفات"رهبر جبهه آزادی‌بخش فلسطین و نمایندگان کشورهای همسایه جهت مذاکره وارد ایران شده و قرار بود از مناطق عملیاتی و مرز‌های بین‌المللی در خوزستان بازدید کنند.


دکتر مجید بقایی که فرماندهی منطقه و جبهه شوش را بر عهده داشت به من گفت: سریع خودت را به روابط عمومی سپاه شوش برسان و 8 متر پارچه سفید و چند ماژیک با رنگ‌های مختلف تحویل بگیر و همراه خودت بیاور. من هم اطاعت امر کرده و سریع آن‌چه خواسته بود برایش فراهم کردم.


مجید با دست خط زیبایی که داشت روی پارچه نوشت: ما پاسداران و بسیجیان مستقر در جبهه شوش بنا به رسالتی که یاران و دوستان شهیدمان بر دوش ما گذاشته‌اند اعلام می‌کنیم، ننگ صلح و سازش با کفار متجاوز بعثی را هرگز نخواهیم پذیرفت و حتی اگر جسم ما قطعه قطعه شود باز هم تا آخر بر سر عهد و پیمان‌مان برای بیرون راندن دشمن از خاک کشورمان پایبند خواهیم بود و تا پای جان مقاومت می‌کنیم.


بعد خودش آن ‌را امضاء کرد و به من گفت: اين پارچه را ببر و از تك‌تک نیروهای رزمنده در خط امضاء بگیر. من هم پارچه را به تمام سنگرها بردم، همه نیروهای حاضر در منطقه متن را خوانده و امضاء کردند. طومار امضاء که جمع شد دكتر مجید بقایی به من گفت: با هر وسیله‌ای که می‌توانی خودت را سریع به اهواز برسان و آن را به داوود کریمی فرماندهی کل منطقه عملیاتی جنوب در گلف برسان. من هم سریع پارچه امضاء شده را به دست برادر داوود کریمی رساندم.


با چنین طومارهایي که از جانب رزمندگان و حمایت مردم بر ادامه جنگ تا رسیدن به اهداف به‌حق ایران، که شناسایی و محکومیت دشمن متجاوز، عقب‌نشینی آنان تا مرزهای بین‌المللی، نوشته و جمع‌آوری می‌شد همه بر ادامه جنگ تاکید داشتند و همین یک‌صدایی و همدلی عمومی در کل کشور باعث شد تا آن هیئت اعزامی که با فشار صدام نگاه یک طرفه‌ای برای پایان دادن به جنگ داشتند نتوانند به اهداف خود دست یابند و کاری از پیش برند. اما سرانجام در تابستان سال 1367 با صدور قطعنامه 598 و اعلام پايان جنگ با تحقق شروط مردم ایران این قطعنامه مورد موافقت امام خمینی ره قرار گرفت و به تصویب رسید.

#شرایط_ایران_برای_پایان_جنگ
#شعارها_در_جنگ
#شهید_مجید_بقایی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

سلام به خرمشهر


◄حسین کرم نسب
سال 1361 به همراه ایرج عبداللهی پس از اتمام مأموریت‌مان در گروهان جنگ‌های نامنظم شهید چمران تیپ المهدی شیراز، متوجه شدیم عملیات آزاد‌سازی خرمشهر به زودی آغاز می‌شود. سریع خودمان را به گردان صف در سپنتا اهواز رساندیم و با بقیه نیروها به‌طرف منطقه عملیاتی خرمشهر حرکت کردیم.


