محدوده روشن : 49

راوی: نجف زراعت پیشه
ماموریت در بهرام آباد :
قبل از ورود نیروها، دشمن به تاکتیکی دست زده و از منطقه مورد نظر تا بخش زیادی عقب نشسته  بودند و نیروهای گردانها با توجه به وضعیت پیش آمده به حالت دشت بان به سمت جلو پیشروی و علیرغم عدم درگیری با دشمن  در زمینه الحاق با جناح  راست که تیپ 21 امام رضا(ع) بود با مشکل رو برو و بدلیل عدم توجیه نیروهای فوق نزدیک بود به درگیری بزرگی مبدل شود که با درایت فرماندهان و نیروهای گردان امام حسین(ع) به خیر گذشت و تا صبح خط پدافندی در جوار یک امام زاده در منطقه ای که انتهای آن در منطقه در سمت راست به رودخانه گاوی و بعد از آن تیپ 21 امام رضا(ع) حضور داشت در سمت چپ نیز لشکر 27 پدافند منطقه را بعهده داشت که در نهایت به لشکر10 سید الشهدا در ارتفاعات قلاویزان متصل شد ایجاد شد.
مواخذه از سوی فرمانده :
در شب قبل نیز هنگام حرکت نیروها برای شکستن خط بدون اطلاع برادر حشمت من نیز به جمع نیروهای گردان امام حسین ع پیوستم و قصدم حضور در عملیات شکستن خط دشمن به همراه نیروهای گردان بود   که با اطلاع حشمت ضمن احضار من از داخل ستون به شدت عصبانی و من را مواخذه کرد و گفت : آیا نمی ترسی کشته شوی چرا که اگر کشته شده بودی  می دانستی عدم اطاعت از فرماندهی بوده وشهید نیستی؟ لذا تصمیم گرفتم کاری کوچک  یا بزرگ را دیگر بر خلاف فرماندهی برادر حشمت انجام ندهم چرا که تصمیم به حضور در جبهه و شرکت در عملیات همه و همه به خاطر اطاعت از دستور امام و در راستای اطاعت از فرامین الهی می باشد.

نقشه عملیاتی کربلای یک آزاد سازی مهران


تبعیض در پشتیبانی :
با روشن شدن هوا و تابش اولین اشعه های افتاب گرمای زیادی منطقه را به دنبال داشت   و نداشتن امکانات قرارگاه  بخصوص اب   اشلامیدنی نیروها  رابه شدت ازار می داد  ضمن این که اتش توپخانه عراق   نیز کل منطقه پدافندی را آماج خود قرار داده بود ، به دلیل اینکه منطقه عملیاتی تیپ روبروی شهر مهران  کفی  وهموار بود  تردد نیرو و خودروها را با مشکل  روبرو ساخته بود ، در همین زمان که برای بازدید منطقه با موتور  به خط 27حضرت رسول ص رفته  بودم با انبوه بشکه های اب آشامیدنی  و قوطی های فلزی شربت  اب لیموی خنک شبیه نوشابه های امروزی روبرو شدم  که فعال بودن نیروی تدارکات  و امکان پشتیبانی لجستیکی  را نشان می داد در حالی که در خطوط ما اثری از پشتیبانی مشاهده نمی شد.
رفع عطش با یخ :
 در برگشت به خط خودمان  متوجه شدم که یک عدد لندکروز پر یخ را اورده اند ولی از اب آشامیدن  خبری نبود  لذا مجبور شدیم مقداری یخ بخوریم که متاسفانه بر تشنگی ما می افزود ؛  به دلیل اتش پرحجم دشمن مجبور شدیم با وسایل ابتدایی  سنگرهایی احداث ودر انها برای در امان ماندن ترکش های  فراوان بیرون  نزنیم.. تشنگی ، پرحجم بودن آتش دشمن ، گرمای شدید و نبود خاک ریز در خط پیش  رو همه از دشواری خط دفاعی تیپ  15 امام حسن (ع) در عملیات کربلای یک در منطقه مهران بود.
 انفجاراتی  را در این منطقه درون سنگر احداثی  به چشم دیدم  که هیچگاه ندیده بودم  لحظه انفجار و دیدن اتش هسته درون ان  که براستی مرگ را روبروی انسان مجسم می کرد . لحظاتی قبل ماشین حامل تدارکات پس از ساعت ها از روبروی ما گذشت اما تا بسته های تدارکاتی به ما برسد طول می کشد ضمن این که ما جزو نیروهای گردان نبودیم یعنی از قلم افتاده بودیم البته برخی اوقات این شرایط اجتناب ناپذیر می باشد .
خوشمزه ترین هندوانه :
در این لحظه در 5 متری سنگر هندوانه بسیار کوچکی را  میان خاکها  مشاهده کردم بلافاصله با پرش و جهش بیرون  رفته  و هندوانه که از  رطوبت اطراف ان با خاک های  نرم لایه ای گل آلود آن را احاطه کرده بود را  به داخل سنگر اورده و معجزه وار از  انفجارات  توپ و خمپاره های اطراف هم در امان ماندم ؛ درون سنگر البته اگر بشود نامش را سنگر نهاد با یک مشت هندوانه را شکافته و با دست و روی خاکی و گلی و در شرایط کاملاً بهداشتی!!! مشغول خوردن هندوانه شدم شاید   در عمرم چنین هندوانه خوشمزه ای نخورده ام هرچند رنگ ان به سفیدی گرایش داشت وگلی وخاکی ودر غیر بهداشتی ترین وضعیت وگرم  اما بسیار مزه داد.
خبر شهادت نیروهای اطلاعات:
قبل از ظهر بود که حشمت به بچه های طرح دستور داد که به سنگر طرح وعملیات که نزدیک فرماندهی در مدخل ورودی شهر مهران قرار شد برویم که در ان جا خبر شهادت سه تن از نیروهای اطلاعات و عملیات  را در اثر اتش شدید توپخانه در منطقه پدافندی مهران جایی که تا چند ساعت پیش ما هم حضور داشتیم شنیدم و فضای غم انگیزی را بین نیروهای اطلاعات و طرح ایجاد نمود .
#محدوده_روشن_49
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#کربلای_یک
#آزادسازی_مهران
#استراتژی_دفاع_متحرک
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 48

راوی: نجف زراعت پیشه
حادثه موتوری:
در شب 31/02/65 که مصادف با 11 ماه مبارک رمضان بود بچه های رزمنده در باغ برادرحیدر رنگبست مشغول بازی تی  تی و تفریح بودند و فضای نشاط آور و پرجنب و جوشی ایجاد شده بود ، من برای انجام دادن کاری با موتور هوندا 125 برادر عزیزم غلامحسین بهبهانی به شهر آمدم ، از طرف هلال احمر به نزدیکی سه راهی چمنک رسیده بودم که بدلیل سرعت تقریبا زیاد من موتوری که راکبان آن زن و بچه نیز به همراه داشت و درحال پیچیدن به سمت چمنک بود.تصادف با موتور روبرو می توانست حادثه تلخی رقم بزند از سوی دیگر در سمت راست بعد از سه راهی نیز یک تریلی در سمت راست خیابان پارک شده بود و همین امر دایره مانور من را محدود ساخته بود ، رفتن به سمت تریلی یا موتور تصمیم بسیار سختی بود ، در صورت برخورد با تریلی مرگ من حتمی و در صورت برخورد با موتور آسیب دیدن زن و بچه مردم.
 یک دفعه فکری به خاطرم رسید و با بلند شدن از روی موتور بلافاصله آن را رها و موتور سمت راست هدایت شد و موتور با طی مستقیم و مسافتی 50 متری درون جدول سمت راست تریلی رفته و متوقف شد که این کار علاوه بر سلامت من و راکبان موتور روبرو موتور نیز بدون این که به زمین بخورد مستقیم در جدول رفته و سالم متوقف شد.هرکس آن صحنه را مشاهده کرده بود به خیر گذشن حادثه را یک معجزه دانسته و می گفتند گوسفندی قربانی نمایم.
دفاع متحرک عراق و اشغال مهران :
یک ماه را در شط علی و هور به نظارت، کنترل و شناسایی مناطق هور و مراقبت حرکات دشمن گذراندیم، روزهای مختلفی را به همراه فرماندهان محور و پاسگاه های مختلف گذراندیم و شاید بیشتر از آن که گرما، شرجی، پشه و ماهی منطقه سبب اذیت و آزار و دلتنگی من شدند دوری از بچه های گردان و سایر دوستان من که اینک در شمال غرب قرار داشتند شده بود شاید واژه غربت و دوری و دلتنگی در این روزها بهترین صورت خود را به من نشان داده بود.
روزهایی که در سنگرهای شط علی همراه برادرم عباس حیدری به بررسی اوضاع پرداخته اما بخش زیادی از وقت ما نیز خالی بود که این لحظات سخت ترین اوقات بود و گذران آن زجرآور ، اما شب ها نیز برای در امان ماندن از نیش پشه ها مجبور بودیم در زیر پشه خواب که از یک توری ایجاد شده بود بخزیم و تا صبح در آنجا بمانیم ؛ در همین زمان استراتژی دفاع متحرک عراق در منطقه مهران فعال شد و این شهر توسط دشمن به تصرف در آمد و نیروهای سپاه و از جمله تیپ 15 امام حسن مجتبی ع نیز  جهت باز پس گیری شهر به منطقه مهران نقل و مکان کردند. در تاریخ 8/4/65 تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) به همراه نیروهای کهگیلویه و بویراحمد که به آن مامور شده بودند از پادگان شهید کاظمی به صالح آباد مهران و در کنار رودخانه کنجان چم منتقل شد و در اردوگاه ایجاد شده با آمادگی های رزمی طی روزهای متمادی آماده ورود به منطقه عملیاتی جهت آزادسازی مهران شدند.

منطقه عملیاتی کربلای یک شهید زربخش ، زاده حسن و زراعت پیشه


صالح آباد :
با توجه به احتمال شرکت تیپ در عملیات آزاد سازی مهران من و برادر عباس حیدری به سایت آمده و پس از آن به منطقه مهران آمدیم و در صالح آباد در چادر طرح و عملیات مستقر شدیم ، هوا بسیار گرم و خشک بود و تنها نوشیدنی خنک می توانست شرایط را تغییر دهد، عملیات در چنین شرایط آب و هوایی واقعاً مشکل و نگرانی فرماندهان جنگ را در پی داشت اما چاره ای نبود عراق روی تصرف شهر مهران بسیار مانور داده و آن را با فتح فاو توسط ایران برابر می دانست اما مهرانی که در روزهای اول جنگ توسط نیروهای عراقی به تلی از خاک تبدیل شده بود و اکنون نام یک شهر را داشت .
ماموریت های متغیر :
  عملیات آزاد سازی مهران توسط نیروهای 10 و 27 آغاز شد و در ادامه عملیات قرار شد که ما در قلاویزان وارد عملیات شدیم به همین منظور با موتور 250 تریل هوندا سفید که از تدارکات تحویل گرفتم به منطقه قلاویزان رفته و منطقه را بازدید نمودم اما ماموریت ما در این منطقه کنسل و به یگان دیگر واگذار شد که توسط لشکرهای 10 و 27 صورت گرفت . در ماموریتی جدید قرار شد در منطقه جلوی شهر  مهران برای تامین شهر، نیروها وارد شده و با زدن به خط دشمن طی یک عملیات با عمق دادن به آن دشمن را به عقب برانیم و بر همین اساس در 12/4/65 عملیاتی در شب توسط تیپ انجام شد که نیروهای گردان امام حسین(ع) و یکی از گردانهای کهگیلویه و بویراحمد انجام شد.
#محدوده_روشن_48
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#کربلای_یک
#آزادسازی_مهران
#استراتژی_دفاع_متحرک
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 47

راوی: نجف زراعت پیشه
کمین دشمن :
پس از چند دقیقه و عبور دشمن از روبروی ما دوباره به جای قبلی در آبراه برگشتیم و ازآنجا منطقه دشمن در مقابل خویش را نگاه می کردیم و در انجا سیل بند و کمین سمت چپ واقع در کمین مسلم را مشاهده کردیم. دوباره به جای قبلی برگشته و مشغول پوشیدن لباس غواصی شدیم. کمربند را به کمر بسته و دوتا نارنجک را روی سینه خود قرار دادم تا در صورت لزوم و مواقع ضروری از آن استفاده کنم، من و بهروز قرار بود که لباس غواصی  پوشیده و در آب به سمت کمین دشمن رفته و ضمن مشاهده موقعیت ، امکانات و شرایط دشمن را دیده و به محور گزارش دهیم .با نام خدا کار را شروع و از نوک بلم وارد آب شدیم و حرکت نمودیم،  مه وار یاد شده را طی کرده و به طرف کمین به راه افتاده و در این موقع بود که سرو صدای سربازان عراقی زیاد می آمد، مقداری که رفتیم فقط قسمتی از گونی های کمین پیدا بود و نمی توانستیم اطلاعات کاملی کسب نماییم  و مجبور شدیم که کمین را دور بزنیم و با طی یک فاصله 200 متری که لحظات نفس گیری بود به جانب دیگر آبراه رفته و تقریبا در پهلوی آن قرار بگیریم.


