دوران خدمت بی منت 


راوی : سید رضا اصغری

صفایی بود وقتی با تو بودیم به گوش جان کلامت می شنودیم
وجودت روح می بخشید مارا به شوقت شعر باران می سرودیم ‏

در یکی از شبهای سرد زمستان 1362 در مرکز آموزشی آبی خاکی منطقه مارد ابادان که گردانهای پنج ‏گانه تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در آنجا مستقر بودند و با توجه به اینکه اولین دوره آبی و خاکی بود و ‏عملیات می بایست در منطقه آبی صورت گیرد و آموزش بسیار فشرده و رزمندگان متحمل زحمات فوق ‏العاده ای شده بودند.

محمد جعفر وتری که مسئولیت فرماندهی آموزش را به عهده داشت برای رفاه حال رزمندگان خود از ‏اولین کسانی بود که نگهبانی می داد و به اتفاق من در یکی از شبها پاس یک را عهده دار نگهبانی شدیم. ‏پس از سپهری شدن ساعات نگهبانی پاس یک هنگامی که می بایست نگهبانان پاس دو را بیدار کنیم به ‏من گفت اینها خیلی خسته هستند بگزاریم استراحت کنند و این پاس هم خودمان نگهبانی بدهیم و ‏همین کار را کردیم.‏
‏ پس از پایان پاس دو به من گفت ترا بخدا بگذار پاس سه هم باهم نگهبانی بدهیم و اینها جوانتر از ما ‏هستند و خیلی خسته هستند بیدارشان نکنیم واسه نگهبانی که چند مزیت دارد : ‏
یکی اینکه ثواب بیشتری عاید ما میشود ‏
دوم نیروهای اموزشی فردا اینها با نشاط بیشتری و توانایی بهتری به امر آموزش می پردازند ‏
سوم اینکه ممکن است اگر بخوابیم برای نماز جماعت بیدار نشویم . ‏

بالاخره پاس سه را هم باهم نگهبانی دادیم. و بعد از اذان صبح نماز به جماعت خوانده شد. نگهبانان پاس ‏دو و سه که برای ادای نماز بیدار شده بودند .فهمیدند که فرمانده آنها محمد جعفر وتری با ایثار و از خود ‏گذشتگی که از خود نشان داده بود هر سه پاس را بجای آنان نگهبانی داده است . ‏
سرانجام محمد جعفر وتری مسئول ستاد پادگان آموزشی آبی خاکی سفینه النجاه نیروی زمینی سپاه بر ‏اثر بمباران هوایی دشمن در اول دی ماه 1365 بر اثر اصابت ترکش به برادر و یاران شهیدش پیوست.‏

‏*******‏
نکته : آن روزها از خودگذشتن و ترجیح دادن منافع دیگران بر خود رواج فراوان داشت و به اصطلاح ‏دنبال ثواب جمع کردن و پر کردن کوله بار آخرت خویش بودند ؛ چه اتفاقی افتاد که این خصلت در میان ‏ما کمرنگ شده و کمتر رخ می دهد ؟ ‏

‏#فرهنگ_جبهه
‏#محمد_جعفر_وتری‏
‏#ایثار
http://telegram.me/safeer59‎
http://Www.Safeer.blogfa.com

شهردار گمنام  :

راوی :

گردان فتح در 27 دی ماه 1365 در نهر جاسم وارد عمل شد و با توجه به هوشیاری دشمن و دید و تیر از سه طرف بسیاری از نیروها شهید یا مجروح شدند ، بعد از عملیات کربلای۵، و برگشت نیروها به مقر گروهان پل در مجاورت چهار راه صاحب الزمان عج (جاده اهواز-خرمشهر) فضای خاصی بر چادرهای استقرار حاکم بود .

تعداد نیروها خیلی کم بود ، بچه ها همه شهید و زخمی یا مفقود شده بودند ، به اصطلاح فضای قبرستانی حاکم بود ، همه در قالب گروهان امام حسن ع یک دسته شده بودیم و عبدالصاحب غلامی نیز هم با وجود مجروحیت در کنارمان بود.

ظروف شام را معمولا صبح روز بعد می شستند اما چند بار صبح که بیدارشدیم ، دوستان شهردار (هر روز یک نفر به عنوان شهردار مسئولیت نظافت چادر ، گرفتن غذا و شستن ظروف بود) متوجه میشدند شب قبل همه ظرفها شسته شده، و کسی هم در این زمینه مشخص نبود.

برامون معما شده بود که شستن ظروف کارکیه؟؟

من از فرشاد درویشی (شهید در عملیات نصر 4 مورخه هشتم تیر 1366) پرسیدم : چادر تو برکانال آب در منطقه گروهان پل اشراف داره...... این کیه که شبها در تاریکی می ره و ظرفها را می شوره؟؟؟

فرشاد با همان لحن شیرین همیشگی گفت : بابا بزارید راحت باشه...... چیکارش دارین؟ می خواد کسی ندونه ......

گفتم : می خوام بدونم کیه تا منم بیام ‌کمکش کنم...........