ساعتی پس از حرکت در مسیر جاده اهواز به خرمشهر ماشین‌ها ما را کنار ایستگاه صلواتی پیاده کردند و پس از خوردن آب و شربت و استراحت کوتاهی به‌صورت پیاده به‌طرف خرمشهر ادامه مسیر دادیم، من همان‌جا قمقمه آبم را پر از شربت آبلیمو کردم. بعد از یک پیاده‌روی طولانی شب به خاکریز‌های تازه احداث شده در نزدیک خرمشهر رسیدیم. پس از استراحت کوتاهی فرماندهان ما را بیدار کردند و به‌صورت ستون یک‌نفره به‌طرف دشمن حرکت کردیم پس از عبور از ميدان مين و رسيدن به خاکریز دشمن با صدای الله‌اکبر و تیراندازی، درگیری‌ها آغاز شد.


طبق دستور فرماندهان قرار شد نیروها پس از عبور از خاکریز از سمت چپ به دشمن هجوم برده و سنگرها را پاکسازی کنیم. اما تعدادی از ما به‌اشتباه از مسیر سمت راست رفتیم و ناخواسته پشت سر دشمن در شیاری به کمین نشستیم. غافلگیری نیروهای دشمن در همان ابتدا کاملا مشخص بود. ساعتی گذشت و ما بدون تکلیف منتظر دستور فرماندهی بودیم، همان زمان یک ماشین سنگین نظامی در فاصله کم به‌طرف ما می‌آمد، بچه‌ها از من خواستند با آر.پی.جی آن را هدف قرار دهم.


اما هوا تاریک بود و نمی‌توانستم تشخیص دهم این ماشین خودی است یا دشمن! با شلیک منورهای خوشه‌ای توسط هواپیماهای دشمن همه‌جا روشن شد و متوجه شدم ماشین خودی نیست و آن را هدف قرار دادم، پس از پیشروی مجدد هم‌زمان مشغول پاکسازی سنگر‌ها شدیم. در آن منطقه هر ۱۵ متری یک تانک زره‌پوش و یک نفربر قرار داشت و مشخص بود عراق با تجهیزات تا دندان مسلح براي جلوگیری از آزادسازی خرمشهر وارد كارزار این عملیات شده است. همان شب با شجاعت نیروها، توانستیم تمام آن ادوات و تجهیزات را، سالم به غنیمت بگیریم


صدای فتح الله‌اکبر نیروهای خودی كه از پشت سرمان می‌آمد تازه فهميديم در چه شرايط سخت و خطرناکی قرار گرفته‌ایم، از پشت سر نیروهای خودی و از روبه‌رو نیروهای دشمن به ما شلیک می‌کردند. برای برون‌رفت از این وضعیت خطرناک هر طور بود خودمان را به خط خودی نزدیک کردیم و با داد و فریاد و هر شيوه‌اي که بود توانستیم آنها را متوجه خودمان کرده و جان سالم بدر بریم و بعد از پيوستن به بقيه نیروها به سمت پل خرمشهر كه هدف اصلي ما بود حرکت کردیم.


نماز صبح را در حرکت خواندیم در ادامه پیشروی به روستای رسیدیم که عراقی‌ها عکس‌های صدام را به تمام دیوارهای منازل نصب کرده بودند ساعتی در آنجا ماندیم و بعد از پاکسازی عکس‌های صدام و بیرون راندن نیروهای دشمن که هنوز در روستا مستقر بودند به طرف پُل خرمشهر رفتیم. به دلیل پیاده‌روی طولانی دهانم پر از خاک شده بود و به شدت احساس تشنگی می‌کردم. یاد قمقمه و شربت آبليمويی افتادم که روز قبل آن را پر کرده بودم. خواستم از آن بخورم که دیدم شربت آبلیمو قمقمه را سياه كرده و بوی بسیار بدی می‌دهد! مجبور شدم آن‌ را دور انداختم......

چند دقیقه بعد با صداي انفجاري شدید خمپاره‌ای که در نزدیک ما اصابت کرد روی زمین درازکش شدم، اما ایرج عبدالهی که در کنار من بود از ناحیه پا به شدت مجروح شد و به‌سختی او را به عقب منتقل كرديم. فاصله ما تنها چند كیلومتر به شهر بود و فشار حملات روی ما بیشتر می‌شد چرا که دشمن می‌دانست هدف ما تصرف پل است و رسیدن به آن، يعني فتح كامل خرمشهر!