 در اینجا بود که کمین دشمن تقریبا خوب مشاهده می شد و تقریبا 40 تا 50 متری کمین بودیم. در بین را که در حال دور زدن کمین بودیم در نی زار مین های سوسکی را به کرات با سیم در عرض آبراه تله کردند ودر قسمت جلوی کمین موانع خورشیدی گذاشته اما مین تله نکرده بودند . پشت بوته های بردی به همراه بهروز ایستاده وحرکات دشمن و امکانات ان را نظاره میکردیم .  در ابتدا بهروز به من گفت که کمین روی سیلبند و  خشکی است ولی من طبق مشاهدات قبلی و پس از دقت به مکان کمین گفتم که این دوبه و روی اب مقابل سیلبند مستقر است وبهروز هم پس از کمی دقت بیشتر نظرم را قبول کرد ، ساختمان کمین به گونه ای بود که سنگر جلوی کمین را تا نیمه بدن نگهبان گونی های خاک بر روی هم گذاشته ویک تیر بار گرینوف نیز روی ان کار گذاشته بودند ونگهبانی که درون ان در حال پست  بود هر چند دقیقه ای بلند میشد و دیدی به اطراف میزد .

گزارش اولین شناسایی در هور


در عقب کمین نیز سنگر اجتماعی افراد مستقر در دوبه بود که فقط پوشیده شدن ان بوسیله پتو را مشاهده کردیم وافراد کمین که بین هفت تا هشت نفر تخمین زده می شد بواسط پست شبانه درون ان در حال استراحت بودند ،  موقعیت کمین فوق درست در وسط ابراه کمیل ویاسر واقع شده است و از دو آبراه زمانی که به انتهای آن رسیده و یکی می شود کمین در این تقاطع قرار دارد. در سر راه این کمین موانع ان چنانی که بتواند سد راه شده و مشکل اساسی ایجاد نماید وجود ندارد چنانچه در طول ابراه و نزدیکی این کمین  در عرض ابراه فقط یک رشته سیم خاردار مشاهده شد.که ان هم در زیر اب نیم تا یک متری قرار داشت وبعد از ان در طول مسیر ابراه مین های والمر کار گذاشته بودند که خود تله شده بودند.
حدود ساعت 14 بود که تصمیم گرفتیم به عقب برگردیم ، مسیر رفت وبر گشت از  عرض ابراه بود ، مشکل ترین جای عبور عرض آبراه مقابل دشمن بود که در صورت مشاهده به راحتی ما را می زدند ،هنگام نزدیک شدن به محل استقرار بلمها خواستیم که یواش یواش برویم ببینیم بچه های همراه متوجه میشوند یا نه؟ ولی وقتی به محل استقرار بلمها رسیدیم مشاهده کردیم انجا نیستند ، حدس زدیم که مقداری عقب تر ایستاده اند، حدود پنجاه متر به عقب رفتیم و منتظر ماندیم  ، انها هم متوجه ما شدند و پیش ما آمدند. ظاهرا بلم گشت شناسایی دشمن از روبروی انها گذشته ومجبور شدند که عقب تر بروند در ضمن قایقی موتوری که نیروی گشت شناسایی آنها به شمار می رفت نیز از روبروی انها گذشته بود . درون اب بود که کفشهای غواصی را بیرون اورده و سپس نارنجکها وکمربند را بیرون اوردم . سپس سوار بلم شده ودر ان موقع شلوار غواصی رو بیرون اوردم و مشغول پارو زدن بسوی عقب شدیم . 
 هنگام رسیدن به پاسگاه خودی با بیسیم به آنها اطلاع داده تا ما را با دشمن اشتباه نگرفته چرا که از این موارد که نیروهای خودی را به جای دشمن زده متعدد بوده است و به شوخی می گفتیم بسیجی اول می زند و بعد سوال می کند؛  سپس بلم ها را برای دفعات بعد در استتار گذاشته و سوار قایق شدیم و اسلحه های پاسگاه را تحویل داده و با قایق ما را به محور رساندند و از آنجا نیز به اسکله آمدیم و در آنجا بود که برادران اطلاعات رضا عبدی و مسحنه منتظر ما و البته بخاطر دیر آمدن ما نگران شده بودند ساعت ورود ما به اسکله حدود 15:15 بود 
#محدوده_روشن_47
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#هورالعظیم_شط_علی
#اولین_شناسایی
#استراتژی_دفاع_متحرک
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 46

راوی: نجف زراعت پیشه

بیم تحرک دشمن در هور:

در تاریخ 11 اردیبهشت 65 از پیرانشهر به سمت پایین حرکت کردیم و ساعت 13:30 بود که به دهگلان و پادگان شهید ناصر کاظمی رسیدیم و و پس از آن به همراه برادر حشمت به سمت جنوب حرکت کردیم ؛ شب را در سپاه شوش واحد مخابرات بسر بردیم و صبح به طرف اهواز و سایت خیبر به راه افتادیم.  در سایت خیبر برادر عباس حیدری جانشین گردان عاشورا هم به ما پیوست و به سمت شط علی در کنار هور  به راه افتادیم و در آنجا من به دنبال برادر اخلاصی که ماموریت مسئول محوری منطقه را داشت آمدم ، بعداز ظهر به قرارگاه خاتم 3 آمدیم و شرایط حساس منطقه و احتمال تحرک عراق در راستای دفاع متحرک مورد گفت وگو قرار گرفت.

شط علی : آتش زیر خاکستر

در تاریخ 12/3/65 تا 11 تیرماه 65 من و عباس حیدری با توجه به تحرکات احتمالی دشمن در خطوط مختلف نبرد به شط علی مامور شدیم هرچند با توجه به دوری از دوستان در غرب و رفتن به سرزمین گرم و پر پشه و شرجی هور واقعا از لحاظ روحی کشنده بود اما دستور فرماندهی است و باید اطاعت کرد.در شط علی همه جا را بوی غربت پُر کرده بود و گرمای تابستان  و شرایط نامناسب ،عدم حضور نیروهای گردانها  و ... نیز به غربت آن افزوده بود و همین امر گذران لحظات و ثانیه ها را طاقت فرسا ساخته بود.روزها به همراه فرمانده محور و فرمانده گردانهای پدافند کننده در خط و پاسگاه های شط علی به نقاط مختلف سرزده و وضعیت دشمن را درنقاط مختلف و با حضور فرماندهان و نیروهای اطلاعات و عملیات چک کرده و حرکات عراق را گزارش می دادیم.

 همانطور که گفتم عراق طی سه ماه گذشته با استراتژی دفاع متحرک در برخی نقاط جبهه سیاست پدافندی را کنار گذاشته و به عملیات و تحرکات هجومی دست زده بود که همین امر سبب سقوط برخی خطوط و دست آوردهای حاصله طی عملیاتهای قبل شده بود لذا جهت پیشگیری باید دشمن را در نقاط مختلف رصد کرده تا از وقع حملات آتی آنها در آینده جلوگیری کرده و حضور نیروهای طرح و عملیات و اطلاعات تیپ 15 امام حسن(ع) در منطقه هورالعظیم در همین راستا بود.

اولین شناسایی :

 با توجه به تاکید برادر حشمت برای آشنایی  نیروهای طرح و عملیات با اصول شناسایی و کسب اطلاعات کامل از زمین و امکانات دشمن که لازمه اش رفتن با ماموریت های شناسایی بود لذا برگی از تجارب زندگی من طی جنگ در هورالعظیم ورق خورد و ماموریت های شناسایی من با واحد اطلاعات شروع شد که به عنوان خاص ترین روزهای زندگی من به شمار می رود.ساعت 7:30 مورخ 28/3/65 از مقر واحد در شط علی به همراه برادران رضا عبدی، محمدعابدینی و سعید زربخش بطرف اسکله حرکت کردیم و پس از آن به محور و بعد به پاسگاه افضل داخل آبهای هور رفتیم. زمان تعیین شده توسط بچه های قرارگاه نصرت 9:30 صبح بود که بر اثر تاخیر آنها بچه های اطلاعات امام حسن(ع) برگشتند و رفتن آنها همزمان بود با آمدن بچه های اطلاعات قرارگاه نصرت.

پس از در میان گذاشتن موضوع و هماهنگی  با مسئول پاسگاه درون قایق موتوری نشسته و  به سمت جلو و در جهت دشمن حرکت کردیم ، حدود 150 متر بعد از پاسگاه افضل وسایل را از داخل قایق به داخل طراده گذاشته و آماده حرکت شدیم بچه های اطلاعات قرارگاه نصرت سه نفر بودند به اسامی بهروز زنگنه، فیروز یوسفی و شخص سوم که نامش را فراموش کرده ام.

کالک شناسایی منطقه عملیاتی هورالعظیم

آبراه کمیل :

آبراهی که قرار بود حرکت را آغاز کنیم آبراه کمیل که در ابتدا عریض ولی کم کم باریک شد. من و فیروز داخل طراده شماره یک بوده و در جلو حرکت می کردیم، تقریبا حدود 500 متر از آبراه را که طی نمودیم آبراه دیگری به آبراه کمیل از سمت چپ  به آن وصل می شد که میثم نام داشت. در طول مسیر در کناره های چپ و راست مه وارهای کوچک و بزرگ وجود داشت. نی های آبراه در ابتدا تقریبا بلند بودند ولی فشرده و متراکم نبودند بعد از طی کردن مقداری از آبراه نیزار فشرده شده بود و بردیها بلند و پرپشت شدند.

محبوس شدن نفس ها :

در 250 متری سیل بند دشمن رو بروی آبراه یک مه وار سیار بزرگ قرار داشت در این وقت در حالیکه خیلی محتاطانه پارو می زدیم خود را به قسمتی از بردیها که فشرده بود رساندیم ولی در همین هنگام بود که یک بلم گشت عراقی سر رسید، نفس های همه ما در سینه حبس شده بود و به اصطلاح جیک نمی زدیم ؛ با عجله و ترس به سرعت به عقب آبراه و قسمتی که از دید دشمن مخفی بود برگشتیم.