گفت: "علی نمدساز"ه ....... اما وقتی میاد که همتون خواب باشید......

بله علی نمدساز،فرماندهی بی ادعا و پر فروغ که در هشتم تیر ماه 1366 در حالی که راهبری و هدایت نیروها به سمت ارتفاعات قشن را بر عهده داشت بر اثر انفجار نارنجک دشمن به شهادت رسید.


#فرهنگ_جبهه

#ایثار
#علی_رضا_نمدساز
#گردان_فتح

#گروهان_پل

http://telegram.me/safeer59‎

http://Www.Safeer.blogfa.com

جنگ برای برخی هنوز ادامه دارد.....

جنگ برای برخی هنوز ادامه دارد.....
جانبازان اعصاب و روان و شیمیایی و ....
جنگی که با قبول قطعنامه 598 و اجرای آتش بس در تابستان 1367 به ظاهر تمام شده و اسلحه ها از شلیک باز مانده اند بعد از بیش از سه دهه هنوز برای برخی از رزمندگان خصوصاً جانبازان اعصاب و روان ، شیمیایی ، قطع عضو و حتی روحی روانی برخی رزمندگان به ظاهر سالم ادامه دارد .


درد دل های این جانبازان یا همسر و فرزندان آنها با دوستان ، آشنایان و یا به صورت خیلی اتفاقی با رسانه هایی که هیچگاه منتشر نمی شود خبر از ادامه عوارض جنگ در میان این جامعه هدف دارد ؛ شاید درمان و تهیه داروهای این قشر از ابتدایی ترین مشکلات باشد که علاوه بر هزینه های بسیار که گاهاً بنیاد شهید و امور ایثارگران نیز بواسطه مدیریت های سلیقه ای و جناحی و یا تحریم های جهانی از تامین آنها دچار نوسان و بی نظمی های بسیار شده است و تعادل اولیه و عادی این جانبازان بسته به رعایت دقیق و به موقع مصرف این داروها می باشد .


چه بسیار همسران صبوری که دانسته (از سر شوق خدمت به جانباز ) یا ندانسته (پنهان نمودن وضعیت فرد و یا هویدا شدن عوارض به مرور زمان ) در این صحنه جدید با چالش های بسیار روبرو شده و روابط زناشویی ، ارتباطات اجتماعی ، شرایط روحی و روانی فرزندان به صورت جدی دچار چالش شده است .هیچ انسانی در زمان تشنج و یا شرایط غیر طبیعی نمی تواند حالات خود را پیش بینی یا مدیریت نماید و جانبازان اعصاب و روان در این زمینه مستثنی نیستند ، افرادی که با یادآوری یک نکته و یا کم و زیاد شدن دارو کنترل خویش را از دست داده و ای کاش تنها وسایل و تجهیزات اطراف را شکسته و به سویی پرتاب کنند که با صدمه زدن به خود و یا همسر و فرزندان صحنه های تلخی را با الفاظ و کلمات در هم بر هم رقم می زنند و به دلیل افزایش قدرت بدنی آنها در این لحظات کاری از دست زن و فرزند بیگناه بر نمی آید و اگر شخصی ناآگاه به امور این بیماران به کمک آنها بیاید شاید کار خراب تر نماید.


بسیاری در جامعه بیرونی از درد و آسیب های جانبازان خصوصا اعصاب و روان اطلاعی نداشته و شرایط بد اقتصادی که طی این چند دهه حاکم بر کشور باعث شده تا ایثار و فداکاری این عزیزان که حفظ تمامیت ارضی کشور و اقتدار آن بسته به آن بوده به صورت کمرنگ درآمده و یا بدبینانه فراموش شود.چشمان خود را بر هم نهاده و تصور کنیم :


✅ اگر در 31 شهریور 1359 که ارتش زرهی مکانیزه دشمن در غیاب فقدان ارتش کارآمد ایران که طی 19 ماه از پیروزی انقلاب به کمترین حد آمادگی عملیاتی رسیده بود این جوانان و نوجوانان و مردم عادی در صحنه های نبرد حاضر نمی شدند چه اتفاقی برای ایران و مردم آن می آمد؟


✅ آیا اگر هر کدام این نقش را وظیفه نیروهای مسلح دانسته و برای توقف و بیرون راندن ارتش متجاوز رهسپار جبهه ها نمی شدند سرنوشت استان خوزستان به عنوان منبع درآمد ارزی ایران و چند میلیون ایرانیان ساکن در مرزها چه می شد؟


✅ آیا رواست که قهرمانان وطن که در همه آئین ها مورد احترام و اکرام قرار گرفته اند این گونه مورد بی مهری قرار گیرند ؟


✅آیا از خود سوال نموده ایم علاوه بر هزینه های کمر شکن درمانی این جانبازان ، پدر و مادر و خانواده این رزمندگان چه فشار روحی و روانی را تحمل می کنند؟


