محدوده روشن : 93 قسمت پایانی

راوی: نجف زراعت پیشه
برای رسمی نمودن مدرک کارشناسی ارشد در سال 1377 در دانشگاه آزاد ثبت نام نموده و در رشته جغرافیای سیاسی قصد تطبیق واحدها و رسمی نمودن مدرک بود اما نه ما پارتی گذشتگان را داشتیم نه پول و موقعیت برای .....  مجبور شدیم مجدداً در سر کلاس ها نشسته و دوره را طی نماییم . با دعوت به کار مرکز پژوهشی مرکز مطالعات جغرافیای نظامی ایران که مقر آن در شهرک غرب زرافشان غربی به مدیریت سردار محمد بلالی و جانشینی دکتر موسی پور موسوی  بود برای راه‌اندازی واحد اطلاع رسانی و کتابخانه رفتم که در ادامه فصلنامه پژوهشی مرکز تحت نام جغرافیای سیاسی نظامی را نیز راه اندازی و منتشر نمودیم.با به دست گرفتن امور مجله و فصلنامه ضمن ارایه مقالاتی در زمینه جغرافیای سیاسی نظامی از کارشناسان مرکز و بیرون نیز پیگیری نموده و پنج شماره از آن را به چاپ رسانیدیم که با توجه به کاهش هزینه های آن مورد استقبال مسئولین قرار گرفت و با انتقال مرکز به واحد اطلاعات نیروی زمینی من هم تسویه حساب نمودم.با ارتباط با دانشگاه جامع امام حسین ع که در همین زمان از دانشگاه افسری جدا شده و اختصاص به رشته های ارشد و دکتری بود پروژه شناخت کشور عربستان سعودی از دیدگان نظامی و سیاسی را به دست گرفته و با زحمت طاقت فرسایی با توجه به کمبود منابع در زمینه نظامی توانستم با موفقیت آن را طی یک سال به پایان رسانده و آن را به پردیس جغرافیا ارایه داده و دفاع نمایم و در سال 1384 در اواخر تابستان خانه خویش را علی رغم رکود شدید مسکن و با قیمت پایین به فروش رسانده و به بهبهان مراجعت نمودم و از آن زمان به کارهای زیر دست زدم :
اشتغال به تدریس درس آشنایی با دفاع مقدس 
همکاری با برادر کاظم فرامرزی در وبلاگ تیپ خوبان
ایجاد کانال سفیر برای پاسخ به شبهات دفاع مقدس
ایجاد وبلاگ سفیر برای پاسخ به سوالات و شبهات دفاع مقدس
انتشار کتاب پرواز در فجر در زمینه واقعه بمباران گردان فجر در جاده شهید صفوی
انتشار کتاب سایت خیبر در زمینه عملکرد رزمندگان تیپ 15 امام حسن مجتبی ع
انتشار کتاب ملاحظات امنیتی اسرائیل در زمینه آب 
تدوین کار پژوهشی تیپ 201 ضد زره ائمه ع با عنوان شکارچیان تانک
انتشار کتاب تپه عرفان در زمینه خاطرات رزمندگان از روزهای یکدلی و یکرنگی
و ...................................................


اما
جریان بعد جنگ ما به مثابه ماهی می باشد که از آب بیرون انداخته باشند و در حال جان کندن تدریجی می باشد در حقیقت محدوده روشن زندگی ما همان دوران جنگ و زیستن در میان انسان هایی بود که :
حرف و عملشان یکی بود
سرشان می رفت اما قولشان نمی رفت
شجاع ، جسور ، متواضع و در یک کلام الگوی عملی اخلاق اسلامی و دینی بودند
و نفس کشیدن در این روزهای بی کسی ، غریب و بی اخلاقی و دوران یکه تازی منیت ، مقام و پول و به عبارتی زر و زور و تزویر  حق کسانی می باشد که در آن روزهای همنشینی با بهترین بندگان خدا را قدر ندانسته و اکنون باید غربت دوران ایثار و شجاعت بچه های جنگ را نظاره گر باشیم و تنها دل به شفاعت بچه هایی داریم که روزگاری همنشینی آنها کرده و بتوانیم به این واسطه مجوز رهایی از آتش را دریابیم 
و اینک با وجود تلاش در زمینه های مختلف سیاسی ، اجتماعی و دفاع مقدس ولی مشکلات جناحی و سیاسی در کشور که گویی تمامی ندارد سبب شده تا استاد فرصت سوزی در جهان باشیم و علی رغم برخورداری از منابع گوناگون و همچنین پتانسل نیروی جوان به سمت ناکارامدی رفته و نسل جوان هم اکنون بین المللی انگیزه و سردرگریبان و ناامید به آینده بسر برد... و همه منتظر دمیدن روح امید از سوی دور دست ها در افق  باشند ......................
و حال ما در این روزها :
خسته........
تنها...............
منتظر..........
خدایا مپسند برای بازماندگان شهدا جز عاقبت به خیری و رستگاری. 
تشکر و سپاس از شما خواننده محترم و التماس دعا 
#محدوده_روشن_93
#درمان_تحصیل_تحقیق
#انتظار
#امید
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 92

راوی: نجف زراعت پیشه
در همین زمان با همکاری با دکتر احمد پور احمد در انجام پروژه دفاع مقدس که از سوی ستاد کل به جهاد دانشگاهی مرکز واگذار شده بود بخش هایی از آن را به عهده گرفته و مشغول تدوین شدم و بعدها به صورت مجموعه ای تحت عنوان جغرافیای ماندگار دفاع مقدس به چاپ رسید هر چند نامی از بچه های مجری و دانشجو در آن برده نشد. در ادامه طی پروژه دیگر گزارش بازسازی مناطق جنگ زده استان خوزستان را که از سوی دفتر ریاست جمهوری به جهاد دانشگاهی داده شده بود به سرانجام رسانده که به همراه کارهای دیگر همکاران مجموعه کاملی از کارهای انجام شده در طی دوران بازسازی مکتوب و منتشر شد.
برای رسمی نمودن مدرک کارشناسی ارشد در سال 1377 در دانشگاه آزاد ثبت نام نموده و در رشته جغرافیای سیاسی قبول شدم و قصد من تطبیق واحدها و مدرک گرفتن بود اما نه ما پارتی گذشتگان را داشتیم نه پول و موقعیت برای ..... و لذا مجبور شدیم مجدداً در سر کلاس ها نشسته و دروه را طی نماییم که نقش مهمی در شکل گیری کارهای پژوهشی من داشت.با همکاری با دکتر غلامحسن حیدری که پروژه برآورد استراتژیک کشورههای هدف را از موسسه مطالعات ابرا معاصر تهران را گرفته بود بخش سرزمینی و سیاسی کشور عربستان به من سپرده شده و من در کنار تحصیل به تحقیق در زمینه کشور عربستان پرداختم و پس از مدتی متوجه شدم که سخت ترین کشور از لحاظ دسترسی به اطلاعات به تور من خورده و برای دسترسی به اطلاعات در زمینه کشور عربستان سعودی مجبور به مراجعه به اکثر کتابخانه ها و مراکز تحقیقاتی ، افراد صاحب نظر و همچنین جستجوی وسیع در اینترنت و ترجمه آنها شدم ؛ اگر چه کاری سخت بود اما ظرف کمتر از شش ماه متن تهیه شده را به دکتر تحویل داده و با پذیرش آن در موسسه که دارای صاحب نظران زیادی بود به سمت چاپ روانه شد و در سال 64 به صورت کتاب چاپ شد.


با توجه به نمره مثبت کار من در موسسه از لحاظ پژوهشی کار بر دوستان دیگر سخت شد و چندین بار کار آنها برای تکمیل باز پس فرستاده شد و برخی نیز از خیر آن گذاشتند به همین خاطر دکتر بعد از مدتی از گروه هشت نفره چون تنها سه نفر موفق به تکمیل پروژه شده بودند باقی پروژه ها را شامل برآورد استراتژیک کشورهای امارات متحده عربی ، آلمان،انگلستان، روسیه و ...را به من سپرده و در ازا مبلغی اندکی که در آن شرایط بسیار نیاز داشتم تکمیل نموده و به دکتر تحویل دادم هر چند در این زمان با توجه به تغییر سیاست های کشور از حوزه علوم انسانی به فنی و کم نمودن بوده های آن بحث چاپ و انتشارات این کتاب ها علی رغم اخذ فیبا برای برخی از آنها متوقف شد.
با رسیدن موعد اخذ عنوان پایان نامه قصد داشتم این مرحله را با پیشنهاد عنوان کار شده برای دانشگاه امام حسین ع به پایان ببرم و هر چند دکتر عزتی در ابتدا موافق بود اما در جلسه گروه آن را تغییر داده و با توجه به توانایی و آشنایی با کارهای قبل من عنوان آب و نقش آن در امنیت اسرائیل را پیشنهاد دادند ، هر چند در ابتدا شوکه و ناراحت شده اما سبب خیریت شده و با انجام آن توانستم راهگشای کارهای بعدی تحقیقاتی و پژوهشی برای خودم شوم و زمانی که با مشقت و سختی فراوان توانستم در حضور اساتید گروه شامل عزتی ، حیدری ، تاج و ... دفاع نمایم با نمره عالی از آن دفاع نموده و پاس کردم.در همین زمان پژوهشکده پروژه ای در زمینه شناخت کشور اسرائیل داشت که با صحبت با من برای گسترش پایان نامه و دایره نفوذ آب و اسرائیل و نقش آن در محیط امنیتی ایران توانستم پروژه ای فوق را نیز تکمیل کرده و تحویل دهم و در ازای آن به مبلغی پایین توانستم از این سد نیز عبور نمایم.
با توجه به  وضعیت جسمی نامناسب  به کمیسیون بدوی در ستاد مشترک به کمیسون عالی معرفی شدم که بعد از جلسات متعدد درصد 83 درصد را برای من محرز نموده و در بند ج کمیسون قرار گرفتم و در اوج حمله آمریکا به عراق برای سرنگونی صدام حسین در سال 2003 نامه من هم برای منفک شدن از سیستم دانشگاه به ستاد مشترک رفت  و بعد از دو بار رفت و برگشت امضا و با تسویه حساب به حالت اشتغال به کار در آمدم.  با همکاری با دکتر احمد پور احمد در انجام پروژه دفاع مقدس که از سوی ستاد کل به جهاد دانشگاهی مرکز واگذار شده بود بخش هایی از آن را به عهده گرفته و مشغول تدوین شدم و بعدها به صورت مجموعه ای تحت عنوان جغرافیای ماندگار دفاع مقدس به چاپ رسید هر چند نامی از بچه های مجری و دانشجو در آن برده نشد. در ادامه طی پروژه دیگر گزارش بازسازی مناطق جنگ زده استان خوزستان را که از سوی دفتر ریاست جمهوری به جهاد دانشگاهی داده شده بود به سرانجام رسانده که به همراه کارهای دیگر همکاران مجموعه کاملی از کارهای انجام شده در طی دوران بازسازی مکتوب و منتشر شد.
#محدوده_روشن_92
#درمان_تحصیل_تحقیق
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 91

راوی: نجف زراعت پیشه
دو سال بعد نیز در بیمارستان ساسان تهران عصب انگشت دست چپ من توسط پرفسور نواب عمل شد که جزء سخت ترین عمل ها بود.  اصابت ترکش به گلویم که بیشتر احساسم گوگرد ناشی از انفجار نارنجکها بود را پیگیری نکردم چرا که او به من کاری نداشت من هم کاری به کارش نداشتم تا این که سال ها بعد ( سال 1396) زمانی که عکس opg  از فک ودندان ها برای دندانپزشکی گرفتم با تعجب شاهد جا خوش کردن ترکش فوق در زیر ناحیه گلو در ناحیه چپ فکم بودیم اما به دلیل همزیستی مسالمت آمیز کاری به همدیگر نداشته و نداریم.در سال 1367 در رشته جغرافیای طبیعی دانشگاه تهران قبول شدم که به دلیل شرایط خاص پایان جنگ و حساسیت اوضاع واحد با رفتن به دانشگاه مخالفت نموده و بعد از دو ترم تعویق ترم سرانجام در نیمه اول سال 1368 با گرفتن تسویه حساب به دانشجویی ستاد کل رفته و مشغول به تحصیل شدم.وضعیت ناشی از پایان جنگ ، اقتصاد ناسالم ، رزمندگان عصبی و سرخورده و رحلت امام همه و همه شرایط ناجوری را ترسیم نموده بود ، برخی شب ها را در ستاد کل در حسینیه می گذراندم و برخی شب ها را در خانه پسر دایی یا دوستم نبی ابوعلی  می گذراندم. شرایط سخت اسکان در تهران از تلخ ترین و سخت ترین خاطرات من است که بدون پارتی و فقدان سرمایه مجبور به طی شدن داشتم حتی برخی اوقات مجبور به فروش کوپن ............ هنوز خاطرات من از خیابان گرگان ، منطقه شادآباد و یافت آباد ، افسریه،پردیس آبعلی و .... در ذهنم رژه می رود
.با گرفتن خوابگاه مجردی با برادران محمدرضا غفوری از رزمندگان لشکر عاشورا ، امین علیمرادی از رزمندگان ملایر ، رضا اکبرپور برادر شهید از لار هم که گاهی اوقات مرتضی بهروز هم به ما می پیوست و دوران خوبی را سپری که این دوستی ها سال ها است  ادامه یافته است. در جمع ما و دوره دانشگاه سرداران ارشد دفاع مقدس هم بودند که برای ادامه تحصیل می آمدند و با هم ارتباط زیادی پیدا نمودیم که در بعضی روزهای تعطیل به همراه سردار باقری به ارتفاعات درکه یا گلگ چال رفته و نماز صبح را نیز در برگشت از ارتفاعات می خواندیم ضمن این که موقع امتحان برای مطالعه و کارهای تحقیقی به منزل برادران باقری یا پاکپور می رفتیم  تا توانستیم دوره کارشناسی دانشگاه تهران را طی نماییم.


 پس از قبولی ارشد جغرافیای سیاسی دانشگاه امام حسین ع با انتقال پرونده رسماً کادر دانشگاه شدم ، اکنون این دومین دوره گرفتن دانشجو در این مقطع بود و در دوره اول سردار صفوی و برخی دیگر از  کادر سپاه آن را گذرانده بودند و اکنون در این دوره افرادی نظیر برادران باغبان ، شمس ، کفاش جمشید ، محسن خیامی و ..... از ثمرات دعوت اساتید برتر دعوت شده برای گذراندن دوره کارشناسی ارشد داخلی بودیم و برای جلوگیری از مشکلاتی نظیر آمدن زنان اساتید مانتویی و ... کلاس ها به دفتر دانشگاه واقع در خیابان قدس شرقی منتقل شده بود و دوره از سال 1372 آغاز شد و تا 1377 به طول کشید و در طی آن توانستیم از محضر اساتیدی نظیر خانم میر حیدر و کولایی و آقایان دکتر عزتی ، کریمی پور، مجدآبادی ، زیبا کلام ، قاسمی و .... بهره ببریم که نقش زیادی در شکل گیری افکار و آینده من داشت ضمن این که همزمان در پژوهشکده علوم دفاعی و استراتژیک دانشگاه امام حسین نیز مشغول به کار شدم.
دوران دانشجویی شرایط سختی بود خانه مستاجری مشترک ، حقوق کم ، هزینه های بالا ، ایاب و ذهاب و هزینه های تحصیلی و ...همه و همه شرایط سختی بود که در این ایام با آنها دست و پنجه نرم می کردم و با خرید یک دستگاه موتور هوندا دست دوم به قیمت 140 هزار تومان رفت و آمدهای من راحت تر شد و توانستم بهتر به امور خانه و کار برسم. سالهای تحصیل در دانشگاه همراه با کار در پژوهشکده علوم دفاعی و استراتژیک بود که عملاً به عنوان یک کارگاه عملی تحقیق و پژوهش برای من به شمار می رفت ، شامل گروههای جنگ ، روابط بین الملل ، تاریخ ، جغرافیا ، جنگ روانی و سنجش از راه دور بود و از بهترین کارشناسان این عرصه که از برادران سپاهی بودند بهره می برد و اکثر سرداران و امرا به صورت مرتب بازید و جلسه داشتند و از قبل این روند ساختار من هم تکمیل می گرفت و با قرار گرفتن در گروه جغرافیا توانست به کارهای تحقیقی و پژوهشی خویش شکل دهم.در گروه جغرافیا که محل استقرار سرداران ارشد سپاه به خصوص پروژه ملی جغرافیای نظامی ایران بود در ابتدا مسئولیت دفتر و هماهنگی امور استان ها و جلسات پروژه را داشتم و در کنار آن به انجام کارهای پژوهشی می پرداختم.
#محدوده_روشن_91
#درمان_تحصیل_تحقیق
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 90

راوی: نجف زراعت پیشه
بعد از جنگ
با پیوستن من به کار ستادی در سپاه ششم  خود را با محیطی گنگ و خشک که با اخلاق جبهه ها و روحیه برادری آن منطبق نمی شد و از طرف دیگر با انواع و اقسام رذایل اخلاقی نظیر خودبزرگ بینی ،تکبر و ..... روبرو می دیدم و همین سبب شد تا عزم خود را برای رفتن به دانشگاه جزم نمایم. در این ایام نیز خبر مدرج شدن بچه های سپاه و نام های گوناگون و بعضاً خنده داری که برای آن پیشنهاد می شد  را شنیدم و این که باید نیروهای سپاه باید یونیفرم ، کلاه و.... پوشیده شود و زبان حال من در آن روزها این بود که :خدا رحم کند گل بود به سبزه هم آراسته شد.که به معنای کم شدن معنویت و ارزش های اسلامی درون مجموعه سپاه و بسیج بود.
یکی از رشته هایی که در آزمون ورودی دانشگاهها انتخاب نموده بودم حقوق قضایی قم بود اما با صحبت با برخی افراد من را از رفتن به این رشته با توجه به حساسیت و خطرات امر قضاوت دلسرد نمودند .پیگیری درمان صورت و بینی  که دو بار مراجعه به اصفهان عمل جراحی صورت گرفت ، آثار ترکش بر صورت و بینی من سبب کشیده شده پوست و پلک ها به سمت پایین شده و از طرفی با توجه به فقدان استخوان در دماغه بینی نفس کشیدن را مشکل کرده بود ؛ پدر بزرگوار محمود صراف سفارش ما را به دکتر طباطبایی متخصص جراحی فک و صورت و پلاستیک نموده و در سفر اول برادر روح الله مجتهدی به  اصفهان همراه من بود. این دوران سخت ترین دوران بعد از جنگ می باشد که بی اعتنایی ها و .... سبب دلسردی بسیاری عزیزان ایثارگر شد
برگزاری مراسم عروسی و دعوت از بچه های جبهه در چهارم خرداد 68 صورت گرفت ، از همه طیف ها به دعوت شام آمده بودند از آنجایی که کارت دعوت نبوده و به صورت اطلاع گروهی به بچه های رزمنده و مساجد بود  جمع وسیعی از بچه های رزمنده و مسجدی فارغ از گرایش های جناحی حضور پیدا کرده بودند که سبب تعجب بسیاری شده بود و بیم کم آمدن غذا می رفت ، همه اتاق ها و حتی پشت بام ها و حیاط خانه عمو از جمعیت پر بود و جمعیت هم مرتب و پشت سر هم می آمد و بعد غذا نیز بر اساس عادت بچه ها ظروف خالی غذا بود که به سمت هم پرتاب می کردند.
رحلت امام :
صبح 15 خرداد 68 ساعت هفت بود که امیر نجفی به در منزل ما آمد  و خبر رحلت امام را داد از سر شب اخبار وخیم شدن حال امام سبب نگرانی همه شده بود ، به شدت متاثر شده و ابتدا به سپاه رفتیم و بعد از آن به مسجدجامع بهبهان رفتیم که همه گریان و نالان و مبهوت تجمع کرده بودند و حیف و دریغا می خوردند .به همراه امیر نجفی ، عبدالرضا مهربان ، غلامحسین چهاب آر ، یدالله پازند و حاج قربان ساعت 11 صبح دوشنبه 15/3/68 با پیکان بنیاد امور جنگزدگان برای تشییع جنازه امام به تهران رفتیم که در تهران به دلیل شلوغی خیابان ها به نماز در مصلی نرسیدیم ، خیابان ها مملو از جمعیت بود و موج جمعیت مانع حرکت بود ماشین را به خیابان گرگان منزل خاله امیر برده و سپس با ماشین پسر خاله امیر ما را تا میدان شوش رسانده تا برای تشییع امام به بهشت زهرا برویم ، گرما بیداد می کرد و جمعیتی که متراکم از پیر و جوان و ....به سمت بهشت زهرا سرازیر بودند .


در میانه راه نزدیک شهر ری بود که به دلیل موج جمعیت و عدم امکان تحرک از رادیو و تلویزیون اعلام کردند که به دلیل ازدحام مراسم تشییع امروز برگزار نمی شود و به فردا موکول می شود و به همین خاطر مجبور به برگشت شدیم ، خستگی و گرما امان ما را بریده بود ، هیچ وسیله ای برای برگشتن گیر نیاوردیم و اتوبوس ها هم مملو از جمعیت بود در این گیر و دار اتوبوس دو طبقه ای که جمعیت از در آن آویزان بودند ما هم روی سپر عقب آن خود را آویزان کرده تا حداقل اندکی بتوانیم مسیر را طی نماییم ، دود اگزوز ، گرم بودن هوا و بدنه اتوبوس و خطرات آن عمل را در آن لحظات نمی توانستیم با عقل حساب گر خویش محاسبه نماییم و ما به خانه خاله امیر در خیابان گرگان در نزدیکی میدان امام حسین ع تهران برگشتیم.
پس از صرف نهار تلاش کردیم اندکی از خستگی خویش را با استراحت برطرف نماییم که مونیتور تلویزیون همه ما را میخکوب کرد ، برنامه تلویزیون داشت بهشت زهرا را نشان می داد  با مشاهده برنامه تشییع امام در تلویزیون در ساعت 16 اعصاب ما به هم ریخت مگر قرار نبود تشییع فردا باشد؟ ظاهراً برای کاستن از موج جمعیت این ترفند را بکار بسته بودند ، سراسیمه به سمت مراسم تشییع امام  در بهشت زهرا راه افتادیم و غروب ماتم زده در میان سیل جمعیت که دور قبر امام که کانتینری روی آن گذاشته بود قرار گرفتیم ، دریغ ای دریغا که به گردش نرسیدیم و در پای قبر به عزاداری پرداختیم و با برداشتن مقداری از تربت کنار قبر به منزل برگشتیم  و بعد از چند روز ماندن تهران و در خانه خاله امیر به بهبهان برگشتیم.
#محدوده_روشن_90
#رحلت_امام
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 89


راوی: نجف زراعت پیشه
وضعیت بغرنج جبهه ها :
این روزها جبهه های نبرد وضعیت رقت باری را پشت سر می گذاشت فرسایشی شدن جنگ و فقدان پیروزی های تاثیرگذار در سرنوشت جنگ  انگیزه اعزام نیروها به جبهه را از بین برده و وضعیت سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی ایران را تضعیف نموده و در عوض عراق با توجه به کمک های مالی اعراب و در اختیار گذاشتن تسلیحات پیشرفته کشورهای بلوک غرب و شرق توانسته بود وضعیت ارتش خویش را به بالاترین سطح آمادگی برساند؛ عراق با استفاده از این نقاط ضعف ایران و با استفاده از بمباران شیمیایی و استفاده از سپاه های گارد ریاست جمهوری ، سوم و هفتم و به ویژه سیانور  درتاریخ 28/1/67 توانست در اولین گام شبه جزیره فاو را از دست ما گرفته و نیروهای ما به ساحل شرقی اروند رود بیایند. 
در چهار خرداد 1367 علی رغم آمادگی نیروهای ما از نظر نیرو و امکانات در شلمچه با تک گسترده ارتش عراق ظرف هشت ساعت ما مجبور به عقب نشینی از مناطق متصرف شده در عملیات کربلای 5 شدیم و شلمچه را نیز از دست دادیم .  در این روزها همچنین منافقین با عملیاتهای آفتاب در جبهه فکه ، عملیات چلچراغ در منطقه عملیاتی مهران و با سر دادن شعار امروز مهران فردا تهران  توانستند تعداد زیادی از نیروهای ما را با توجه به پوشش لباس ایرانی و زبان فارسی آنان به اسارت در آورند.بواسطه مسائل فوق در این زمان آقای هاشمی رفسنجانی در 12 خرداد به سمت جانشینی فرمانده کل قوا منصوب تا ضمن برآورد امکانات و منسجم کردن دست به اقدامات هماهنگی برای اقدامات موثر در جنگ بزند.
نیمه دوم خرداد ماه علی هاشمی فرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق ع و قرارگاه نصرت طی یک سخنرانی در جمع کادر از آمادگی دشمن برای تصرف هور و جزایر مجنون گفت و ......در چهارم تیر ماه با توجه به این که تمام امکانات ما در جزایر مجنون برای رویارویی حمله قریب الوقوع عراق آماده شده بود با هلی برن سریع ارتش عراق که با بمباران های گسترده و به خصوص شیمیایی همراه بود توانست خود را تا سه راهی فتح ،جفیر و جاده اهواز خرمشهر کشانده و توانست نیروهای مستقر در جزایر را محاصره که تعداد زیادی به شهادت رسیده و برخی نیز به اسارت درآمدند ؛ عراق به راحتی می توانست تا اهواز هم به پیش آید زیرا هیچ کس جلوی او نبود و با آتش وحشتناک و سازمان قوی همه چیز را شخم می زد و به جلو می آمد.ظاهراً عراق با فعال نمودن استراتژی آفندی به دنبال تحقق  شعار رسیدن به مرزهای بین المللی بود ، در جریان تک به مجنون قرارگاه تاکتیکی سپاه ششم نیز در هور با پیاده شدن نیروهای دشمن که هلی برن شده بود به محاصره درآمد و علی هاشمی و سایر نیروهای قرارگاه به شهادت رسیده یا مفقود شدند. با توجه به کمبود نیرو ، امکانات و بودجه برای سازماندهی بهتر نیروها از مناطق ماووت ، شاخ شمیران ، حلبچه و ....تخلیه می شوند اما در یک اقدام ناجوانمردانه ارتش آمریکا هواپیمای ایرباس ایرانی را با 290 مسافر در آبهای خلیج فارس توسط موشک شلیک شده از ناو پیشرفته وینسنس ساقط می کند که در حقیقت یک هشدار عملی به ایران برای پایان دادن به جنگ بود و در صورت عدم پذیرش قطعنامه 598 باید آماده پذیرش اقدامات بیشتری باشد.