#محدوده_روشن_46

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#هورالعظیم_شط_علی

#اولین_شناسایی

#استراتژی_دفاع_متحرک

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 45

راوی: نجف زراعت پیشه
تک محدود 3/2/65: ارتفاعات لری
مجددا در سوم اردیبهشت 1365 نیز در خط پدافندی لری همراه با یک گروه 15 نفری از گروهان حضرت ابوالفضل (ع) و یکی از نیروهای اطلاعات و عملیات و یک تخریب چی به جلو رفته که به دلیل مهتابی بودن آسمان منطقه، نیروهای رزمی گردان گوشه ای مانده  و بچه های تخریب و اطلاعات به تنهایی جلو رفته تا عملیات شناسایی نیروهای دشمن را انجام و نیروهای رزمی تامین آنها باشند.شب بسیار سردی بود و باد شدیدی می وزید ، درست هنگامی که جهت انجام شناسایی از مقر حرکت نمودیم نیروهای دشمن با گشتی های شناسایی ویژه تیپ درگیر شدند که آتش تهیه در این موقع خیلی شدید بود و مواضع شلیک عراق خیلی روشن و مشخص بود و همان موقع می شد مواضع آتش آنها را ثبت تیر کرد.
تک محدود 4/2/65: ارتفاعات لری
شب بعد که پنج شنبه 4 اردیبهشت 1365 بود نیز نیروهای رزمنده مشابه تک قبلی به جلو رفته و مستقر شدند من نیز طبق دستور حشمت به محل استقرار شان در جلو رفته ولی هنگام برگشتن راه را گم کردم، به هر سو نگاه می کردم تاریکی مطلق بود ، علف ها و بیم رفتن روی مین یا مواجه شدن با گشتی های دشمن. هنوز دویدن های سریع با قدم های بلند در میان علفزارهای بلند و خیس در تاریکی  شب  و سردی هوا و منطقه آلوده به مین هنوز مثال یک فیلم جلوی چشمانم رژه می رود ، تنها در دل کوهستان راه را گم کرده و هراسناک شده بودم به هر سویی نگاه می کردم تاریکی مطلق بود و بس . توسل به ائمه اطهار ع تنها  چیزی بود که دل مرا قرص نگه داشته بود و.... سرانجام ساعتی بعد توانستم به موضع خودی برگردم و نمی دانم آن شب تعداد ائمه ع و 14 معصوم را نیز قاطی کرده بودم که هنوز که هنوز است به آن می خندم اما در لحظه خطر انسان خیلی چیزها را قاطی می کند . آن شب به دلایلی که معلوم نیست تک به دشمن متوقف و نیروها به عقب برگشتند از موارد تعجب برانگیز آن بود که نیروهای دشمن هیچگونه شلیکی نداشتند تا مواضعشان لو نرود.
زمزمه های ادغام :
در همین زمان نیروهای استان کهگیلویه و بویراحمد که تاکنون جزء لشکر 25 کربلا استان مازندران  بودند جهت ادغام به تیپ 15 امام حسن مجتبی ع منتقل شده تا از درون آن یک لشکر با عنوان لشکر 15 امام حسن مجتبی(ع) ایجاد شود ؛ تصمیمی که در بدترین شرایط از حیث زمان، مکان و اجزاء تشکیل دهنده و با تحکم و دستور سازمانی و بدون در نظر گرفتن حساسیت های  آن  سبب انهدام یک یگان قدرتمند و کیفی شد و آینده بر صحت آن گواهی داد.

ارتفاعات حاج عمران و حضور تیپ 15 امام حسن مجتبی


دفاع متحرک عراق : حاج عمران
 در همین زمان در منطقه حاج عمران نیز تک عراق تحت استراتژی دفاع متحرک آغاز و تپه های شهدا، صدر  و... به تصرف آنها درآمد ، از تاریخ 2/3/65 تا 11/3/65 که به طول انجامید و برای مقابله با ارتش عراق و بازپس گیری ارتفاعات فوق از ارتش عراق نیز نیروهای تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) وارد منطقه شدند. مقر تاکتیکی تیپ در نقده بود و گردانهای رزمی که اینک نیروهای کهگیلویه و بویراحمد شامل گردان های یدالله، سیف الله، حزب الله و...نیز به آنان پیوسته بودند در مدارس روستاهای راه دانه و محمدیار مستقر شده و نیروهای اطلاعات و عملیات و فرماندهان تلاشهای شناسایی زیادی در منطقه عملیاتی برای کسب اطلاعات بیشتر به منطقه آغاز کردند ؛ بارها نیروهای اطلاعات،طرح و فرماندهان برای بازدید و شناسایی منطقه در آنجا حضور پیدا کرده بودند ولی شرایط منطقه اولاً بسیار سخت بود و دقیقاً زیر دید و تیر دشمن در ارتفاعات مرتفع تر اطراف قرار داشت و از سوی دیگر به نسبت وجود خطر برای مناطق دیگر از اهمیت کمتری برخوردار بود و تلاش چندین یگان در منطقه برای بازپس گیری نیز موفقیت کامل را در پی نداشته بود .
برگشت به محور ارتفاعات لری :
  با توجه به ارزش و اهمیت منطقه لری در استان سلیمانیه عراق و احتمال انجام پاتک عراق در این منطقه نیروها به پادگان شهید کاظمی برگردانده شده تا بتوانند از ارتفاعات لری در منطقه سلیمانیه و پنجوین عراق پدافند نمایند.
#محدوده_روشن_45
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تک_محدود
#محور_مریوان_پنجوین
#حاج_عمران
#استراتژی_دفاع_متحرک
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 44

راوی: نجف زراعت پیشه
کارها روبراه شد و بچه ها آماده عملیات شدند و به سمت جلو به حرکت در آمدند. در این لحظه ما در سنگر فرماندهی گردان امام حسین(ع) منتظر وقت موعود برای آغاز تک شدیم، در همین زمان رادیو در حال پخش دعای کمیلی بود که به دلیل اینکه مدت زیادی بود نتوانسته بودم بخوانم در آن لحظات حالت معنوی و عرفانی خاصی به فضای سنگر داده بود.
توجیه خمپاره شصت :
حدود ساعت 22:10 بود که روی تپه رفتیم که در همین موقع بود که خبر رسید خمپاره 60 میلی متری که جلوی خط و حدود 500 متری آن مستقر بود نسبت به چگونگی نحوه پشتیبانی نیروهای عمل کننده توجیه نشده که بلافاصله به طرف محل استقرار وی رفته  بعد از توجیه وی به سنگر برگشتم :
آغاز تک :
هنگام بازگشت بود که عملیات شروع شد و سراسر آسمان منطقه با شلیک گلوله، خمپاره و منور مثل روز روشن شده بود با توجه به هماهنگی قبلی سریع به سمت دسته تانک مستقر در خط رفته و سوار برتانک در حالیکه بر لوله و برجک تانک تکیه داده بودم جهت پشتیبانی نیروها به سمت جلو حرکت کردیم. خدمه تانک از هنگام تحویل خط توسط تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) در گزارشات دوره ای خوش از شجاعت ها و انهدام روزانه ادوات، تانک، نفربر، آمبولانس و سنگرهای اجتماعی دشمن تعریف و گزارشات مکرری ارسال نموده بودند که البته با توجه به تجربه عملیات والفجر9 و مشاهده عینی که هنگام پاتک عراقی ها که حجم آتش چندانی نیز نداشتند موانع استقرار خویش و عقبه نیروهای عمل کننده واحدهای عملیاتی و خط شکن را تخلیه و وسایل و تجهیزات خویش را رها کرده بودند دور از ذهن به نظر می رسید.
این عملیات با هماهنگی سایر یگانهای طرفین تیپ15 نیز در حال اجرا بود و محورهای مختلف در این زمان و همگام با هم بر روی دشمن آتش می ریختند. دشمن که به شدت ترسیده بود لوله تیربار دوشکا و کالیبرهای خود را پایین گرفته و دامنه پایین و روبروی تپه خودش را می زدند تا از پیشروی نیروهای ما جلوگیری نمایند.

عملیات تک محدود در ارتفاعات لری


تانک های قراضه :
در جهت توجیه پرسنل و خدمه تانک هنگامی که در خواست آتش پشتیبانی و شلیک مستقیم جهت حمایت از نیروهای عملیاتی را نمودم عنوان می نمودند که شلیک مستقیم و هدف گیری مواضع دشمن بدلیل خرابی سیستم امکان پذیر نبوده و تنها می توانند بصورت منحنی   و توپخانه ای شلیک نمایند ؛ در زمینه دوشکای تانک نیز گفتند خراب است و امکان شلیک وجود ندارد؟؟! حتی از دادن گوشی حفاظ جهت در امان ماندن از صدای شلیک وحشتناک تانک نیزسرباز زدند و اعلام کردند نداریم. ایستادن در کنار برجک تانک و لوله آن و شلیک های آن تجربه وحشتناکی بود که اثرات مخربی روی سیستم شنوایی من گذاشت. با توجه به مشکلات فوق در همین حین نیز حشمت نیز به بالای تانک در طرف مقابل من آمد و مشغول صحبت با آنها جهت ارایه توضیح و انجام آتش برای امنیت نیروهای پیاده که در جلو مستقر بودند شد.
آتش خیره کننده :
 در این زمان که من سمت چپ و حشمت در سمت راست تانک و نفربرpmp نیز در جناح راست تانک قرار داشت، به طور همزمان از روی تانک به زمین پریدیم که ناگهان نور خیره کننده ای همراه با صدای وحشتناک فضا را در بر گرفت که من فکر کردم که چشمم کور و بینایی ام را از دست داده ام. ابتدا فکر کردم آتش تیربار تانک بوده که شلیک که شلیک شده ولی بعد متوجه شدم که آر.پی.جی دشمن بود که به قصد انهدام پی ام پی شلیک کرده بودند و چون نزدیک حشمت منفجر شده بود وی بطور سطحی زخمی شده بود.پس از این جریان به عقب آمده و به دستور حشمت به بیسیم چی گفتم که به نیروهای تک کننده دستور خاتمه عملیات و عقب نشینی را با رعایت اصول حفاظتی بدهد و در همین لحظات نیز حشمت خودش به عقب  آمده بود .
تکی موفق : 
خوشبختانه  در جریان تک هیچ یک از برادران دچار تلفات نشدیم و تنها مورد زخمی شدن سطحی حشمت بود؛ اما در محور گردان سیدالشهدا(ع) در قسمت شیار روبروی گروهان علی اکبر نیروهایی که مامور بردن سلاح تک لول به سمت جلو برای تامین و پشتیبانی نیروهای تک کننده بودند ، باید مسیر را درون میدان مین  و از داخل معبر موجود و مشخص طی می کردند که جهت سرعت عمل و استفاده از زمان از راه میانبر اقدام کردند که متاسفانه با برآورد اشتباه در مسیر روی مین رفته و چهار شهید در این ناحیه دادیم که یک نفر از نیروهای اطلاعات عملیات، یک نفر از واحد پدافند و دو نفر دیگر از گروهان علی اکبر به نامهای محمدرضا پازند و محمد ارتند به شهادت رسیده ضمن این که در همان روز اول نیز برادران جهانسوز معماریان و محمدرضا حوائج در همین محور به شهادت رسیده بودند.
#محدوده_روشن_44
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تک_محدود_28_فروردین_1365
#محور_مریوان_پنجوین
#ارتفاعات_لری
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 43