✅ آیا نباید از تجربه کشورهای دیگر در زمینه رسیدگی به جانبازان و رزمندگان میهن استفاده نموده و از تصمیمات احساسی و غیر منطقی دست برداشت؟


✅آیا به این مسئله فکر کرده ایم اگر روزی مجدداً ایران دچار بحران و جنگ قرار گیرد مردم ، جوانان و همه ایران می تواند به عنوان سدی در مقابل این مسئله بایستد؟


✅ آیا صرف دادن سهمیه رزمندگان و معافیت به ایثارگران و عدم رسیدگی درمانی و مشکلات جامعه جانبازان به لحاظ معیشت و مشکلات خاص مانع مشارکت نسل آینده در یاری رساندن به میهن عزیزمان ایران با توجه به سابقه فوق نمی باشد؟

❇️ به یاد داشته باشیم جانبازان جنگ هم می توانستند با عدم حضور در آوردگاه جنگ و مقابله با دشمن زندگی عادی داشته و برای خود آینده ای متناسب و درخشان بسازند اما در دادگاه الهی که ذره المثقالی به کسی اجحاف نشده و در اوراق تاریخ در مقابل این بی اعتنایی به جانبازان و مدافعان وطن قضاوت تلخی خواهد شد.


#جانبازان_اعصاب_روان
#جانباز_موجی
#جانباز_شیمیایی
#حافظه_تاریخی
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com/

ایثارگران واقعئ


◄حمید خوشکام
در عملیات والفجر مقدماتی در هنگام عقب‌نشینی، داخل شیاری که به سمت کانال‌ها کشیده شده بود یک مجروحی از بچه‌های گردان انشراح که از ناحیه ساق پا دچار شکستگی شده بود من رو صدا زد و گفت: برادر میشه من را با خود به عقب ببرید؟! هر طور بود او را روی دوشم انداختم و به‌صورت خمیده تا آخر شیار آوردم و برای استراحت کوتاه او را زمین گذاشتم، وقتی خواستم دوباره او را به دوش بگیرم قبول نکرد و گفت: از همه طرف در کمین دشمن هستیم و اگر بخواهی من را با خودت ببری هر دوی ما را هدف قرار می‌دهند هر چه اصرار کردم قبول نکرد تا به عقب منتقلش کنم و همان‌جا ماند و در ادامه درگیری به شهادت رسید.


در عملیات خیبر اسفند 1362 در شرق دجله هنگام عقب‌نشینی مجدد همین اتفاق برایم تکرار شد، در آنجا هم هر چه به حمید زحمتکش که مجروح شده بود اصرار کردم که او را به عقب بیاوریم قبول نکرد چرا که می‌دانست شرایط به گونه‌ایست که حمل مجروح یعنی تلف شدن هم حمل‌کننده و هم مجروح. و این بزرگوار ماند و به شهادت رسید! مثل هزاران عزیز مجروح دیگری که حاضر نشدند به خاطر نجات خودشان جان دیگران را به خطر بیندازند و جان فدا کردند تا همراه و هم‌رزمانشان سلاح بر زمین نگذارد. و ما تا ابد مدیون چنین شهدایی هستیم که تا آخرین قطره خون برای حفاظت از کیان این سرزمین مردانه جنگیدن و جان فدا کردند.

#فرهنگ_جبهه
#ایثار
#فداکاری
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com/

الگوئ تقوا


◄عبدالصاحب بخردی
حبیب‌الله سرسازی بی‌سیم‌چی یکی از دسته‌های گردان 3 عاشورا تیپ در عملیات خیبر از نیروهای کریم رضایی و رحیم گل عنبر بود، بعد از شهادت این دو عزیز، برادرعبدالصمد صالح نژاد مسئولیت این دسته را به عهده گرفت. حبیب‌الله زیر آتش شدید دشمن واقعا شجاعت زیادی داشت و سعی می‌کرد ارتباط با فرماندهان را به هر صورتی که هست برقرار نگه دارد. بعد از پنج شبانه‌روز مقاومت که منجر به زخمی و شهادت رسیدن تعداد زیادی از نیروهای دسته دوم شده بود، تصمیم بر این شد که این دسته به عقب برگردد.


دشمن که از رفتن نیروها و خالی شدن خط با خبر شده بود پاتک سنگین خود را از صبح شروع کرد از بین نیروها فقط من، حبیب‌الله و برادر صالح نژاد و اسدالله خانی، روز آخر یعنی هشتم اسفندماه 1362 برای حفاظت خط در طول خاکریز از این سنگر به سنگر می‌رفتیم و به سمت دشمن شلیک می‌کردیم اما دشمن لحظه‌به‌لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد، حبیب‌الله سرسازی با وجودی که بی‌سیم‌چی بود و در نزدیکی من قرار داشت با آر.پی.جی آن‌قدر به سمت دشمن شلیک کرده بود که گوش‌هایش دیگر نمی‌شنید!
با شدت درگیری از او خواستم بالای خاکریز برود و موقعیت دشمن را اعلام کند تا با قبضه‌ی خمپاره‌انداز بتوانم دقیق‌تر آنها را مورد هدف قرار دهم. چند بار بالای خاکریز رفت و موقعیت را اعلام کرد، اما بار آخر با اصابت گلوله تک‌تیرانداز عراقی به پیشانیش از پشت در آغوش من افتاد و چند لحظه بعد به شهادت رسید.