طبق اخباری که به صورت پراکنده از منابع مختلف  شنیده ام  ظاهراً قرار است نیروی زمینی ارتش و سپاه ادغام و محسن در راس و شمخانی معاون وی شوند و بسیاری از سازمان های اضافی حذف شوند که در صورت درست عمل کردن می توان به اثرات آن دل بست.پیشروی ارتش عراق در جبهه های میانی و جنوب و وضعیت نابسامان سیاسی ، اقتصادی ایران با توجه به نامه های نوشته شده توسط مسئولین سیاسی ، اقتصادی و نظامی باعث شد تا ایران در 27 تیر 1367 رسماً قطعنامه 598 را بپذیرد هر چند سه روز بعد در 30 تیر ماه ارتش عراق دیوانه وار از جفیر و شلمچه وارد ایران شد و تا جاده خرمشهر اهواز پیشروی کرد و سه روز بعد از آن در سوم مرداد ماه  نیز منافقین با توهم فتح برق آسای تهران در 36 ساعت از قصر شیرین وارد ایران شدند اما ندای مسیحایی امام و نهیب آن به فرمانده سپاه سبب حضور گسترده نیروهای مردمی در جبهه ها شد و من که در این ایام در واحد اطلاعات سپاه ششم بودم به همراه تعدادی از برادران با پیکان بار شخصی برادر کمال اکبری در حالی که پتویی عقب آن پهن کرده بودیم به سمت اهواز و جبهه ها به را افتادیم که در میانه راه اهواز بچه ها خبر آوردند که نیرو به اندازه کافی حضور یافته و نیازی به رفتن ما نمی باشد و در نهایت صدام مجبور شد در 15 مرداد 1367قطعنامه 598 را پذیرفته و نیروهای یونیماک (حافظ صلح سازمان ملل) در 29 مرداد در مرزهای دو کشور ایران و عراق مستقر شده و آتش بس رسمی در مرزهای دو کشور برقرار شده و جنگ هشت ساله ایران و عراق پایان پذیرد.
#محدوده_روشن_89
#پایان_جنگ
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 88

راوی: نجف زراعت پیشه
در تدارک جدایی:
با برگشت از مرخصی و حضور مجدد در مقر و پادگان تصمیم من برای تسویه حساب و پایانی با مشورت با بزرگانی نظیر سیدنورالله سیدی، حاج محمود محمدپور قطعی شد ؛دلایل من برای پایانی و  تسویه با گردان عبارت بودند از:
•  وجود باند بازی و افراطی و حاد شدن آنها
•  خستگی مفرط ناشی از برگزاری کلاس های غیر ضروری به خصوص عقیدتی -سیاسی
•  تصمیم به رفتن به دانشگاه جهت تخصص و خدمت بهتر به جبهه و جنگ
•  اطلاع خاص از ماموریت ها و برنامه های نظامی توسط افراد خاص بدون مسئولیت
•  عدم رعایت سلسله مراتب و شان فرماندهی بین نیروها
•  نداشتن علاقه به نظامی گری و کارهای نظامی
•  دوری از برخی رذالت های اخلاقی و خودسازی
هر چند در مسیر پایانی (22/1/1367) و تسویه حساب من مشکلات یا بهتر بگویم لجاجتی عجیب رخنمون کرد اما باعث افزوده شدن تجارب من در این وضعیت شد، در مراجعه به لشکر مشاهده نمودم که تسویه حساب و پایانی رسمی ها لغو شده و من موفق به اخذ پایانی لشکر نشدم به عبارتی حالم گرفته شد و مایوسانه به پادگان پلاژ برگشتم. با برگشتن به گردان دیدم که یدالله مواساتی ، مالک ایقان ،نادر فرح بخش ، اسماعیل آژ و نعمت الله دانایی برای جذب نیرو به بهبهان رفته اند ، در 24/1/1367 یدالله مواساتی اعلام کرد که به دوره دافوس می رود و فرماندهی گردان را به مشهدی حاتم رزمه  و نعمت الله دانایی می سپارد ، وضعیت بلاتکلیف ادامه داشت تا این که اعلام شد که حرکت گردان به سمت گچینه خورمال در 26/1/1367 صورت می پذیرد و در جلسه گردان تصمیم به ماندن من در در پلاژ گرفته شده بود. من بشدت مخالفت کرده  و گفتم یا پایانی یا مرخصی. با پافشاری من علی نشاطی پرسنلی گردان برای آوردن پرونده اقدام کرد خلاصه بعد از همه این کارها باید پلاژ بیایم و بمانم پرونده را گرفتم و به چادر گروهان آمدم و آن جا وسایل را جمع کردم و صندوق خالی را به محمدرضا خودسوز دادم.


ساعت 14 بود که نیروهای گردان سوار اتوبوسها شدند در این لحظه من و غلامحسین نواب پیش حاج محمود محمدپور رفته و پس از صحبت و مشورت در مورد رفتن به واحد اطلاعات و عملیات قرارگاه در گلف را مطرح نمودم ؛ با بچه ها نظیر مالک،غلامحسین،محمود،حجت،ابراهیم آهویی،علی باعثی و ...خداحافظی کردم. در همین حین نیز پایگاه هوایی دزفول توسط هواپیماهای دشمن بمباران شد و بچه ها می خواستند پیاده شوند اما نعمت مانع شده و دستور حرکت آنها را صادر کرد و من با حسرت در محوطه پلاژ قدم زنان بی وفایی دنیا را نظاره گر شدم چه مردم خوش استقبال و بدبدرقه ای داریم ......
پس از رفتن نیروها تنها عبدالله مرضات ، علی نشاطی ، غلمانیان و دو نیروی گروهان امام حسین ع مانده بودند. عصر مقداری از وسایل داخل محوطه پلاژ را که خراب میشد جمع کرده و در اتاق بلوکی جمع کردم و در محوطه دو کنسرو ماهی باز کرده و خوردیم و در همین حین نیز دزفول و نواحی اطراف بمباران شد و آنچنان نزدیک بود که ترکش های آن نیز در مجاورت ما به زمین افتاد در حقیقت این روزها بمباران های هوایی دشمن افزایش یافته است.
صبح با ماشین گردان فجر که ابافت با آن بود به مقر لشکر در کرخه رفتم. با توجه به شرایط جنگ و ممنوعیت پایانی  با شرایط سخت توانستم پایانی را گرفته  و با ماشین فجر به همراه ابراهیم حسین زاده به پلاژ آمدیم.عصر بود که بچه ها ساعت 17:30 از بهبهان رسیدند و همه از ماندن من در پلاژ تعجب کرده بودند و مرتب سوال می کردند تا رفتم که لباس هایم را عوض کنم صدای بوق ماشین را شنیدم که می خواست برود و وسایل را همینطوری و سردستی جمع کرده و در این موقع برادر عبدالله درخشنده اتوبوس را نگه داشته و به کمکم آمد و عجولانه با بچه ها خداحافظی کردم و سوار شدیم و به طرف بهبهان به راه افتادیم و ساعت 22:45 شب بود که به بهبهان رسیدیم و فردا قرار است برای مسئله کاریم به گلف بروم ولی این ماموریت گردن تجارب گرانقدری برایم به ارمغان آورد اگر چه  تلخ بود اما در ساخت آینده من تاثیر به سزایی داشت.
#محدوده_روشن_88
#گردان_فتح
#پایانی_تسویه_حساب
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 87

راوی: نجف زراعت پیشه
با رسیدن به ابتدای شهر سنندج ، جمعه که جلو مایلر بود مسیر ماشین را به جای کمربندی از داخل شهر سنندج عبور داد که برخی نیروها نیز تحت تاثیر رفتار احساساتی برخی قصد دادن شعارهای تفرقه انگیز و حتی تیراندازی هوایی را داشتند که به شدت مخالفت و مانع این کار شدم و با توجه به ناآشنایی راننده به مسیر نزدیک ترمینال سنندج – باختران خودم به کابین جلو کمپرسی رفته و با راهنمایی راننده به طرف پادگان شهید کاظمی به طرف قروه به راه افتادیم.تقریباً ده کیلومتری مانده به دهگلان به خواب رفتم و وقتی به چلوکبابی شباهنگ رسیدیم بیدار شدم و هنگامی که به جاده فرعی پادگان سمت راست رسیدیم مایلر دومی و پاترول رد کردند  ولی ما درست وارد جاده فرعی شدیم و ماشین های فوق نیز برگشته و پشت سر ما حرکت کردند.
وضعیت نامعلوم
حدود ساعت 20:30 بود که به پادگان رسیدیم و با ناراحتی که از نحوه انتقال نیروها و بروز خطرات با توجه به حمل تجهیزات و مهمات توسط نیروها داشتم پیش فرمانده گردان رفتم اما وی نیز با توجه به معذورات جواب قانع کننده ای به من نداد، لذا پیش بچه ها آمده و ساختمانی را که مشخص شده بود تمیز نموده و مایلر را خالی کردیم و من بدون خوردن شام بلافاصله خوابیدم.30/12/1366 صبح مجدداً وسایل را باز کرده و به محوطه گردان آورده و شروع به چادر زدن کردیم و علی رغم درگیری هایی که با گروهان مجاور پیدا کردیم چادرها را تا ساعت 14 برپا نمودیم.عصر حمید مختاربند فرمانده سپاه شوش را دیدم همچنین بیست نیروی جدید که از بهبهان اعزام شده بودند که در بین آنان می توانم از محسن زحمتکش،مجید مظفر،مرتضی بهروز،امیر کریمی و ....نام ببرم و به دلیل خستگی نیروها چند روز بعد آنها را به مرخصی فرستادند. این روزها وضع جبهه ها شبیه قبل نبوده ، از شور و شوق و معنویات گذشته اثری نیست با افزایش نیروهای وظیفه در یگان ها و  شهادت و زخمی شدن تعداد زیادی از بچه های ناب جبهه عملاً فضای دلنشین گذشته حاکم نیست ،طولانی شدن جنگ ، سکون یا تحرکات اندک در جبهه و منحصر به پدافند از مناطق به دست آمده گویای این مطلب است.


زولبیای آتشین :
در طی روزهای مرخصی در بهبهان تصمیم گرفته شده تا نیروها به تفریح و صحرا برده شوند لذا در تاریخ 18/1/1367 نیروهای گردان جهت تفریح به صحرای شیر علی کنار رودخانه مارون رفتند و در آن جا با استقرار چادر ساعات شاد و مفرحی را پشت سر گذاشتیم.بستن طناب در آن سوی رودخانه به سنگ و در این سو به سپر ماشین لندکروز و عبور از آن و شنا ، تی تی و  مراسم انجومه بهبهانی که با سروصدای فراوانی همراه بود  
با تاریکی هوا حمید عاکف شروع به درست کردن زولبیا نمود و من علی رغم این که چرتم گرفته بود پیش جمع بچه ها رفته و به خوردن زولبیا مشغول شدم و در پایان با توجه به سردی هوا همه دور قابلمه روغن زولبیا که روی آتش شعله ور بود و هر لحظه بر شدت آن افزوده می شد جمع شده تا خود را گرم نمایند ؛ بچه مثل قبایل سرخپوست دور آتش حلقه زده و بعضاً به دور آن می چرخیدند  که یکدفعه فضای پیرامون مملو از جرقه و فوران آتش شد.ضرف مملو از روغن جوش که زولبیاها درون آن سرخ شده بود با خوردن پای  عبدالرضا به هوا رفت و انگار بشکه ای انفجاری بود که منفجر شد و به دنبال آن ناله های دلخراش محسن زحمتکش به آسمان بلند شد و متوجه شدیم دست و پای وی بر اثر پاشیده شدن روغن داغ سوخته و دامه آن آن قدر وسیع و دلخراش بود که باید سریع به مراکز درمانی انتقال داده می شد.
بلافاصله با ماشین لندکروز گردان محسن به بیمارستان شهید زاده بهبهان منتقل شد که علائم ونشانه های سوختگی آن تا سالیان متمادی بعد از جنگ نیز مشخص بود ، بعد از آن من به طرف چادرها رفته و خوابیدم  اما چه خوابی ؟!، بچه ها تا ساعت دو نیمه شب بیدار و به دلیل کمبود جا و پاشیدن آب مانع خواب دیگران نیز می شدند . صبح پس از صرف صبحانه بچه ها مشغول فوتبال و بعد از آن نیز مشغول شنا شدند که یکی از آنها به نام حجت هنگام شیرجه در آب سینه اش به سنگ برخورد کرد که در همین زمان نیز محمود صراف خبر شهادت اصغر محمدی از فرماندهان گروهان محرم اهواز را به من داد که فوق العاده ناراحت شدم .ظهر ماکارونی داشتیم که در کیفیت آن باید با چراغ دنبال غذای لشکر می گشتیم و بعد از ظهر نیز پس از یک شنای مفصل وسایل را جمع کرده و با لندکروز و آمبولانس که عبدالله مرضات رانندگی می کرد به بهبهان برگشتیم. صحرای فوق به جز موارد ناراحت کننده سوختگی محسن به جرات جزء صحراهای مثال زدنی بود. 
#محدوده_روشن_87
#گردان_فتح
#اوقات_فراغت
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 86

راوی: نجف زراعت پیشه
لحظات تنهایی :
در تاریخ 29/12/1366 صبح به یک راهپیمایی 165 دقیقه ای رفتم و در طول مسیر به مناطق بکر و سرسبزی در کنار رودخانه در ته دره برخوردیم و جداً از مناظر منطقه لذت بردیم هر چند که در برخی نقاط احتمال سقوط بود ولی لازم بود و حتی در هنگام رد شدن از عرض رودخانه که یک تنه درخت وسط آن برای عبور بود یکی از نیروها به نام حجت الله شفیع پور داخل آب افتاد که صحنه خنده داری را ایجاد کرده بود.
نقل و انتقال پردردسر :
هنگام رسیدن به مقر هنگامی که مالک با نیروها صحبت می کرد من پیش فرمانده گردان یدالله رفتم و او گفت: که به خاطر وضعیت حساس منطقه که مرتب بمباران می شود و همچنین عقب افتادن ماموریت ما یک دسته به پادگان شهید کاظمی در قروه بروند و هنوز لحظاتی نگذشته بود که اعلام کردند همه باید برویم و ما سریع مشغول  جمع کردن چادرهای مقر و وسایل شدیم و پس از سختی فراوان هنگام اذان ظهر بود که کار جمع آوری وسایل تمام و نماز را خوانده و غذا را نیز سرپایی خوردیم و منتظر آمدن اتوبوس ها برای انتقال به عقبه شدیم و در همین لحظات با رسیدن چند کمپرسی و مایلر ذهن ها با تعجب متوجه آنها شد و همه فکر می کردیم تدارکات و پشتیبانی قرار است با آنها حمل شود اما حقیقت امر از مطلب دیگری حکایت می کرد.


با حضور معاون گردان حقیقت امر مشخص شد قرار است نیروها با این ماشین ها به عقب منتقل شوند و درخواست فرماندهی با عکس العمل من مواجه شد ، مشهدی حاتم می گفت :  دو گروهان به همراه کلیه تجهیزات و امکانات سوار یک ماشین مایلر شوند که به دلیل کمبود جا و خطرات ناشی از آن و به خصوص انفجار نارنجک و یا آرپی جی با مخالفت من مواجه شد در این زمان نیروها چون برای وارد شدن به منطقه عملیاتی مسلح و تجهیز شده بودند این تجهیزات همراه آنان بود و فرصت تحویل گرفتن از آنان نبود . خلاصه قرار شد که گروهان ما اول سوار شود بعداً اگر جا بود عده ای از نیروهای گروهان دیگر نیز سوار شوند که پس ازسوار شدن گروهان امام حسین ع و تعدادی از بچه های گردان ، دیگر جایی برای ایستادن هم نبود و در حالیکه نیروها به صورت فشرده و بعضاً سر پا بودند دستور حرکت داده شد و ماشین مایلر از راههای خاکی به سمت جاده اصلی حرکت کرد .
 البته کمبود ماشین به خاطر این مسئله بود که برادر شمعخانی گفته بود نیروها اصلاً از منطقه خارج نشوند و به عبارت بهتر با اتوبوس هیچ نیرویی از منطقه بیرون نرود و فرمانده جدید لشکر نیز به خاطر خطرات ناشی از بمباران های شیمیایی و راکت که مرتب منطقه را هدف گرفته بود دستور تخلیه منطقه و آمدن به پادگان شهید کاظمی را داد و چون وسیله حمل و نقل نیرو مثل اتوبوس و مینی بوس اجازه خروج از منطقه را نداشت و در اختیار نمی گذاشتند قرار شد به هر وسیله حتی کمپرسی نیز بچه ها به سمت قروه حرکت داده شوند در همین زمان نیز عقبه گردان فجر آماج حملات و بمباران شیمیایی قرار گرفته بود و برای جلوگیری از حوادث مشابه کربلای 5 تصمیم به خروج سریع از منطقه گرفته شد .
 همانطور که در در جاده به سمت سنندج به مسیر خود ادامه می دادیم در طول راه به مینی بوسی برخوردیم که یک دسته از گروهان ما داخل آن بود و خراب شده بود و ما مجبور به توقف شدیم و همه وسایل و تجهیزات نیروها را در کناری گذاشته تا نیروها خیلی فشرده نشسته و عده ای از نیروهای مینی بوس به داخل کمپرسی ما و تعدادی نیز به کمپرسی گردان امیرالمومنین ع منتقل شدند در حالتی که هم من و هم نیروها به شدت از وضعیت ایجاد شده و فشردگی نیروها ناراحت بودند.
تا حدود ده کیلومتر من در کابین جلو پیش راننده بودم اما به خاطر احتمال ایجاد ذهنیت منفی بچه ها به عقب مایلر رفتم و برادر جمعه پاریابی به جلو رفت. در عقب مایلر اوضاعی بود 63 نفر در یک مایلر با تمام تجهیزات و کیسه خواب که اصلاً جای نشستن وجود نداشت و برخی سرپا بودند، برخی شعر و سرود می خواندند بعضی ها مثل ما نوار گوش داده و یا شوخی می کردند تا این که به شهر سنندج رسیدیم.در کیلومتر 80 مانده به سنندج با پاترول بنیاد شهید بهبهان مواجه شدیم که حجت الاسلام دعاوی و مهندس جعفری رئیس شرکت سیمان بهبهان با آن بودند و قصد دیدار با رزمندگان شهرستان بهبهان را داشتند  و چون دیدند همه بچه ها از منطقه عملیاتی برگشته اند آنها هم می خواستند به پادگان قروه بیایند و من سه تن از بچه ها را فرستادم که همراه آنها سوار پاترول شوند تا اندکی از فشار و کمبود جا در بالا کاسته شود.
#محدوده_روشن_86
#گردان_فتح
#ارتفاعات_شنام
#عملیات_والفجر_10
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 85

راوی: نجف زراعت پیشه
منطقه عملیاتی والفجر 10
پس از گذشتن از دره شیطان به منطقه برفگیر کوهستانی رسیدیم که در آن جا جاده ای بود در سینه کوه سمت چپ جاده که به شهرهای نوسود و پاوه ختم می شد که هم اکنون در دست ضد انقلاب است. در ادامه راه به کوه های برفگیر کوهستانی رسیدیم که جاده مملو از گل و لای بود بعلاوه تردد شدید وسایل نقلیه که در بعضی نقاط ترافیک شدید حاصل شده بود و به مدت زیادی معطل شدیم. در طی مسیر به دلیل برودت هوا و سرما دست هایمان به شدت سرد شده بود همراه با تکان های شدید ماشین که راننده آن عبدالرضا مهربان بود و با جاده ای پر از دست انداز و دارای چاله های فراوان.


پس از طی کردن مسیری طولانی به تپه ای رسیدیم که اسم آن مله خور بود و از آن جا به شهرهای خورمال،حلبچه و سد دربندیخان تسلط داشت. در جاده مله خور هم مقر فرماندهی لشکر قرار داشت و در پایین مله خور شیار زلم قرار دارد که روستای زلم هم آنجاست و طرح و عملیات لشکر 7 آنجا قرار دارد، کوهی که بالای شیار زلم و مله خور قرار دارد کره جاء نام دارد که ادامه آن رشته کوه حمید و شرام است و در جناح چپ کوه کره جا رشته کوه شنام قرار دارد که دو شاخه است ، وسط دو شاخه یالی است که ماموریت گردان فجر از این قرار است که از مله خور که سرازیر شدند وارد دره زلم شده و در آنجا از سینه کوه کره جاء و از میان تپه حمید که جویی در آن قرار داشت وارد یال پشت شده و در کنار کوه شنام به حرکت خود در عمق ادامه داده که در پشت و شاخ دوم شنام قرار گیرند و پشت دشمن در آیند و در موقع مناسب دشمن را از پای درآورند در همین زمان نیز گردان حمزه به شاخ اول می زند و آن را به تصرف در می آورد. نیمی از گردان امام حسین ع هم چند پاسگاه در روبروی گردان فجر است که توسط آنها تصرف و قسمتی از جاده که در دست ضد انقلاب است بسته می شود و از این لحاظ جاده تامین می شود و ماموریت گردان امیرالمومنین ع نیز حفاظت از جاده تا سه راهی است.
به دلیل این که ساعت از 12 گذشته بود و فردی از مسئولین لشکر نیز برای توجیه کردن ما نبود لذا به صحبت های برادر اسماعیل آز اطلاعات گردان بسنده کرده و به سمت عقب برگشتیم. در این موقع هوا ابری و مه آلود بود و برف نیز کم کم شروع به بارش گرفت و ماشین ما نیز به سرعت در حال طی کردن مسیر بود که خطرات زیادی را خداوند از ما دفع کرد.
در روستای دزلی جهت گرفتن کالک منطقه عملیاتی توقف کردیم که در آن جا برادر غلامعلی کالک بر را دیدم که پس از احوالپرسی و اطلاع از کار ما به داخل رفتم و از روی کالک طرح توسط وی توجیه شدم ولی ماموریت ما مشخص نیست و پس از اتمام کار برگشتیم.در مقر گردان فجر هم توقفی داشته و نماز را خوانده و ساعت 14:30 بود که برگشتیم.25/12/1366 ساعت 9:30 بود که بچه های گردان از راه رسیدند و تنها مالک ، بیسیم چی ها و دسته شهید رجایی به دلیل خرابی ماشین در بین راه باختران-سنندج نیامده اند و از آنجایی که قرار بود معاونین گروهان و فرمانده دسته ها جهت توجیه خط به منطقه بروند به دلیل نرسیدن آنها تنها یک فرمانده دسته و معاون و مسئولین تیم ها را فرستادم.26/12/1366 امروز نام عملیات را که والفجر10 بود مشخص کردند که در منطقه عمومی خورمال بود ، مهماتی که دیشب آورده اند بین نیروها صبح تقسیم کردیم و تنها دسته شهید رجایی به همراه معاون گروهان و بیسیم چی ها نیامده اند که قرار است تا ظهر بیایند و به شدت از این بی نظمی اعصابم خورد شده است . 
تصمیم دارم با توجه به مسائل فوق و مواردی که طی ماههای اخیر پیش آمده در صورت حیات پس از پایان عملیات از یگان پایانی گرفته و با خواندن درس در دانشگاه با کسب علم و دانش بتوانم بهتر به جبهه و جنگ خدمت نمایم. از دلایل من برای این تصمیم یکی عدم علاقه به کارهای نظامی است(نظامی گری) و فقط جهت ادای تکلیف مانده ام؛ از طرف دیگر برخوردهای متکبرانه و بزرگ بینی برخی مسئولین را نسبت به نیروهای تحت امر به خصوص بار اولی ها که با چه شور و شوقی به جبهه ها آمده اند می بینم و دلسرد شده ام.از سوی دیگر جبهه که آوردگاه خودسازی و سازندگی است با اعمال سلیقه برخی و شوخی های بی حد و حصر  و .... برخی افراد احساس می کنم حداقل در اینجا و این یگان تبدیل به مکانی برای تخریب روحیه من شده است و بر همین اساس تصمیم فوق را گرفته ام.
#محدوده_روشن_85
#گردان_فتح
#عملیات_والفجر_10
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 84

راوی: نجف زراعت پیشه
حضور مجدد در گردان :
با حضور در گردان که با رفتن برادر جواد اسلامی مصادف بود معاونت گردان به مشهدی حاتم سپرده شده بود و من و مالک ایقان نیز یکی از گروهان ها را هدایت می کردیم.با استقرار در پلاژ اندیمشک شروع به سازماندهی نیروها نمودیم و همگام با آن دست به مانورهای فعالی می زدیم تا سطح آمادگی نیروها بالا رود، یکی از این مانورها در مورخه 18/12/1366 بود که در میدان تیر نیروی هوایی پایگاه وحدتی دزفول واقع بود و قرار بود که نیروها ضمن تمرین با جهت یابی در شب با استفاده از قطب نما به اهداف مورد نظر رفته که از میان کانالها و شیارهای متعددی می گذشت و هنگامی که دو دسته از چهار شیار وارد شدند و به پای کار رسیدند با علامت فشفشه عملیات علیه دشمن فرضی را آغاز نمایند که طرح مانور بسیار شبیه عملیات نصر 4 و تپه های قشن ماووت بود.کل نیروها بوسیله کالک توجیه و ساعت 20:30 نیروها را سوار ماشین ها کرده و روبروی دکل دوم میدان تیر پیاده نمودیم و کار نیروها با قطب نما به عنوان یک آموزش عملی آغاز شد و به سمت اهداف رفتند. از مختصات این مانور آتش بسیار شدیدی بود که طراحی شده بود تا نیروهای جدید نیز آبدیده شده و از آتش زیاد هراسی نداشته باشند خود من نیز ترجیح دادم تا همراه نیروها به سمت کمین ها بروم و همین امر سبب شد تا به ضعف و قوتهای عملیاتی نیروها بیشتر آشنا شوم و با پایان مانور و دسترسی نیروها به اهداف، مسئولین گردان از سطح مانور اظهار رضایت نمودند.


ترکش های مرگبار :
در 19/12/1366 نیز زمانی که برای وضو کنار پلاژ و رودخانه دز رفتم با پایان وضو صدای غرش هواپیماهای دشمن و ضدهوایی های خودی آمد که در همین حین ریگ های محوطه پادگان پلاژ فکر من را مشغول کرد که در صورتی که راکت و موشک های دشمن به پادگان اصابت کند علاوه بر ترکش و موج انفجارها خود ریگهای محوطه نیز ترکش شده و سبب بوجود آوردن تلفات مضاعف می شوند به همین خاطر بلافاصله به بالای منطقه پلاژ که زمین آن گلی بود رفتم که مطمئن تر بود. در همین حین نیز یکدفعه انفجارهای پی در پی من را واداشت که زیکزاک به طرف چادرها بدوم و چون ترکش های زیادی فراوانی می آمد و احتمال انفجار در نزدیکی خودم را می دادم در کانال کوچکی که نزدیک چادرها بود به حالت نیم خیز شدم و در همین حالت ترکش هایی پهلویم افتاد و گذشت که حدود 400 گرم بیشتر وزن داشتند و کافی بود که کمی سر یا تنه من بالای کانال بود که براحتی آن را به دو نیم می کرد. انفجارت فوق به صورت خطی و همه در آبهای پلاژ در کنار آن صورت گرفت چرا که همه پادگان های سپاه در امتداد رودخانه دز مشغول آموزش های آبی خاکی بودند.
حلبچه و سه راه دزلی :
شنبه 22/12/1366 ساعت 3:45 بامداد من و تعدادی از نیروها به عنوان پیشقراولان گردان به سمت کردستان حرکت نمودیم و ظاهراً مقصد ما شهر مریوان است و به جای منطقه عملیاتی والفجر 9 باید راه منطقه دزلی را در پیش بگیریم. اهداف این عملیات در وحله اول تصرف ارتفاعات مشرف به شهر خورمال و حلبچه است که سمت چپ سد دربندیخان است . مقر ما در 19 کیلومتری مریوان و دو کیلومتر بعد از بخش سروآباد در مکانی به نام سه راه حزب الله (دزلی ) بود و سرتاسر روز 23/12/1366 را مشغول کندن زمین و برپا کردن چادر بودیم و علی رغم خستگی نیروها کار آنان بسیار عالی بود و شب قبل چون بدون مقدمه رسیده و جایی برای خوابیدن نداشتیم و از طرفی نیروهای حاج محمود محمدپور نرسیده بودند شب را در چادرهای آنان تا صبح بسر بردیم . امشب قرار است ادامه عملیات ظفر7 باشد و این عملیات به سمت جاده گسترش پیدا می کند و از قراری که شنیده ام احتمالاً ماموریت ما بین شهرهای خورمال و حلبچه می باشد که کاملاً کفی و هموار است. در 24/12/1366 صبح زود به همراه برادران نعمت الله دانایی،علی باعثی،غلام فراتیان،ناصر مستقر،محمد کریم نژاد،جنامی و عبدالرضا مهربان جهت بازدید خط و آگاهی و اطلاع از چگونگی آن به طرف مریوان به راه افتادیم .