راوی: نجف زراعت پیشه
واقعیات جنگ :
همراهان ما که یک سرباز و تعدادی کرد بودند این سرباز ارتش به شدت ضد نظام و از وضعیت بسیج و سپاه و جنگ اظهار ناراحتی می کرد و به نوعی چنان با کردهای همراه که آنها هم از دست سپاه ناراحت بودند همدست شده بودند که در چند مرحله تا مرز درگیری رفتیم ولی خویشتنداری نمودم چرا که سرباز هموطن من بود وکردها عراقی و در صورت هر گونه درگیری بیم گسترش آن وجود داشت . 
موقعیتی رمانتیک :
در طول مسیر از یال هایی به سمت بالا رفتیم که در میانه میدان مین بود و قاطرهای متعددی روی مین رفته که در گوشه و کنار افتاده بودند و آتش توپخانه دشمن که گاه و بی گاه در اطراف ما به زمین می خورد ؛ اما سرانجام به مقر اصلی فرماندهی خودمان در منطقه رسیدیم در یک چادر در زیر تک درخت که در زیر بارش نم نم بهاری بیشتر حالت رمانتیک به خودش گرفته بود ، البته ماندن ما در این جا زیاد به طول نکشید و با ورود نیروهای گردان به خط و آغاز ماموریت وظایف ما هم در منطقه صورت منسجم تری به خود گرفت.
تحویل خط لری :
خط پدافندی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در ارتفاعات لری به طول 1500متر بود که در قسمت سمت راست نیروهای تیپ ویژه شهدا و سمت چپ نیز نیروهای ارتش جمهوری اسلامی حضور داشتند.  در اولین گام بر اساس دستور برادر حشمت نزد بچه های ارتش که یک گروهان تانک بودند رفتم و در گزارش که طی 24 ساعت قبل داده بودند از انهدام چند دستگاه تانک،نفربر و حتی آمبولانس خبر دادند که نتوانستم صحت و سقم آن را تایید و بپذیرم این ماموریت پدافندی از 8/1/65 آغاز شده و تا تاریخ 2/3/65 به طول کشید .
سنگری در خط الراس نظامی :
در ارتفاعات  لری علاوه بر ماموریتهای طرح و عملیات، بخش زیادی از وقت خویش را نیز در کنار نیروهای گردان بسر می بردم و تقریبا بالای سر گردانهای رزمی سنگری بزرگ اما با سقف کوتاه در خط الراس نظامی درست کرده بودیم که نفرات آن شامل امیر نجفی، محمود علی پور، سید حجت اله مرتضوی، رضا سازگاری و من بود و مواقعی که کار نداشتم را در آنجا بسر می بردم .
مچاله شدن :
رانندگی ماشین را بلد نبودم و موتور  را نیز تازه یاد گرفته بودم ولی رانندگی در ارتفاعات و آن هم در منطقه برفی یخ زده و گل آلود به مراتب از رانندگی در محیط صاف متفاوت است ،  یکی از روزها جهت انجام ماموریتی با موتور250 در خط و ارتفاعات لری  تردد می کردم  که به دلیل وضعیت گل آلود بودن منطقه و لغزندگی آن در سراشیبی  و نیاز به توقف فوری ، یکدفعه ترمزهای جلو و عقب را با هم گرفتم که موتور کله  کرده و همراه موتور به  درون دره پرتاب شدم و ضربه شدیدی به چشم ،سر و صورتم خورد عینکم چنان مچاله شده بود که خنده ام گرفته بود و از آن مهمتر که تا لحظاتی هیچ چیز را به خاطر نمی آوردم حتی نام خودم نیز از یادم رفته بود به هر حال با کمی استراحت مجدداً بازسازی شده و خودم را بازیافتم.

لحظه آغاز تک محدود در ارتفاعات لری


تک محدود 28/1/65: ارتفاعات لری
ساعت 14 تا 15 بود که از خواب بیدار شدم یکی از نیروهای اطلاعات و عملیات دنبالم آمد و گفت که حشمت گفته به خط پدافندی گردان امام حسین(ع) بروم. در خط بودیم که حشمت به عنوان فرمانده واحد اطلاعات و عملیات نیز آمد بعد از بازدید از خط پدافندی گردان امام حسین(ع) سوار ماشین شده و به دیدگاه شناسایی برای بررسی خط دشمن رفتیم ، آنجا فرماندهان گروهان کربلا و سید الشهدا(ع) هم آمدند که بعد از توجیه کلی ما بطرف خط امام حسین(ع) راه افتادیم. 
برای انجام یک تک محدود علیه دشمن و جلو گیری از پیش روی دشمن که در راستای استراتژی متحرک عراق (15/12/64 تا 2/3/65 ) در دستور کار ارتش عراق قرار گرفته بود. قرار بر این بود که 10 تا 15 نیروی رزمی گردان به همراه اطلاعات و عملیات جلو رفته و روی  تپه جلوی رودخانه مستقر شوند و سپس همین که عملیات شروع شد تانک و پی ام پی و توپهای 106 متعلق به ارتش از مقر حرکت کرده و پشتیبانی بچه ها باشند و در صورتی  که در جریان تک شهید یا مجروح داشته باشیم با پی ام پی به عقب منتقل شوند.
#محدوده_روشن_43
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تک_محدود_28_فروردین_1365
#محور_مریوان_پنجوین
#ارتفاعات_لری
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 42

راوی: نجف زراعت پیشه
پادگان شهید ناصر کاظمی دهگلان :
در اتاق هایی  بعضاً بدون در و پیکر و پتوهایی که پشت لندکروزها و در برف و باران و سرمای بیرون به کلی خیس شده بودند و بدون سیستم گرمایش شب سختی را گذراندیم یعنی خوابی در کار نبود و تا صبح در حال لرزیدن بودیم اما در همین روزها شاهد شنای برخی نظیر برادر زینلیان در آب و هوای سرد بودیم که عجیب و غیر قابل باور بود. به دلیل موقعیت مناسب در دشت و همچنین دسترسی آسان به عقبه و امکان تامین ملزومات پشتیبانی ، پادگان شهیدکاظمی از موقعیت برتری نسبت به پادگان حضرت رسول(ص) سنندج برخوردار بود چرا که هم از محیط امنیتی برخوردار بود ضمن این که به همدان و سایر نقاط راه ارتباطی داشته و نزدیک بود .به همراه برادران  حمید مختاربند و ناصر بهبهانی به دلیل کمبود جا در پشت ساختمان ستاد چادری برپا کرده و ساکن شدیم ، هر چند خود اسکان در ساختمان ستاد نیز همراه با درگیری لفظی و فیزیکی بخصوص برادران حفاظت و اطلاعات همراه بود. در اولین شب اسکان در اتاقهای ستاد و ورود ما به پادگان شاهد حضور برادران اسدنیا و هواشمی مسئول ستاد بودم ، ظاهراً برنامه  تبدیل تیپ به لشکر امام حسن(ع) بود که قرار بود آقای اسدنیا نیز مامور بعهده گرفتن فرماندهی آن شود.
آموزش نبرد در کوهستان:
 روزها در محیط پادگان در حال گذر بود و ما منتظر ماموریت برای رفتن به منطقه بودیم ، اولین گام در منطقه کوهستانی با نحوه جنگ در کوهستان با شناخت روش ها و شیوه های آن بود که توسط مربیان و یا نوارهای تهیه شده صورت می گرفت ضمن این که از لحاظ قدرت بدنی باید خود را به توانایی بالایی می رساندیم تا در ارتفاعات و نقاط مرتفع کوهستانی کم نیاوریم و بر همین اساس چند ساعتی از روز را به راهپیمایی و کوهپیمایی در منطقه پشت پادگان  که به همران نیروهای گردان انجام می شد می رفتم.
منطقه عملیاتی والفجر 9 : (ارتفاعات سلیمانیه)
یک روز نیز به همراه برادران طرح و عملیات به سنندج و از آنجا به مریوان رفته و پس از عبور از دریاچه زریوار مریوان و عبور از پادگان گرمک و از مقابل شهر پنجوین عراق  به ارتفاعات مجاور سلیمانیه در کوههای هزارقله که منطقه عملیاتی والفجر9 بود رفتیم (8/12/64)، در آنجا شاهد عقب نشینی  نیروهای....  در منطقه بودیم که علی رغم نبود آتش از حجم شدید آن سخن می گفتند و بر همین اساس و استدلال جناحین نیروی عمل کننده سپاه و بخصوص تیپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) را در کوههای کچل خالی و هم اکنون در محاصره نیروهای دشمن بودند که هلی برن شده و بسیاری از آنان شهید یا به اسارت در آمده بودند.
پیشروی افسارگسیخته دشمن :
 با توجه به از دست رفتن نتایج والفجر9 که تا حدود 20 کیلومتری شهر سلیمانیه عراق  به قلل منطقه دسترسی پیدا نموده بودیم با فرار نیروهای پشتیبانی کننده خودی و پیشروی دشمن در متصرفات بدست آمده مناطق فوق را از دست داده و حتی دشمن جری شده و چنان به سمت جلو در حال پیشروی بود که سرزمین هایی که در طی عملیات والفجر 4 نیز به دست آورده بود در آستانه خطر و از دست رفتن بود.

کردستان فروردین 1365 کمال جعفریان،شهید حبیب الله شمایلی،شهید ناصر بهبهانی،نجف زراعت پیشه،محمد جواد اسلامی و سیف الله علی نژاد


خط پدافندی لری :
خط پدافندی ارتفاعات لری برای ممانعت از پیشروی دشمن به سمت جلو و عقب نشینی بیشتر به نیروهای  تیپ15 امام حسن(ع) سپرده شد و عقبه پشتیبانی تیپ نیز به چند کیلومتری شهر مریوان منتقل شد بنه ای که در یک دره طولانی بود و واحدهای مختلف به تناسب نیاز چادرهایی را برای اسکان ایجاد کرده بودند و در حقیقت یک محل اسکان موقت برای دوران گذار بود و مهم ترین عامل در انتخاب منطقه بنه تدارکاتی دسترسی به ارتفاعات لری و عقبه بود .
قاطر سواری :
در اولین گام با یک قاطر به همراه یک سرباز ارتش به سمت منطقه عملیاتی به راه افتادم مسیری بسیار طولانی از صبح که تا هنگام غروب به طول کشید و در عوارض قاطر سواری همین بس که تا مدت زیادی نشستن و راه رفتن درست برایم مشکل بود و بسان زخم بستر مجروحین به مدت طولانی  دردسرساز شده بود که همه ناشی از این است که به میزان زیاد نباید قاطر سوار شده و یا این که ما ناشی و بلد نبودیم.
#محدوده_روشن_42
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#عملیات_والفجر_9
#محور_مریوان_پنجوین
#ارتفاعات_لری
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 41

راوی: نجف زراعت پیشه

عزیمت به کردستان :

بعد از گرفتن تجهیزات انفرادی به سایت خیبر برگشتیم ودر آنجا مشاهده کردم که بچه های طرح وعملیات واطلاعات مشغول جمع وجور کردن وسایل وبار زدن آنها پشت لندکروزها هستند و دو موتور 125 و250 نیز پشت یکی از لندکروزها بسته شد . در 8/12/64 پس از خواندن نماز ظهر و عصر  و بدون صرف نهار با اصرار برادر یزدان فرمانده تیپ به دلیل دیر شدن براه  افتادیم در این هنگام یزدان وحشمت سوار استیشن شده و در باره ماموریت جدید در منطقه کردستان در حال تبادل اطلاعات بودند ، من و حمید زرگر نژاد و راننده  سوار لندکروز شدیم وبطرف کردستان و غرب به راه افتادیم جایی که ما تا کنون فقط اسم آن را شنیده ولی نرفته بودیم ، عبور از ارتفاعات سر به فلک کشیده سوالات عجیب و غریبی را در ذهنم ایجاد کرده بود چرا ما به سمت غرب و کردستان می رویم ما که نه آشنایی با این منطقه داریم و نه آموزش خاصی در این منطقه جهت جنگیدن داشتیم و سوالات بیشمار که تنها روند زمان و صبر می توانست آنها را جواب دهد.

گرسنگی ما ادامه داشته و بدجوری ما را اذیت می کرد و ساعت ها طی مسیر اصلاً از خوردن خبری نبود  تا بالاخره در نزدیکی های کرمانشاه (باختران ) در کنار یک کافه بین راهی که زمین منطقه را برف فرا گرفته و سوز سرمایی عجیب ما را نوازش می داد ایستادیم و چند سیخ گوشت که مثل لاستیک کش می آمد و به سفتی سنگ  بود خوردیم جوری که دیگر تمایلی به خوردن کنجه ندارم  وشب هنگام بدلیل ناامنی جاده ای و مسیرهای  بین شهری وخطر کمین ضد انقلاب ، شب را در مرکز پشتیبانی باختران در زیر زمین گذراندیم.