برادر صالح نژاد با اشک او را در آغوش گرفت و می‌بوسید و می‌خواست شافی او باشد. در همین لحظه دشمن از چپ و راست از خاکریز بالا آمد و جنگ کاملا، حالت تن‌به‌تن به خود گرفت، پشت سر ما کیلومترها آب بود و راهی جز مقاومت تا شهادت و یا اسارت برایمان نمانده بود.


درگیری‌ها تا عصر ادامه داشت اما سرانجام با پرتاب چند نارنجک دستی دشمن زخمی و دچار موج انفجار شدم. در همین لحظه چند سرباز عراقی را بالای سرمان دیدیم و به اسارت درآمدیم، پیکر مطهر شهدا ازجمله شهید حبیب‌الله سرسازی همان‌جا ماند و ما با چشم اشکبار با آنها وداع کردیم و تمام دوران هفت‌ساله اسارت را با نام یاد و آنها گذراندیم.


#عملیات_خیبر
#شهید_حبیب_الله_سرسازی
#محور_عملیاتی_الصخره_البیضه
#فرهنگ_جبهه
#تیپ_72_ملت
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
http://telegram.me/safeer59

نترس


راوی : عبدالرحیم کاووسی
آدم عجیبی بود ،کم حرف ، پرکار ، نترس ، با اخلاص ، ایثارگر ، شجاعتش در عرصه نبرد زبانزد همه بود ، قبل از عملیات بدر با تدبیر فرماندهان و مسئولین تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) گروهان ذوالفقار تشکیل شد که گلچینی از بهترین و زبده ترین نیروها بود."مهیار برفر " هم جزء همین گروهان بود . یک روز داشتم پشت ساختمان گروهان سیدالشهداء(ع) در سایت خیبر لباس هایم را می شستم شلواری که پوشیده بودم سر زانویش پاره بود برادر برفر چشمش افتاد به آن پارگی و خیلی متواضعانه گفت: مگه شلواری غیر از این نداری ؟ خندیدم و گفتم: نه ؛ همین را که دارم می پوشم.


رفت و بعد از چند دقیقه با یک شلواری کُره ای نو که آن روزها خیلی خواهان داشت و فقط به نیروهای قدیمی و با سابقه و یا افراد خاص تعلق می گرفت برگشت و گفت: این مال شما . هر چه اصرار کردم که نمي شود و نمی خواهم فایده ای نداشت و آ‌ن را به من هديه داد ."مهیار برفر"حتی به اندازه یک شلوار هم دلبستگی به این دنیا نداشت و مانند خیلی از دوستانش در حماسه فتح فاو در والفجر 8 بار خود را بست و به اعلی علیین رسید.


#مهیار_برفر
#شجاع
#فرهنگ_جبهه
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
http://telegram.me/safeer59

مهارت ویژه


راوی: سلمان شاهین فر
شستن ظرف ها در جبهه بعد از نهار و يك استراحت چند دقيقه اي بصورت نوبتي و توسط کسی که شهردار آن روز بود صورت مي گرفت اما بیشتر اوقات وقتی از استراحت بعد از نهار از خواب بلند می شدیم تا ظرفها را بشوئیم می دیدیم ظرفها شسته شده است . کسي که این کار را انجام مي داد ، خیلی در کارش مهارت داشت چون کسی متوجه نمی شد.

حدس مان به بعضی افراد می رفت که البته اشتباه بود واکس زدن پوتین ها هم به همین شکل بود ، صبح که از خواب بلند می شدیم ، می دیدیم پوتین بچه ها همه واکس خورده و مرتب كنارهم چيده شده ، در یکی از شب ها هر کاری می کردم خوابم نمی برد ، صدای راز و نیاز همیشگی و شبانه "داود دانایی" را داشتم می شنیدم ؛ با خود گفتم : الان که عبادتش تمام شود می رود می خوابد . راز و نیازش که تمام شد دیدم دست بکار شد و به آرامی ، طوری که کسی بیدار نشود شروع کرد به واکس زدن پوتین ها. تازه آن موقع بود که فهمیدم كسي كه ظرفها را می شست و پوتین ها را واکس می زد فرمانده گروهان مان داود دانایی بوده است.


#داوود_دانایی
#ایثار_فداکاری
#اخلاص

http://telegram.me/safeer59

پدر ایثارگر


◄جواد نعمت الهی
یدالله علاف بهبهانی انسان وارسته، بزرگوار، شجاع و از معدود نيروهايی بود كه با فرزند برومندش هميشه در جبهه حضور فعالي داشت و با ماشين شخصی خودش در منطقه به همه خدمت‌رسانی می‌کرد تا ديگران فكر نكنند فقط به خاطر محافظت از پسرش در جبهه حضور دارد. یکی از کارهای زیبا و ماندگار این بزرگوار جمع‌کردن خرده‌نان‌های اضافی از سفره‌ها بعد از هر وعده غذایی بود و آنها را به دامدارهای منطقه شوش می‌فروخت و با پولی که از فروش آنها به دست می‌آورد تنقلات می‌خرید و شخصاً بين نيروها تقسيم مي‌كرد.