در ده کیلومتری مریوان سمت راست جاده مقر تاکتیکی لشکر قرار داشت در آنجا برگه عبور و تردد را گرفته و دوباره به سمت سه راهی حزب الله برگشتیم(سه راهی دزلی) و هنگام رسیدن به دژبانی با مشکل اشتباه شدن تاریخ ورقه عبور مواجه شدیم که پس از کلی بحث و صحبت چون خود مسئول دژبانی نیز می خواست خط بیاید با گرو گذاشتن حکم ماموریت و کارت شناسایی  برادر نعمت الله دانایی  به راه خود ادامه دادیم و در طول راه از دره ای گذشتیم که اسم آن دره شیطان و اسم جدید آن هزار و یک شهید بود که بنا به گفته مسئول دژبانی که اهل باختران بود می گفت که نام گذاری این دره در زمان حضرت رسول ص و صدر اسلام است.
#محدوده_روشن_84
#گردان_فتح
#والفجر_10
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 83

راوی: نجف زراعت پیشه
پدر و همراهان :
چند روز بعد پدرم با برادرم غلامحسین به همراه مشهدی شگرالله نگهبان و باند مخصوص خویش که همه پیرمرد یا به عبارت بهتر جوان های قدیم بودند به مشهد آمده و به دیدارم آمدند و در طی چند روزی که به بیمارستان می آمدند با خود فالوده سرد می آورد که با خوردن یک لیوان از آن گویی حیات و زندگی به رگ های وجودم برمی گشت و بقیه آن را لیوان لیوان به سایر مجروحین داده و از آنان احوالپرسی و دلجویی می کرد.یک روز نیز خاله بی بی گل به بیمارستان آمد که به محض مشاهده وضعیت من در سالن و راهروی بخش به زمین افتاد و حال و روز من او را از خود بیخود کرد زنی که در شجاعت زبانزد بود نتوانست وضعیت من را تحمل نماید ،  روزی که مادرم از شهرستان به بیمارستان تلفن زده بود به دلیل قرار داشتن گوشی تلفن در ایستگاه پرستاری من به سمت راهرو آمدم شرایط جسمی من مناسب نبود و سرم گیج می رفت ؛ با گیج رفتن سر و از حال رفتن به زمین خورده و بالای چشمم با اصابت به کنج دیوار خونریزی کرد. دکتر ویزیت کننده من روی ویلچر بود و اسم و یا علل آن در ذهنم نمانده است.
دکتر ابراهیم خودسوز نیز به همراه صاحب خانه شان چند بار به دیدن من آمدند و خواهران بنیاد شهید نیز الحق و والانصاف در این مدت به درخواست ها و نیازهای برادران مجروح رسیدگی کامل می نمودند.بعد از هشت روز بستری بودن در بیمارستان دکتر شریعتی و رفع شدن خطر اصلی بدون درمان صورت،دست و گلو به درخواست و اختیار خودم ترخیص و چون هواپیما برای خوزستان و شیراز نبود ابتدا به تهران آمده و آنجا نیز به دلیل وضعیت اضطراری با خرید دو صندلی اتوبوس به اهواز آمدم که با توجه به وضعیت جسمی من جزء سخت ترین مسافرت هایم بود و لحظات سخت و طاقت فرسایی را طی کردم چرا که کیسه کلکسیونی به من وصل بود که ضایعات درون کلیه و داخلی من را تخلیه و همه جا باید آن را در دست گرفته و همراه داشتم.


دوران نقاهت :
اهواز نیز با یک سواری به بهبهان آمده و پس از رسیدن با مشاهده همرزم و همسایه مان رضا زارع اصل  با موتور وی به منزل آمدم و دوران نقاهت و بستری من در بهبهان و پانسمان های دوره ای شروع شد.با گذشت این دوران و طولانی شدن بستری دچار زخم بستر شدیدی شده بودم و در این مدت دکتر عبدالکریم مکرمی تلاش بسیار زیادی نمود تا بهبودی خود را بدست آورم. 
روزهای متمادی باید به درمانگاه سپاه می رفتم تا پانسمان زخم های من عوض شود و برادر حمید خوشکام مسئول درمانگاه سپاه تلاش زیادی در این راه انجام می داد. هر روز یکی از دوستان که سرکوچه من را می دید مرا تا درمانگاه می رساند و به دلیل  معطلی سر کوچه و این که بعضی روزها کسی پیدا نمی شد و یا با تاخیر زیاد می رفتم مادرم النگوهای قدیمی خویش را بیرون آورده و با فروش آنها یک موتور سیکلت صد یاماها خرید و به این کار اختصاص داد تا امر درمان من راحت تر صورت پذیرد. این دوران مصادف بود با کوچ شهیدان و زخمی شدن بسیاری از دوستانمان و در کنار آن تیکه و زخم زبان از دوست و دشمن بابت خیلی مسائل که از آن می گذرم (بدرد نخوردن و از رده خارج شدن یا اگر می خواهی شهر بمانی بکو تا نیرو جایگزین بیاوریم).
 در روزهای اولیه شاهد مراسم شهدای نصر4 بودم که به همراه  من به شهادت رسیده بودند و مجروحینی که مثل من به درمانگاه می آمدند برای درمان . سرانجام جهت بیرون آوردن کیسه کلکسیونی از پهلویم با نامه ای که دکتر مکرمی به دوستان خودش دکتر مشهدی و ... در بیمارستان گلستان نوشت با آمبولانس بنیاد شهید به آنجا اعزام شده و آنها را از بدنم با درد شدید بیرون آوردم.
ترکش نامرئی :
چند ماه بعد نیز به بیمارستان نمازی شیراز رفته و یک ترکش دیگر که چندین سانت بالای محل اصابت ترکش قبلی بود و متوجه آن نشده بودند و هم اکنون با ورم کردن شروع به اذیت کردن کرده بود با انجام یک عمل سطحی که توام با بیهوشی بود ترکش را بیرون آوردند.
مدت زیادی را جهت درمان و بهبودی طی کردم تا این که بتوانم وضعیت مناسبی برای حضور مجدد در جبهه ها پیدا نمایم و البته مدتی نیز حضور پیدا کردم اما با وخیم شدن شرایط هم به دلیل جراحات و هم به واسطه رفتارهای احساساتی درون گردان مجدداً به شهرستان برگشتم . 
#محدوده_روشن_83
#بیمارستان_تبریز_مشهد
#ارتفاعات_قشن
#عملیات_نصر_4
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 82

راوی: نجف زراعت پیشه
حیات دوباره
با پاره کردن لباسها و پوتین با قیچی سرم به ما وصل کردند. دو روز تمام من در راهرو بیمارستان روی تخت بودم و به دلیل کثرت زخمی ها اتاق های بیمارستان همه پر بود ، از آنجایی که بیمارستان درمانی-آموزشی بود دکتر متخصص برای معاینه همراه تعداد زیادی از دانشجویان بر بالین مجروحین حاضر می شدند و برادر رضا شمشیری نقل می کند که چند بار بالای سر شما در راهرو آمدم و بحث معاینات پزشکی توسط دکتر و رزیدنت ها را وی شاهد بوده است که توضیح می دهد که ترکش از کجا وارد شده و به کجا آسیب رسانده است در  حالی که من تو عالم بیهوشی یا کم هوشی ناله می کردم .
درد جسمی من به نهایت خویش رسیده و بی تابی می نمودم و در زمان هایی که به هوش می آمدم این بی تابی ها به اوج خود می رسید تا هنگام غروب که ما را به اتاق عمل بردند و در ان جا توسط دکتر اسلامی ترمیم کلیه و سایر بافت های من صورت گرفت و روز بعد نیز مجدداً به اتاق عمل برده شده و سبب شد که من مجدداً به زندگی برگردم و از دردهای جانکاه خلاص شوم اما تا هفت شبانه روز مطلقاً من نه آب می خوردم و نه غذا و تنها توسط سرم تغذیه می شدم ؛ سرم های تزریقی به همراه آمپول های ضد عفونت و مسکن بود که سبب ادامه حیات من و تحمل دردهای ناشی از آن شد.

بیمارستان های تبریز و مشهد


در طی روزهای بستری بودن در بیمارستان امام خمینی ره برادرم صادق و برادران اسدالله مواساتی و روح الله مجتهدی که دانشجوی رشته پزشکی در تبریز نیز در کنار ما بوده سنگ تمام گذاشته و مرتب سرکشی می کردند تا من توانستم بهبودی نسبی را بدست آوردم ،بیسیم چی گروهان کمال جعفرنیا نیز در اتاق کنار من بستری بود که به نسبت وضعیتش از من بهتر بود و توانایی جسمی وی بهتر از من بود اما او هم مثل من از خوردن آب و غذا منع شده بود و حتی روز هشتم که دکتر اجازه خوردن مایعات به میزان کم را به من داد وی به دلیل سختی عمل و تحمل روزهای سخت گذشته اعتراض نمود که چرا نجف می خورد و من نخورم که البته پس از انتقال به بیمارستان کاشانی اصفهان و به دلایل نامعلوم یک ماه بعد متوجه شدم به شهادت رسیده است.
مردم خونگرم و مهربان :
در طی این روزها مردم خونگرم تبریز به کرات به ملاقات ما می آمدند و یخچال درون اتاق مملو از ساندیس بود که به مثابه کمد آقای بوبین با باز کردن درب یخچال به سمت بیرون سرازیر می شد و من هیچگاه خاطره مهربانی های مردم تبریز در بیمارستان امام خمینی ره را فراموش نمی کنم ، 
در جوار امام رئوف :
با بهبودی نسبی مجروحین و نیاز به تخلیه بیمارستان برای ورود مجروحین جنگی جدید قرار شد ما را به تهران انتقال دهند . به دلیل حجم بالای مجروحین ما را سوار بر هواپیمای c130 نموده که در آن تخت های بیمارستان صحرایی به صورت سه ردیفه در آن آماده و بعد مجروحین به داخل هواپیما منتقل شدند همانگونه که قبلا گفته شد ابتدا قرار بود ما را به تهران منتقل شویم اما به دلایل نا معلوم و احتمالا تراکم مجروحین در تهران و یا حتی بمباران و موشک باران شهرها که دامنه آن به تهران نیز رسیده بود ما را به مشهد منتقل کردند.
 درون هواپیما مملو از مجروحینی بود که کمبود کادر پزشکی درون هواپیما از ویژگی های آن بود و داد و فریادهای ما جهت رسیدگی به همین دلیل بی پاسخ ماند. با نشستن هواپیما در فرودگاه مشهد و پیاده نمودن مجروحین ما را با ماشین آمبولانس به بیمارستان دکتر شریعتی طرقبه انتقال دادند. دکتر معالج ما در این بیمارستان یک متخصص معلول بود که با ویلچر بر سر بالین مجروحین حاضر می شد. در ابتدا در اتاق ما سه نفر بودیم که یکی از آن ها موج انفجاری بود که مرتب برای ما قاشق و چنگال و لیوان پرتاب و علیه ما رجز خوانی و تهدید می کرد و هر لحظه بر شدت تهدیدات و پرتاب های وی افزوده می شد و به همین دلیل برای در امان بودن از حوادث احتمالی ما را به اتاق دیگر انتقال دادند. 
#محدوده_روشن_82
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#عملیات_نصر_4
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 81

راوی: نجف زراعت پیشه
آتش در کوهستان :
جرقه های ناشی از اصابت گلوله ها به اطراف را به چشم خوده مشاهده می نمودم اما توانایی تحرک از من سلب شده بود ؛ در همین هنگام با اصابت  گلوله ثاقب  به پشت شلوار کردی در ناحیه باسن چپ ، شلوار من شروع به آتش گرفتن کرد و دامنه آتش هر لحظه گسترش و به سایر قسمت های بدنم در حال سرایت و زبانه کشیدن بود ضمن این که کسی نمی توانست به کمک من بیاید چون در تیررس آتش نیروهای دشمن بود و مطمئناً هدف گلوله آنان قرار می گرفتند. خودم نیز هر چه تلاش نمودم نتوانستم مانع گسترش آتش یا خاموش نمودن آتش شوم چرا که قوت و نیرویی در بدن من نمانده بود و مکرر بیهوش شده و لحظاتی دیگر بهوش می آمدم ؛ با هر زحمتی بود با دست چپم مقداری از خاک موجود روی تپه را به زور روی آتش ریختم اما این حرکت مثل ریختن یک قطره آب روی حجم بزرگی از آتش بود.

شهیدان محسن اکبری و حمید پورسعید و نگارنده


از نمد مالی در بازارنو تا نمدی در قشن :
تنها راهی که در این لحظات سخت به نظرم رسید حرکت نمدی از بالای تپه به سمت پایین بود که جاذبه زمین نیز ناتونی من در فعالیت را جبران می کرد و من به حالت نمدی مسیری 15 متری را به سمت پایین تپه آمدم ؛ هر چند با غلطیدن روی زمین درد ناشی از ترکش به کمر و شکم شدیدتر می شد اما سبب خاموش شدن آتش لباسهایم شد و با رسیدن به دو متری سنگر نیروهای خودی ، دست را حلقه و من را به درون سنگرهای خویش کشیدند و  را از تیر رس گلوله های دشمن خارج نمودند. 
در آنجا دوستان ابتدا لباس فرم من را بیرون آورده و سپس ساعت وستندواچ اهدایی شهید حمید پورسعید و لوازم موجود در جیب ها را تخلیه و  هر یک از دوستان سعی می کرد از قافله عقب نماند ؛در این لحظات خنده و درد و اشک ر هم آمیخته بود  از این بابت که هنوز زنده ام ولی بچه ها غنایم را  از جیب من بیرون می آورند ، در حالی که لباس ورزشی سبز رنگ به تن داشتم با یک چفیه کمر و شکم من را بسته و با یک چفیه دیگر گونه و چشم هایم را بستند در حالیکه منظره خون آلود بودن صورت ،چشم ها و کمر و شکم،گلو و دست هر بیننده ای را دچار نگرانی می کرد و محسن اکبری من را در بغل گرفته و در بخشی از حاشیه تپه و دور از شلیک تیرهای دشمن پشت یک تخته سنگ گذاشت اما در همین جا نیز انفجارات و شلیک مستقیم های دشمن هر از چند گاهی اطراف تخته سنگ صحنه های سختی را ایجاد می کرد. در این لحظات مرتب برای دقایقی بیهوش شده و مجددا به هوش می آمدم و تصور آن لحظات آتش ، خون ،دود بواسطه انفجارات دشمن برای تصرف ذوباره تپه بود
علی رغم نبود جاده و امکان پشتیبانی تپه یک بار اسماعیل آژ ، شگرالله صادقی و اصغر حامدی برای انتقال پیکر شهدا و مجروحین پایین آمده که با شرایط سختی موفق می شوند و در مرحله دوم یک ماشین لندرور بوسیله عبدالرضا مهربان و یدالله پازند در میان تخته سنگها و در حالی که انفجارات و شلیک مستقیم های تانک مسیر را سرتاسر هدف قرار گرفته بود به پایین آمده و بعد از تخلیه ملزومات تدارکاتی من را نیز روی صندلی عقب گذاشته و در حالی که گاهی بواسطه رفتن روی تخته سنگ ها،اجساد عراقی ،قاطرها و یا انفجارات مرتب به بالا پرتاب می شدم ؛ ما را به تپه یک برده در حالی که مرتب بیهوش شده و لحظاتی بعد به هوش می آمدم فقط یادم می آید در بالای تپه که بیسیم چی ها،فرماندهان گردان و دیگر دوستان که در آنجا حضور داشتند سوال از کیستی و نوع مجروحیت من می کردند که در جواب می گفتند نجف است که ترکش به چشمش خورده و کور شده است و علاوه بر آن ترکش به کمر و شکم وی نیز اصابت کرده و همه فاتحه مرا خوانده بودند و کسی فکر زنده ماندن من را نمی کرد. 
بدشانسی یا خوش شانسی :
با انتقال به بهداری لشکر در چند صد متری تپه شماره یک و مشاهده وضعیت وخیم ما ، سریعاً ما را پد هلی کوپتر منتقل کرده و با آمادگی بالگرد های هوانیروز برای انتقال مجروحین ما را سریعاً به شهر تبریز منتقل نمودند. مجروحین عملیات نصر 4 از دو بیمارستان صحرایی  مجهز به نام فاطمه زهرا س زیر ارتفاعات گولان بین ارتفاعات قمیش و قرارگاه نجف و ماووت مستقر بود و بیمارستان صحرایی دوم در 5 کیلومتری جاده سردشت بانه بود که البته برای عملیات کربلای 10 تجهیز شد. در این بیمارستان ها مجروحین را به بیمارستان صلاح الدین ایوبی بانه اعزام کرده و یا در صورت نبود جا و یا وخامت حال مجروحین به بالگرد به سایر بیمارستان ها در استان های همجوار و به خصوص تبریز اعزام می کردند. من را به همراه تعداد زیادی از مجروحین به بیمارستان امام خمینی ره تبریز انتقال دادند.

جا ماندن از قافله شهدا


#محدوده_روشن_81
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#عملیات_نصر_4
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 80

راوی: نجف زراعت پیشه
پرواز در آسمان :
با آغاز روشنایی و طلوع فجر فرمانده گردان حمزه اندیمشک از لشکر 7حضرت ولی عصر عج به پایین تپه آمدند تا در جواب درخواست پشتیبانی ما نیروهای خویش را مستقر نمایند.من و محسن اکبری  برای توجیه آنها و نحوه استقرار دشمن حدود پانزده متری به جلوی نیروها در کانال احداثی توسط دشمن رفتیم که به محض این که خواستم وارد کانال شوم با وقوع یک انفجار شدید خمپاره یا پلامین مثل یک ستون سنگی به روی زمین و درون کانال افتادم و بلافاصله به حالت اغما درآمدم در لحظاتی که فکر کنم حدود نیم ساعت به طول کشید احساس سبکی خاصی نمودم هیچ دردی حس نمی کردم و احساس پرواز می نمودم بهترین لحظات عمر را در همین وضعیت سیر می کردم اما .... .

عملیات نصر4 ارتفاعات قشن گردان فتح


یکدفعه احساس کردم از بالا من را به زیر کشیده و درد تمام وجودم را فرا گرفت و در این جا بود که خودم را بین کشته های عراقی که از تکاوران لباس سبز جنگلی بودند مشاهده نمودم و من نیز به دلیل این که لباس فرم سبز سپاه به همراه شلوار کردی سبز اهدایی شهید رضا علی پور به تن داشتم همرنگ آنان شده بودم ، ظاهراً ترکش به کمر و شکم من اصابت کرده بود و کلیه،کبد،دیاگرام و روده ها را دچار مشکل کرده و خونریزی شدیدی داشتم . موقعیت من دقیقاً حد وسط نیروهای خودی و دشمن بود و به نوعی از سوی هر دو طرف آماج گلوله بودم و به همین خاطر تردد در آنجا بسیار کم و مخاطره آمیز بود.
شهادتین :
لحظات به سختی می گذشت و امید من برای نجان کمرنگ تر می شد ،در همین زمان یکی از برادران همرزمم بالای سرم آمد و من با نام او را صدا زدم و گفتم می توانی من را به عقب انتقال دهی؟ که او  عنوان کرد نجف اشهدت را بخوان،ظاهراً وضعیت وخیم جسمی من و صحنه منطقه وی را به این نتیجه رسانده بود و بعد از آن کانال را به سمت نیروهای خودی ترک کرد. 


حرکت بدنم برایم سخت بود و توانایی جدا سازی تجهیزات و سینه بند شامل خشاب ها و نارنجک ها از خود را نداشتم ، با هر جان کندنی بود فانوسقه حاوی قمقمه ،قطب نیا ، خشاب و نارنجک ها را از خود باز کردم ،  با تلاش فراوان و سختی اندکی از بدنم را از کانال هشتاد سانتی به طرف بالا کشیدم به نحوی که تنها نیروهای خودی را می دیدم که درون سنگرهای خویش به سمت دشمن شلیک می کردند و سعی در حفظ تپه و جلوگیری از پیشروی دشمن شلیک می کردند و سعی در حفظ تپه و جلوگیری از از پیشروی دشمن داشتند، من دقیقاً در وسط نیروها واقع شده و به مثابه سیبلی از سوی هر دو طرف آماج گلوله ها قرار گرفته بودم ؛  در همین حالت مجید مرادی از نیروهای گروهان خودم که در جریان عملیات کربلای 5 به شدت زخمی شده بود متوجه من شد  و شناخت و فریاد زنان گفت : نجف نجف؛ اما به دلیل این که در وسط معرکه بودم و دو طرف در حال شلیک و آتش شدید رودررو بودند کسی نمی توانست به سمت من بیاید.


در همین حین گلوله آرپی جی 7  یا پلامین عراقی که به قصد من شلیک شده بود در سمت راست و کنار من نزدیک صورت اصابت و منفجر شد که ترکش آن گونه راست،بینی و گونه چپ دقیقاً زیر چشمم را شکافت و خونریزی شدید سبب شد که صورت من کاملاً خون آلود شده به نحوی که دیگر جایی را نمی دیدم و مجدداً در کانال روی زمین افتادم . زمان در حال گذر بود و امکان کمک رسانی به من نبود، وقتی از کمک نیروهای خودی ناامید شدم و به این نتیجه رسیدم زمان به سرعت در حال گذر است و ممکن است آخرین رمق های خویش را از دست داده و باید خود همتی نمایم  به هر سختی بود خود را از درون آن کانال که مملو ازاجساد تکاوران عراقی بود بیرون کشیده و روی شکم و به صورت دمر  در  خط الراس جغرافیایی تپه و در سرازیری تپه شماره دو به سمت نیروهای خودی قرار گرفتم ؛ صحنه ای خلق شده بود که هنوز از زنده مانده خویش در عجبم یعنی باید هدف نه یک گلوله بلکه دهها گلوله قرار می گرفتم ، گلوله های آنان مثل فیلم های اکشن و جنگی در اطراف من فرود می آمد به طوریکه در آن لحظات سرخی و صدای ویراژ گلوله ها من را به یاد فیلم های وسترن و جنگی سینما و تلویزیون انداخته بود که در اطراف بدنم فرود می آمد اما کاری از دست من بر نمی آمد و توانایی تحرک و جابجایی را از من سلب کرده بود و نیروهای خودی نیز به دلیل شدت آتش و تبادل گلوله نمی توانستند به کمک من بیایند. 

هر که را اسرار حق آموختند .........


#محدوده_روشن_80
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#عملیات_نصر_4
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 79

راوی: نجف زراعت پیشه
آتش شدید دشمن روی تپه کوچک و آتش متقابل ما باعث ایجاد قیامت و محشر کبرایی شده بود در آن لحظات سخت که اکثر برادران شهید،زخمی شده بودند من به شخصه تصوری از ادامه عملیات نداشتم چرا که در هیچکدام از جلسات نبوده و در جریان نبودم چرا که اگر می خواستیم به سمت تپه شماره سه صخره ای حرکت نماییم نه نیرویی برای ما باقیمانده بود و نه شناسایی از منطقه صورت گرفته بود و ما از امکانات و استعداد نیروی دشمن اطلاعی نداشتیم ضمن این که دستور لازم در این زمینه نداشتم.از طریق بیسیم چی گروهان امام علی ع برادر فرزاد درویشی با فرماندهی گردان سعی نمودم که با رمز وضعیت سخت نیروها را انتقال و تقاضای پشتیبانی نمایم اما نعمت با عصبانیت گفت اینها این گونه متوجه نمی شوند و ضمن گرفتن بیسیم با تندی و با حالت کشف فرماندهی را تهدید به تخلیه تپه نمود و فرماندهی قول مساعد داد .


در این لحظه در زیر نور منور متوجه دوست عزیزم فرشاد شدم که در کنارم افتاده که  در همین زمان برادرش فرزاد بیسیم چی نعمت از من سوال کرد :نجف فرشاد است و من با دست کشیدن روی سینه و صورتش چند بار او را صدا زدم اما انگار ساعت ها بود که به خواب رفته بود و چه ارام و زیبا دراز کشیده بود ،سخت بودن جواب دادن به برادر در مجاور پیکر وی ، اما گفتم که فرشاد به آرزوی خویش رسیده و به شهادت رسیده است.آن شب علی رضا نمد ساز هم به شهادت رسید در حالی که برادرش ماشاالله نیز در کنار ما بود.

عملیات نصر 4 ارتفاعات قشن گردان فتح


 در ابتدای درگیری اصابت ترکش به گلویم سبب خونریزی و برگشت خون به حلق من شد که توسط چفیه توسط یکی از دوستانم بستم برگشت خون به حلق و دهان سبب شده بود که تنفس و صحبت با مشکل مواجه شده و احساس ناخوشایندی به من دست دهد ؛ چند لحظه بعد اصابت ترکش به انگشت دست چپم باعث شد تا درد امانم را ببرد زیرا ترکش عصب انگشت را هدف قرار داده بود و هنوز که هنوز است برق گرفتگی انگشت فوق با لمس توسط عضوی دیگر سبب درد شدید می شود اما اهمیت حفظ تپه باعث شد که تحمل نمایم و به هدایت نیروها بپردازم ضمن این که مشهدی حاتم که در جناح راست به پاکسازی سنگرها پرداخته بود زخمی شده و به عقب رفته بود و هر دو بیسیم چی گروهان ابوالقاسم پریسوز و کمال جعفر نیا نیز ترکش خورده بودند.
صدرالله قدری نیز بر اثر اصابت ترکش بسیار ناله می کرد که هر کجا روی پایش دست می گذاشتم تا آن را ببندم می گفت بالاتر، در تاریکی هوا از ساق پا به زانو و بعد به ران وی اشاره کردم اما گفت بالاتر ؛ دیگر طاقت نیاوردم و به محسن زحمتکش گفتم شما پای صدرالله را ببندید که البته به دلیل اصابت به کشاله ران لحظاتی بعد به شهادت رسید . در همین زمان گروهان پشتیبانی گردان به فرماندهی علی باعثی برای حمایت و جایگزینی با نیروهای زخمی و شهید شده به سمت پایین قله سرازیر می شوند که به دلیل ناآشنایی با محیط و فقدان نیروی بلد دسته برادر فضل الله عصایی در میدان مین گرفتار و حجت الله خیراندیش و ...به شهادت رسیده و در همین زمان چندین خمپاره دشمن نیز در بین این نیروها منفجر می شود و با شهادت و زخمی شدن تعدادی دیگر عملاً شاکله آن از هم پاشیده می شود.