منطقه عملیاتی شمال غرب و کردستان عملیات والفجر 9

پادگان حضرت رسول ص :

 صبح زود نیز پس از صرف صبحانه  به طرف سنندج به راه افتادیم وبلافاصله وارد پادگان حضرت رسول  ص شدیم . همین که به انجا رسیدیم با بچه های واحد تدارکات تیپ 15 روبرو شدیم که در آنجا حضور داشتند و با ایجاد بنه تدارکاتی وپشتیبانی هم اکنون نیز  مشغول بازی والیبال بودند که در میان آنان عبدالرضا مهربان ،محمد رضا خود سوز ، حلوایی و....را نیز مشاهده کردم. با پیاده کردن موتور ها وسایر وسایل از پشت لندکروز ها ،حشمت ویزدان به سمت منطقه به راه افتادند که بعدها فهمیدم برای تغییر جهت نگاه ارتش عراق از منطقه فاو که روزها و شبهای متمادی در حال پاتک زدن بود و دیوانه وار با تلفات فراوان تلاش می کرد تا منطقه فاو را  از دست ما بگیرد  عملیاتی والفجر9 را در منطقه کردستان و ارتفاعات سلیمانیه به راه انداختند تا ضمن انحراف دید ارتش عراق و جلب توجه و اختصاص بخشی از نیروهای آن به منطقه جدید از فشارها روی فاو کاسته شود و از سوی دیگر در این منطقه با نزدیکی به سلیمانیه و تصرف بخشی از کشور عراق فشارها به صدام بیشتر شود.من نیز به اتفاق سایر برادران طرح ازجمله عباس حیدری در اتاق اختصاص یافته به واحد طرح مشغول به فعالیت شدیم وبیشتر اوقات به کار با نقشه و گویا کردن آنها با رنگ کردن ارتفاعات روی آن براساس میزان ارتفاع به اتفاق برادر عباس حیدری و سایر برادران طرح  و عملیات می پرداختیم. بدلیل نا مساعد بودن جا و کمبود فضا سرانجام شبانه به پادگان شهید ناصر کاظمی (پادگان شهید کاظمی در 55 کیلومتری سنندج و 35 کیلومتری قروه واقع شده است و از جاده اصلی به طرف فرعی تا خود پادگان حدود 13 کیلومتر راه است و در منطقه کفی واقع شده است که اطراف آن را کوه های بلند و تپه ماهورها پوشانده است و آموزش ها و کوهپیمایی ها را در همین پادگان انجام می دادیم؛ پشت پادگان ارتفاع بلندی است که دکلی روی آن واقع شده است و انتهای اکثر راهپیمایی ها و کوهپیمایی ها آنجا است.)قروه در نزدیکی دهگلان رفتیم سرمای عجیبی در منطقه حاکم بود و زمین منطقه یخ زده بود ، مسیر طولانی در برف ، شب ، خستگی و سرما بد جوری سبب بی حوصلگی نیروها شده بود .به دلیل مقاومت نیروهای دژبان و ناهماهنگی ایجاد شده بر سر استقرار نیروها و به عبارت بهتر تقاضای ما برای استقرار در ساختمان ها  بر خلاف توافق قبلی باعث شد تا درگیری لفظی پیش آمده و تا ورود به پادگان ساعتی طول کشید  اما سرانجام درتاریکی و سرمای شدید منطقه وارد پادگان شدیم درون پادگان نیز مقاومت هایی بر سر ورود به سالن و اتاق ها پیش آمد چرا که این جا محل استقرار یگانی از سپاه بود و ممانعت از ورود ما به اتاق ها که برخی اسناد آنها گذاشته بود طبیعی بود.

#محدوده_روشن_41

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#واحد_طرح_و_عملیات

#حشمت_حسن_زاده

#عبدالله_رنجبر

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 40

راوی: نجف زراعت پیشه

تیمم به یاد ماندنی :

سرانجام به بیمارستان شهید بقایی  اهواز منتقل می کنند ومن که تاکنون درحالت بیهوشی و کما بودم در آستانه در ورودی بیمارستان اندکی هوشیار می شوم ، اما فراموشی به من دست داده وهیچ چیز را به خاطر نمی آوردم. با مراقبت های اولیه و درمان های مورد نیاز درهمین زمان کادر پزشکی متوجه خود نبی ابوعلی شده که صورت و دستش مجروح و به درمان وی پرداخته و در این لحظه اتفاقی می افتد که هنوز سبب خنده ما می شود . با بلند شدن صدای اذان ظهر، من که تا الان وضعم وخیم و درحالت کما بودم وضو گرفته وبه نماز ایستادم ونبی که من را به بیمارستان آورده بود به دلیل جراحات وارده  مجبور به تیمم شده و به نماز ایستاد .

ترخیص با رضایت شخصی :

پزشکان بیمارستان اصرار به ماندن من و تحت نظر قرار گرفتن داشتند چرا که احتمال خونریزی داخلی و عوارض غیر قابل پیش بینی بود اما ما اصرار به مرخص شدن داشتیم ، کادر بیمارستان با گرفتن رضایت از ما که توسط همراه بیمار در نامه سابقه پزشکی ما قید شده  ضمن امضای رضایت نامه سریع مجوز بیرون آمدن ازبیمارستان را گرفتیم ، چرا که اگر همراه گردان به شهرستان نمیرفتیم چه شایعاتی که در زمینه شهادت یا مفقود شدن ما نمی ساختند و حتی زمانی که وارد سایت شده و با بچه ها روبرو شدیم ناباورانه ما را ورانداز می کردند و باور نمی کردند که من سالم باشم  .

فضای سنگین :

با برگشتن از ماموریت فاو برای بازیابی روحیه و دیدار خانواده به شهرستان برای مرخصی برگشتیم ، در حالی که غم مفقودالاثری اکبر و یونس و برخی از بهترین دوستانمان بر دل ما سنگینی می کرد ، من به دلیل شرایط ایجاد شده دیگر تحمل ماندن در گردان رزمی را نداشتم و با صحبت با یکی از برادران طرح تمایل خویش را برای ورود به واحد طرح و عملیات اعلام داشتم چرا که الان جنگ در حال طولانی شدن بود و من باید به فکر تخصصی کار کردن برای خدمت بیشتر در این زمینه می بودم.

اواسط 15 اسفندماه 1364بود که یوسف حمیدی آمد و گفت که برادر حشمت حسن زاده مسئول واحد طرح وعملیات تیپ کارت دارد درحالیکه در میان بچه های دسته نشسته بودم ؛ من قبلا در این زمینه با چند تن از دوستان درطرح و اطلاعات صحبت نموده بودم لذا بلافاصله پیش حشمت رفته وپس از صحبت با ایشان موافقت کرد که به واحد طرح و عملیات بروم لذا در یک کاغذ  درخواست مورد نیاز بودن و انتقالی به واحد طرح را برایم نوشت ؛ به سمت واحد کارگزینی به راه افتادیم اما  باتوجه به فرا رسیدن شب آن را به فردا موکول کرده تا صبح پیگیری انتقالی را به سرانجام برسانم. 

حشمت حسن زاده،یوسف حمیدی،عبدالله رنجبر و نجف زراعت پیشه

در حالی که شب را در چادر مشغول استراحت و خوابیده بودم ساعت  12 شب بود که برادر عبداله رنجبر من را از خواب  بیدار کرد وگفت حشمت گفته : همین الان انتقالی گرفته وبه طرح بروم لذا ما هم نیمه شب پشت در بسته پرسنلی تیپ رفته و با بیدار کردن برادران کارگزینی و مشکل زیاد کاغذ انتقالی را از پرسنلی تیپ گرفته و با برادر  عبدالله رنجبر  به سمت سوله طرح  و عملیات که در کنار سوله های فرماندهی و واحد اطلاعات و عملیات قرار داشت در غرب پادگان شهید غلامی رفتیم وزمانی رسیدم که حشمت و سایر نیروها نیز  خوابیده بوند .در آنجا با عبدالله خدا حافظی کرده ودر گوشه ای از سوله واحد طرح و عملیات با یک پتو خوابیده تا صبح شود ، محیط جدید ناآشنا و غریب بود و لحظاتی سختی را درحال تجربه بودم گردان همه دوستان،همرزمان ویادگاران شهدا بودند و محیط آن خودمانی ، اما اینجا همه جز فرماندهان جنگ واز سنگینی فضا برای من تازه وارد برخوردار بود . با طلوع صبح و بیدار شدن  حشمت کاغذی به من داد تا سلاح و تجهیزات انفرادی را تحمل بگیرم.

حادثه پشت حادثه :

همراه  با یکی از برادران واحد اطلاعات وعملیات برادر غلام کرمی زاده که بچه شوش بود به سمت پشتیبانی تیپ در کیانپارس به راه افتادیم ، نم نم بارون در حال باریدن بود و وسیله نقلیه ما جیپ کالسکه ای لندکروزی بود که به محض قرار گرفتن در سرازیری جاده خروجی سایت به دلیل سرعت بالای جیپ وترمز شدید جیب کالسکه ای به دلیل توقف ناگهانی ماشین جلویی آن روی زمین کشیده و به سمت راست جاده منحرف شد حاشیه جاده مملو از چاله و تپه های کوچک خاکی بود و هر لحظه امکان چپ کردن وحوادث غیر قابل پیش بینی می رفت که به لطف خدا سالم بعد از طی مسیری دویست متری  با صلوات و دعا و دلهره فراوان متوقف شد ظاهراً داستان حوادث دنباله دار و اتفاقاتی که اگر خدا رحم و عنایتش را پیش نیاورد تمامی ندارد.

#محدوده_روشن_40

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#واحد_طرح_و_عملیات

#حشمت_حسن_زاده

#عبدالله_رنجبر

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 39

راوی: نجف زراعت پیشه
بزرگترین گنج دنیا :
در یکی از روزها که به همراه بچه ها برای دیدن مناطق نخلستان ها و خانه های واقع در آن به سمت راس البیشه رفته بودیم در ابتدا چند مهر کربلا دیدیم که انگار بزرگترین گنج های دنیا را به ما داده بودند آری تربت حسین ع که همه ما به عشق این خاندان می جنگیدیم و نماز با این تربت چه صفایی داشت.
صندوق چینی آلات :
در کنار آن یکدفعه تعدادی از دوستان ما با صندوقی در زیر نخل ها روبرو شدند که پر بود از چینی آلات متنوع که ظاهراً جهیزیه و چیزی مشابه این بود آن را به مقر آورده و طی روزهای مستقر در فاو بساط شاهانه ای را در آنجا به راه انداخته بودیم سرو کردن غذای تدارکات در بشقاب های اعلای چینی و ریختن آب و شربت در جامهای بلورین و لیوان های آنچنانی در زیر آتش های شدید هوایی دشمن واقعاً دیدنی بود که البته از سرنوشت آن همین قدر می دانم که توسط یدک کش قصد رد کردن از اروند را داشتند که توسط هواپیماهای دشمن هدف قرار گرفته و غرق شد.
آخرین قایق و آخرین لندکروز :
 با توجه به اتمام ماموریت تیپ 15 امام حسن (ع) در عملیات والفجر 8 نیروها به سمت عقب و سایت خیبر برگشتند ما جزو آخرین نیروها بودیم که قصد برگشتن را داشتیم ،  9نفر بودیم و با آخرین قایق به سمت عقب برگشتیم و مسیر اروند رود خروشان را طی نمودیم .