این کار زیبای او همیشه مورد تحسین نیروها و فرماندهان بود. با وجودي كه فرزند عزيز و برومندش، در عمليات رمضان در تیرماه 1361 به شهادت رسيد اما دست از جنگ و حضور در جبهه برنداشت و سرانجام چند ماه بعد در بهمن همین سال درحالی‌که همه نيروها پس از شكست عمليات والفجر مقدماتي در حال برگشت به عقب بودند با شجاعت تمام‌وقتی با ماشین مشغول آوردن مجروحين و شهدا به عقب بود، بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسيد و به قافله شهدا و ديدار فرزند رهسپار شد.



#یدالله_علاف_بهبهانی
#محمدتقی_علاف_بهبهانی
#ایثار
#بهبهان
http://telegram.me/safeer59

ساخت پل


راوی: حبیب الله سقاوی
قبل از عملیات آزادسازی مهران در آمادگاهی در منطقه صالح آباد مهران با نیروهای گردان سیدالشهدا (ع) در کنار گرداني از بچه های کهگیلویه و بویراحمد دردو سمت رودخانه مستقر بوديم . آنها برای آمدن به این سمت رودخانه باید از داخل آب عبور می کردند و این کار باعث خیس شدن لباسهایشان می شد.


"داود دانایی" به عنوان فرمانده، بچه ها را برای ساخت یک پل موقت به ابتکار و طراحی خودش بسیج كرد. پل كه ساخته شد داود مدام به بچه ها گوشزد می کرد که هدف از ساخت اين پل فقط رضای خدا بوده است نه چیز دیگر .


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59

تست غذا برای سلامت


راوی : حمید خوشکام
مسئولیت سخت و سنگین تغذیه تیپ امام حسن مجتبی (ع) بر عهده او بود. بسيار دقيق وكار بلد ، استادي بود براي خودش. هر روز برای آماده شدن سه وعده غذای صبحانه ، نهار و شام نیروها که در حدود 4500 وعده بود باید برنامه ریزی و تدارک می دید. روزی برای وعده نهار1500 نیرو ماهی تدارک دیده بود. ماهی های طبغ شده آماده توزيع بودند ، برای اطمینان از سالم بودن ماهی ها که احساس کرده بود شاید مشکلی داشته باشند ، خودش آنها را تست كرد .


بیست دقيقه بعد عوارض دل پيچه ، استفراغ و سردرد بر او مستولي شد . مسئوليت را بر گردن گرفت و همه ماهي هاي طبغ شده را كه زماني زيادي براي آماده كردن آنها صرف شده بود دور ريخت و آن روز به همه كنسرو داد و همه نيروها را از خطر مسموميت قطعي با تدبير و از خودگذشگي برحذر داشت. زنده ياد"حاج لطف الله منادي" سرانجام پس از سالها تحمل درد ناشي ازصدمات جنگ در سال 96 با مرگ شهادت گونه اش به جمع دوستان خود پيوست و آسماني شد.


#لطف_الله_منادی
#ایثار
#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

نهار خونین


عبدالکریم مسکنتی
سال 1360 با نيروهای بهبهان از جبهه سوسنگرد جهت پدافندي به خط منطقه دهلاویه اعزام شديم، به دلیل حجم آتش بالا و در تيررس بودن ما، هر ماشيني كه به خط وارد می‌شد مورد اصابت دشمن قرار می‌گرفت لذا توزيع غذا يك بار در روز و فقط موقع نهار صورت مي‌گرفت و هم‌زمان وعده شام و صبحانه فردا هم جلوي هر سنگر تحويل داده می‌شد.


يك روز وقتی ماشين توزيع غذا رسيد با زدن تك بوقی اعلام حضور كرد، در حال خارج شدن از سنگر براي تحويل گرفتن غذا بودم که با صدای سوت خمپاره 81م.م روي زمين درازكش و با انفجاری مهیبی میخکوب شدم! چند لحظه بعد که گردوخاک فرو نشست، متوجه شدم گلوله درست عقب ماشین غذا اصابت کرده و راننده و نیروی تدارکاتی بنام کریم كه یک رزمنده اهل آذربایجان و مسئول توزیع غذا بود، در دم به شهادت رسيده بودند. چون اكثر نيروهايي كه در سنگر بودند اولين حضور آنها در منطقه بود و می‌دانستم با ديدن اين صحنه روحيه آنها بهم مي‌ريزد از آمدن آنها جلوگيري كردم.