با از بین رفتن تعداد زیادی از نفرات دشمن و از بین رفتن استحکامات آنان نیروهای دشمن به بیست متر عقب تر درون کانال و پشت دیواره سنگ چینی شده که ارتفاعی بالغ بر 150 سانتی متر داشت در میان تپه شماره دو و سه(صخره ای)رفتند که به شدت مقاومت می کردند و از آن جا آتش توپخانه ، ادوات و شلیک مستقیم های دشمن بود که محل استقرار نیروها در تپه دو و عقبه را به شدت می کوبید و هر لحظه از ما تلفات می گرفت اما ما با باقیمانده نیروها در حال مقاومت بودیم تا هر طوری  شده تپه را در تصرف خویش نگه داریم.امکان کمک رسانی به ما نبود چرا که جاده ای  تک میان دو تپه از اجساد و موانع مملو شده و از سوی دیگر شلیک مستقیم تانک از ارتفاعات مجاور هر حرکتی را مورد هدف قرار می داد . زخمی هایی که می توانستند حرکت نمایند افتان و خیزان به سمت تپه یک حرکت کرده تا از آنجا با لندکروز به بهداری لشکر منتقل شوند و زخمی های شدید و شهدا نیز در صحنه عملیات در گوشه و کنار انداخته بودند تا پس از تثبیت منطقه به نحوی آنان خارج شوند.
#محدوده_روشن_79
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#عملیات_نصر_4
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 78    

راوی: نجف زراعت پیشه
پیشگیری از یک فاجعه
با حرکت ستون متوجه شدم که بر خلاف قرار قبلی ستون به جای حرکت از مسیر وسط دو تپه یک و دو ، از جناح راست به سمت هدف حرکت می کنند و پس از طی نمودن مسافتی از نیروی اطلاعاتی همراه در مورد مسیر فوق سوال کردم که گفتند مسیر جدید انتخاب شده پس از شناسایی های روز قبل می باشد و هنگامی که متوجه شدم از این مسیر جدید ما تقریباً تپه دو را دور زده و تقریباً پشت سر دشمن بیرون می آییم مسیر اگر چه طولانی نبود و حداکثر به ششصد متر می رسید اما از مین،پرتگاه و کمین های دشمن آکنده شده بود و از سوی دیگر قرار بود آتش توپخانه،ادوات ،کاتیوشا و دوشکای روی تپه یک توسط جمعه پاریابی هنگام اعلام آمادگی ما جهت زدن به تپه دو را در بر بگیرد که با یک لحظه تفکر متوجه خطربزرگی  شدم ؛  صحنه تپه کوچک ، نیروهای خودی و دشمن و ضریب خطای انفجارات پی در پی آتش پشتیبانی خودی  در ذهنم رژه رفت ؛ با توجه به اهمیت مساله و احتمال از بین بردن نیروها با تصرف تپه و موفقیت ، بلافاصله ستون نیروها را در بیست متری عراقی ها متوقف کرده  و در انتهای ستون مشهدی حاتم را نسبت به عواقب خطای تیر خودی و میزان انحراف آن روی تپه ای کوچک که نیروهای خودی و دشمن در فاصله بسیار نزدیک و حتی تن به تن در حال نبرد هستند و ممکن است تلفات زیادی در بر داشته باشد هشدار و آگاه ساختم و مصرانه ایستادم تا با بیسیم های گروهان که توسط برادران ابوالقاسم پریسوز و کمال جعفرنیا هدایت می شد با تماس فرماندهی ضمن انتقال خطرات فوق و تلفات  احتمالی ، توقف برنامه پشتیبانی آتش توپخانه و کاتیوشا را خواستار شود و پس از برقرای تماس و اطمینان از لغو آتش پشتیبانی و نظر مثبت فرماندهی به ابتدای ستون برگشته و به حرکت خویش ادامه دادیم.


از صخر هایی در تاریکی شب گذشتیم که پایین آن پرتگاه بود واز قضا راهی که در آن گام برمی داشتیم نیم متری آن میدان نامنظم مین دشمن بود که نمی دانستیم و بعدها متوجه آنها شدیم .هنگامی که به سینه کش تپه دو رسیدیم و احتمال وجود میدان مین جلوی خط دشمن بیشتر داده شد تخریب چی همراه ستون و مرتضی بهروز مشغول جستجو و خنثی نمودن احتمالی مین ها شدند که در میانه راه مرتضی رو به من کرد و گفت ادامه ندهیم چون تا کنون مینی مشاهده نکرده ایم و زمان نیز به سرعت در حال گذر بودن و با آغاز روشنایی بیم متوجه شدن دشمن می رود و من به تندی گفتم حتماً باید تا آخر میدان پاکسازی شود.


قشن در آتش
به محض اتمام میدان و رسیدن به بالاترین نقطه ساعت 2نیمه شب 9/4/1366 عملیات با توجه به هوشیاری نیروی دشمن که با پرتاب نارنجک هویدا شد ما هم به سرعت هجوم خود به نیروهای دشمن را با تقسیم ستون به دو نیمه در جناحین چپ و راست تپه آغاز کرده و شروع به انهدام سنگرها و از بین بردن نفرات دشمن کردیم.با آغاز اولین نارنجک ها علی رضا نمدساز به روی زمین افتاد و شدت انفجارات از سوی طرفین در فضای کوچک منطقه در آن لحظات تپه شماره دو به جهنمی واقعی تبدیل شده بود و آتش ،دود و خون بود که سرتاسر تپه را فرا گرفته بود. دشمن دور تا دور تپه را کانال احداث و دارای سنگرهای اجتماعی متعددی بود که همین امر سبب برآورد اشتباه ما در میزان امکانات و نیروهای دشمن بود و بر همین اساس نیز وسعت کم تپه،درگیری نیروهای خودی و دشمن و بعضاً در فاصله کم و تن به تن و پرتاب نارنجک ها در فاصله نزدیک همه و همه باعث شد که در آن شب علاوه بر تلفات شدید نیروهای دشمن تعداد13 نفر از نیروهای ما نیز به شهادت برسند.

نقشه منطقه عملیاتی نصر 4 ماووت عراق

حرکت ما در جناح راست که برای اولین بار صورت می گرفت سبب غافلگیری دشمن شده و همین امر باعث شد تا رسیدن به نوک قله دشمن متوجه حضور ما نشده و تمام توجهش را به سمت جلو و از جناح روبرو متمرکز نماید و به همین خاطر نیروهای میانی هنوز به میانه راه هم نرسیده باشند ؛ با آغاز درگیری شدید ما روی تپه و تمرکز آتش دشمن و ما در قله و در میانه نبرد هنوز نیروهای گروهان امام علی ع در مابین تپه در حال حرکت به سمت بالا بودند که با شروع درگیری نیز آنان خود را به سمت بالا کشیده و  به سرعت نزد ما آمدند و روی تپه مستقر شدیم. مسیر میانی مسیری بود که دفعات گذشته نیروهای ما به دفعات از آن برای تصرف تپه اقدام نموده بودند و دشمن با ایجاد میادین مین نامنظم تله شده و همچنین کمین های متعدد شرایط سخت و دشواری را بر سر نیروهای تک کننده ایجاد کرده بود و این نیروها با هدایت نعمت الله دانایی به صورت آهسته و بعضاً نشسته به سمت جلو آرام آرام در حرکت بودند و کوچکترین بین المللی نظمی یا صدایی باعث می شد کمین های دشمن هوشیار و با شلیک منور و آتش مجموعه عملیات را به شکست بکشانند.
#محدوده_روشن_78

#گردان_فتح  

#عملیات_نصر_4
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 77

راوی: نجف زراعت پیشه
راهبرد نیروهای خودی برای فتح تپه های دو و سه به دو دسته تقسیم شده بود :
•  شناسایی مجدد و کامل منطقه برای شناسایی راههای جایگزین جهت غافلگیری دشمن و فتح قله با موفقیت و تلفات کمتر
•  گلچین کردن نیروها با در نظر گرفتن پارامترهای قدرت بدنی،سابقه و تجربه حضور در جبهه،روحیه معنوی، تک فرزندی ،برادر شهید و ...


در این روزها ما به نوعی بایکوت شده بودیم و ضمن عدم دعوت برای جلسات فرماندهی ، اطلاعات لازم را نیز در اختیار ما نمی گذاشتند و به نوعی از اطلاعات لازم و کافی برخوردار نبودیم و من اطلاعات را جسته و گریخته از سایر دوستان نظیر جعفر عاکف و تعمت الله دانایی دریافت می کردم. با توجه به سختی عملیات که تپه کوچکی بود و تمرکز تسلیحات روی آن و از سوی دیگر دفعات زیاد هجوم نیروهای ما سبب هوشیاری و حساسیت نیروها روی تپه شده بود و برای فتح آن نمی شد ریسک کرد ، عصر همان روز جعفر و برخی دوستان پیشنهاد دیگری را مطرح نمودند مبنی بر این که به دلیل حساسیت منطقه عملیاتی و مشکلات سختی مسیر و احتمال درگیری و رودررو و تن به تن نیاز به رزمندگان با بنیه قوی جسمی و روحی هستیم و بر همین اساس قرار شد که از بین نیروهای دو گروهان امام علی ع و امام حسین ع تعدادی نیروهای زبده گزینش و انتخاب شوند تا ضمن کاستن از تلفات، درصد موفقیت و پیروزی در عملیات را نیز بالا ببریم و بر همین اساس زبده ترین نیروها جهت خط شکنی انتخاب شدند ، لذا گروهان ها را از 70_80نفره به حدود 17_18 نفر کاهش داده و افراد عملیاتی و مقاوم و مصمم را انتخاب و آماده ورود به منطقه شدیم ؛مشخصاً در عصر آن روز من ابوالقاسم پری سوز بیسیم چی گروهان را از لیست نیروها به دلیل این که پدرش در جریان موشکی به شهادت رسیده بود خط زدم اما وی از تاریکی هوا استفاده و به ستون نیروهای خط شکن وارد شد. 

عملیات نصر 4 ارتفاعات قشن گردان فتح


با خواندن نماز مغرب و عشا و صرف شام چند ساعتی استراحت کرده و خوابیدیم و ساعت 23 بود که بیدار شده و پس از سازماندهی نیروها سوار بر لندکروز شده و به طرف خط مقدم به راه افتادیم.هر گروهان نیز دسته سوم خویش را به عنوان پشتیبانی در عقبه نگه داشته بود تا در صورت ضرورت و نیاز  فراخوان نماید. در نزدیکی تپه با توجه به آتش شدید دشمن پیاده و در کنار خاکریز و تپه پناه گرفتیم ، ساعت 24 در پشت یک برجستگی در جناح چپ تپه شماره یک نشسته بودیم که مرتب نیز با شلیک مستقیم تانک کوبیده می شد .


ساعت سی دقیقه بامداد بود که به طرف تپه یک به راه افتادیم و آنجا هم پس از هماهنگی های لازم به طرف خط دشمن حرکت کردیم ، در این حالت به دلایل و شرایط ذکر شده و رفتار مبهم و نامعلوم مسئولین گردان از ریزه کاری ها بی خبر بودم. برادر علی رضا نمدساز نیروی اطلاعات و عملیات و مرتضی بهروز به عنوان تخریب چی جلوی ستون و بعد از آن من در پیشاپیش ستون نیروها حرکت می کردیم و مشهدی حاتم به همراه بیسیم چی و پیک در انتهای ستون قرار داشت.


 نیروها از سه جناح به طرف تپه دو به حرکت در آمدند مسیر حداکثر 600 متر با دشمن فاصله داشت اما به دلیل حساسیت دشمن و آماده باش آنان و وجود موانع در بین راه از قبیل مین ها و کمین حرکت آهسته و سانتی متری بود ؛ گروهان امام علی ع به فرماندهی برادر  نعمت الله دانایی از مسیر میانی و مستقیم شبیه دفعات گذشته ، تعدادی از بچه های گروهان امام علی ع و نیروهای اطلاعات و طرح و عملیات به فرماندهی عبدالصاحب غلامی از جناح چپ و گروهان ما از جناح راست به سمت دشمن به راه افتادیم؛مسیری که تا کنون امتحان نشده و برای اولین بار داشت از سوی نیروهای ما تجربه می شد.در این مسیر جدید در کنار ما میدان مین و پرتگاهی بود که در صورت سقوط کشنده بود اما اطلاعی نداشتیم من در ابتدای ستون که برادران مرتضی بهروز و علیرضا نمدساز هم پیش روی من بودند و برادر حاتم رزمه و بیسیم چی ها در عقب بودند.


#محدوده_روشن_77
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#ماووت
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 76

راوی: نجف زراعت پیشه
چای تعجیلی:
با عدم فتح ارتفاع دو و 3 ماموریت تصرف آنها به گردان فتح در مورخه 7/4/1366سپرده شد.صبح آن روز با توجه به نبود امکانات در مقر چشمه واقع در 5 کیلومتری مانده به ارتفاعات قشن که محل استقرار نیروها قبل از خط مقدم بود کمبود چای حسابی ما را دمق کرده بود لذا با گشت و گذاری در منطقه یک حلب 17 کیلویی خالی روغن نباتی که پر از آشغال بود پیدا کردم و آن را پر از آب چشمه کردم و هنوز وجود علف و آشغالهای روی آب قوطی در خاطرم است و با گذاشتن خرج و مهمات زیر آن و روشن کردن آنها دقایقی بعد آب شروع به جوشیدن نمود و با ریختن چند مشت چای خشک که پشت صندلی ماشین فرماندهی بود چای خاطره انگیزی درست نمودیم اما اینجا مشکلی وجود داشت که اصلاً یک لیوان برای توزیع چای در دسترس نبود.راه حل مشکل نیز در جعبه نارنجک های روسی بود این نارنجک ها درون محفظه ای دو تکه ای بودند که به هم پیچ می شدند و حالت لیوان داشتند و با باز کردن هر نارنجک دارای دو لیوان می شدیم که با ریختن چای درون آنها بدون قند خلاصه دوپینگ شدیم.در همین روز نیز با اصابت گلوله توپ به سنگر و ماشین تدارکات گردان استاد غلام مروج و غلام رضا زمانی به شدت زخمی شده و به عقب منتقل شدند.


ماموریت گردان فتح در عملیات نصر 4 :
با فرا رسیدن تاریکی شب هفتم تیرماه 1366 قرار بود که تپه 2 از ارتفاعات قشن توسط گردان فتح به فرماندهی برادر محمد جواد اسلامی و حمدالله راد فتح شود ؛ برادر یدالله مواساتی در این زمان برای انجام فریضه حج تمتع به تهران رفته بود. مجهز شده و ساعت دو نیمه شب برای رفتن آماده شدیم دو گروهان که یکی به فرماندهی حاج نعمت .جعفر عاکف و دیگری به مسولیت برادران رزمه و این حقیر بود.

عملیات نصر 4 گردان فتح از لشکر 7 حضرت ولیعصر عج


 نیروها آماده اعزام به منطقه و انجام عملیات شدند ،  در این میان تعدادی از دوستان و از جمله خودم با توجه به دفعات مکرر که گردان ها به خط فوق زده و به دلایل متعدد نتوانسته بودند موفق شوند پیشنهاد داده بودند که عملیات یک شب به تعویق افتاده تا ضمن شناسایی کامل از منطقه راه های جایگزین برای غافلگیری و پرهیز از تک جبهه ای و رویارویی مستقیم با دشمن صورت نپذیرد ، آخه گفته بودند که میدان مینی وجود نداره و به راحتی قابل تصرفه و در ضمن این تپه چنان در شهر ماووت مسلط بود که می توانست نتایج عملیات و خود شهر را تهدید نماید و از سوی دیگر عده ای با تکیه بر اصل تکلیف و بدون در نظر گرفتن عواقب آن اصرار به انجام عملیات در آن شب را داشتند که با انتقال این ایده به فرماندهی لشکر و بررسی آن ، زمانی که در ساعت دو نیمه شب آماده اعزام به خط مقدم و منطقه عملیاتی بودیم بر اساس دستور فرماندهی مبنی بر موافقت با تعویق عملیات به شب بعد برای  انجام شناسایی بیشتر ،  نیروها به استراحت پرداختند ؛ بر همین اساس روز بعد در هشتم تیرماه تعدادی  برادران از جمله قره غانی،جعفر عاکف،علی رضا نمدساز،ابراهیم آهویی به عنوان اطلاعات و شناسایی گردان و تعدادی از نیروهای اطلاعات و عملیات لشکر 7 حضرت ولی عصر عج برای انجام شناسایی به منطقه رفته و برای یافتن راههای جایگزین جهت تصرف تپه به جستجو پرداختند ؛ هر چند شناسایی فوق منجر به شهادت جعفر عاکف و قره غانی در اثر ترکش انفجار خمپاره شد اما نتیجه آن کشف راه جدید در جهت دور زدن دشمن در جناح راست تپه یک بود و اهمیت آن در شب عملیات هنگام شکستن خط معلوم شد زمانی که نیروهای عمل کننده در جناح راست در راس قله قرار گرفته اما نیروهایی که در دره میان دو  تپه و مطابق روش های قبل آمده بودند در میان راه مانده بودند.


#محدوده_روشن_76
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#ماووت
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 75

راوی: نجف زراعت پیشه

عملیات نصر 4:

اهمیت ماووت :

عملیات نصر 4 با هدف تصرف شهر ماووت عراق و ارتفاعات مشرف به آن به خاطر اهمیت آن از دیدگاه عقبه ضدانقلاب برای سازماندهی ،آموزش،نگهداری اسرا  و پشتیبانی نیروهای خویش در اواخر خرداد 1366 انجام شد و با تصرف شهر ضد انقلاب را از عقبه ای مهم برای پشتیبانی و سازماندهی نیروهایش محروم نمود و عراق نیز برای باز پس گیری این شهر و ارتفاعات مهم آن حملات دیوانه واری را انجام داد.از جمله ارتفاعات مهم اطراف شهر ماووت ارتفاعات سه گانه قشن شامل یک،دو و صخره ای بود که بر شهر ماووت تسلط از لحاظ دید و تیر داشت ؛ نیروهای ما چند بار برای تصرف آن اقدام کرده اما به دلایل مختلف تلاش آنان برای تثبیت موقعیت شان با موفقیت همراه نبود.از دست دادن ارتفاعات قشن به معنای تسلط دید و تیر دشمن بر شهر ماووت که در نتیجه منجر به تخلیه شهر از نیروهای خودی می شد چرا که تلفات زیادی به همراه داشت زیرا در کوهستان ارتفاعات بلند یک مزیت بودن و دارنده آن پیروز میدان می باشد .

 تلاش ایران برای تصرف ارتفاعات فوق سبب شده بود که دشمن نسبت به حفاظت از منطقه حساس شده و با موانع متعدد نظیر میادین مین نامنظم و منظم و کمین های متعدد آمادگی کامل داشته باشد و از سوی شمخانی جانشین فرمانده سپاه ماموریت تصرف ارتفاعات قشن ابتدا به گردانهای فجر و فتح سپرده شد.

ماموریت گردان فجر در عملیات نصر 4 :

در تاریخ 6/4/1366 گردان فجر ماموریت تصرف ارتفاعات قشن را به عهده می گیرد اما زمانی که نیروهای گردان از ارتفاع اصلی که به شماره یک معروف بود سرازیر می شوند در همین حین نیز نیروهای کماندوی عراقی همزمان قصد بالا آمدن از این ارتفاع و تصرف تپه شماره یک را داشتند.در سینه کش تپه شماره یک نیروهای دشمن که از داخل کانال به سمت جلو می آمدند با نیروهای گردان فجر درگیر شدند و هر دو حریف به دلیل تاریکی شب و نبرد نزدیک و رودررو از تلفات زیادی برخوردار و با ادامه نبرد و نیاز به پشتیبانی، نیروهای گردان فجر به تپه شماره یک برگشته و در آنجا موضع گرفتند و در سپیده دم  هفتم تیر 66 مجدداً نیروهای کماندوی عراقی به دلیل فرمان عملیاتی خویش که تصرف تپه شماره یک به هر قیمت بود گله وار به سمت بالا هجوم آوردند اما مقاومت شدید برادران رزمنده که در برخی نقاط به نبرد رودرو و پرتاب نارنجک به سنگرها ومجاور همدیگر نیز منجر شد مجبور به عقب نشینی شدند؛اما طی این نبرد حماسی تعداد زیادی از رزمندگان قدیمی و ناب جبهه نظر مجید محسنی ،مصطفی شبانه،عبدالصمد چوبی ،شیر علی،روشندل و ...به شهادت رسیدند.

عملیات نصر 4 گردان فجر لشکر 7 حضرت ولیعصر عج

از اهمیت ماموریت گردان فجر همین بس که به احتمال قوی دشمن که قصد تصرف تپه یک را داشته که با رودرو شدن با نیروهای فجر این اقدام دشمن با شکست روبرو می شود و در صورت موفقیت دشمن در تصرف تپه یک عملیات فتح هم به هم می خورد و آن موقع باید در سطح قرارگاه برای تصرف تپه های 1و2و3 اقدام  که شرایط بسیار دشواری را با تلفات و خسارات بالا برای ما رقم می زد.

در این زمان برای ورود گردان فتح به منطقه عملیاتی و به دلیل شرایط خاص نیروهای ما توسط بالگردهای شنوک وارد منطقه عملیاتی شده و در کنار یک چشمه آب که فاصله آن تا خط مقدم قشن حدود چهار کیلومتر بود مستقر شدیم ، به دلیل عدم استقرار تدارکات هیچگونه امکانات پشتیبانی تا آن لحظه نرسیده بود.

#محدوده_روشن_75
#گردان_فجر

#عملیات_نصر_4

#ارتفاعات_قشن

#ماووت_عراق

#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 74

راوی: نجف زراعت پیشه


میدان تیر (گروهان پل):
در مورخه 9/12/1365 گروهان امام حسین ع را برای میدان تیر آماده نمویم و بعد از این که با عبدالرضا مهربان برای پیدا کردن منطقه مناسب برای میدان تیر ، مکان آن را مشخص کرده که در میان یک کانال بزرگ که زهکش عریض و طویلی بود که در زمستان محل تجمع آبهای سطحی به شمار می رفت ؛ بعد از برگشتن بچه های گروهان را به میدان تیر برده و مشهدی حاتم نیز طی صحبتی با بچه ها درخواست اکید کرد که نظم و انضباط را رعایت کنند.میدان تیر فوق نسبت به تمامی میادین تیر که تاکنون دیده ام متفاوت تر بوده است چرا که به صورت شبیه ساز عملیاتی صورت می گرفت انجام شد. تیربارچی ها یک لوله بزرگ سیمانی را که پشت خاکریز بود هدف گرفته و آرپی جی زن ها هم نیز شلیک می کردند و من هم بر نحوه نظارت آتش و تجهیزات برادران و کنترل آنان نظارت داشتم و از طرف دیگر محدودیت مهمات را نداشتیم تا دست بچه ها برای شلیک روان شود.

گروهان پل میدان تیر


شلیک به آسمان :
دهمین نفر از آر پی جی زنها بود که آماده شلیک می شد و من برای انجام کاری به حاشیه میدان تیر رفتم و از خط آتش دور شدم ظاهراً یکی از برادران آرپی جی زن که در نحوه شلیک موشک دچار مشکل شده بود کمک وی و فرمانده دسته به یاری وی می آیند و در حالی که دهانه عقب قبضه آرپی جی روی زمین و موشک آن به سمت آسمان بود ناگهان انگشت یکی از برادران روی ماشه رفته و موشک آرپی جی شلیک شد و صدای انفجار و موج ناشی از آن فضای میدان را در بر گرفت و سه تن از برادران بر اثر موج انفجار زخمی شده بودند(برادران یدالله فکور،یحیی تفضلی و امامی مقدم) که ناشی از آتش عقبه آرپی جی  رو به زمین بود که باعث زخمی شدن آنان شده بود؛ با تماس با فرماندهی گردان آمبولانس به محل حادثه آمد و یکی از زخمی ها که سطحی بود با موتور سیکلت و دونفر دیگر با آمبولانس منقل شدند.در همین حین ما از خود موشک شلیک شده آرپی جی غافل شده بودیم و در این جا نیز لطف الهی شامل ما شد چرا که قبضه هنگام شلیک کمی به سمت چپ منحرف شده و موشک با فاصله پنجاه متری پشت جاده منفجر شد که در صورت عدم زاویه می توانست تلفات جبران ناپذیری از ما بگیرد.


اعتراض :
ظاهراً در حین اجرای میدان تیر و شلیک یک کیلومتر جلوتر تعدادی از برادران شامل فتح الله آبروشن،محسن زحمتکش و ....با عبور از عرض کانال و زهکش فوق در کنار یک برکه که درون آن آب جمع شده بود مشغول آب تنی و شنا بودند که به یکباره تیرهای کلاش و تیربار از بالای سر آنها عبور می کند شاید پیش خود فکرمی کردند دشمن نفوذ کرده و این بود که در برگشتن اعتراض می کردند که ما هم برنامه مصوب گردان در برپایی میدان تیر را یادآوری نموده و باز هم به خیر گذشت.


جهت یابی :
در 10/12/1365 نیز پس از این که نقاطی را در منطقه با قطب نما گرا گرفته بودیم شب به همراه عبدالرضا مهربان یک صندوق سیب را به نقطه اصلی و هدف برده و شب هم بچه ها را برای تمرین جهت یابی بیرون بردیم تا با قطب نما اهداف فوق را پیدا کنند . یکی از دسته ها به راحتی اهداف خود را پیدا کرد اما دسته دیگر به دلیل اشتباه در نوشتن گرای 170 درجه به جای 70 ، سبب سرگردانی نیروها و خستگی مفرط آنان شده بود اما در نهایت با پیدا نمودن هدف ، ساعت یک بامداد بود که برگشتیم. در مورخه 15/12/1365 طی مانوری با مهمات جنگی با شدت بالا توسط گروهان ها انجام شد ه به دلیل شبیه سازی منطقه با عوارض و استحکامات دشمن نقش زیادی در آمادگی نیروها برای ماموریت آینده داشت. 