آخرین قایق و آخرین لندکروز

با رسیدن به ساحل خودی در یک لندکروز قرمز که نبی ابوعلی و فتح الله آبروشن کابین جلو نشسته بودند من وشش نفر دیگر در عقب با کلیه تجهیزات و مهمات  همراه نشسته بودیم و جای من روی برجستگی تایر ماشین بود ؛  من به دلیل خستگی درحالی که نوک اسلحه روی سینه ام بود سرم را روی زانوها گذاشتم  و عقب ماشین به خواب رفتم . 
چپ کردن لندکروز :
ظاهراً در سرعت 120 کیلومتری درجاده ما بین فاو-آبادان چرخ عقب ماشین جدا و عقب ماشین روی زمین کشیده وآتش می گیرد با در رفتن فرمان ماشین ازدست راننده ماشین به سمت راست منحرف وچپ کرده وچهار بار به دور خود می چرخد و غلت می خورد  وبچه ها در پشت ماشین یکی یکی به بیرون پرتاب می شوند.
لطف خدا در این جا یک بار دیگر شامل حال ما شد چرا که از فاو پر آتش و خون سالم بیرون آمده و الان در انتقال به عقبه دچار عارضه تصادف می شدیم ، زمین منطقه فوق که در بیشتر ایام سال آب گرفتگی دارد و به دلیل رملی و نرم بودن زمین حاشیه جاده کسی مشکل حاد پیدا نمی کند و از بین نمی رود وتنها زخمی مهم حادثه من بودم. 
من درحالیکه تا گردن در رمل فرو رفته وپاهایم به طرف بالا بود و دیفرانسیل ماشین نیز در کمرم قرار  گرفته بود نظر دوستانم نبی  و فتح الله را جلب کرد ، که بلافاصله به کمکم آمدند اما  در بیرون آوردن از زمین مشاهده کردند تمام گوش وبینی ودهانم مملو از ماسه و نفس نمی کشم که در آن  لحظه همه فکر می کردند تمام کرده ام .
نبی دیوانه وار اسلحه به دست به سمت جاده آبادان-اهواز رفته وبا شلیک هوایی جلوی یک جیپ ارتشی راگرفته که ظاهراً یک سرگرد ارتش درون آن بوده  که با روحیه خوش ما را درون جیپ گذاشته و به  سمت اهواز انتقال می دهند که البته در میانه راه با مشاهده یک آمبولانس ما را  از جیپ پیاده و به درون آمبولانس  منتقل نمودند . 
#محدوده_روشن_39
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#عملیات_والفجر8
#آخرین_قایق_لندکروز
#شهر_فاو
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 38

راوی: نجف زراعت پیشه
....با ایستادنم روبروی ماشین در جاده ای که یکپارچه آتش و انفجار بود و سانت به سانت آن در حال شخم زدن  و گرفتن اسحله در شب به سمت آن  راننده ماشین خودش ایستاد ظاهراً تعدادی مجروحین از سه راهی در آن گذاشته بودند و با علم به نبود وسیله قصدش انتقال سایر مجروحین یا شهدا به عقب بود ، من کنار علی نشاطی  و فرشاد درویشی بودم و با توقف ماشین مجروحین را سوار ماشین کردیم که در حقیقت به مثابه یک بیمارستان بدون تخت بود که تعداد زیادی مجروح در آن  به صورت چند طبقه روی هم تلمبار شده بود و صدای آه و ناله آنان به آسمان می رفت اما صدای انفجارات مانع انتشار آن در فضا میشد. خواستیم با ماشین به عقب برویم خسته بودیم و خواب در حال غلبه بر چشم هایمان بود لذا  روی سپر ماشین لندکروز  ایستاده تا به عقب برگردیم .
به دلیل نبود جا، آتش شدید دشمن و دست اندازهای زیاد ناشی از انفجارات سبب شد که با هر بالا و پایین رفتنی بیم آن می رفت که به بیرون پرت شده و یا به دلیل قرار گرفتن در بلندی اصابت ترکش به ما راحت تر صورت پذیرد ، لذا از خیر ماشین سواری  منصرف شده و بهمراه حیدر رنگ بست ،مسعود زحمتکش و نبی ابوعلی دوان دوان به سمت عقب برگشتیم  اما مسیر طولانی و دامنه آتش دشمن بسیار وسیع بود .شدت انفجارات در حین عقب نشینی به اندازه ای زیاد بود که قدم به قدم خیز رفته و روی زمین دراز می کشیدیم ، مسیر کنار جاده به دلیل خیس شدن ناشی از تردد افراد و پاشیده شدن آب حوضچه های نمک به روی آن سبب لیز شدن آن شده و مرتب به زمین می خوردیم و خستگی ما را مضاعف و دوچندان نموده بود ، در سه مرحله گلوله های خمپاره دشمن در فاصله نیم متری تا یک متری به زمین خورد اما عمل نکرد که واقعیت امر در این لحظات اشک ما را درآورده بود و از حکمت خدا برای بیرون آمدن از این مهلکه پر خطر و موارد مشابه آن در عجب مانده بودم آیا همه این ها اتفاقی می تواند باشد که از دل محاصره بیرون آمده باشدودر این لحظات نیز موارد پیاپی گلوله های خمپاره در کنارت اصابت اما منفجر نشود و به سلامت بیرون آیی؟
در انتهای مسیر  و نزدیک کارخانه نمک رسیدیم ، علی رغم طی کردن مسیر طولانی و با شرایط سخت و تعدد بی شمار انفجارات در  اطراف  چرتمان گرفته و خواب به سمت ما آمده بود و شاید اگر بگویم بخشی از مسیر را علی رغم همه مشکلات یاد شده در حالت راه رفتن خواب بودیم کسی باور نمی کند .
سنگ صبور بهبهان :
با رسیدن به روی جاده اصلی به سمت فاو حبیب ا... شمایلی جانشین تیپ و سنگ صبور بچه های رزمنده بهبهان  مضطرب و نگران در انتظار برگشت نیروها ایستاده بود که با اعلام اینکه ما آخرین نفرات بوده و مجروحین را با ماشین به عقب انتقال دادیم اندکی آرام شد و با مشاهده گل آلود و خیس بودن سرتاپای ما دستور تعویض لباسها و استراحت را دادند و تدارکات به ما لباس داده و ما توانستیم رنگ و روی خویش را عوض نماییم ولی ماموریت آن شب بسیار سخت و سبب تامل برخی بچه ها در زمینه حضور مجدد در صحنه فاو شد که بعداً اشاره می کنم .

شهر فاو و منطقه عملیاتی والفجر 8


تقدیر الهی :
در منازل و ساختمانهای فاو  به همراه سایر نیروها مشغول استراحت شدیم تا ماموریت جدید به گردان محول شود ، اگر یادتان باشد در سر سه راهی اسلحه خویش را مسلح و روی رگبار برای توقف ماشین گذاشته بودم که این حالت تا روز بعد عصر ادامه داشت در حالی که مرتب بین بچه ها تردد داشتم و به دلیل آلودگی منطقه از حیث حضور دشمن مجبور به حمل اسلحه بودیم و بنابراین اسلحه را نیز جابجا نموده  اما مقدر این بود که اتفاقی نیفتد و تنها به دلیل گل گرفتگی اسلحه ناشی از عملیات دیشب هنگامی که می خواستم آن را پاک و تنظیف نمایم متوجه مسلح بودن اسلحه شدم و آن را  از حالت رگبار خارج نمودم .
استقرار در شهر فاو :
به مدت چندین روز به حالت آماده باش در ساختمانهای فاو اسکان داشتیم و دراین مدت شهر فاو آماج حملات هوایی و توپخانه عراق بود که به همین خاطر نیز در محیط باز سنگرهای انفرادی و اجتماعی برای درامان ماندن ازحملات  هوایی حفر کرده بودیم ودراین مدت نیز یکبار برای عملیات مجدد تبت نام کردند که اکثریت برادران اعلام آمادگی کرده اما بخش کمی از برادران به دلیل شرایط سخت عملیات در فاو در شب توصیفی ، عدم تمایل خویش را به فرماندهی گردان اعلام نمودند چرا که شرکت درماموریت ها وبخصوص عملیات ها  به صورت کاملا اختیاری بود .

#محدوده_روشن_38
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#جاده_فاو_ام_القصر
#حبیب_الله_شمایلی
#شهر_فاو
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 37

راوی: نجف زراعت پیشه

اشتباه نیروی اطلاعات :

یکی از نیروهای اطلاعات عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب ع همراه وظیفه هدایت ما را در بین دریاچه نمک و جاده های آن به سمت سه راهی فوق را به عهده داشت. بر اساس صحبتهای اولیه گفته بودند که با طی مسیر 700 متر به دشمن می رسیم اما ما حدود سه تا 4 کیلومتر در کنار جاده درون دریاچه نمک ادامه مسیر دادیم اما از دشمن خبری نبود ، ظاهرا باید بعد از طی کردن جاده اول که گردان ذوالفقار به آن مسیر پیچید ما باید از جاده دوم به سمت راست پیچیده و در سه راهی با همدیگر الحاق می کردیم اما به دلیل تاریکی شب و اشتباه نیروی واحد اطلاعات و عملیات لشکر 17 ما از درون جاده سوم به سمت راست پیچیده و دقیقا به سمت عقبه دشمن و محل استقرار ادوات دشمن در حال پیشروی بودیم اما خودمان نیز اطلاع نداشتیم.

برخی نقاط مسیر حالت باتلاقی و برخی نقاط نیز سفت و محکم بود اما با ریخته شدن آب ناشی از تردد مکرر پاهای رزمندگان در آبهای کنار جاده و برگشتن به شیب جاده حالت سرسره ای  ایجاده شده و بچه ها مرتب به زمین می خوردند ، در بخشی از کنار جاده در حال عبور رزمندگان بخش باتلاقی و گلی سمچی بود که دو تن از برادران تا بالای زانو در آن فرو رفته و امکان بیرون آمدن فراهم نشد و گردان چون در حال ماموریت بود یکی از برادران دیگر بنام منصور بهبهانی در آنجا ماند تا با آوردن کمک ایشان را بیرون آورد.

نفوذ در عقبه دشمن :

راهپیمایی طولانی، مسیر گل آلود، آتش شدید، تاریکی شب، تجهیزات سنگین و... رمق ما را گرفته بود ، تماس فرماندهی تیپ با گردان و اطلاع از مسیر اشتباهی گردان سبب صادر شدن فرمان عقب نشینی به نیروها شد، حالا تصور نمایید دقیقاً در عمق منطقه دشمن در پشت ادوات عراق و در حالی که ما از روبروی نیروهای دشمن گذشته و در عمق مناطق آنها نفوذ کرده بودیم ، در صورت شلیک یک گلوله اشتباهی از جانب نیروها در آن منطقه یا سر و صدای افراد بدون در نظر گرفتن علت آن که می توانست مختلف باشد می توانست سبب هوشیاری  خطوط دشمن شده و  سبب تلفات زیاد می شد چرا که چهار طرف ما عراقی ها بودند .

نقشه منطقه عملیاتی فاو

 تنها در جاده اصلی که به راست پیچیدیم یعنی در  سه راهی چند نفر از نیروهای خودی حضور داشتند و شاید به عنوان هشدار دهنده حضور داشتند تا کسی از آنجا عبور ننماید اما حتی این هشدار به ما داده نشد و به عبارتی شاید اصرار و استدلال نیروی اطلاعات لشکر 17 سبب قانع شدنشان شده بود ؛  تمامی منطقه را دشمن فرا گرفته بود و شدیداً  در تحت تسلط توپخانه و خمپاره های دشمن بود. شرایط بسیار سختی بر گردان در حال عقب نشینی حاکم بود  نیروها از فرط خستگی برخی مهمات خود را زمین می گذاشتند و برخی با خوردن اسلحه ها به زمین یا برخورد به دیگران عملاً می رفت که دشمن هوشیار شود زیرا ساعت ها از حرکت سریع و بی وقفه ما در آنجا برای رسیدن به دشمن گذشته بود و مسیر اشتباهی و طولانی نیز بر این معضل افزوده بود اما با این وجود خدا ما را یاری کرد تا این که به نزدیکی های سه راهی رسیدیم .