وقتی به سمت ماشین غذا رفتم اثری از نیروی تدارکاتی نبود و تمام بدنش قطعه قطعه شده بود! با كمك چند نفر تکه‌های پیکرش که با غذاها درآمیخته و در اطراف پراکنده بود در كيسه‌اي جمع‌آوری كرده و آن‌ را به عقب منتقل کردیم، با وجود گرسنگي زياد نيروها، به کمک محمدرضا‌حقيقت (محمدرضا حقیقت در 24 مرداد 1362 در پدافندی عملیات رمضان به شهادت رسید)مجبور شديم نان‌هاي خشك دور ريخته روزهاي قبل را كه در گوشه‌ای جمع كرده بوديم بين نیروها تقسيم كنیم و تا فردا ظهر بدون غذا در آن شرايط سخت جنگي تحمل كنیم! این خاطره صحنه کوچکی از صبر رزمندگان و همچنین ایثار و ازخودگذشتگی نیروهای تدارکاتی بود که در سخت‌ترين صحنه‌های نبرد با فداکاری و با نثار جان خود مايحتاج رزمندگان را تأمین كرده، به دست آنها می‌رساندند.


#نهار_خونین
#محمدرضا_حقیقت
#عبدالکریم_مسکنتی
#فرهنگ_جبهه
#تیپ_72_ملت
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

روز جانباز

عباس بن علی ع (ابالفضل)
ایثارگری که :
به تعصب های قبیله ای پشت پا زد.....
امان نامه سران ظلم را قبول نکرد.............
موقعیت های ویژه با امکانات رفاهی را به کناری انداخت..............
اموال  خویش را خرج راه حسین ع  نمود...........
برادرانش را فدایی راه حسین ع کرد......
سقای  طفلان حسین شد...........
علمدار سپاه بود....................
همه وجودش را خاضعانه نثار راه برادر کرد ......
و جانبازان به تاسی از این اسوه بزرگ ایثار :
عضوی از پیکر ....
دردی بر بدن ........
و سلامتی خود را تقدیم نمودند تا : 
جوانمردی و وفاداری پایدار بماند...........
صداقت و راستی پر آوازه شود.............
تجاوز و ظلم و ستم سرکوب شود...........
آینده فرزندان روشن و پرافتخار باشد..............
دین به معنای واقعی خود روشنگر مسیر جامعه ما باشد.....
ایران سرافراز بماند.....................
و در یک کلام خوبی ها و مهر در میان ما جاودانه شود....
یاد روزهایی که برای تحقق این اهداف سر از پا شناخته نمی شد و همه در راه تحقق آن از مهمترین سرمایه و ثروت خویش یعنی سلامت و جوانی خویش گذشتند...
روز جانباز مبارک

 

روز جانباز


#روز_جانباز
#تولدعباس_بن_علی_ابوالفضل
#ایثار_فداکاری
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/najaf46

تبلور ایثار

راوی : یوسف متانت

 

بعد از عملیات خیبر بود.

 

از مهندسی رزمی تیپ خواسته بودن که یه سکوی شناور جهت تیربار ضد هوایی در هور آماده کنند.

 

به اتفاق برادران برادران حمید شمایلی و اسداله آباد و ناصر مجدم سکو را با یونولیت ضخیم و ورق فلزی و قوطی و سایر ملزومات جوشکاری و آماده کردیم ، البته در منطقه شط علی و کنار هور.

 

موقعی که میخواستیم سکو را به آب بیندازیم به نفرات دیگر نیاز داشتیم. عبدالعلی بهروزی فرمانده تیپ هم آمده بود ، با ترکشی در پایش که از محل زخم چرک و خونابه بیرون میزد. هر کاری کردیم که در آن هوای سرد وارد آب نشود و انجام کار را بخودمان واگذارد فایده ای نداشت . با پای زخمی وارد آب سرد هور شد و تا پایان کار دوش بدوش ما تا نصب تیربار بر روی سکوی شناور.

شهید عبدالعلی بهروزی و همرزمان

زنده و جاوید ماند هرکه نکونام زیست.

 

چند روز بعد عبدالعلی بهروزی که به همراه فرماندهان تیپ برای توجیه ماموریت نیروها در آبهای هورالعظیم به جزیره مجنون رفته بودند آماج بمباران های هوایی دشمن قرار گرفته و به شدت زخمی که به بیمارستانی در شیراز منتقل و 12 روز بعد به شهادت رسید ؛ درود و رحمت خدا بر بهروزی و بهروزی ها که جان شیرین خود را در راه  بهروزی  این آب و خاک فدا کردند.