تغییر جهت عملیات های رزمندگان اسلام از جنوب به شمالغرب:
بعد از برگشتن از مرخصی بلافاصله نیروها به سمت کردستان  حرکت کردند و ما را به پادگان شهید ناصر کاظمی در نزدیکی دهگلان و قروه بردند و آموزش های ویژه جنگ در کوهستان و آمادگی های جسمانی در کوهها و دره ها جزء جدایی ناپذیر آن بود و حدود 50 روز در پادگان با آموزش ها و آمادگی های رزمی نیروها به اوج آمادگی برای انجام عملیات رسیدند.در همین زمان بنه پشتیبانی در اطراف شهر  بانه دقیقاً 7 کیلومتری بعد از شهربانه  به سمت مرز عراق مقر و بنه بوالحسن برپا شده بود و به نیروهای رزمی نیز جهت سازماندهی و ادامه آموزشها و آمادگی های رزمی به منطقه فوق منتقل شدند.در همین زمان برادر یدالله مواساتی برای انجام مناسک حج به عربستان اعزام شدند و محمد جواد اسلامی فرماندهی گردان را به دست گرفته بود.
#محدوده_روشن_74
#گردان_فتح
#گروهان_پل
#میدان_تیر
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 73

راوی: نجف زراعت پیشه
دلهره شب و کارکرد بلدوزرها و هماهنگی یا عدم هماهنگی آتش توپخانه و تلفات احتمالی همه سبب شده بود که یکجا بند نشویم.شب تنها شش بلدوزر آمد و از آنها نیز تنها دو دستگاه مشغول به فعالیت شدند و موفق شدند حدود دویست متر از خاکریز را توسعه و تکمیل نمایند و از نکات جالب این شب آتش هماهنگ ادوات و توپخانه خودی بود که سبب خفه شدن آتش دشمن در نطفه شد و در این لحظات فرشید،مرتضی و اسماعیل هم پهلوی ما بودند و شب بسیار جالبی بود. نزدیک اذان صبح فرماندهان گروهان و دسته های گردان جایگزین که قرار بود به جای ما در خط پدافندی مستقر شوند پیش ما آمده و فرماندهان دسته هایش پیش فرمانده دسته های ما مستقر شده و فرمانده گروهان که برادر ممبینی بود پیش ما ماندند. احداث خاکریز مورد نظر تنها 150 متر دیگر می خواهد تا روبروی بشکه ها و کنار اروندصغیر برسد .

شب های نهر جاسم شلمچه کربلای 5


هنگامی که به مقر گردان رفتم معاون سیاسی وزارت کشور به همراه هیاُت همراه آمده که پس از صحبت ، نماز جماعت و صرف نهار خداحافظی کرده و رفتند. برادر یدالله فکور نیز امروز بر اثر اصابت تیر سیمینوف دشمن زخمی شد و به عقب منتقل شد.برادر مواساتی هم ظهر میهمان مشهدی حاتم بود و ان شاالله قرار است فردا با نیروهای تازه نفس دقیقاً بعد از اذان صبح و در گرگ و میشی هوا تعویض شویم.
شب به ما اطلاع دادند که لودرها و بلدوزرها برای تکمیل خاکریز می آیند و غلامحسین چهاب آر نیز پیش ما آمد،ساعت حدود 20:30 دقیقه است که صدای بلدوزرها می آید و البته آتش پشتیبانی مثل شب های گذشته نیست و هنگامی که دشمن به میزان و حجم آتش خویش افزود ما هم به نیروها دستور شلیک متقابل و شلوغ کردن خط را دادیم و تا پاسی از شب همین وضعیت ادامه داشت تا این که من ساعت 12 خوابیدم و مشهدی حاتم مسئولیت بچه ها را به عهده گرفت.


تعویض نیروها :
3/2/1366 ساعت حدود سه نیمه شب بود که بیدار شدم و مقداری در حال و هوای معنوی شبانه شلمچه سیر کرده و نمازی خواندیم ، اینجاست که انسان قدر لحظات با خدا بودن و همراهی با بهترین بندگان خدا را متوجه می شود . بچه های دسته رعد را برای آوردن آرپی جی ها و تیربارها فرستادم و بعد از آن دسته صف نیز همین برنامه تکرار شد؛ تا ساعت 3:20 نیمه شب  هنوز صدای بلدوزرها می آمد و کار احداث خاکریز به اتمام رسیده و به انتهای خط مجاور بشکه ها رسیده است.بعد از نماز صبح کل بچه های مستقر در خط را بیدار کرده و آنها را برای انتقال به عقبه و پشت خط آماده کردیم.
گروهان امام علی ع اولین گروهانی بود که نیروهای آن تعویض شدند ، بعد از آن نیروهای مستقر در دژ و سپس دسته علی باعثی و در انتها نیز نیروهای گردان حضرت رسول ص وارد خط ما شدند ؛ البته ما کل نیروها را به عقب فرستادیم و تنها من و بیسیم چی و نگهبان ها در خط ماندیم و حدود یک ساعت و نیم به طول کشید تا نیروهای جایگزین به خط آمدند . واقعاً در این لحظات به نوع جنگیدن خویش و دشمن می نگرم جرات ما در تخلیه خط و با چند نیرو تا ساعتی بعد که نیروهای جدید به خط وارد شوند و اگر دشمن در این لحظات کوچک ترین تحرکی نماید چه بگویم ؟؟؟!!!.... به نوعی این کار استهزاء همه اصول و مقررات نظامی می باشد.


 بعد از مستقر شدن نیروهای جدید یعنی گردان حضرت رسول ص ایذه  به همراه نیروها به سمت بهداری حرکت کرده و بعد با ماشین به دژ آمدیم و در آن جا با مینی بوس برادر عبدالله مرضات به گروهان پل آمدیم که  در آن جا با شنیدن ماجرای شهادت شهید محمود اسدی و مجروحیت شدید کمال فرهاد منش در مقر گروهان پل بواسطه انفجار نارنجک تفنگی به شدت متاثر شدم و رهایی از روزهای سخت در خط پدافندی شلمچه پشت نهر جاسم که می توانست به راحتی تعبیر شود زهر مارمان شد.


#محدوده_روشن_73
#گردان_فتح
#پدافندی_محور_نهر_جاسم
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 72

راوی: نجف زراعت پیشه
بدقولی های مکرر :
30/1/66 امروز هم اسلحه های اعتباری خط را جمع کردیم و یکجا گذاشتیم جلسه گردان راس ساعت یک ظهر بود که مشهدی حاتم در آن شرکت نمود و هنگامی که برگشت انگار آب سردی بر رویمان ریخت و عنوان کرده اند که چهارشنبه نیروها می آیند و حاج یدالله هم برای پیگیری موضوع جایگزینی به کرخه مقر لشکر رفته بود.قبل از ظهر پیش جعفر عاکف در خط گروهان امام علی ع رفته و او هم خیلی ناراحت بود و از بدقولی بیم این می رفت که این نیروها برای بار دیگر رغبتی به اعزام  نداشته باشند.


31/1/66 شب تقریباً ساکتی بود صبح بود که از گردان به ما اطلاع دادند که حاج یدالله آمده است امروز هم محمدرضا خودسوز آمد و با هم به طرف مقر گردان رفتیم که در آن جا طی صحبت با حاج یدالله متوجه شدیم که با فرمانده لشکر بر سر بحث تعویض نیروها حرفشان شده و بعد از آن فرمانده لشکر به برادر باعثی گفته که نهایتاً تا چهارشنبه یا پنج شنبه نیروها تعویض می شوند(کمبود نیرو بیداد می کرد) سپس پیش سنگر تدارکات و تسلیحات رفته و سرم را شستم و به فرشاد درویشی گفتم که فرشید شمشیری را به گروهان بفرستد ،نهار را میهمان آقای مواساتی بودیم جایتان خالی وضعیت تدارکات خوب و  نوشابه حسابی خوردیم.


شب محفل ما با حضور نیروهای چند ملیتی شلوغ بود ،شامل غلامحسین چهاب آر،فرشید شمشیری ، مرتضی بهروز ، اسماعیلی ،یدالله مواساتی،جنامی که پس از برقراری نماز جماعت شام را نیز صرف کردیم و پس از آن حاج یدالله و جنامی به طرف مقر گردان و سایر دوستان به طرف مقر گروهان امام علی به راه افتادند و من و محمد رضا و بچه های فرماندهی گروهان باقی ماندیم ؛ امشب قرار است برای پیدا کردن پیکر شهید مجید نیکپور در کنار اروند صغیر به طرف دسته بدر برویم . در خواب بودیم که با صدای شلیک و انفجارات بیدار شدیم ظاهراً انفجارات توپ و خمپاره خودی بود که به دلیل نزدیکی به دشمن و ضریب خطای آن روی سر خودمان می خورد که بلافاصله تقاضای قطع شلیک و اصلاح آنها را نمودیم.

شب های نهر جاسم شلمچه کربلای 5


تفحص شهدا :
1/2/1366 ساعت سه بامداد بود که به طرف گردان به راه افتادیم و در آنجا با حاج یدالله به طرف دسته بدر به راه افتادیم آنجا حسن شیرازی مسئول ادوات گردان آر پی جی 11 کار گذاشته و شلیک می کردند و تجمع خیلی زیاد بود ؛ من و حاج یدالله، محمد رضا و عین الله مکاری مقدم به طرف نهر جاسم به راه افتادیم و سردمی و فرزان بوسیله تیربار تامین بودند و من و محمد رضا از سمت راست و یدالله و عین الله از سمت چپ اروند صغیر جستجو را شروع نمودیم . در جایی ما به جسمی برخوردیم که فکر می کردیم جنازه است اما نبود و تنها موفق شدیم تعدادی وسایل انفرادی و ساک پیدا کنیم و آوردیم شاید که متعلق به شهدا باشد؛پس از ساعت ها تلاش ناموفق سرانجام به طرف مقر گردان به راه افتادیم. جلوی مقر گردان متوجه شدیم که برادر جعفر کریمی پور مسئول تعاون سپاه بهبهان در میان خاکریز مجاور سنگر فرماندهی گردان با اصابت تیر به کتفش زخمی شده که جریان را  حمدالله خندانی به ما گفت ، با دیدن استاد غلام مروج مسئول تدارکات گردان و شنیدن ماوقع در مقر گردان نماز صبح را به جماعت خوانده و سپس به طرف خط حرکت نموده از راهی میانبر که دیروز آمده بودیم.


خنده و عصبانیت :
با رسیدن به سنگر به خاطر خستگی و بیداری شبانه خوابیدیم یک ساعت بعد با سروصدای بچه ها بیدار شدم ؛گفتند مشهدی حاتم یک محموله انبار مهمات پیدا کرده که با خنده گفتم که این محموله ذخیره و اعتبار خط است.مرتضی شعبانژاد که زخمی شده بود به همراه عبدالله سپهری مهر در سنگر ما بود .امروز تا ظهر هم سنگرهایی را که پشت خاکریز بلند احداثی بود را چک کرده و سپس به خاکریز خط رفتم و مقداری در سنگر بیسیم مانده و بعد از آن  موجودی مهمات را چک کردم . همه قبضه ها برای شب خرج گذاری شده بود  زیرا که قرار است امشب 8 بلدوزر بیایند و کار کنند و آرپی جی های اعتبار  خط را جدا کرده و آوردم.
امروز عصر هم که در حال خواب و استراحت بودم که یکدفعه بیدارم کردند و گفتند زخمی داریم که در گوشه انتهایی خاکریز بود چند نفر را فرستادیم تا زخمی را به عقب بیاورند ؛مشهدی حاتم نیز رفت در این بین برخی دوستان که از قضا رسمی و مسئول هم بودند که به قضایا و اتفاقات پیش آمده تنها تماشاچی بودند و خیلی خونسرد اصلا از خود حرکتی نشان نمی دادند و این مساله سبب عصبانیت من شده بود.
محدوده_روشن_72
#گردان_فتح
#پدافندی_محور_نهر_جاسم
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 71

راوی: نجف زراعت پیشه
سنگرسازان بی سنگر :
27/1/66 تعدادی از بچه های طرح و عملیات از جمله حمید رجبی به خط آمده و از آن بازدید نمودند و از همان ابتدا آتش عراق شدت گرفت که متقابلاً با آتش پشتیبانی نیروهای خودی خاموش شد و عملیات مهندسی تا ساعت 30/2 نیمه شب ادامه یافت و با خراب شدن دستگاهها آنان کار را تمام کردند که در آن شب تقریباً حدود دویست متر خاکریز جدید احداث کردند که ضعف خاکریز کوتاه ما را بپوشاند و حاج یدالله هم در خط پیش ما ماند.به واقع من کار بچه های مهندسی را از کار خودم ارزشمندتر می دانم ما پشت خاکریز به دفاع می پرداختیم اما بچه های مهندی روی لودر و بلدوزرها سه متر بالاتر دقیقاً در تیر رس دشمن و سیبل آنان و در زیر آتش شدید که مختص آنها بود به کار احداث سنگر یا خاکریز دست می زدند و به درستی که خیلی هنرمندانه به آنان لقب سنگرسازان بی سنگر نام نهاده اند.

شب های نهر جاسم شلمچه کربلای 5


در همین روز نیز یک نفر از نیروهای طرح و عملیات برای نظارت بر عملیات مهندسی و خاکریز احداث شده به خط ما آمدند ؛ در همین روز نیز در قسمتی از منطقه که به نهر جاسم منتهی می شود باقیمانده پیکر شهید نصرالله رستگار (بالا تنه) را پیدا کرده و با لندکروز به عقب منتقل نمودند.شب مجدداً لودرها و بلدوزرهای مهندسی به منطقه آمدند اما به دلیل این که آتش پشتیبانی هماهنگ نبود نتوانستند کاری انجام دهند و بر آثر آتش شدید دشمن پنج تن از نیروهای مستقر در خط ما زخمی شدند که برادران محسن اکبری و آبروشن نیز جزو آنان بودند.محسن اکبری ترکش به باسنش خورده وهر چه تلاش کردیم زخم را دیده و یا برای وی کاری انجام داده و یا ببندیم از بس این جوان محجوب بود اجازه نداد و مرتب می گفت چیزی نیست و ممانعت می کرد تا با ماشین به عقب منتقل شد.


قحطی نیرو و مشت های گره کرده :
29/1/66 لودرها و بلدوزرها به دلیل آتش سنگین دشمن از خط رفته و امروز قرار است که دسته رعد جای دسته صف را بگیرد و اول صبح بلند شدم و شماره های تمام اسلحه ها را چک کردم و به فرشاد درویشی مسئول تسلیحات گردان دادم و با توجه به قول هایی که مرتب نقض و شکسته می شود به شدت عصبانی هستم و هنوز نیز خبری موثق از آمدن گردان و نیروهای جایگزین نیست؛خیلی خسته شده ایم و تحمل این وضعیت با توجه به قول های نقض شده امکان پذیر نیست چرا که از یک طرف مکان استقرار به دلیل حساسیت منطقه،نزدیکی به دشمن،خاکریز کوتاه،آب گرفتگی و بالا آمدن سطح آب زیرزمینی منطقه به دلیل مجاورت با اروند رود و نهرهای اطراف همه و همه سبب فرسودگی نیروها شده که در صورت استقرار در خاکریز بعدی و حتی دژ می توان از تلفات جلوگیری کرد ضمن این که خط فعلی را می توان به عنوان نقاط و سنگرهای کمین خودی از آن استفاده کرد و با آسایش بهتر نیروها و جلوگیری از فرسودگی نیروها می توان از تلفات مستمر نیز جلوگیری کرد ضمن این که داستان دنباله دار و تکراری تعویض نیرو نیز روان و آرامش نیروهای مستقر در منطقه را بر هم زده است. البته مشت های گره کرده و شعاردهندگان در شهرها بسیار هستند اما در خط مقدم و مناطق عملیاتی کمبود نیرو بیداد می کند و با زخمی و شهادت نیروها جایگزینی برای آنها نداریم.


عملیات جنگ روانی توسط مجاهدین عراقی :(لشکر 9 بدر)
نزدیکی های ظهر عملیات جنگ روانی توسط مجاهدین عراقی شروع شد و با برقراری بلندگوها شروع به دادن شعار و تبلیغات در راستای جذب نیروهای دشمن نمودند که این امر سبب شد که کل خط آماج خمپاره های شصت دشمن قرار گیرد و بسیاری خمپاره ها روی سنگرها اصابت کرد که طی آن برادران فضل الله عصایی و اسماعیلی زخمی شدند؛شدت آتش به اندازه ای بود که امکان بیرون زدن و انتقال مجروحین به عقبه نبود و همه درون سنگرها رفته بودیم؛ با بیسیم با عقبه تماس گرفته و با تشریح وضعیت موجود خواستار اتمام تبلیغات و جنگ روانی علیه دشمن شدیم و نهایتاً بعد ربع ساعت سروصدا خوابید و زخمی ها را به بهداری منتقل نمودیم.


محدوده_روشن_71
#گردان_فتح
#پدافندی_محور_نهر_جاسم
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 70

راوی: نجف زراعت پیشه
نوشابه کوثر :

 ظهر فرمانده گردان مواساتی و حاج عبدالرضا مهربان  مهمان ما بودند  و همراه غذای ظهر نوشابه های کوثر  که به صورت قوطی در خط اورده که پس از مدت ها لذتی خاص به ان داده بود،آن موقع نوشابه کم و گیر آوردنش یک غنیمت محسوب می شد و در این گیر و دار بازار پارتی بازی هم برای سهمیه بیشتر داغ بود.

نوبتی :

25/1/66 در طی این مدت معمولا از ابتدا تا نیمه شب من پای بیسیم و کنترل خط بودم  و بعد از ان مشهدی حاتم بیدار و پای بیسیم ها می نشست و علاوه بر ان  به نماز شب و عبادت نیز می پرداخت .

نعش کش :

در انتهای شب یکی از برادران در گوشه انتهای  خط زخمی شده بود  که برادر خودسوز چون من خواب بودم بی سر و صدا رفته و  او را  روی دوش خویش  انداخته و به عقب  می آورد و به دلیل خون آلود شدن لباسش  من شلوار کردی خود را به وی داده و خودم شلوار کره ای  را پوشیدم؛ در این ایام من و محمد رضا به نعش کش خط معروف شده بودیم چرا که هر جا یکی از نیروها زخمی و یا شهید می شد به خاطر سختی های جغرافیایی و نظامی منطقه کمتر کسی تمایل داشت و یا برخی اوقات نیز از رانت فرماندهی استفاده کرده و خودمان برای آوردن مجروح پیشقدم می شدیم.

وعده های تحقق نیافتنی :

  ساعت 30/10بود که فرماندهی لشکر  برادران  رئوفی و حشمت به بازدید خط  امدند و تنها تا خط مجاور فرماندهی گردان یعنی خط مقابل اروند صغیر آمده و سپس برگشتند  و ظاهرا  خبرهایی رسیده که سه روز اینده نیروهای جدید امده و تعویض نیرو می شود  چرا که نیروها  به دلیل  شرایط  سخت حاکم  بر انجا  بسیار خسته  و فرسوده شده اند .

شب های نهر جاسم شلمچه کربلای 5

 26/1/66 دیشب مجید محسنی ،محسن اکبری، محسن زحمتکش، خودسوز  به طرف  انتهای خط ودر گوشه که نقطه حساس  منطقه پدافندی بود حرکت کردند ومن به مدت دو ساعت خوابیدم و پس از آن من نیز به دنبال بچه ها رفتم گزارش داده بودند که انفجار خمپاره دشمن سنگر آخری را تخریب کرده و بچه ها با همیاری هم دیگر آنها را درست کرده بودند ولی سنگر دیگر متعلق به دسته صف انهدام کامل شده بود .امروز صبح هم وسایل خود را جمع و جور نمودیم و آماده هستیم تا مسئولین گردان بعدی از خط دیدن کنند و نیروهای خود را آماده ورود به خط نمایند ؛ نیروهای جایگزین وظیفه هستند اما هنگام غروب آفتاب متوجه شدم که به دلیل حساسیت خط جایگزینی نیروهای وظیفه با ما منتفی شده و قرار است که گردان حضرت رسول ص  که بچه های ایذه هستند جایگزین ما شوند و در همین روز نیز حشمت از خط ما بازدید نمود.

قحطی حمام :

ساعت نه و نیم صبح به همراه عبدالرضا و محسن زحمتکش برای استحمام به منطقه پنج ضلعی رفته بودم ولی حمام گیرمان نیامد تا اینکه در کنار جاده بالاخره جایی را برای شستن سر و بدن خویش پیدا نمودیم و در حقیقت حمامی چند دقیقه ای بود.

نیروهای چند ملیتی :

ساعت چهارده بود که به مقر برگشتیم و در مراجعه اول به سنگر فرماندهی گردان رفتیم و در آنجا با امیر نجفی ، برکت و مهران روبرو شدیم و بعد از مقداری نشستن با توجه به نبود غذا با خودسوز به طرف سنگر و مقر خودمان در خط برگشتیم و پس از صرف غذا ساعتی را در سنگر به استراحت پرداختیم، شب هم آقای اسلامی،مواساتی و کریمی پور مسئول تعاون بهبهان و مسئول تعاون لشکر و برکت پیش ما آمدند و با برادر محسن اکبری از خط بازدید نمودند و در همین زمان نیز چهار نوشابه با مارک کوثر را برادرانه با هم میل نمودیم و بعد از آن حاج یدالله با مسئول تعاون و برکت رفتند و اسلامی و بقیه بچه ها در خط مانده و خوابیدیم و پس از بازدید مجدد از کل خط یک تلیت ماست بیاد ماندنی درست کرده خورده و خوابیدیم.

محدوده_روشن_70
#گردان_فتح

#پدافندی_محور_نهر_جاسم

#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 69

راوی: نجف زراعت پیشه
تلفات و ماندگاری در خط :
 21/1/66ظاهرا  از دیروز  حاج یدالله  مواساتی  ،عبدالله مرضات ،محسن اکبری ومجید محسنی به بهبهان  رفته و قرار است که در مورد ماندن  در خط  و استمرار پدافندی  گردان و جایگزینی آن صبحت  نمایند. عصر امروز  نیز خط بشدت آماج حجوم  خمپاره های 60 قرار گرفت  و چون  خط قبل از ان  شلوغ شده بود 5 زخمی دادیم که به عقب منتقل شدند . 
آماده باش و کمبود مهمات :
شب آماده باش  داده شد  ، من  شب  قبل به آقای  اسلامی  جانشین گردان درمورد کمبود مهمات گفته بودم  و عنوان نموده بودم  که مهمات موجود فقط در حد دفاع  لحظه ای  می باشد  و سهمیه ای جهت آتش در اختیار نداریم  و نمی توانیم مثل شب های گذشته  شلیک و آتش  بازی کنیم و وی گفت  نیازی به شلیک نیست  اما  با اعلام  آماده باش  و حوادث روز و شب  دستور شلیک زیاد  را صادر نمود  و در صورتیکه در این لحظات  دشمن به تک می نمود  ما هیچگونه مهمات جهت دفاع  و یا نیرو جهت  پشتیبانی  از خط نداشتیم و من  بسیار  ناراحت شده و بدرون  سنگر خویش رفته و فقط دعا می کردم دشمن بویی نبرد و یا این که دست به تحرک ویژه ای نزند  .این روزها دیگر مثل قبل نیست مهمات اختصاص نمی دهند و ما به شدت در مضیقه هستیم حتی کوچکترین تحرک عراق می توانست در این جا تبدیل به فاجعه شود اما چه می شودکرد تکلیف ما ماندن و دفاع از منطقه تا آخرین نفس می باشد، ظاهراً بودجه مملکت برای تامین اقلام جنگ کفاف نمی دهد یا بحث تحریم های تسلیحاتی و اقتصادی مانع پشتیبان جبهه و جنگ شده است.

نقشه خط پدافندی نهر جاسم عملیات کربلای 5


صبح به مقر گردان رفتم و با  جانشین گردان  محمد جواد اسلامی پیرامون سهمیه مهمات ،کمبود نیرو ناشی  از تلفات مستمر  و خستگی ناشی  از پدافندی  و نحوه  تعویض صحبت نمودم  و از جمله تغییر مکان از خط فعلی  به پشت خاکریز تازه  احداث شده توسط لودر و بلدوزرها و یا دژ که با عدم نتیجه گرفتن  پیش بچه ها در خط برگشتم. البته  این شبها دیگر به  دلیل   کاهش آتش بازی دشمن  ما نیز کمتر  شلیک می کردیم  که البته  یکی از دلایل عمده آن کمبود  مهمات وکاهش سهمیه خط بود .
اوفی :
24/1/66 صبح اطلاع دادند  که تخریب چی های دشمن  برای کاشتن مین  به جلو آمده ، با نگاه کردن منطقه  با دوربین خرگوشی متوجه شدم که فرمانده انان  به صورت تمام قد و دست به پهلو در میدان ایستاده(خیلی قلدور مآب و طلبیدن هل من مبارز)  و سه نیروی تحت امر وی  مشغول کار و کاشت مین در منطقه روبروی ما بودند ؛  در همین زمان نیز حاج یدالله  و عبدالرضا  مهربان به خط امدند با خبر جلو امدن عراقی ها مصطفی محمدی و خود سوز برای شلیک نارنجک  تفنگی و آرپی جی 7 به جلو رفتند  . تقریبا  ده الی بیست دقیقه  بعد گفتند  مصطفی  زخمی شده است، با فکر اینکه سطحی زخمی شده است  و خودش می اید به محل نرفتم  ولی وقتی دیدم خبری نشد قدرت و خیرالله را صدا زدم  و جلو رفتیم  تقریبا پنج متری سنگر  بیسیم و فرماندهی  دسته  بود که مصطفی را روی برانکارد گذاشته و به عقب حمل نمودیم  .
مصطفی روی خاک ریز کوتاه  مرتب تا نیم تنه بالا رفته  و منطقه را دید می زده است  و تذکر افراد به وی از تک تیر انداز  عراقی تاثیری نداشت و باهمین  وضعیت دو عدد آرپی جی که توسط برادران آغاجاری با یک عملیات ابتکاری گلوله خمپاره شصت روی خرج آن نصب شده و توسط آرپی جی شلیک می شد به سمت عراقی های مستقر در میدان  مین شلیک کرد اما شلیک سمینوف عراقی ها وی را از بالای خاکریز به پایین انداخت .اصابت تیر به شکم وی  باعث شد که چند قدمی دویده اما بلافاصله روی زمین افتاد.بواسطه پر بودن جداره خاکریز از آب  سبب شده تا انتقال مصطفی با برانکارد به سختی  صورت گرفت و در حقیقت رمق ما در طی انتقال گرفته شد  در همین زمان نیز شلیک بی امان دشمن  به طرف ما و انفجارات متعدد سبب افت و خیز زیادی شد و سالم ماندن ما تا زمان انتقال  مصطفی  به پای آمبولانس  به یک معجزه شبیه بود .
#محدوده_روشن_69
#گردان_فتح
#پدافندی_محور_نهر_جاسم
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 68


راوی: نجف زراعت پیشه
آخر دنیا :
ساعت 11صبح 18/1/66 بود که سری به کل خط زدم و به سنگر امدم ساعت تقریبا 14:30 بود که آتش دشمن شدید شد و زمین و زمان درحال لرزیدن بود ظاهراٌ در غرب کانال پرورش ماهی عملیات کربلای 8 صورت گرفته و حدود دو کیلومتر نیز پیشروی صورت گرفت اما باتوجه به مقاومت شدید دشمن و استفاده از آتش شدید و استقرار در استحکامات خوب نیروهای ما مجبور به عقب نشینی شدند . عملیاتی که هنوز که چند دهه از آن می گذرد واقعاً یاد سخنی افتاده ام که در اوج آتش دشمن بر زبانم جاری شد ،این جا آخر دنیا است ؛و آیا کسی در آینده می تواند روایت ما از این روزهای سخت را بیان نماید.عصر نیز سنگر اجتماعی خویش را با کمک محمدرضا و بیسم چی ها تکمیل نمودیم .
دوربین دید در شب :
در 19/1/66 نیز ساعت 23بود که محسن اکبری و سپس یدالله مواساتی فرماندهی گردان به مقر فرماندهی گروهان امده و برای بازدید خط و با استفاده  از دوربین  دید در شب که تازه  به گردان  داده بودند  برای بازدید خط  و زیر نظر  گرفتن  دشمن و حرکاتش  براه افتادیم .نبود امکانات برای دید زدن و زیر نظر گرفتن حرکات دشمن باعث شده بود که نیروهای ما از هر ابتکاری استفاده نموده تا بتوانند از دستاوردهای عملیات به هر سختی شده حفاظت نمایند اما در بیستر اوقات تاوان آن را با نثار جان خویش داده اند به نحوی که بسیاری از برادران ما هنگام سرک کشیدن برای نگاه به جلوی خط و دید حرکات دشمن توسط تک تیراندار و با اسلحه های قناصه یا سمینوف ساخت شوروی دقیقاً در وسط پیشانی خویش هدف قرار گرفتند و به شهادت رسیدند و استفاده از ابزار تخصصی جنگ می توانست ضمن نتیجه بهتر و دقیق تر از تلفات نیروهای ما بکاهد اما شرایط تحریم کشور این اجازه را نمی داد.