با وجود خستگی و بی‌خوابی چند روز گذشته ساعت ۱۱ صبح بچه‌های گردان ما به پُل رسیدند و بقيه هم ساعتي بعد به ما ملحق شدند. اما دشمن براي جلوگيري از عبور نیروهای ما، پُل را منفجر كرده بود تا بتواند زمان بیشتری از ما بگیرد و ما را زمین‌گیر کند. پیشروی ما ادامه داشت و ما هر طور بود توانستیم زیر آتش وارد منطقه گمرک شویم پس از درگیری‌های شدید در سوله‌های گمرک، توانستیم با گرفتن تلفات زیاد و گرفتن تعداد زیادی اسیر منطقه گمرک را آزاد کنیم.
در ادامه پیشروی به میدانی رسیدیم که عراقی‌ها تعدادی ماشین و تیرآهن را برای جلوگیری از فرود چتربازان ما، به‌صورت عمودی رو به آسمان نگه داشتند بودند در آن کارزار ديدن چنين صحنه و چيدماني واقعا خنده‌دار بود.


به دلیل وسعت شهر هنوز نیروهای متجاوز عراقی در بسیاری از قسمت‌های خرمشهر پنهان بودند و در خیلی از مناطق روی ما تسلط داشتند و با ریختن انواع گلوله تلاش می‌کردند هر طور شده خرمشهر را دوباره پس ‌بگیرند. بعد از نبردي سخت توانستیم وارد ساختمان بلندی شویم که شبیه کاروانسرا بود و در نزدیکی منطقه گمرک قرار داشت، هر طور بود با چند نفر دیگر به بالای پشت‌بام آن ساختمان رفتیم. از آن بالا جزیره مینو کاملا پیدا بود و اروند به‌خوبی در تیررس ما قرار داشت. بعضی از عراقی‌ها با شنا و عده‌ای هم برای سوار شدن به قایق، با پارو به جان هم افتاده بودند تا بتوانند سریع‌تر فرار کنند و خود را به پشت رودخانه اروند برسانند.


در همین لحظه یک بالگرد عراقی که زیر آن تور بزرگی پر از ملزومات تدارکاتی بود از راه رسید اما با آتش همه‌جانبه نیروهای ما مورد هدف قرار گرفت و مجبور شد آن تور را بی‌هدف رها کند و در نخلستان‌های پشت اروند سقوط کرد و صدای الله‌اکبر بچه‌ها طنین‌انداز شد. با سقوط بالگرد همه نیروها جان تازه‌ای گرفتند. چند روز بعد که نبرد به درون کوچه‌ها و خانه‌ها کشیده شد، عراقی‌ها يا در حال فرار بودند يا خود را تسليم مي‌كردند.


رودخانه اروند پر شده بود از اجساد نيروهاي دشمن كه با حركت آب بالا و پائين می‌شدند. پس از روزها نبرد سخت و بی‌امان، سرانجام در سوم خرداد 1361خرمشهر به دست نیروهای دلاور ما به‌طور کامل آزاد شد و با غرور، جشن پیروزی را در مسجد جامع برگزار کردیم و نماز و سجده شكر بجاي آورديم. اما جاي همه هم‌ر‌زمان شهيدي كه بی‌هیچ منت و ادعايي و با شجاعت و دلاورمردي و نثار جان خود، دشمن تا دندان مسلح را از اين خاك و بخصوص خرمشهر بیرون رانده بودند بسيار خالي بود. بی‌شک یاد و نامشان تا ابد بر بلندای تاریخ این شهر جاودانه و همیشه به یادگار خواهد ماند.

#خرمشهر
#عملیات_بیت_المقدس
#حسین_کرم_نسب
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59