#عبدالعلی_بهروزی

#فرهنگ_دفاع_مقدس

#تیپ15_امام حسن مجتبی

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

https://www.aparat.com/najaf46

کمین

راوی : غلامحسین نواب به نقل از زنده یاد مهدی حق پرست

در عملیات والفجر مقدماتی گردان الصف ماموریت داشت  دریکی از محور های عملیاتی  وارد عمل شود. به همین دلیل از بعد از ظهر روز قبل از عملیات، گردان بصورت پیاده از محل استقرار لشکر حرکت  کرد و پس  از  عبور  از جنگل امقر  و طی مسافت حدوداً  ۱۵ کیلومتری به محور عملیات خود رسید و در فاصله تقریبا  ۸۰۰ متری از خط  اول پدافندی  دشمن بصورت دراز کش بر روی زمین توقف نمود و منتظر ایجاد معبر و پاک سازی مین ها توسط نیروهای تخریب  جهت عبور از میدان مین  و شکستن خاکریز دشمن توسط گردان خط شکن  بود تا پس آن گردان ما به عنوان نیروی پشتیبان  وارد عمل شویم . از آنجا که گردان  مسافتی حدودا 15 کیلومتری  از میان رمل ها و شنزار ها بصورت پیاده طی طریق کرده و  وارد محور عملیاتی شده  توان جسمی نیروها تا حدودی تحلیل رفته بود، لذا این توقف حدود دو ساعته بسیار مفید بود برای تجدید قوای گردان .

زنده یاد مهدی حق پرست در جمع همرزمان

از آنجا که در محور عملیاتی گردان ، وضعیت زمین  بصورت کفی و هموار بود لذا  تیر اندازی که در اثر درگیری گردان خط‌شكن با عراقیها  در خط اول صورت می گرفت از بالا سر ما هم عبور می کرد که در اثر آن گلوله‌ای  به قسمت بالای پایم اصابت کرد و مجروح شدم و به همین دلیل امکان ادامه مسیر و همراهی با گردن در عملیات برایم میسر نبود لذا به دستور فرماندهی می بایست زخم  پایم  را پانسمان نموده  و حتی الامکان خودم را به عقب بکشانم. پس از این که فرمان حرکت به گردان داده شد گردان به سمت خط عراقی ها حرکت کرد و از موقعیت من فاصله گرفت.

سکوتی اطرافم را فرا گرفت و همینطور که مشغول پانسمان زخم پایم بودم ناگهان صدای  اسلحه ای بگوشم رسید که فورا بصورت سینه خیز قرار گرفتم و اطرافم را به دقت زیر نظر گرفتم، متوجه یک سنگر کمین عراقی در فاصله حدودا ۵۰ متری خودم شدم  که بصورت گودالی که در عمق زمین حفر کرده بود دیدم که یک سرباز عراقی  داشت جهت تیربار خود را از سمت جلو به پشت سر خود یعنی به سمت نیروهای گردان در حال پیشروی ما تغییر جهت و جابجا می کرد.

پیش خودم فکر کردم که اگر با نزدیک شدن صبح هوا روشن شود این سنگر کمین از پشت بچه‌ها ی گردان  را درو خواهد کرد. لذا وقتی پایم را پانسمان کردم تصمیم  گرفتم  که هر طوری که شده کار این سنگر کمین عراقی را تمام کنم. از آنجا که  نگران بودم که قبل از تمام کردن کار سنگر  کمین عراقی متوجه من شود، با حوصله  بصورت سینه خیز تلاش کردم که او را دور بزنم و خودم را از  پشت سر به او نزدیک کنم. نمی دانم چقدر طول کشید تا خودم را از عقب به او نزدیک کردم اما وقتی به فاصله حدود 10 متری او رسیدم به سرعت بلند شدم و خودم را به نزدیکش رساندم و از پشت  تیری به کتف او زدم که از پشت افتاد . او هم که از این حرکت  من غافلگیر و  شوکه شده بود بلافاصله سعی کرد که دست به سلاحش برده و عکس العمل نشان دهد. از آنجایی که خودم را در موقعیت آماده تری نسبت به او می دیدم گفتم کمی سر به سرش بگذارم و سریع رفتم و با پا تیربارش را از دسترس او دور ساختم، او هم در حالی که تیر به کتفش خورده بود با تمام توان سعی می کرد که خودش را به اسلحه تیربارش برساند که هرچه او خود را به سلاحش نزدیک تر می کرد من هم مجددا با پا سلاحش را از دسترسش دور می کردم و سرباز عراقی هم مجددا با سعی و تلاش بیشتری قصد داشت به سلاحش نزدیک شده و به آن  دست پیدا کند  که پس از چند مرتبه تکرار این کار نهایتا تیر خلاص را به او زدم و کارش را تمام کردم.

البته  این هم لطف خدا بوده است تا اینگونه این کمین عراقی از بین رود، در غیر اینصورت با توجه به ناکامی در پیش روی عملیات و دستور عقب نشینی این کمین می توانست تلفات سنگینی را از نیروهای خودی خصوصا گردان الصف بهبهان بگیرد.

***زنده یاد مهدی حق پرست در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان پیک /بیسیم چی فرماندهی گروهان فلق به فرماندهی حاج یوسف حمیدی، جمعی گردان الصف به فرماندهی مهندس نورالله سیدی از لشکر ۱۵ امام حسن مجتبی علیه السلام   بودند.