شب های نهر جاسم


بررسی تحرک :
 در همین حین  نیز محمد رضا  ، محسن زحمتکش ، و مصطفی مداری آرپی جی 7 و نارنجک تفنگی ها را برداشته و شروع به شلیک نمودند چرا که خاصیت پدافندی نهر جاسم این چنین  بود که هر  طرف ساکت  می ماند  طرف مقابل   با زیر آتش قرار دادن حریف  برتری میدان را بر عهده  می گرفت ، به همراه حاج یدالله  و محسن  به انتهای خط رفته  و تحرکات و اقدامات  دشمن را با  دوربین  دید در شب  زیر نظر  گرفته و با توجه  با اینکه  تحرک خاصی را مشاهده ننمودیم ؛ ظاهرا  خبری مبنی براقدام  دشمن  مبنی بر اقدام به تک و بیرون آمدن  از سنگرهای خویش  به سمت جلو  به گردان مخابره شده بود  و علی رغم نتیجه فوق  شلیک های  متعدد  و آتش  بازی  خوبی در ان شب صورت گرفت  ولی به دلیل محدودیت سهمیه مهمات  دستمان  در شلیک بیشتر بسته وسعی می کردیم  صرفه جویی کنیم  و باتوجه به اجرای آتش متقابل  دشمن یکی از برادران  زخمی شده  و به عقب منتقل شد،باتوجه به خستگی و گرسنگی درون سنگر  چای و بیسکویت خورده  و بلافاصله خوابیدیم و از شدت خستگی و تحرک  شبانه متاسفانه نماز ما قضا شد.
چلومرغ نایاب:
20/1/66 تلاش نیروهای اب رسانی  برای روشن نمودن  تلمبه های اب و تخلیه اب  درون  خاکریز ناموفق ماند  و سطح اب به صورت  تدریجی  شروع به بالا امدن  می کرد .حدود  ساعت 10 صبح بود که خمپاره  ای وسط خاکریز خورد  و مصطفی مداری و دو تن از نیروها ی دیده بان توپ خانه زخمی شدند و به عقب منتقل شدند  و بعد از ان خط مجددا ارامش خود را پیدا کرد  و امروز بعد از مدت ها  غذای گرم داخل  پلاستیک فریزرکه متشکل از چلو مرغ بود صرف شد و در آن لحظات واقعاً چسبید .
معضل دستشویی :
از بدترین لحظات در این خط رفتن به دستشویی و قضای حاجت بود و از ترس هدف قرار گرفتن بچه ها سعی می کردند همه کارها را جنگی انجام دهند چرا که اگر در دستشویی هدف قرار بگیری تا ابد به صورت جوک و خنده دستمایه خنده بچه ها می شد،روزها و شب ها یکی پشت سر هم می گذشت و سنگر سازی :تحرک بالا و عرق کردن ،گرد وخاک ناشی از انفجارات و ... همه و همه را در نظر بگیرید و نبود حمام. حالا اگر کسی دچار پاتک شیطان می شد بماند که مجبور بود با وسایل ابتدایی و با اعمال شاقه با اندکی آب غسل واجب انجام دهد.
#محدوده_روشن_68
#گردان_فتح
#پدافندی_محور_نهر_جاسم
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 67

راوی: نجف زراعت پیشه
تعطیلی پمپاز آب در اروند :
صبح هنگامی که بچه ها رفته بودند تا  تلمبه های انتهای خط را روشن کنند روشن  نشد و سرعت ومیزان بالا آمدن اب درون خط وسنگرها زیاد شده بود از سوی دیگر پیش خودم هم فکر کردم با توجه به حساس شدن خط و دید و تیر دشمن نسبت به کلیت خط و علی الخصوص کانال مملو از آب اگر یکدفعه دیگر پایمان را به آن جا بگذاریم سالم برنمی گردیم و به عبارتی عمودی و با اختیار می رفیم اما بی اختیار و افقی روی برانکارد به عقب برمی گردانند.
سنگر فرماندهی جدید :
چون زمان پدافندی مدت زیادی به طول می کشد و از سوی دیگر با این آتش خمپاره ها و نارنجک ها باید سنگر مستحکمی برای خود احداث می کردیم لذا دست به کار شدیم ، برای سنگر فرماندهی گروهان به همراه بچه ها شروع به پر کردن خاک درون گونی کرده وشروع به احداث سنگر نمودیم.
تعمیر تلمبه :
 عصرهم پس از کمی استراحت با برادران بلادی ، محسن اکبری و خودسوز برای روشن کردن تلمبه ها در ابتدای خط و برای تخلیه آب درون خاکریز  رفتیم و در همین موقع هم بچه های لشکر در قسمت آبرسانی آمدند وپس از  پیدا کردن نقص آن گفتند که تلمبه نیاز به بنزین و شمع دارد و من برای آوردن آن ها به مقر گروهان آمده و باتعویض آنها تلمبه ها به راه افتاد.
پمپاژ آب به سمت دشمن :
 تصمیم گرفتم حال که امکان راه اندازی تلمبه ها در انتهای شیار و هدایت آبها به سمت اروند صغیر وجود ندارد در همین ابتدا تلمبه ها را روشن و اب را پشت بشکه ها در ابتدای کانال بیندازیم تا به طرف دشمن برود و شب نیز آتش بازی خوبی در خط براه بیندازیم وبا تلاش و فعالیت بچه ها مجلس شاهانه ای براه انداخته بودیم و روز دوم ما بدون تلفات گذشت.
ساخت سنگر دوم :
 در روز سوم 16/1/66 ما شروع به احداث یک سنگر اجتماعی دومی روبروی سنگر فرماندهی نمودیم و شب  برادران یدالله پازند ،مالک ایقان و مصطفی مداری پیش ما ماندند. 

شب های نهر جاسم


مقابله به مثل :
 مثل شب های گذشته مجدداٌ مهندسی رزمی مشغول احداث خاکریز و تکمیل آن شد والبته به نسبت شبهای گذشته شلیک کمتری داشتیم اما دقیق تر برادران می زدند و همین باعث شد که آتش دشمن خاموش شود ظاهراً قلق دستشان آمده بود و الان هدفمند به سمت دشمن شلیک می کردند و صد البته تجارب جنگ نیز به کمکشان آمده بود و در آن شب من پیش بیسم چی ها در سنگر فرماندهی نزد برادران پریسوز ، کمال جعفرنیا و محسن متذکر بودم و  مشهدی حاتم برای سرکشی نیروها در خط بیرون رفت و آن شب سه زخمی سطحی دادیم . 
بررسی محور :
امروز 17//13661قصد دارم که به خاکریز احداثی که به دژ در پشت سر ما متصل می شد نگاهی بیاندازیم ضمن اینکه چند تن از برادران برای روشن کردن تلمبه ها به انتهای خط رفتند ضمن اینکه قصد دارم سری به خاکریز ملاقه و نونی شکل گروهان امام علی (ع) بزنم مکانی که به واقع به شکل یک نون شکل ، فاصله نزدیک با دشمن به نحوی که نجواهای آنها را نیز می شنیدند و هر گونه حرکت بی موقع در این خاکریز ناخشنودی فرماندهان خودی و خشنودی دشمن را در پی داشت چرا که دشمن بلافاصله با شلیک های پی در پی خویش از ما تلفات می گرفت و با توجه به کمبود نیرو وظیفه نیروهای خارج شده از خط روی دوش نیروهای سالم باقیمانده در خط سنگینی می کرد . شب یک نفس راحتی کشیدیم چرا که  بلدوزرها نیامدند و آتش بازی دشمن متوقف و مثل شب های قبل نبود و ما تنها با شلیک های متعدد خویش آتش دشمن را خاموش نمودیم ودر اخر شب به همراه عبدالصاحب غلامی و مصطفی محمدی در کنار خاکریز که پهلوی تلمبه ها به دژ متصل می شد حرکت کردیم و پشت دسته بدر رفتیم من پس از آن ابتدا به مقر گردان و سپس به گروهان آمدم . 
#محدوده_روشن_67
#گردان_فتح
#پدافندی_محور_نهر_جاسم
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 66

راوی: نجف زراعت پیشه
شب های نهر جاسم
اولین ضربه :
در اولین شب  14/1/66 به دلیل همین آتش  شدید موجود در خط و عدم آشنایی ما  نسبت به وضعیت  فوق و ندادن  سهمیه  مهمات ، سرتاسر خط یکپارچه آتش شدید شده بود  و در همین زمان  نیز نیروهای ما جواب آتش دشمن را  با مهمات  خویش می دادند   اما در مقایسه  با آتش  دشمن از میزان  کمتری  برخوردار بود، در پشت خاکریز مشغول چک کردن اوضاع و هدایت نیروها بودم که دیدم از انتهای خط پدر جوکار به سمت عقب می آید در حالی که دست خود را با چفیه بسته و با دست دیگرش گرفته ، ظاهراً طی آتش دشمن در همان شب اول  3تن  از برادران  از جمله پدر جوکار زخمی شده و طبق اطلاع آنان یکی از برادران نیز به نام محمدرضا اصیل زاده نیز در انتهای خط به شهادت رسیده و من ضمن دلداری  به آنها، زخمی ها  را  راهی عقب و اورزانس نمودم  و خود  به سمت  انتهای  خط دویدم  .
از یک سو باید وضعیت شهید اطلاع داده شده را چک می کردم و از سوی دیگر نگرانی این را داشتم که ممکن است آتش تهیه دشمن مقدمه پاتک برای ورود به خاکریز و تصرف آن باشد،  با اطلاع از وضعیت  فوق به انتهای خط رفته ، در بین راه سنگری را دیدم که در حال سوختن بود اما پدر جوکار گفته بود در انتهای خط بوده اند ،با رسیدن به پایان خط و چک کردن اوضاع خط دیدم نگهبان ها و پاسبخش آن ساعت برادر حبیب الله کمایی درون جایگاه های خویش قرار دارند و با دقت در پیشانی منطقه دیدم خبری از ورود دشمن به منطقه نیست و خیالم راحت شد؛چون شهید را ندیدم و از سویی نیروهای منطقه نیز از این قضیه اظهار بی اطلاعی نمودند در کناره خاکریز شروع به چک کردن سنگرها یک به یک نمودم تا به سنگری رسیدم که زبانه های آتش مهمات درون  آن  فضای خطرناکی  را ایجاد کرده بود  و گلوله های ثاقب  و خرج های آرپی جی  بود که هر لحظه  به اطراف  پرتاب می شد هر آن که امکان بروز واقعه تلخی وجود داشت.

شب های نهر جاسم


در پرتو نور ایجاد شده توسط انفجار گلوله که به تمامی جوانب پرتاب می شد یکدفعه چهره شهید را مشاهده نمودم که به دیواره سنگر تکیه داده و با توجه به اصابت گلوله و انفجارات زیاد به شهادت رسیده بود ومن تنها  موفق  شدم با ریختن  خاک  روی پیکر شهید  و مهمات موجود که اکنون نیز به پایان خود می رسید آتش داخل سنگر را خاموش نمایم  و به سنگر فرماندهی برگشتم ؛ عملا امکان انتقال پیکر شهید وجود نداشت و انتقال آن برای بعد در شرایط مناسب موکول شد ودر همین زمان آتش باران شدید دشمن و انفجار خمپاره ها ترکشی به باسن من اصابت نمود که به دلیل وضعیت سخت خط اصلا کاری به آن نداشتم و تنها با استفاده از پارچه و فشار روی آن توانستم خونریزی را بند بیاورم.با طلوع صبگاهی من و محمدرضا و تعدادی از دوستان بایک برانکارد پیکر شهید را از میان سنگر بیرون آورده و به سختی در حاشیه خاکریز و از میان آبهای منطقه عبور داده وسپس در آمبولانس گذاشته و به عقب فرستادیم.
تامین خط با خاکریز جدید :
 این شب ها بحث زدن یک خاکریز مناسب وبلند حد فاصل محل استقرار ما و دژ عراقی ها در کنار نهر جاسم که بسیار مرتفع بود کار اصلی قرارگاه به شمار می رفت و شبانه لودر و بلدوزرهای زیادی برای احداث این خاکریز وارد منطقه می شدند که همین امر یکی از دلایل آتش شدید دشمن به شمار می رفت وتا زمانی که راننده ها می توانستند عملیات احداث خاکریز را ادامه می دادند وبسیاری از آنان بدلیل اینکه حداقل سه متر بالاتر بودند طی انفجارات و شلیک ها زخمی و یا به شهادت می رسیدند.
آتش بازی :
در پدافندی نهر جاسم شبانه کار ما شده بود ریختن آتش وتبادل آتش با دشمن تا در حفاظت آن لودر ها و بولدوزرها بتوانند خاکریز دوجداره رابه انتها برسانند، شب ها نیروهای زیادی از جمله محسن اکبری ، مجید محسنی،محسن زحمتکش،غلامحسین چهاب آر، عبدالرضا مهربان و ... به عنوان نیروی کمکی  به خط آمده و در شلیک ها به سمت دشمن ما را یاری می کردند؛ 2شب بعد سرانجام توانستند 200متر خاکریز مانده به آخر را دو جداره کرده وتکمیل نمایند و من و محمدرضا خود سوز طی این شب ها پابه پای هم از تیر بار گرفته تا آرپی چی، موشکهای ضدتانک ونفرات و ژ3 و منور ها و خلاصه هر چی به دستمان می رسید  را مرتب به سمت دشمن شلیک می کردیم بطوری که گوشهای ما دیگر قابلیت  شنیدن را از دست داده و برخی نیز از آنها خون سرازیر شده بود ، آن قدر با آرپی چی ها شلیک شده بود که برخی از آنها دیگر شلیک نمی کرد. در این خط دریافته بودیم که هرشلیک دشمن باید جوابش دوشلیک باشد تا نتواند جولان دهد و بعد از ساعاتی خط آرامش خود را باز می یافت.
#محدوده_روشن_66
#گردان_فتح
#محمدرضا_اصیل_زاده
#پدافندی_محور_نهر_جاسم
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 65

راوی: نجف زراعت پیشه

تخلیه آب :

در لحظه ورود به خط به همراه سعید  عصارپور  و یک بسیجی  که به عنوان  مامور روزانه جهت روشن و خاموش کردن تلمبه ها بود  از داخل شیار  فوق به سمت  انتهایی رفتیم تا ضمن اشنایی با منطقه  تلمبه ها را روشن و آب منطقه را مرتب تخلیه  نماییم .  به محض روشن نمودن تلمبه ، دشمن متوجه  شد  وسیل گلوله و آرپی جی بود  که به سمت ما سرازیر شده  و ما فاصله 300متری  فوق را افتان و خیزان  درون  آب و گل  به سمت عقب برگشتیم و برگشت ما به سمت عقبه و درون خاکریز خودی به یک معجزه شبیه بود ، ضمن اینکه تلمبه خاموش شده بود و برگشت دوباره به سمت تلمبه یعنی حرکت در روز روشن مقابل کمینی که با تمام تسلیحات به شما زل زده و حرکت شما را به وضوح زیر نظر دارد و تصورم این بود که هر روز ما باید برای راه انداختن تلمبه ها در صورتی که که مشکل  فنی نداشته باشند پیش بینی تلفات داشته باشیم .

یادآور دوران کودکی :

خاکریزی که در ان مستقر هستیم بسیار کوتاه بود که خبر از شرایط سختی منطقه داشت زیرا با توجه به فاصله کم با دشمن امکان احداث خاکریز با ارتفاع مناسب و بالاتر وجود نداشت ،هر گاه به یاد آن روزها می افتم خنده ام می گیرد چرا که برای عبور از پشت خاکریز و رفتن از ابتدا به انتها  مشهدی  حاتم  کمی خمیده شده و من به دلیل قد بلند در اکثر نقاط  باید روی  چهار دست و پا  مثل حرکت نوزادان در ابتدای یادگیری حرکت و راه افتادن حرکت می کردم  و با توجه  به بالا آمدن سطح آب   در میان  خاکریز مجبور به  بالا آمدن از دامنه خاکریز می شدیم  وبرای همین  امر نیز سبب در دید و تیر قرارگرفتن بیشتر دشمن می شد .

محور پدافندی شلمچه نهر جاسم

حساسیت خط :

از سوی دیگر به دلیل فاصله نزدیک علاوه بر خمپاره شصت ،سیل موشکهای تفنگی ضد تانک و ضد نفر بود که به سمت خاکریز و سنگرها روانه می شد و آثار برخی از آنها که به دلیل آب گرفتگی عمل نکرده بودند در پشت خاکریز به وضوح قابل مشاهده بود و این خود از خطرات پیش رو بود چنانکه دست کاری و یا حمل نامناسب می توانست سبب انفجار ناخواسته و تلفات احتمالی شود.

 این خط  نسبت  به سایر  خطوط پدافندی  از یک ویژگی  برخور دار بود  که سبب  تمایز  آن شده بود  و این  که به دلیل نزدیکی نیروهای  خودی  و دشمن  که گاهی  به 30 متر  هم رسید  از حساسیت  زیادی  برخور دار بود  و با داشتن  سهمیه مهمات شبانه  باید خط را دارای آتش  شدید  می نمودیم  تا خط فعال شده و دشمن متوجه شود که نیروهای زبده پشت خط هستند و با این وضعیت از تحرکات دشمن  جلوگیری  کنیم به نحوی که ما برای شبها نیرو کم می آوردیم برای آتش ریختن روی دشمن و برای همین کار برخی از دوستان ما در واحدهای تدارکات،تسلیحات و فرماندهی شبها برای شلیک آرپی جی ،موشکهای ضد تانک و نفر و شلیک های ممتد تا ساعاتی میهمان ما بودند تا حساب کار دست دشمن بیاید و یک وقت هوس نفوذ به خط ما را نداشته باشد.

#محدوده_روشن_65
#گردان_فتح

#پدافندی_محور_نهر_جاسم

#لشکر-۷_ولیعص_عج
http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 64

راوی: نجف زراعت پیشه

پدافندی شلمچه گردان فجر:

در 27/12/1365 گروهان حضرت ابوالفضل ع و دسته علی اکبر گردان فجر برای پدافندی در منطقه عملیاتی کربلای5 اعزام شدند ظاهراً منطقه پدافندی آنها سمت راست نهر جاسم است که گروهان فتح در عملیات کربلای 5 ماموریت عملیاتی داشته است و بنا به شنیده ها فاصله تا عراقی ها کم بوده و خط پدافندی فعال می باشد.

پدافندی شلمچه گردان فتح:

ما نیز از ابتدا  بنا بود که در عملیات   شرکت کنیم  اما پدافندی   به ما تحمیل شد  و عید نوروز  1366  در گروهان پل  حضور داشتیم ودر همین  زمان  گردان  فجر پدافندی  منطقه  نهر جاسم  در شلمچه  را به عهده  داشت   لذا در همین ایام  عید برای خط پدافندی  شلمچه  و توجیه  برای ورود  در منطقه  به بازدید  خط پدافندی   گردان فجر رفتیم که این ماموریت  پدافندی  از  14/1/66تا3/12/66 ادامه یافت . در طی این مدت سعی نمودیم که با آموزش و ورزش های مرتب نیروها را برای این ماموریت که قاعدتاً با توجه به این که در منطقه عملیاتی کربلای 5 و نهر جاسم می باشد و شرایط سختی دارد آماده ساخته تا تحمل پذیرش شرایط سخت را داشته باشند .

نهر جاسم شلمچه کربلای 5

عبور از دوعیجی :

 هنگام  ورود به منطقه پدافندی  در ساعت 4صبح بود که گروهان  را حرکت داده  و برای تعویض خط آماده کردیم درون شهرک دوعیجی  درون سنگرهایی رفتیم که بیش از 10پله  به سمت پایین می خورد  و طرفین  آن زیر زمین  سنگرهای اجتماعی  مستحکمی بود  که دشمن برای حفاظت   از خویش ساخته بود و به جرات می توانم بگویم استحکام این سنگرها به نحوی بود که گلوله توپ و موشک هم در آن اثر نداشت و تنها ورود موشک به درون سنگر از داخل درب ورودی می توانست به آن آسیب برساند؛پس از ساعتی و با آماده شدن شرایط برای تعویض و آمادگی نیروها در خط برای خروج بود که نیروها از سنگر بتونی زیرزمینی بالا آمده و آنها  را با لندکروزها به سمت  خط مقدم و به سمت نهر جاسم  براه انداختیم.

تعویض نیرو در خط :

 قرار بودکه من و مشهدی حاتم  به خطی که  گروهان حضرت ابوالفضل  (ع) از گردان حضرت  سیدالشهداء در آن حضور داشت برویم  و بخش دیگر برادر علی باعثی  با یک دسته به خط علی اکبر در قسمت جناح چپ خط که نخلستان های جزیره و آنسوی اروند صغیر قرار داشت رفته و مستقر شوند ؛  به دلیل عدم آمادگی و اطلاع  برادر علی  من خودم با نیروهای  دسته  به خط   گروهان علی اکبر که روبروی  اروند  و نخلستان  های  عراق بود  رفته   و نیروها  را تعویض کردیم که در هنگام  تعویض نیرو آتش عراق شدید   شد به نحوی که هر آن انتظار تلفات در خط را داشتم و به دلیل تسلط تک تیراندازهای دشمن روی نخل ها در دید و تیر دشمن قرار داشت  ولی الحمدالله تا پایان تعویض نیرو  تلفاتی نداشتیم . پس از اتمام  تعویض خط در این  سمت به همراه بیسیم چی ها ابوالقاسم پریسوز و محسن متذکر  به خط حضرت  ابوالفضل (ع) که عمود بر اروند رود  بود رفته و مستقر شدیم .

محور عملیاتی پردردسر:

خط گروهان که متعلق به  ما بود معایب  زیادی داشت اولا بدلیل  مجاورت  با آب  اروند رود  و آبگرفتگی های وسیع مستقر  در منطقه و کانال  پرورش ماهی  ،سطح اب زیر زمینی آن  بالا است و به سرعت  مثل  چشمه در جای جای خاکریز  بالا می زند  و خاکریز  دوجداره از آب مملو شده است وتمام سنگرهای اجتماعی  را آب فرا گرفته  و برادران برای استراحت مجبور به گذاشتن الوار  درون انها و استراحت  روی انها  می نمودند در انتهای  خط شیاری وجود دارد که نقش یک  زهکش طبیعی برای خروج  آبهای  منطقه  را ایفا می کند  لذا دو تلمبه  در ابتدا  و اول آن گذاشته تا آب موجود در وسط خاکریز و بین سنگرها را به جوی واقع  در شیار فوق ریخته و دو تلمبه نیز در آخر  جوی موجود در شیار  قرار دارد که آب را به درون اروند صغیر تخلیه می کند .  در کنار راست شیار با بشکه ها و گونی های  خاک  گذاشته  شده بود و طول شیار حدود 300تا350متر جلوتر بود و روبروی آن نیز کمین پدافندی  دشمن به وضوح پیدا بود.

#محدوده_روشن_64
#گردان_فتح

#پدافندی_محور_نهر_جاسم

#لشکر-۷_ولیعص_عج
http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 63

راوی: نجف زراعت پیشه

به  همره عبدالصاحب  غلامی  برای  دیدن  پیکر  شهید  علی پور  به سردخانه   روبروی  سپاه پاسداران رفته و پیکر   وی را در حالیکه  یک گلوله در گونه چپ و کنار بینی وی  اصابت کرده بود  مشاهده کردیم اما پیدا نمودن محل اصابت گلوله به این سادگی هم نبود تلاش زیادی نمودم سوراخ بسیار کوچکی کنار بینی در گوشه سمت چپ . با لمس بدن  مطهر وی  اندوه جانکاهی مرا فرا گرفت . عبدالصاحب  غلامی  که همراه من بود  کفش رضا و من  شال سبزرنگ او را  که خونی بود   آوردم و شستم ،  دوشنبه 20بهمن  ماه تشییع جنازه  رضا بود  که در شهید آباد شرکت کردیم ، جمعیت زیادی حاضر شده بودند ، از لحاظ روحی وضعیت مناسبی نداشتم ، بی اعتنایی روحانیون  به صف ایستاده  در حالی که  15دقیقه  رضا در قبر منتظر تلقین  بود  روح مرا  به شدت  آزار می داد  و درخواست من از انان  برای انجام وظیفه  برای یک شهید ناموفق بود .تصمیم گرفتم مراسم دفن با اذکار آنها را یاد گرفته تا در لحظه دفن نیز خود همرزمان آنها مثل جبهه یار و یاور آنها باشند.

بازگشت به سوی یاران : (دلتنگی)

 صبح 21 بهمن به طرف پلاژ اندیمشک  به راه افتادم تا به دیدن بچه های  گردان  فتح وفجر بروم  ، تصمیم دارم که از یگان  ضد زره پایانی و تسویه بگیرم  و نزد بچه های گردان های فتح وفجر بروم  چرا که دیگر طاقت دوری  از آنان با توجه به شهادت  بسیاری از دوستانمان را ندارم و با توجه به این که بخش قابل توجهی از یگان ضد زره را بچه های وظیفه تشکیل می دهد و روحیات بسیجی ها خیلی سازگار نیست و فضای معنوی حاکم با گردان های رزمی قابل مقایسه نیست برای بهره برداری بیشتر از این فضای روحانی در این روزها تمایل دارم به نزد بچه ها بروم.