هوشیاری شدن دشمن :

زمانی که در سه راهی به سمت فاو در حال حرکت بودیم دشمن متوجه حرکت افراد گردان به صورت ستون شد  و نیروهای گردان را آماج شلیک و انفجارهای خمپاره و توپ قرار داد  و تک تیراندازان و تیربارهای دشمن نیز به غرش درآمدند علی رغم این که از چرخه محاصره بیرون آمده بودیم اما آتش پرحجم در اینجا تلفات زیادی از ما گرفت و درهمین چند لحظه آخر حدود 10 تا 12 مجروح دادیم که با توجه به شدت آتش دشمن گردان که از حجم بالایی نیرو برخوردار بود برای سلامت برادران و جلوگیری از تلفات بیشتر  به حرکت خویش در جهت برگشتن به طرف شهر فاو ادامه دادند.

نعش کش :

من و چند تن از برادران رزمنده از جمله نبی ابوعلی ، حیدر رنگبست،مسعود زحمتکش برای انتقال مجروحین به عقب ایستادیم تا با یافتن وسیله نقلیه آنها را به عقب انتقال دهیم ، تنها یک لندکروز  در سه راهی بود که چراغ خاموش درحال رفتن به عقب بودو به دلیل اینکه اگر از منطقه خارج میشد دیگر وسیله ای برای انتقال مجروحین به دلیل آتش شدید و مسیر طولانی وجود نداشت چکار باید می کردم فکری به ذهنم رسید ، اسحله کلاش خویش را روی رگبار و مسلح نمودم تا در صورت عدم توقف لندکروز آن را به زور متوقف سازم.

نعش کش های درون دریاچه نمک فاو

#محدوده_روشن_37

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#جاده_فاو_ام_القصر

#عملیات_والفجر_8

#نفوذ_در_عقبه_دشمن

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 36

راوی: نجف زراعت پیشه
بروز تنش :
درون دسته اکبر نارضایتی هایی بروز کرد که با تعیین برادر عبدالصاحب غلامی به مسولیت دسته تعدادی که قصد رفتن به گردان سیدالشهدا و پیوستن به اکبر و یونس را داشتند عملاً مبدل به نارضایتی شد هر چند طی تماس با آنان آنها ما را از رفتارهای احساسی و خدای نکرده غیر منطقی برحذر داشته و توصیه به ماندن در گردان نمودند ؛ اما ما همچنان مصر به رفتن بودیم و تلاش زیادی نمودیم به نحوی که یک روز عبدالصاحب من را کناری کشید و از چند و چون اعتراض ما سوال کرد که من گفتم دلیل ما برای نارضایتی حضور طولانی در کنار اکبر و یونس و داود بوده و الان تنها قصد ما نیز پیوستن به آنها می باشد و دلیل ما برای نارضایتی شما نیستید وعبدالصاحب غلامی در آن لحظات با روحیه ای لطیف چنان به من سخن گفتند که از تصمیم خویش منصرف شدیم و مجدداً دسته اکبر با هدایت و فرماندهی برادر عبدالصاحب غلامی سروسامان پیدا کرده و آماده اجرای ماموریت شد

عزیمت به سمت فاو عملیات والفجر 8


عملیات والفجر 8 : (فاو)
با فرا رسیدن اسفند ماه بوی عملیات به مشام می رسید اما همه برادران رزمنده در فکر هور و اینکه عملیات آینده نیز در این مکان صورت می گیرد بودند و کسی اصلاً گمان و پیش بینی  منطقه جدید که بعدها فاو اعلام شده را نمی دادند.با استقرار موشکها وسامانه های پدافندی در اطراف سایت شاهد اوج گیری تحرکات برای عملیات آینده شدیم و با بلند شدن مارش عملیات متوجه آغازآن در منطقه فاو و عبور از اروند رود شدیم.
نیروها وگردانها به سمت روستای گسوه آبادان انتقال داده شدند و پس از یک روز استقرار در این روستا و تجهیز به لوازم انفرادی و اسلحه و مهمات آماده عزیمت به منطقه فاو شدیم ، صبح روز سوم اسفند 64 از طریق سوار شدن در قایقها در گسوه یا قصبه که هم اکنون به اروندکنار معروف شده در نهر روبروی آن که تا عمق نخلستان های اروند کنار ادامه داشت عرض رودخانه اروند که بین 600 تا 1000 متر داشت را در حالت اضطرار ناشی از پرواز هواپیماهای دشمن ، امواج شدید آب و آتش توپخانه دشمن طی کرده و عصر هنگام از داخل شهر فاو روی جاده فاو-ام القصر بطرف خط مقدم به راه افتادیم.
 سمت راست ما کارخانه نمک قرار داشت ، مسیر فوق را تا جایی که امکان داشت با لندکروز رفته و به دلیل آتش پرحجم دشمن بخشی را نیز پیاده طی کرده و در پشت جاده ای که روبروی ما کارخانه نمک قرار داشت استقرار و مشغول حفر سنگر و حفاظت برای خود شدیم به دلیل بافت نمکزاری منطقه و استفاده از همه ابزار حتی پنجه های دسته هنوز سوزش انگشتان دست من ناشی از احداث سنگر را در آن شرایط سخت احساس میکنم.
بمب روحیه :
در این هنگام که آتش توپخانه دشمن خیلی شدید بود و تمامی نیروها در سنگر انفرادی خویش فرو رفته بودند ماشین تدارکات گردان امام حسین (ع) در روی جاده کناری ظاهر شد و استاد غلام مروج مسئول تدارکات عقب آن در حال توزیع اقلام تدارکات در حال حرکت  بود و کیسه های آب، کنسرو، کمپوت و... را به طرف برادران پرتاب می کرد چراکه آتش پرحجم اجازه ایستادن و یا توزیع بهتر را نمی داد. 
آتش شدید :
تا شب درون سنگر ها ماندیم و آتش شدید دشمن در این لحظات جزو سخت ترین آتش های پشتیبانی طی دفاع مقدس بود ، سپس بصورت ستونی بطرف جلو و خط مقدم  دشمن حرکت کردیم. آتش دشمن به اندازه ای  شدید بود که بعضی اوقات مجبور می شدیم همگی چند لحظه زمین بخوابیم تا ترکش انفجارات به ما اصابت نکند.
چند ساعتی که در بین جاده واقع در دریاچه نمک حرکت کردیم در فرصتی مناسب ما را نسبت به منطقه عملیاتی و هدف مدنظر توجیه کردند ؛ وضعیت منطقه به لحاظ نداشتن حفاظ طبیعی، هموار بودن و همچنین آتش پر حجم دشمن و تسلط تک تیراندازهای آن در صورت عدم رعایت  حفاظت اطلاعات و همچنین الحاق از سوی نیروهای دیگر در جناحین به محاصره و قتلگاه نیروهای گردان منجر می شد .
 منطقه هدف یک سه راهی بود که تا چند شب قبل دست نیروهای خودی بود و با پاتک های سنگین دشمن به دست انها افتاده بود  الان قرار بود که گردان دوالفقار که به همراه نیروهای لشکر17 علی بن ابیطالب (ع) از سمت راست به سه راهی حمله و گردان امام حسین (ع) نیز از جناح چپ به دشمن حمله و با الحاق جناحین چپ و راست سه راهی را به تصرف خویش درآوردند.
#محدوده_روشن_36
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#اکبر_دهدار_یونس_ستونه
#عملیات_والفجر_8
#عبدالصاحب_غلامی
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 35

راوی: نجف زراعت پیشه

دسته ویژه و آموزش های غواصی :

در تاریخ 5/8/64 تا 17/9/64 دسته ای ویژه به فرماندهی اکبر دهدار تشکیل و ما را برای آموزشهای ویژه به شط علی و منطقه هور بردند و با هدایت بچه های اطلاعات و عملیات نظیر برادران رضا پاک، ولی اله خلفوند و سایر نیروهای واحد آموزش تیپ امام حسن مجتبی(ع) مشغول آموزشهای آبی خاکی، شنا، طراده رانی، جهت یابی در منطقه هورالهویزه شدیم تا به صورت عینی با منطقه عملیاتی آشنا شویم.

ساعت ها شنا درون آبهای هور در جایی که دشمن طبیعی و انسانی همزمان در کمینت بودند هر نیروی ناشی را شنا گر قهاری می کرد و من که هنوز نتوانسته بودم شنا را به خوبی یاد بگیرم در یکی از جلسات شنا که ما را در هور رها کرده بودند و هر کس باید خود را به اسکله می رساند یکدفعه پایم گرفت و در میانه آبراه عریض که به هشت متر هم می رسید درون آب بالا و پایین می رفتم و به دلیل عدم آشنایی با رفع این مشکل غزل خداحافظی را خوانده بودم دیگر نفس های آخرم بود که دستم به نی های کناری آبراه رسید و با چنگ زدن به آنها توانستم نفسی تازه کرده و از خطر فوری و آنی رهایی پیدا کنم .

شیطنت های نوجوانی :

همراه و رفیق من در طراده رانی رضا علی پور (رضا علی پور در جریان سپردن تیپ 15 به نیروهای استان کهگیلویه و بویراحمد متاسفانه نیروهای وظیفه علی رغم میلشان نتوانستند همراه سایر نیروها جدا شده و در ساختار تیپ 48 فتح به کارگیری شدند و سرانجام در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.)بود که در طول آموزش لحظات خوبی را با هم طی نمودیم . در برنامه آموزش قایق رانی که با پارو زدن و در طراده صورت می گرفت باید ساعتها از ابتدای صبح در آبراهه های هور عبور نموده و تا نزدیک ظهر و برای ادای نماز جماعت برمی گشتیم که همین امر علاوه بر قوی شدن بازوها در امر راندن قایق و تعیین جهت آن مهارت خوبی پیدا می کردیم و انصافاً تکرار این کار در روزهای متمادی کمی خسته کننده بود و ما باید برای رهایی از آن راهی پیدا می کردیم .

آموزش های آبی خاکی

برخی اوقات من و رضا با هماهنگی کامل و در یک جوی که ظن و گمان کسی را جلب ننماید سعی می کردیم در انتهای ستون قرار بگیریم و در یک فرصت و با غافلگیری کامل که از دروس نظامی یاد گرفته بودیم ، با شیطنت و در غیبت نگاه اکبر بلم را با یکی دو تکان غرق می کردیم و زمانی که اکبر یا سایر دوستان قصد کمک به ما را می کردند به آنها می گفتیم ما خودمان توانایی را داریم و شما بروید و ما خودمان را به شما می رسانیم ، و دسته به حرکت خویش ادامه داده و در اولین پیچ که از نگاهها دور می شد ما نیز از تلاش برای بیرون آوردن بلم خودداری کرده و به شنای دلپذیر در هور می پرداختیم و لحظات شادی را میگذراندیم.

 دسته چند ساعت به پارو زنی ادامه و در مسیر برگشت با مشاهده سر ستون از دوردست ها و یا شنیدن صدای آنان در منطقه ، هر دوی ما با یک، دو و سه گفتن یا علی گفته و طراده را از آب بیرون آورده و به ستون می پیوستیم هر چند می دانم اکبر متوجه شیطنت ما شده بود ولی هیچگاه به روی ما نیاورد و ما هم ساعاتی را از آموزش های سخت رهایی پیدا می کردیم.

 پیاده روی ، شنا،طراده رانی در مسیرهای طولانی در آبراهه های هور و جهت یابی به همراه خطرات آن در منطقه مجاور دشمن از جمله مقاطع مهمی بود که نقش زیادی در ساخت شخصیت من داشت ضمن این که همجواری در کنار فرماندهان و نیروهای واحد اطلاعات و عملیات و برنامه های انسان ساز جسمی و روحی آن در شط علی و هورالعظیم بیاد ماندنی می باشد ؛ قرار بود که این نیروها در عملیاتی که خرابه بستان اجرا شود شرکت کنند که به دلایل مختلف این عملیات بهم خورده و کنسل شد.