#گردان_الصف

#تیپ15_امام_حسن_مجتبی

#عملیات_والفجر_مقدماتی
 

http://telegram.me/safeer59

 

روایت ایثار

راوی : محمود پنجه بند
سال 60 وضعیت جبهه شوش بدلیل وجود تپه ماهورهایی که داشت با دیگر جبهه های استان خوزستان بسیار متمایز بود و خط پدافندی بصورت یک خط مستقیم ودارای خاک ریز نبوده و پشت تپه های ماسه ای باید سنگرهای اجتماعی و انفرادی برای نگهبانی توسط خود نیروها احداث می شد ، سنگر نگهبانی بر بالای تپه و یا کف دره دهلیز بود.
شب های مهتابی منطقه روشن بود اما شب هایی که مهتاب نبود تاریک و ترسناک تا جایی که نیروهای تازه وارد سبب ترس و هراس آنها شده و با تصور نزدیکی نیروهای دشمن بدون اراده شروع به تیراندازی می کردند، ولی نیروهایی هم بودند که با وجود سن کم ، جثه کوچک و تازه وارد بودن سری نترس داشته و از شجاعت بالایی برخوردار بودند.
نمونه آن سید بهاالدین مویدی بود، شبی که پست نگهبانی داشت هوا بسیار تاریک بود و به همین خاطر پاسبخش مرتب به پست های نگهبانی سرکشی داشتند تا اندکی سبب قوت قلب برای نگهبانان خط مقدم جبهه باشند . اون موقع هنوز نیروهای سپاه سازمان رزم منسجمی نداشتن و بیشتر به صورت دسته اعزام می شدند و چند نفر از بچه ها که سابقه بیشتری داشته یا قبلا دوره سربازی را گذرانده بودند مسئولیت پاسبخش  بودن را به عهده می گرفتند،اون شب من پاسبخش بوده و خیلی سخت گیری می کردم ؛ نگهبان ها را برای تعویض پست از خواب بیدار کرده و یکی از این ها برادر رضا کرم نسب بود که باید جایگزین نگهبان قبلی می شد .

برادر محمود پنجه بند در میان همرزمان


او را بیدار کرده و بالای سرش ایستادم ، حمایل و جیب خشاب را  بسته و گفتم : بلند شو تا با هم برویم ، مقداری معطل کرده و آغا رضا ما را قانع کرد که خودم محل نگهبانی را بلدم و می روم ؛ با اطلاع از این که آقا رضا کرم نسب خواب سنگین بوده و امکان دارد دوباره بخوابد اصرار نمودم که با هم برویم اما او هم می گفت:  که خودم می روم. 
چون دیگر نیروها آماده تعویض پست بودند مجبور شدم بقیه نیروهای نگهبان را به سمت سنگرهای نگهبانی به سمت تپه های مختلف ببرم ، بعد از حدود یک ساعت که در حال سرکشی به پست های نگهبانی بودم به سنگر نگهبانی برادر مویدی رسیدم که برادر رضا کرم نسب باید جایگزین او می شد . اما متوجه شدم هنوز رضا نیامده  و خیلی ناراحت شدم چرا که برادر مویدی نزدیک به سه ساعت هست که  در بالای تپه در این شب تاریک و ظلمات در حال نگهبانی می باشد. 
 از سنگر نگهبانی به سرعت پایین آمده و قصد رفتن  به دنبال برادر رضا کرم نسب را داشتم که سید بهاء الدین آمد ، دستم را گرفت و قسمم داد رضا را از خواب بیدار نکنم چرا که دیگر چیزی از مدت پست نگهبانی باقی نمانده و روی خواسته خود پافشاری می کرد و چهار ساعت بسیار حساس در اون شب تاریک و ترسناک را  به صبح رساند .
***سید بهاء الدین مویدی و رضا کرم نسب چندی بعد به فیض شهادت رسیدند.
#جبهه_شوش
#شوش_شهر_شهیدان_گمنام
#شهید_سید_بهاءالدین_مویدی
#شهید_رضا_کرم_نسب
#محمود_پنجه_بند
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com

 

بازماندگان از قافله عشق و شهادت

‍#فرهنگ_شهید_جامانده_بازمانده
برای بازمانده ها

سالهای نه چندان دور همین نزدیکی ها،مردانی در همسایگی ما زندگی می کردند،

که زندگی برای شان جدی ترین بازیچه بود.

زندگی کردند، چون هیچ وقت اسیر وذلیل زندگی نشدند.

زندگی می کردند،چون معنای زندگی را فهمیدند.

آنها آمدند تا زندگی کردن را به ما یاد دهند وما یاد نگرفتیم.

چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فریاد زدند،

که جور دیگر هم می شود زندگی کرد.

آنها رفتند وما ماندیم.

رفتن آنها به رفتن یک ستاره ی دنباله دار می ماند

و

ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگی ها،

انگار که آن ها مانده اند و ما می رویم.

امروز سربرداشته ایم و چشم دوخته ایم به دنباله ی آن ستاره، تامسیرش را گم نکنیم.

شاید روزی ..

........

..............


http://telegram.me/safeer59

 

ابتکارات : حمل مجروح با موتور

حمل مجروح با موتور