در تاریخ 2/12/65 در مقر ضد زره در شلمچه با برادر حسین کلاه کج صحبت نموده و رضایتش برای پایانی را گرفته و از یگان  ضد زره  تسویه  حساب وپایانی  گرفته  و به پادگان شهید عبدالعلی بهروزی یا پلاژ رفتم  ودر انجا چون بچه ها به مرخصی رفته بودند من هم با استاد غلام مروج  مسئول تدارکات گردان فجر به اهواز امده   و سپس به بهبهان پیش بچه ها امدم و 5 اسفندماه بعد  از مرخصی به پلاژ برگشتم.

هنگام پایانی از یگان ضد زره  در تاریخ  2/12/65 به قرارگاه  مقدم  جنوب بخش کار گزینی  مامور شدم (از 9/6/65تا 2/12/65) و در انجا نیز یک ماموریت  سه ماهه  به لشکر 7 حضرت ولی عصر  عج گرفته  که با مامور شدن به گردان  فتح به فرماندهی  حاج  یدالله مواساتی  کار خود را  تا  28/1/67 ادامه پیداکرد .

معاونت گروهان اجباری :

چند روزی در فضای پادگان پلاژ همراه بچه چرخیدیم و خوشحال که توانسته ایم بدون دردسر و به صورت آزاد همراه بچه ها در عملیات آتی شرکت کنیم اما این خوشحالی چند روز بیشتر به درازا نکشید ، هفتم  اسفندماه  حاج یدالله ما را درون درختان محوطه پلاژ کشانید و  با صحبت فراوان ما را  مجبور به پذیرش  معاونت برادر حاتم رزمه در گروهان امام حسین  (ع) نمود امری که من از آن می ترسیدم به سرم آمد و روزهای در اختیار بودنم به صورت نیروی آزاد به پایان رسید البته ایشان با ذکر مسایلی از کربلای 5 ، شهادت کادرها ، نیاز به بازسازی گروهان ، درخواست مشهدی حاتم ، عدم همکاری نیروها با کادر قبلی و ...من را متقاعد به قبول این مسئولیت نمود ؛ روز بعد متوجه شدیم  که سردار  حبیب الله شمایلی این سردار بی ادعا و سنگ صبور بچه های بهبهان و تیپ 15 امام حسن مجتبی ع   در منطقه  پنج  ضلعی  شلمچه  به شهادت رسیده است و فضای پادگان را سرتاسر غمین نمود.

ساختار جدید گردان :

در این زمان  ساختار  گردان  بعد از  عملیات  کربلای 5 دچار مشکلاتی شده بود  و با توجه به  تعداد زیاد  شهدای  کادر  فرماندهی  وبه حاشیه رفتن و انزوای برخی کادر و فرماندهی  ساختار گردان  را دچار  اشکال  کرده بود . گردان امام علی به فرماندهی  حاج نعمت و جعفر عاکف ،گروهان  امام حسن مجتبی (ع) به فرماندهی برادر یدالله  پازند  و عبدالصاحب غلامی و گروهان امام  حسین (ع) که مشهدی حاتم رزمه و من مسئولیت ان را به عهده گرفته بود .

تنش ها در گردان :

در این زمان   بواسطه  سکوت در منطقه  و اتمام کربلای 5 حاج یدالله  و محمد جواد اسلامی  به مرخصی  رفته و حمدالله راد مسئولیت  گردان را  به عهده گرفته بود ،گردان وضعیت مناسبی نداشت وضعیت متشنج و غبار آلودی فضای آن را در بر گرفته بود که به دلیل برخی مسائل از آن می گذرم

#محدوده_روشن_63
#گردان_فتح

#شهدای_شیمیایی

#لشکر-۷_ولیعص_عج
http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 62

راوی: نجف زراعت پیشه

قطار پرماجرا :

صبح 25/10/65ساعت 9صبح به همراه برادر عبدالحمید امانت باقطار به سمت اهواز حرکت کردیم ظهر نهار برنج و مرغ بود که همراه با 15نوشابه صرف کردیم همچنین برادر اخلاصی فرمانده گردان سکانی نوح نبی ع ،  یک تاجر ویک پدرمعلول نیز از بندر هم با ما در کوپه بودند. با طی نمودن مسیر اراک به سمت ازنا خبردار شدیم که پل راه آهن واقع در کوههای لرستان توسط جنگندهای عراقی منهدم شده لذا با برگشت قطار به اراک از آن پیاده شدیم؛سر دو راهی رفتن به اهواز یا برگشت به قم قرار گرفته بودم اواخر دی ماه بود و سوز سرما بیداد می کرد.

برادر امانت و مرد تاجر در اراک ایستاده و من و اخلاصی و یک شوشتری دیگر به گاراژ اراک آمده و با یک مینی بوس به بروجرد و با یک پیکان به خرم آباد آمده و از آن جا با اتوبوس به اهواز آمدیم و ساعت 2:50 نیمه شب 26/10/65 بود که به شهر اهواز رسیدیم ،اخلاصی ودوستش به شوشتر رفته و من پیاده به مقر ضدزره در ملی راه مجاور مقر تیپ سوم شعبان آمده ودر حسینیه مقرخوابیدم ، صبح با مهدی جلائیان ودوست دیگرش به بیرون رفته و با توجه به از تب و تاب افتادن عملیات ، به بهبهان برای گذراندن دوران نقاهت  رفتم.

بغض در گلو :

در طول مدتی که دربهبهان بخاطر اصابت ترکش به دست استراحت می کردم حوادث  دردناکی با آن روبرو شدم . این ایام مصادف بود با شهادت بچه های رزمنده گردان فجر و فتح که اکثراً بوسیله بمباران شیمیایی مجروح و به شهادت رسیده بودند گردان فتح نیز بواسطه عوامل متعددی از جمله گنگ بودن منطقه عملیاتی و آتش شدید دشمن و در یک کلام عملیات کربلای 5 در نهر جاسم شهدای فراوانی داده بودند که آمار شهدای دوگردان از صدتن نیز گذشت . با احساس از دست دادنی بهترین رفقا ودوستانم بغض گلویم رافشار می داد یاد داود ،غلامحسین بهبهانی ،اعتباری ،حجت اله مرتضوی ،مصطفی بصری، صحایی، مواساتی ، عبدالله صباغان، مجید معلمیان ،خواجه اسدی ، مجید نیکپور ،عبدااله رنجبر،هاشم زاده ها ،غلامی ،صفری ، ستونه ، عزیزی ، شاهدی و .... داشت دیوانه ام می کرد اما چاره ای جز صبر نداشتم.

هنگامی که بهبهان رسیدم در اولین روز 14شهید آوردند که واقعا طاقت خود را از دست داده بودم ودر روز دوم که تعداد  27 شهید آوردند که دربین آنها هم غلامحسین و داوود هم بودند که دیگر تحمل تشیع جنازه آنها رانداشتم مثل مرغ سرکنده دور خودم می پیچیدم و با دست باندپیچی شده که تحرک از آن برایم مقدور نبود تصمیم به برگشت منطقه به هر طریقی شدم.

عزیمت به منطقه عملیاتی :

ابتدا به اهواز وسپس خرمشهر منطقه عملیاتی شلمچه رفته و ساعاتی را در منطقه پیش بچه های ضدزره گذراندم وچون کار خاصی نداشتم و دستم بدلیل جراحت توانایی کار با موشک انداز را نداشت لذا به همراه مسعود زحمتکش به تهران رفتم هنگام عصر به خانه شهید باقری که برادر وی در یگان ضدزره همراه ما بود رفتیم و شب به خانه یکی از برادران دانشجوی بهبهانی به نام فریدون محمدی داماد حاج علی شاه رویین تن  رفتیم.

دیدار با شیمیایی ها :

 صبح به بیمارستان بقیه الله رفته و با برادر حمدالله مواساتی که در طی بمباران شیمیایی دشمن در جاده شهید صفوی مصدوم شده بود رفتم ، وی بر اثر تاول های زیاد  بخصوص در نواحی  رانها قادر به حرکت  آزادانه نبود ، بعد از ان به بیمارستان  رازی در خیابان  وحدت اسلامی رفته  و با برادرا ن مصطفی پورکاظم  و حسن ابول زاده  از دیگر مصدومان شیمیایی دیدار کردم .

مظلومیت رضا :

 ظهر هنگام برگشتن متوجه شدم که مسعود رفته لذا خودم  با اتوبوس  به اهواز  و سپس به بهبهان رفتم  یه چند روز بعد متوجه شدم  که رضا  علی پور نیز که بدلیل  عضویت  وظیفه نتوانسته بود  در جریان  انتقال نیروهای  تیپ 15  به  لشکر 7 حضرت ولی عصر (ع) خودرا  مستقل کند  در واحد اطلاعات و عملیات تیپ 48 فتح  در عملیاتهای  کربلای 4و5 شرکت  داشت  و نهایتا  در شلمچه  به شهادت  رسیده است ، رضا طی این سال ها به هم خیلی اخت کرده بودیم و به همراه برادر محمود صراف لحظات خوبی را در منطقه داشتیم خصوصا در شط علی که دست به زیر آب بردن طراده هامان حرف نداشت.

#محدوده_روشن_62
#عملیات_کربلای_5
#تیپ_ضدزره_201_ائمه

#پنج_ضلعی_شلمچه

#بمباران_خوشه_ای
#مجروحیت_از_ناحیه_دست

http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 61

راوی: نجف زراعت پیشه

بمباران خوشه ای

در 23/10/65 حدود ساعت 9 صبح بود که از پانصد متری درون منطقه پنج ضلعی شلمچه  جهت اعزام  به خط مقدم  آماده شده بودیم اما بواسطه   شرایط  آتش  سنگین باید سنگرهای  اجتماعی  خویش را مستحکم می نمودیم  لذا جهت  آماده نمودن  سنگرهای  اجتماعی  شروع  به پرکردن  خاک درون  گونی های نخی شدیم  در میانه کار متوجه یک کوله آرپی جی شدم  و جهت جلوگیری از  خطرات  احتمالی انفجار انان  کوله را برداشته و سعی در گذاشتن آن در گوشه ای دورتر از خاک ریز و سنگر خودمان  نمودم  .

نقشه منطقه عملیاتی شلمچه

در این زمان برادران شرفی  ، نظری و هاشمی نیز پیش من  بودند و  در همین حین یکی از رزمندگان  با اشاره به طرف اسمان  خبر پدیدار شدن هواپیماهای دشمن در منطقه را با توجه به  حضور قبضه های ضد زره داد که من به شوخی و خنده عنوان کردم بچه ها  اگر هم اکنون  اینجا بمباران  شود وترکش به کوله  آرپی جی در دست من بخورد چی می شود یا چه اتفاقی می افتد؟همراه با عنوان این مطالب نیز خندیدیم  که یکدفعه خود را بین زمین و آسمان دیدم سرم گیج رفته و تلو تلو حرکت می کردم موج انفجار برای لحظاتی حس بی خود شدن و گیج و منگی را به من داده بود ، احساس کردم که انگار دستم از بدنم جدا شده است ترکشی بزرگ از ساعد دستم وارد و از آنسو خارج شده بود ، بعدها فهمیدم بمباران خوشه ای بوده که خسارات و تلفات زیادی به بار آورده بود.

  بلافاصله با این فکر که ممکن است  بمباران  ادامه داشته و اثرات ترکش انها  به دیگر نقاط  بدنم نیز اصابت کند  دوان دوان  به سمت  کانال رفته  و آن جا  پناه گرفتم  . سرگیجه  شدید و حالت  سختی داشتم  به این خیال که خودم  تنها مجروح شده ام صدای  سایر دوستان  از جمله شریفی می زدم . از کانال  بیرون امدم  صحنه ای دلخراشی دیدم  یکی از برادران رزمنده که کنار سنگر مهمات و در ده متری ما بود به شهادت رسیده و رضا شرفی نیز یکی از پاهایش زخمی شده بطوریکه از پوست آویزان بود ومن فکرمی کردم که کاملا قطع شده است .نظری و هاشمی نیزحالشان خیلی وخیم بود پشت لنکروز سوار شده به طرف اسکله رفتیم و در آن لحظات سخت بیاد جمله ای در دعای کمیل افتادم که درآن مولاعلی (ع) عنوان می کند : خدایا به بدن ضعف و نحیف من رحم کن .

بیمارستان صحرایی :

با آمبولانس بعداز طی کردن مسیر جاده ای بین پنج ضلعی و دریاچه پر از آب و آبگرفتگی ، به بهداری پشت خط منتقل شدیم ، در بیمارستان صحرایی پس از اقدامات اولیه درمانی و با توجه به تعداد زیاد مجروحین که هر لحظه بر تعداد آنها افزوده می شد با تشخیص پزشکان تصمیم به انتقال تعدادی به مراکز درمانی در عقبه از مجروحین گرفتند و ما را به اهواز به بیمارستان شهید بقایی بردند.

اعزام به قم :

عصر همانروز بدلیل کثرت زخمی ها دستور اعزام را صادر کردند که از طریق راه آهن و با قطار به قم اعزام شدیم و هنگام اذان صبح 24/10/65 ما را به بیمارستان نکویی بردند وپس از گرفتن عکس و درمانهای لازم و پانسمانهای زخم به دلیل نگرانی و دلتنگی نسبت به وضعیت سایر برادران و ادامه عملیات و به قصد حضور مجدد در منطقه عملیاتی اصرار کرده تا من را ترخیص نمایند.

زیارت :

پس از تحویل البسه ازبنیاد به ایستگاه راه آهن قم آمدم و بلیط قطار برای ساعت 16 بعد از ظهر به مقصد اهواز گرفتم، سپس به حرم حضرت معصومه آمدم ودر آنجا برادر فتح الله مطلق رادیدم و با هم به مدرسه فیضیه رفتیم وپس از خواندن نماز ظهر وعصر به همراه او پیش عبدالحمید امانت در مدرسه فیضیه رفتیم ؛بعد از صرف نهار قرار شد که برای فردا بلیط بگیریم ظاهراً وی  نیز قصد مسافرت به جنوب راداشت . پس از زیارت حضرت معصومه (س) مجددا پیش وی برگشتیم وبه همراه عبدالحمید بخاطر وفات حضرت معصومه (س) به بیت آیت اله منتظری قائم مقام و جانشین رهبری رفتیم که در مراسم ایشان به همین خاطر شرکت نماییم. درحین سخنرانی بود که صدای جنگنده های عراقی وشلیک پدافند هوایی آمد ما نیز بلافاصله بیرون آمدیم ظاهراً سه نقطه از شهر قم توسط هواپیماهای عراقی بمباران شده بود .

#محدوده_روشن_61
#عملیات_کربلای_5
#تیپ_ضدزره_201_ائمه

#پنج_ضلعی_شلمچه

#بمباران_خوشه_ای
#مجروحیت_از_ناحیه_دست

http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

محدوده روشن : 60

راوی: نجف زراعت پیشه

عملیات کربلای 5 :

جرقه انتخاب شلمچه :

باتوجه به عدم استفاده و بکارگیری از تمام نیروهای سازماندهی شده و تلقی عراق از عملیات کربلای 4 به عنوان عملیات سالیانه ایران ، فرماندهی جنگ تصمیم به انجام عملیات در منطقه شلمچه با استفاده از نقاط نفوذ  طی عملیات ایذایی از طرف لشکر 19فجر وتیپ 57 حضرت ابوالفضل ع لرستان در نفوذ به سنگرهای نونی شکل می گیرد .

ماموریت به پنج ضلعی :

در ابتدا قرار شد گروهان امام حسین به فرماندهی سعید طاهری برای پشتیبانی نیروهای عمل کننده به منطقه اعزام شوند و با اولین طلیعه های صبح گاهی به محور کانال پرورش ماهی و پاسگاه بوبیان اعزام می شوند و ساعتی بعد بلافاصله دستور عزیمت نیروهای کاظم به سمت پنج ضلعی داده می شود و برای انتقال و هلی برن به مجاور جاده شهید صفوی رفته و در انتظار و نوبت سوار شدن باقی ماندیم که به دلیل مشکلاتی نوبت نرسید و با خبر احداث جاده در دل آب گرفتگی به سمت پنج ضلعی از جاده شهید صفوی گذشته و آماده عبور شدیم.

جاده هنوز کامل نشده بود و به انتظار تکمیل آن قدم به قدم پشت لودر و بلدوزرها حرکت می کردیم و نهایتاً با اتصال جاده به پنج ضلعی نیروهای ضدزره در تاریخ20/10/65 وارد منطقه عملیاتی شلمچه شدیم شب در میان ابگرفتگی  شلمچه فضای آسما ن منطقه بخاطر انفجارات  و منورهای  زیاد مثل روز روشن شده بود  و انفجارهای متعدد بود  که لحظه به لحظه  زمین منطقه را می  لرزاند.

فرماندهان میدانی تیپ ضدزره 201 ائمه ع در شلمچه کربلای 5

هدیه تولد دختران :

در سنگرهای جدید  که در حدود یک کیلومتری  خط مقدم احداث شده بود مستقر شدیم  سنگرهایی که هنوز پاکسازی کامل نشده بود ، در همین زمان به برادر غلامرضا شرفی خبر رساندند   که صاحب سه قلوی دختر شده است  و ما برای دادن هدیه تولد بچه ها درون سنگرهای پاکسازی نشده عراقی رفته و سه گونی پر شامل شیرهای نینو، طاقه های پارچه چادری و... را به ایشان  داده تا به عنوان هدیه تولد دخترانش توسط لندکروز تدارکات  به عقب  انتقال  داده شود.

پرواز در فجر : 

هرچند میزا ن استحکامات و مواضع دشمن  شامل  آب گرفتگی ، دژ ، کانال و نهرها ، میادین مین ، خورشیدی ها ، سنگرهای نونی شکل و.... به فواصل 100 تا 200 متر تا مجاور بصره  امتداد داشت  و پیشروی نیروهای رزمنده را با سختی روبرو  نموده بود، اما باشکستن  خطوط دشمن پیشروی ما در  پنج ضلعی ، دشمن به تکاپو افتاد  و از همه امکانات  و نیروهای خود  برای جلوگیری  و عقب  راندن ما  استفاده  کرد که حملات گسترده  شیمیایی علیه  مقرها و عقبه ها از جمله ان بود که در این  زمان واقعه حمله هواپیماهای دشمن به جاده شهید  صفوی که سایت موشکی راپیر ،یگان توپخانه ، مراکز استقرار نیروها  و فرماندهی یگان ها  قرارداشتند  صورت گرفت  و نیروهای گردان فجر به فرماندهی  حاج کمال صادقی که از شب قبل در کمپرسی و مایلرها و گرداندن انها  در مناطق مختلف  جهت گمراه کردن  ستون پنجم دشمن ومنافقین  که سبب خستگی و خواب الودگی  انان  شده بود (فاصله انتقال نیروها از گروهان پل در سه راهی جاده اهواز به سمت یادمان هویزه تا جاده شهید صفوی معبر ورودی اصلی به شلمچه 94 کیلومتر می باشد) و اکنون  در دژ احداث شده  در روی  جاده  شهید صفوی  درون سنگرهای  احداثی در حال استراحت  بودند که راکتهای شیمیایی  به دهانه سنگرهای  الحدید ودر کنار گروهان علی اکبر اصابت می کند که نیروها فرصت  زدن  به موقع را به دلیل  خواب  آلودگی  و خستگی نداشتند با فاجعه ای بزرگ  روبرو شده  که طی آن  76 نفر به شهادت رسیده و بخش اعظم  آنها نیز به دلیل محدودیت  به مراکز درمانی منتقل  می شوند .

آتش بی وقفه :

 آتش شدید و بی وقفه ای از توپخانه ، ادوات ، هوانیروز و هوایی  در جریان  بود و منطقه را به یک جهنم سوزان در دل زمستان سرد دی ماه 65 مبدل نموده بود عراق گمان نمی کرد بعد از عملیات کربلای 4 و به قول آنها حصاد الاکبر ایران توانایی انجام یک عملیات گسترده دیگر داشته باشد ؛ از شدت  آن همین بس که بگویم  شبی که درون  سنگر برای استراحت رفتم در مجاورت  ما  سه آتشبار   کاتیوشا مشغول  اجرای  آتش  بود  صبح که بیرون زدم  مشاهده نمودم توسط اجرای  آتش  عراق  منهدم شده بود.

#محدوده_روشن_60
#عملیات_کربلای_5
#تیپ_ضدزره_201_ائمه

#پنج_ضلعی_شلمچه

#بمباران_شیمیایی_گردان_فجر

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 58

راوی: نجف زراعت پیشه

بر بلندای دکل :

در1/10/65 به منطقه عملیاتی رفتیم و یک نوار ویدئویی که از منطقه عمومی دشمن تهیه شده بود راتماشا کردیم که در طی مشاهده فیلم از مواضع دشمن ،موانع،میزان و نحوه چینش آن اطلاعات کاملی بدست آوردیم ضمن این که از بالای دکل بلند مشرف بر رودخانه اروند تا آنسوی اروند و منطقه ای که قرار بود در آنجا عملیات صورت پذیرد را مشاهده نمودیم . عصر آن روز با بچه ها از زاغه مهمات گردان ضدزره (موشک های تاو ، مالیوتکا و 106 و....) بازدید و پس از آن به اسکله رفتیم .

یاران و همرزمان در تیپ ضدزره 201 ائمه ع

دیدار با یاران:

درتاریخ 2/10/65به همراه برادر قاسمپور به محل استقرار بچه های همشهری درگردان فجر مستقر در شهربانی آبادان رفتیم وپس از مدتها دلتنگی ازدیدن بچه ها بسیارخوشحال و مسرور شدم بخصوص داوود دانایی ، غلامحسین بهبهانی و....شور و شوق عجیبی بر فضای شهربانی آبادان حکمفرما بود و برای لحظاتی آرزو کردم ای کاش با بچه ها مانده بودم اما نحوه ورود ما به منطقه عملیات در لحظات پس از شکستن خط مقدم ضرورت و اهمیت کار ضدزره را برای من دو چندان کرده بود و با گرفتن یادداشت و نوشته ای از داود به محل استقرار نیروهای ضدزره برگشتم.

دستنوشته داوود دانایی در شهربانی ساعاتی قبل از عملیات کربلای 4

فررسیدن لحظه موعود :

روز سوم دی ماه فرا رسید امشب قرار است که عملیات عظیم کربلای 4 آغاز شود .براساس توجیه عملیاتی نیروهای ضدزره قرار است که به محض شکسته شدن خط مقدم و پیشروی نیروها در آن سوی اروند رود و جهت مقابله بایگان زرهی دشمن که بر اساس مشاهده منطقه عملیاتی از قدرت مانور خوبی نیز برخوردار می باشد قبضه موشکهای یگان توسط بالگردهای هوانیروز هلی برن شده تا به مقابله با تانکهای دشمن برویم و پس از عملیات والفجر 8 این عملیات سازمان یافته ترین موقعیت برای حضوریگانهای ضدزره به شمار می رود و باتوجه به  اطلاع دشمن از تاثیر این یگان در عملیات و ایجاد محدودیت برای یگان  های زرهی آن یگان  هوایی و جنگنده های دشمن از جمله ماموریتهای مهم ان زدن قبضه های موشکی ضد زره  در خط و پشت خط در عقبه بود ؛ بعد از مدتها دلتنگی و سکون در یگان جدید الان دارم به آرزوی قلبی خویش می رسم نبردی واقعی با نقطه قوت ارتش دشمن یعنی زرهی و مقابله با تانک های دشمن که طی عملیات های گوناگون عرصه را بر بچه های خط شکن پیاده تنگ کرده و با شلیک مستقیم توانسته بودند ما را با تلفات زیاد وادار به عقب نشینی نمایند اما ان شاالله با تجهیزات جدید می توانیم از این نقطه قوت ارتش عراق با موشکهای هدایت شونده ممانعت و جلوگیری نماییم .

دلشوره :

 با فرا رسیدن شب دلشور عجیبی داشتم از یک سو به حال غواصی های خط شکن  غبطه می خوردم و از سوی دیگر نگران لو رفتن عملیات توسط دشمن بودم  چرا که بیش از یک هفته است نیروها در منطقه  مستقر شده  ودر دیدگاهها و مراکز مختلف دیدبانی  نسبت به منطقه توجیه شد ه اند و همین امر مطمئناً نیروهای دشمن را نسبت به منطقه حساس کرده است و تا ساعت  2 نیمه شب 4/10/65 بیدار ماندم چرا که اصلا خوابم نمی برد.  تمام هوش و حواس من پیش بچه های غواص بود  با روشنایی روز 4/10/65 روز سختی را گذراندیم  زیرا که قبضه های موشک انداز تاو را به همراه موشک های آن تحویل گرفته بودیم اما خبری از رفتن و هلی برن ما  نبود . طی اطلاعاتی که  کسب کرده بودم  ظاهرا دل نگرانی من بیجا نبود و عملیات با عدم فتح  روبرو شده بود .  ظاهرا نیروهای دشمن با توجه به اطلاعات امریکایی ها به واسطه کینه ناشی از آبرو ریزی قضیه مک فارلین  و همچنین جاسوسی و خیانت منافقین  و علاوه بر آن  عدم رعایت  اصل حفاظت  اطلاعات  از سوی ما، باعث هوشیاری دشمن  و لو رفتن عملیات شده بود و بسیاری از غواصان و نیروهای  پیشرو وخط شکن و موج دوم قبل از رسیدن  به نقطه  رهایی توسط تیر بار ها ی دشمن در اب به شهادت  رسیدند ضمن اینکه ضمن اینکه منورهای هوایی عراق  که توسط هواپیما بنام چلچراغ  در دهانه اتصال کارون  به اروند رود برای زمان طولانی منطقه  را کاملا روشن  و شبیه روز نموده بود .

لحظه آغاز عملیات کربلای 4 و منورهای دشمن بر فراز اروندرود

#محدوده_روشن_58
#عملیات_کربلای_4
#تیپ_ضدزره_201_ائمه

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 57

راوی: نجف زراعت پیشه
میدان تیر :
  در 21/9/65 بعداز هشت روز مرخصی به اهواز امدم  ظاهرا مکان استقرار  از اردو گاه خیبر  به منطقه ملی راه  که منزل یکی از افراد رژیم سابق بود تغییر یافته بود  واز چهار شیر تا مقر گردان  به وسیله موتور تبلیغات که برادر نظری می راند آمدم  که در انجا  متوجه  انتقال من و عده ای  دیگر از برادران و گروهان  برادر سعید طاهری شدم  که بدلیل عدم اطلاع  ناراحت شدم . با کاظم به اردوگاه امدم  وچون برادران گردان ها به میدان تیر رفته بودند به همراه کاظم به میدان تیر رفتم ،  در انجا بعد از مقداری صحبت با سعید طاهری  به آخر خط رفتم و در انجا آرایش  قبضه ها را دید  زده  وشب پیش کاظم امدیم بعد از خواندن نماز و صرف شام (نان و حلوا) با کاظم به مقر امدیم و از انجا  به اردو گاه رفته  و همراه با یک پایه قبضه 106 و مقداری پتو  به میدان مانور و تیر رفتیم . مجددا به مقر امده و به همراه دو بیسیم  به میدان مانور رفتیم .  پتوها را تقسیم و پس از  خواندن نماز عقب لندکروز پتو پهن کردیم و خوابیدیم . باوجود اینکه سه پتو روی  خودمان انداخته بودیم به دلیل برودت هوا و نمناکی آن و خیس شدن پتوها شب سردی را پشت سر گذاشتیم .

موشک تاو بر روی جیچ میول


صبح 23/9/65 برادر حسین کلاه کج  فرمانده یگان ضد زره  در جمع برادران صحبت  و همه را به مقاومت و پایداری  و ایثار فرا خواند . قبل از سخنرانی با برادر حسین صحبت کردم و موافقت  وی را برای ماندن در گروهان کاظم  جلب کردم . تا عصر ان روز در حالت بلاتکلیفی  به سر می بردم .میدان تیر نیروهای موشک اندازهای مالیوتکا و ...لیکن موفقیت امیز نبود  و متاسفانه با وجود 30شلیک هیچ کدام به هدف اصابت نکرد. عصر هنگام موقع شلیک موشک های تاو فرا رسید . لحظات سختی بود چرا که من هم به عنوان یکی از شلیک کنندگان موشک تاو  انتخاب شده بودم . چهار نفر از گروهان امام حسین (ع)بود که همگی به هدف زدند و هنگام  اصابت به هدف  صدای تکبیر بچه ها بود که به هوا می رفت . از گروهان  امام علی ابتدا رضا شرفی بود که موشک را به هدف  زد و پس از ان  نوبت من بود وقتی پشت قبضه نشستم کاظم قبضه را هم محور کرد  . پس از خرج گذاری هنگام نشستن من اشکالاتی پیش آمد زیرا که جای کافی برای نشستن نبود به علت اینکه بلند قد بودم و قبضه برای ماکوتاه بود باهرسختی بود نشستیم ومسلح کردیم، ابتدا خواستم جمله یا اباصالح المهدی ادرکنی را بگویم ولی بعد گفتم اگر موشک زمین بخورد بد است این بود که نگفتم و مرتب دعا می کردم که موشک اگر می خواهد زمین بخورد  آتش معلق شود.
 خلاصه با نام خدا مسلح کرده و شلیک نمودیم . بعداز رفتن موشک یکدفعه دودسفیدی جلوی دوربین قبضه تاو را گرفت ومن برای یک لحظه احساس کردم که موشک زمین خورده ولی متوجه نور رقصان قرمزی دردوربین قبضه شدم و حرفهای کاظم درمورد رقصان بودن موشک بیادم آمد بلافاصله علامت به اضافه + را وسط هدف و برجک تانک هدف گرفتم وبعداز چندثانیه موشک به هدف اصابت کرد. بعداز شلیک عمل وایرکات را انجام دادم و در حالیکه عرق سروروی من رافراگرفته بود و رنگم نیز به شدت سرخ شده بود پایین آمده و با برادر حسین و سایر بچه ها معانقه کردم.دو نفربعدی من نیز موشک های خود را به هدف زدند تا قبل از آن نیز بچه های پادگان شهیدتجلایی دوموشک در میدان تیر شلیک کردند که هردوی آنها نیز به هدف اصابت کرد.

نقشه منطقه عملیاتی کربلای 4 ابوالخصیب


عملیات کربلای 4 :
27/9/1365شب هنگام به طرف منطقه عملیاتی آبادان به همراه برادران کاظم فرامرزی و رضا شرفی حرکت کردیم که بعداز مدتی مهدی جلائیان نیز به ما ملحق شد وکاظم به همراه اتوبوس به اهواز برگشت .گروه ما زودتر از نیروها به ابادان رسید و در 28/9/65 صبحگاهان بچه های گروهان موشکی در خانه های مسکونی آبادان مستقرشدیم .
تامورخه 30/9/65 عملیات استقرار و تجهیز نیروها ادامه داشت وکار خاصی در منطقه نداشتیم ومنتظر شروع عملیات بودیم .دراین روز از نیمه شب تا ظهر باران شدیدی باریدن گرفت.عصر با نقشه عملیاتی منطقه آنسوی اروند و منطقه عملیاتی کربلای 4 توجیه شدیم وبعداز آن برای توجیه شدن روی زمین و دیدن منطقه عملیاتی حرکت کردیم که به دلیل بسته بودن پل ها و حفاظت شدید ماموریت و بازدید لغو گردید.

 

 

***موشک تاو در بخش انتهایی دارای 3000 متر سیم برای هدایت آن می باشد که هنگامی که با فشار دادن دکمه شلیک موشک از داخل پوسته خویش در قبضه خارج و به سمت هدف با هدایت تیرانداز به جلو می رود
در این حالت ابتدای سیم در قبضه بوده و با جریان الکتریکی که بین قبضه و سنسور موشک تاو شلیک شده برقرار است به گونه یک گوی قرمز رقصان در دوربین قبضه قابل مشاهده است
لازم به ذکر است دوربین قبضه توانایی 13 برابر بزرگتر نشان دادن اهداف را دارد و درون آن یک + وجود دارد که باید روی هدف ثابت نگه داشته شود تا شلیک موفق به هدف اصابت نماید در صورت انحراف توجه به گوی رقصان و غافل شدن از تطبیق + روی هدف موشک یا به زمین خورده یا به جوانب دیگر منحرف می شود
برد موشک تاو 3000 متر بوده و بهترین فاصله برای شلیک 1800 تا 2300 متر می باشد
#محدوده_روشن_57
#میدان_تیر_موشک_تاو
#عملیات_کربلای_4
#تیپ_ضدزره_201_ائمه
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 56

راوی: نجف زراعت پیشه
چهارشنبه نیز برادر مهدی جلائیان  امد ودر حسینیه که مامشغول تماشای فیلم بودیم  ضمن صحبت با گروه  پنج نفره  ضدزره مشخص شد که  ساختار گردان ضدزره نیز مشخص شده  و گفت که گردان به دو گروهان  تقسیم شده  که فرمانده یکی از گردان ها کاظم فرامرزی  و دیگری  سعید طاهری و مهدی جلائیان می باشد  و قرار است  که تا جمعه بعد دوره را به پایان برسانیم  . ،محیط خسته کننده می باشد چرا که محیط رزمی گردانها  با شرایط فعلی  یگان و پادگان اموزشی  زمین تا اسمان با هم متفاوت است  امشب 21/8/1365 سر سفره تصمیم گرفتیم  که برای  قدر دانی از مربی ها  هدایایی برای انها  تهیه کنیم که مورد استقبال قرار گرفته  و حدودا  نیمی از مبلغ ان  توسط بچه های اتاق ما تامین   شد. 

موشک های ضدزره در دفاع مقدس


دوره ما شاهد یک دوره تئوری ،عملی و کار با سیمیلاتور بود که پادگان آموزشی سپاه در اختیار نداشت و از آنجایی که این موشک ساخت آمریکا و سلاح سازمانی ارتش بود لذا مجبور بودیم  به لشکر زرهی 92 رفته  و از امکانات انها جهت  امتداد اموزش  با دستگاههای مربوطه و روزهای  متمادی  تحت اموزش  در جه داران  ارتش قرار گرفتم ؛ در پایان اموزش  و بدلیل گرانبها و کمیاب  بودن  موشک ها که در ان زمان بالغ  بر یک میلیون تومان  بود سبب شد که نفرات  اول دوره موشک  تاو و مالیوتکا داه تا در میدان تیر شلیک کنند. 
اردوگاه خیبر :
 با اتمام آموزش و برگشت به یگان متوجه شدیم که محل استقرار  نیروهای  ضد زره  به پادگانی  طرف زرگان در  جاده  منتهی به سه راه اندیمشک و از پل  راه اهن به سمت  راست  چند کیلومتر بعد  در کنار کارون  مستقر شدیم . ( اردو گاه خیبر  در 5کیلومتری رود کارون بالاتر از  کارخانه تصفیه شکر ) .چادر ها تنها امکانات پادگان بود و بدلیل بافت نرم  زمین  روزهای  بارانی عبور و مرور  در این  پادگان  به سختی  صورت گرفته  در این موقع دو گردان  موشکی تشکیل شده بود  که مسئول یکی با کاظم فرامرزی و دیگری با سعید طاهری  بود واز طرف  برادر حسین من نیز به عنوان یکی از مسئول دسته های  کاظم معرفی شده بودم.
اردوگاه خیبر به نوعی شبیه پلاژ بود  که سکوهای متعدد  سیمانی  در ان  ایجاد  و چادر ها روی انها استقرار یافته بود. این مکان متعلق به هلال احمر بوده و اوقات  روزانه ما با ورزش صبحگاهی ،مطالعه گوناگون، گوش دادن  به رادیو  و قدم زدن  سپری می شد  وتنها یک اندیشه است که ذهن من را مشغول کرده است .
عملیات کی فرا می رسد؟
سرنوشت ها دستخوش چه چیزی قرار قرارمی گیرد به جا مانده یا.....؟
 در محوطه اردوگاه زمین بازی فوتبال.والیبال. وجود دارند که بچه ها مرتب بازی می کنند  ولی من علاقه ای ندارم ضمنا یک میز پینگ پنگ نیز اورده اند که هنوز بازی نکرده ام اما قصد دارم که اگر خلوت شد بازی کنم .(8/9/1365) در این زمان من را به عنوان یکی از فرمانده دسته های  موشکی گروهان امام علی (ع)به فرماندهی کاظم فرامرزی و ابورشاد قرار داده اند، برادر ابورشاد جزء نیروهای مجاهد عراقی است و هم اکنون  نیز در  اموزش مشغول می باشد  و قرار است  برادر نوروز عباسیان  فعلا  تا زمان امدنش به جای  ابورشاد انجام وظیفه کند.برخی روز ها  بارش باران چنان به شدت  می بارید که هر آن امکان ورود آب به داخل چادر ها و نقاط اسکان  برادران رزمنده می رفت و این باران روزها و شب های متمادی بدون وقفه می بارید  که به دلیل گل آلود کردن  منطقه  امکان تردد را نیز با مشکل  روبرو می کرد و با محصور شدن  در محیط چادر ها در پادگان  لحظات کسالت باری  را بدنبال داشته و گذر زمان را مشکل می ساخت.
لحظات ملال آور :
در این زمان به دلیل  تفاوت  ساختاری تیپ 201با تیپ 15 و اینکه  نیروهای ان اکثرا وظیفه و و دوری از دوستان مرا به سختی ازار می داد   و لحظات ازار دهنده  انجا سپری می کردم.  در همین روزها بود که  عدم  تمایل خود  را به گوش کاظم و حتی برادر حسین  رساندم  ؛ اخر بسیجی که هیچگاه در قالب های  سازمانی جاگیر نشده بود  اکنون در قالب بسته ، گنگ و فاقد احساسات  غالب در دفاع مقدس گرفته شده بودم   و همین مرا بشدت  ازار می داد. برادر حسین امیری که از ناحیه دوپا قطع بود  به فرماندهی امده جانشین برادر حسین کلاه کج  را در تیپ به عهده گرفت  و بعد از ان نیز  برادر محمد  دزفولی مسئول  ستاد تیپ 15 نیز به نزد حسین امده و  ستاد تیپ 201 ائمه را به عهده گرفت  و از سوی دیگر جمع بیشتری از امام حسنی ها (ع) در واحدهای تبلیغات ،عقیدتی،دفتر فرماندهی، طرح عملیات و.....از نیروهای امام حسن به تیپ 201 پیوستند و جلوه های ان را در زمینه  رویکرد فرهنگ  دفاع مقدس  افزایش دادند.
#محدوده_روشن_56
#آموزش_تخصصی_موشک_تاو
#اردوگاه_خیبر
#لشکر_92_سیمیلاتور
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 55

راوی: نجف زراعت پیشه


پایانی پرماجرا :
  بر همین اساس و در اولین گام  به سوله واحد طرح و عملیات امدم ،جایی که قبلاً شلوغ بود و به دلیل مجاورت با واحد اطلاعات صدای شلوغی بچه های آن فضای منطقه را پر می کرد اما هم اکنون نه این واحد بلکه سایت خیبر سوت  و کور و واقعا دلگیر شده بود؛ بدلیل  اینکه اسلحه و تجهیزات  و امکانات ما در اتاق عقب  قرار داشه و قفل بود و کلید ان نیز دردست نداشتم باید فکری می کردم چرا که زمان در حال گذر بود و با سر وسامان گرفتن اوضاع در تیپ جدید احتمال خروج از آن به صورت قانونی کمرنگ می شد.
یک دریچه مربع شکل به ابعاد سی در سی  سانتی متر در ارتفاع 250سانتی از زمین برای تهویه وجود داشت که باید از دیوار بالا رفته تا بتوانم وارد اتاق طرح شوم  و تنها راه ممکن به شمار می رفت، هنوز نوجوان چست و چالاکی بودم و مثل الان از کار افتاده و اوراقی نبودم ؛ از دیوار بالا رفته   و از دریچه با کله  وارد  اتاق به سمت پایین سرازیر شده و صحنه خنده آوری توام با ترس را ایجاد کرده بود چرا که اگر اشیاء نوک تیز در جای فرود آمده بود امکان ایجاد شرایط سختی را رقم می زد. پس از بیرن اوردن اسلحه و تجهیزات  انفرادی شامل کلاشینکوف ،سینه بند،سرنیزه،کلاه آهنی و کوله پشتی که برای تسویه حساب لازم بود و در هنگام ورود به واحد طرح تحویل گرفته بودم به واحد تسلیحات تیپ رفته و  با تحویل آنها اولین خان از خان های هفت گانه را طی و مدرک تسویه با تسلیحات را دریافت و پس از آن به دنبال سایر اقدامات لازم رفتم. 
پس از ان از کارگزینی ورقه تسویه حساب را گرفته وبا نهادها و واحدهای مختلف تیپ تسویه حساب  کرده  ان هم زمانی که  حشمت وسایر فرمانده هان تیپ  15 در پایگاه  پشتیبان تیپ در کیانپارس  حضور داشتند و ما اطلاعی از حضور آنها  نداشتیم.
تسویه  حساب  ما بدون امضاء مسئول مستقیم صورت گرفت  و راساً  باتسویه حساب از واحد ها به صورت خودکار  کار گزینی نامه پایان ماموریت ما را داده و نفس راحتی کشیده و بلافاصله از سایت مکانی که مملو از خاطرات تلخ و شیرین بود بیرون رفتیم، چه روزها و شب ها که با برادران رزمنده در این مکان مقدس بسر نبردیم لحظاتی که ممکن است از ذهن ما پاک شود اما از دید ماموران الهی برای شهادت دادن در مورد اعمال ما که جوانی تان را چگونه گذراندید مطمئناً پاک نخواهد شد و ما هم به این دلخوش داریم ان شاالله.

پادگان سایت خیبر کیلومتر 10 جاده اهواز حمیدیه


تیپ ضد زره 201 ائمه ع :
ماموریت به یگان ضدزره :
در گلف بطور تصادفی  با برادر حسین کلاه کج   مواجه وایشان درخواست پیوستن به تیپ ضدزره 201 ائمه ع را  ارئه داد و من نیز یک ماموریت سه ماهه را از قرارگاه  گرفته و به تیپ 201  ضد زره ائمه (ع) پیوستم و رسما از 9/6/1365 ( تا 2/12/65 )به ساختمان تیپ در جاده  فرودگاه رفتم ، تمام امکانات تیپ در یک گاراژ و یا ترمینال  مسقف متمرکز و موشکهای  تاو  نیز در یک اتاق بزرگ  زیر کولر گازی برای در امان ماندن از رطوبت و گرما گذاشته بودند .؛در این مقطع از جنگ فرماندهان و طراحان جنگ به این نتیجه رسیده بودند که برای غلبه بر نقطه قوت دشمن که یگان زرهی بود باید برای مقابله با آن به موشک های ضد زره مجهز شوند و از سال 65 سرمایه گذاری برای تشکیل واحدهای ضد زره مستقل و مجهز در بین یگان های سپاه تاکید شد و همچنان که بعدها می بینیم قضیه مک فارلین یکی از مسائل مطرح درون آن دسترسی به موشک های هدایت شونده تاو ضد تانک بوده است.
 روزها در این مرکز به سر بردم  در حالیکه شاهد ملاقات های  گوناگون  برادر حسین برای جذب کادرهای جدید در تیپ   و همچنین با سران بالا جهت  گرفتن امکانات شامل جا ، تجهیزات و نیرو برای استقرار و همچنین اموزش نیروها بود و تیپ با این وضعیت ساختار خود را گسترش و سازماندهی نمود و اولین گام برای آن آموزش های ویژه تخصصی ضد زره بود که با آموزش های قبلی در گردان های رزمی به کلی متفاوت بود ؛ چون در این زمان حضور ما نیاز نبود  برای مثمر ثمر بودن و کارایی هر چه بیشتر  باید اموزش های تخصصی را طی می کردیم  لذا به دستور برادر حسین به شهرستان رفتم  تا به محض آغاز دوره اموزشی  حضور پیداکنم .مدتی بعد به همراه چهار تن از اعضای تیپ به دوره تخصصی موشک تاو به پادگان شهید تجلایی پشت پرکان دیلم اعزام شدیم.
#محدوده_روشن_55
#تسویه_حساب_پرماجرا
#تیپ_ضدزره_201_ائمه
#حسین_کلاه_کج
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن _54

راوی: نجف زراعت پیشه


علل فروپاشی تیپ و بلاتکلیفی نیروها :
از آغاز سال به بعد زمزمه ادغال نیروهای جدید به گوش می رسید  اما با آغاز استراتژی دفاع متحرک عراق و حمله به نقاط مختلف در خطوط پدافندی که مستلزم حضور یگان در نقاط مختلف بود اجازه بحث و صحبت را در این زمینه را به هیچکس نمی داد و ما مرتب از نقطه ای به نقطه ای دیگر در حرکت بودیم تا بتوانیم این حرکت دشمن را با شکست روبرو سازیم .
تا اینکه در عملیات کربلای 1 در مهران این مشکلات و معضل چهره نامیمون خود را نشان داد ناسازگاری نیروهای تازه وارد با ساکنین و صاحبان اصلی ؛ اما دستور سازمانی بود و باید اطاعت کرد مسولین ذیربط تشخیص داده اند و بر اساس شرع و قانون نظامی باید اطاعت کرد لذا زمینه ها به هیج وجه فراهم نشد و درگیری ها و حرکات ناخوشایندی طی مدت کم در مهران و بعد از آن در سایت خیبر رخ داد که  در نهایت باعث شد تا نیروهای تیپ 15 امام حسن مجتبی ع با وجود همه دلبستگی ها به یگان آن را به نیروهای جدید سپرده و آنجا را ترک نمایند .

رژه نیروهای تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در 22 بهمن شهر اهواز


چرا این اتفاق افتاد؟ مگر جبهه بر اساس ایمان و اعتقاد نبود؟مگر نه این که همشهری گری و قومیت در جبهه جایی نداشت؟
در جواب باید گفت تا زمانی که بر اساس اصول دفاع مقدس که نیروها به اختیار محل خدمت را انتخاب و مشغول کار می شدند هیچگونه مشکلی ایجاد نشد و همانطور که می دانیم تیپ 15 امام حسن مجتبی ع به واسطه حضور نیروهای مختلف از 18 استان و شهرهای مختلف به تیپ 72 ملت مشهور شده بود اما به یکباره با یک تصمیم سازمانی و اجباری روبرو شد که خلاف رویه ها در دفاع مقدس بود و ما  شاهد حضور نیروهایی بودیم که قصد حذف نیروهای سابق و به دست گرفتن ساختار مجموعه بودند و بدتر از آن شاهد ظهور رفتارهای بسیار ناجوری در مواجهه با افراد بودیم که کسی انتظار آن در صحنه دفاع مقدس را نداشت که متاسفانه هنوز آثار آن در روح و روان بچه ها باقی مانده است و از کسانی که مسبب این تصمیم غلط سازمانی اجباری بودند خاطر آنها مکدر می باشد.
نیروهای جدید از نیروهای زبده و قوی از لحاظ جسمانی بودند که با توجه با بافت طبیعی استان کهگیلویه از آنها انسان هایی با بنیه جسمانی محکمی ساخته بود و قاعدتاً با ورود آنها در صورت که همه شرایط بدون در نظر گرفتن آموزه های قومی و... می توانست سبب یگان رزم شود و حتماً این تصمیم در ذهن تصمیم گیرندگان  برای تقویت تیپ و حتی تبدیل آن به لشکر گرفته شده باشد اما بدون در نظر گرفتن شرایط های زمانی ، مکانی و بد فهمیدن دستور که منجر به احساس و تلقی تملک یگان شده بود سبب ایجاد بحران و شرایط ناخوشایند شده و در نهایت باعث جدایی بخش عظیمی از نیروهای کارآمد مجموعه از آن شد.
باتوجه  یک دوره فاصله بین پدافند در منطفه مهران تا انحلال تیپ و همچنین  بلاتکلیفی نیروها  و همچنین در گیری های مکرر به بهانه های مختلف  و احتمال حوادث  ناگوار از جمله خدمت اجباری  در واحدهای تیپ ونیروهای جدید  سعی کردم سریع از این مخمصه نجات و راه خودم را انتخاب نمایم،زیرا نیروهای گردان و واحدهای منسجم پرونده پرسنلی و کارگزینی آنها توسط مسئولین تیپ در یکجا جمع شده و می خواستند به یگان جدید همه با همدیگر منتقل شوند اما شرایط من متفاوت بود تنها نیروی بهبهانی در واحد طرح که به واقع می گویم در جزیره دورافتاده تنها مانده و همه بی خبر بودند و باید خودم کاری انجام می دادم وگرنه در همانجا ماندگار می شدم و امان از غربت.
#محدوده_روشن_54
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تیپ_48_فتح
#علل_انحلال
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 53

راوی: نجف زراعت پیشه
اما زمانیکه  دستور سازمانی از بالا می خواست  دو نیروی متفاوت از نظر فرهنگ  اجتماعی  وحقوقی را در کنارهم  به اجبار نگه دارد  سبب واگرایی شدید  ان شد  وما شاهد درگیری های مقطعی  بین نیروها  از لحاظ  لفظی و عملی بودیم که البته  تلاش نیروهای جدید  که بعد ها نام خود را از  تیپ امام حسن (ع)  به تیپ 48فتح تغییر داده را شاهد بودیم ،  برای بدست اوردن  مناصب کلیدی  تیپ و فرماندهی ان بدون تاثیر نبود. (نیروهای رزمنده تیپ 48 فتح از بچه های استان کهگیلویه و بویر احمد بودند که به دلیل این که در کوهستان و نقاط سخت زندگی می کردند از قدرت بدنی و روحیه جنگندگی بالایی برخوردار بودند و در عملیات های مختلف قابلیت های خود را نشان داده بودند.در زمان حاکمیت استبداد پهلوی و بر اساس سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن رژیم توانسته بود که بین اهالی دو استان تخم نفاق و اختلاف را افکنده که دامنه کینه و اختلاف آن هنوز جلوه هایی از آن هویدا بود و متاسفانه در برخی نقاط با یک تلنگر این آتش زیر خاکستر می توانست روشن شده و به بحران و تنش منجر شود.)
ریزش نیروها :
وضعیت نیروها بر اثر برخوردهای نامناسب و ناشیانه نابسامان شده بود و تلاش افراد دلسوز برای برون رفت از این معضل و نگه داشتن سازمان تیپ به نتیجه مفیدی منجر نشد ، نیروهای بسیجی با پایان گرفتن ماموریت اغلب پایانی گرفته و به شهرها مراجعت نمودند ،کادرهای رسمی واحدها با توجه به حضور کادرهای جدید و به دست گرفتن مناسب و مسئولیت ها و به هم زدن تمام ساختارهای قبلی دلسرد شده و هر کدام با اخذ پایانی تلاش می کردند به سایر تشکیلات سپاه مهاجرت نمایند و چه مشکلات و درگیری هایی که در حین تسویه حساب و انتقالی برای کادرهای امام حسن ع که طی زمان طولانی با روحیه مثال زدنی در بین یگان های دفاع مقدس به خدمت مشغول بودند ایجاد شده بود که اغلب بچه ها از آن به بدترین لحظات در طی ماموریت خویش اشاره می کنند.
نیروهای جدید که بعد از بیرون آمدن از لشکر 25 کربلا اکنون با امکانات و ساختار منظم یک تیپ دست یافته بودند برای جلوگیری از ضایع و از بین رفتن این امکانات تلاش و سخت گیری عجیبی می نمودند و همین امر سبب دلزدگی و ناراحتی کادرها و مسئولین سابق شده بوده  و تلاش می کردند به هر صورتی شده از تیپ بیرون بزنند.در این جا ما شاهد  تلاش های  خالصانه وشبانه روزی  برادر حبیب که در بین نیروهای بهبهان و تیپ 15 امام حسن ع به سنگ صبور بهبهانی ها معروف شده بود و برای رفع مشکلات  فوق و به سرانجام رساندن ان در قالبی مناسب برای نیروهای  بهبهان  بودیم   وسرانجام  دامنه این بحران و تنش  ها در پاییز 1365  منجر به جدایی نیروهای تیپ15 امام حسن (ع)  از ان و واگذاری کامل  تیپ و امکانات ان  به رزمندگان  کهگیلویه و بویر احمد بودیم   که بعدها نام تیپ  به 48 فتح تغییر یافت .

نوشته ای که بر فراز دیوار حسینیه سایت خیبر نوشته شده بود


ناو تیپ کوثر :
 رزمندگان تیپ 15 امام حسن  (ع) که از بدنه تیپ جدا شده بودند هم اکنون هر کدام برای ادامه ماموریت و خدمت به جنگ به واحدهای و یگان های مختلف رزم منتقل شدند ، گردان های رزمی بهبهان ابتدا  به ناو تیپ کوثر  ومنطقه سوم دریایی ماهشهر  منتقل شدند  که بدلیل عدم اشنایی بچه ها با شرایط دریایی و سازماندهی شدن در قالب یگان های ویژه نیروی دریایی ، برادر حبیب  از قبول مسئولیت  عملیات  کربلای 3 در اسکله های الا میه  والبکر  سرباز زده و وارد عملیات نشدند  ونیروهای رزمی سرانجام  به لشکر 7 ولی عصر (عج) منتقل شدند  و چون گردان هایی با نام امام حسین  (ع) و سیدالشهداع  در ساختار لشکر  وجود داشت، گردانهای بهبهان  با نام فتح و فجر در ساختار  لشکر سازماندهی شدند  .
  نیروهای واحد اموزش تیپ  نیز که در جریان  اموزشهای  ابی – خاکی   تبحر و مهارت خاصی یافته بودند  به پادگان  سفینة النجاه نیروی زمینی سپاه منتقل شده و مسئولیت آموزش های  ابی – خاکی  نیروهای جنگ را به عهده  گرفتند . نیروهای خبره اطلاعات و عملیات تیپ نیز بخشی به قرارگاه کربلا و بخشی  دیگر به لشکر 7 حضرت ولی عصر (عج) منتقل شدند  و مشغول انجام  ماموریت های  محوله شدند .ادوات امام حسن ع  نیز بخش  عظیمی از  ان به  تیپ  201 ضدزره  ائمه (ع) که  فرماندهی ان به برادر حسین کلاه کج بود منتقل  شده و بخشی از ان نیز به لشکر 7 حضرت ولی عصر عج منتقل شدند 
#محدوده_روشن_53
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تیپ_48_فتح
http://telegram.me/safeer59