تغییر در فرماندهی و ساختارتیپ :

 در همین زمان ما شاهد تغییر فرماندهی تیپ 15 بودیم که به دلایلی که هنوز معلوم نیست فرمانده محبوب و عزیز حسین کلاه کج جایش را به برادر یزدان حشم فر فیروز که از فرماندهان تهرانی بود داد و در شرایطی که در آستانه عملیات سراسری آینده وی آشنایی چندانی با روحیات وخصوصیات نیروهای تیپ 15 امام حسن مجتبی ع نداشت .ساختار و سازمان نیروها به شیوه قبل از گروهان به گردان ساختار و سازمان تیپ به همان شکل سابق برگشت ، با این تغییرات در سطح تیپ انتقال افراد به واحدهای دیگر نیز به میزان زیاد اتفاق افتاد که در یکی از این موارد اکبر و یونس به گردان سیدالشهدا ع تحت فرماندهی برادر کمال صادقی رفتند جایی که داود دانایی قبلاً از ذوالفقار به آنجا رفته بود و با قرار گرفتن در ترکیب گروهان قمر بنی هاشم ع عملاً تمام حواس نیروهای سابق خویش را به خویش معطوف نمودند.

#محدوده_روشن_35

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#یزدان_مویدنیا

#آموزشهای_آبی_خاکی

#رضا_علیپور

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 34

راوی: نجف زراعت پیشه
عملیات آزادسازی پاسگاه های هور:  
 در همین زمان با توجه به استقرار نیروهای تیپ ویژه شهدا که  مخصوص نبرد در کوهستان و کردستان بودنددر برخی از پاسگاههای مجاور منطقه عملیاتی تیپ 15 امام حسن مجتبی)ع(، دشمن با توجه به ضعف در این نقاط ،عدم آشنایی با محیط و رزم در هور ، عدم رعایت- حفاظت اطلاعات و آشنایی آنها با نقاط ضعف پاسگاه  طی یک تک گسترده توانستند دو پاسگاه را از دست آنها گرفته و در خط دفاعی منطقه پدافندی هور خلل ایجاد شده و بیم نفوذ و از دست رفتن سایر پاسگاه ها هم می رفت و بر همین اساس از سوی قرارگاه ماموریت بازپس گیری پاسگاه ها به تیپ امام حسن ع سپرده شد و این در حالی بود که با توجه به فصل تابستان نیروهای کمی در اختیار تیپ بوده و اکنون همان نیروهای اندک نیز غالباً در مرخصی بودند .
در تاریخ 10/3/64 ماموریت بازپس گیری پاسگاه ها به تیپ 15 امام حسن)ع( داده شد و با توجه به عدم حضور نیروهای رزمی در سایت، فرماندهی و واحدهای طرح و اطلاعات عملیات تمامی نیروهایی که بصورت پراکنده در سایت بودند جمع آوری و سازماندهی نموده و در تاریخ 12/3/64 عملیاتی انجام و توانستند  دو پاسگاه را از چنگ آنها خارج و حفاظت از آن را به عهده بگیرند البته در جریان آن تعدادی از برادران نظیر علی جوادی، سیف الله پازند،علی ضا قنواتی  به شهادت رسیدند. 

شهیدان سیف الله پازند نورالله علی قنواتی علی جوادیآپلود عکس" />


ورود به جرگه سبز پوشان: 
به دلیل ممانعت های زیاد مادر برای ورود به جبهه و علاقه خویش که در آن روزها آرزوی بسیاری از بسیجی ها بود تصمیم گرفتم تا به عضویت سپاه پاسداران در بیایم لذا در تیپ امام حسن ع به گزینش مراجعه نموده و درخواست عضویت نمودم روند گزینش در آن سال ها به مثابه عبور از هفت خوان رستم از مصاحبه ، صلاحیت های اعتقادی، سابقه ، استعلام ها و موارد پزشکی بود که به طور خلاصه بگویم اگر عشق و علاقه به جبهه و نهاد مقدس سپاه نبود اصلاً تحمل پی گیری این روند به واقع از تحمل هر انسانی خارج بود. در برگه معرف ها دو نفر را نیاز داشت تا من را برای پوشیدن لباس مقدس سپاه تایید نمایند و من ابتدا پیش اکبر دهدار رفتم که الگوی رفتاری اکثریت رزمندگان تا زمان شهادت وی بود ، با نگاهی به برگه و در جایی که باید مشخصات خود را پر می کرد روی گزینه شغل معرف خط زده و عنوان مسئولیت را بالای آن نوشت و بعد از پر کردن مشخصات امضاء نموده و به دست من داد در حالی که من مبهوت این اقدام بودم ؛ براستی پاسدار کیست؟ چیست ؟ و از این زمان اهمیت و سنگینی مسئولیت پاسداری را دو چندان روی دوش خویش احساس نمودم به طوری که به جزء زمان عملیات به خود اجازه پوشیدن این لباس مقدس را به خود نمی دادم کاری که اکبر دهدار ، یونس ستونه و داود دانایی انجام می دادند.  
با عبور از این موانع و پذیرش در این آزمون ها برای مدتی ملاحظه نمودم روند اعلام پاسداری من به تاخیر افتاده علی رغم این که برادران پذیرش و گزینش پایان و خاتمه آن را اعلام کرده بودند که پس از پیگیری های فراوان متوجه شدم که سفارش اکبر دهدار باعث ایجاد مانع روبرویم شده است چرا که ایشان به بچه هاسپرده بود تا زمانی که مدرک دیپلم را ارائه نداده از پذیرفتن وی سرباز بزنند و همین امر سبب شد تا با سعی و کوشش فراوان و با شرکت در امتحان های مجتمع رزمندگان بتوانم با کسب قبولی و اخذ مدرک دیپلم بهعضویت سپاه در آمده و با قرار گرفتن در کنار داود ،اکبر،یونس هرچه بیشتر جاپای خود را در جبهه سفت نموده و در صورت اعتراض مادر بگویم من سپاهی بوده و موظف هستم .اما هنوز در اندیشه اجبار اکبر به ادامه تحصیل و اخذ مدرک دیپلم و در مراحل بعد شرکت در آزمون دانشگاه می باشم که این مرد خدا چه اندیشه بالایی برای آینده داشت و در صورت عدم تحصیل آینده و سرنوشت من به چه وضعیتی منجر می شد. 
#محدوده_روشن_34
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#آزادسازی_پاسگاههای_هور
#عضویت_رسمی_سپاه_پاسداران
#اکبر_دهدار
#پدافند_عملیات_بدر
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 33

راوی: نجف زراعت پیشه

هور خاطره انگیز

در نمازهای جماعت سعی می کردیم داود یا یونس را جلو بگذاریم اما زیر بار نمی رفتند و از ما اصرار و از آنها انکار ولی با کلک های فراوان آخرش در گوشه موشه ها آنها را غافلگیر کرده و یه جوری پشت سر آنها اقتدا می کردیم که قصه های آن را هر وقت به یادمان می آید حسرت می کشیم. روزی در نماز جماعت که با تلاش و دردسر فراروان روی یونیلیت ها به ردیف ایستاده بودیم در اوج معنویت و عرفان به ناگاه  مجید بلالی که مشغول کارهای خاص خویش در زمینه های مختلف بود می خواست از ابتدای پاسگاه به انتها برود اما صف نماز جماعت مانع آن بود و عرض یونیلیت که بسیار کم بود و در آن لحظه  هم امام جماعت و هم مامومین در دو ردیف  ایستاده بودند و مجید هم می خواست رد شود .وی برای عبور از پشت سر ما پشت به پشت ایستاده و قدم به قدم در حال رد شدن بود که ناگاه تعادلش را از دست داده و از روبرو داخل آبهای هور افتاد و با خود چند تن از نمازگزاران را به درون آب برد و انفجار خنده بود که به آسمان رفت و تنها امام جماعت و یکی دو تن توانستند نماز خویش را به انتها برسانند.

شکار به جای شکارچی: 

در یک اقدام در راستای نبرد نامتقارن برای مقابله با معضل موشهای عظیم الجثه داخل هور و کنترل کردن آنها قبلاً برخی بچه ها به فکر راههای بیولوژیک افتاده و در یک اقدام ضربتی تعدادی گربه را به درون یکی از پاسگاهها آورده تا با شکار حتی اندکی از موشها عرصه را بر آنها تنگ کرده و مانع جولان دادن آنها در سطح پاسگاهها شوند و بچه ها بتوانند اندکی بیشتر استراحت نموده و خواب راحتی داشته باشند ؛ تصمیم بر این بود تا در صورت موفقیت پروژه این تصمیم به سایر پاسگاههای درون هور نیز تعمیم داده شود اما این پروژه در همان چند روز اول با ناکامی و شکست روبرو شد چرا که بچه ها ملاحظه نمودند که از گربه ها خبری نیست و غیب شده اند ؛ ظاهراً موشها ترتیب گربه ها را داده و چند روز بعد با مشاهده پوست و موی گربه ها در برخی نقاط پاسگاه و روی نی ها این پروژه بیولوژیک نیز شکست خورد و ما باید همچنان با موشهای بزرگ و بیشمار درون هور یک همزیستی مسالمت آمیز را ادامه می دادیم.

آپلود عکس" />

دم کت :

با پایان گرفتن ماموریت پدافندی در پاسگاه شهید دیم درون هور گروهان سیدالشهدا ع جایگزین ما شد و نیروهای ما بعد از یک ماموریت سخت و پدافندی که وظیفه ایجاد و تجهیز پاسگاه نیز روی دوش آنها قرار داشت  به سایت خیبر  برگشته و سپس برای چند روز به مرخصی آمدیم که برنامه های رزمنده های درون شهر خود نیز قصه های شنیدنی دارد که از جمله می توانم به شنا در رودخانه مارون بخش دم کت (منطقه ای از رودخانه مارون سه کیلومتر بعد از سه راهی سیمان به سمت سد مارون که ابتدای قنات منصوریه بود و هم اکنون سد آریوبرزن در این  ناحیه احداث شده است و در آن زمان دارای آب فراوان و عمیق برای شنا بود و در آن سوی رودخانه دارای ساحل ماسه ای برای بازی تی تی بود.) و بازی تی تی(بازی محلی که در آن دو تیم در حالی که خطی در وسط کشیده شده با صدای ممتد خاصی که نباید قطع می شد به زمین حریف رفته و سعی داشت با دست زدن به بدن رقبا آنها را از دورخارج نماید در صورت گرفتار شده به دست رقیب و قطع نفس و صدای وی خود بازیگر باید زمین را ترک می کرد.) یا وادی در شن های ساحلی  آن سوی رودخانه اشاره نمایم که با عبور مینی بوس های عازم به سمت دهدشت همه متعجب به جمع ما نگریسته ، شناگرانی که شلوارهای نظامی را کوتاه کرده و به عنوان شورت مایو که در حقیقت همان شورت های مامان دوز  یا باغبانی  با بستن کمربند بود را برای محافظت بیشتر در مقابل کش و قوس های بازی تی تی ابداع شده بود می نگریستند.

اوقات فراغت در مرخصی: 

شب ها هم بعد از شرکت در نماز جماعت مساجد شهر که بیشتر در مسجد امام حسن ع یا مسجد درویش ها و سپس باب الله تجمع می کردند ، همچنین بچه ها در یکی از باغ های دوستان البته متعلق به پدر یا اقوامشان حاضر و لحظات پرشوری طی می شد .دعوت و صرف نهار و شام در این روزهای مرخصی جزو لاینفک برنامه های برادران بود اما با پذیرایی ساده که از جمله مهمترین آنها می توانم به آب پیازک ، آب تماته و تلیت ماست اشاره کنم اما از نوشابه نمی توان ذکری نکرد از هر چه می شد گذشت از نوشابه قابل گذشت نبود حتی خوردن نوشابه زیر آب تا قایم کردن آنها روی نخل خرما و..... پس از برگشتن به جبهه  برای استمرار آموزشهای آبی خاکی به پلاژ اندیمشک رفتیم و مشغول آموزشهای آبی خاکی، جهت یابی و بازسازی جسمی و روحی نیروها شدیم که در این آموزشها از 21/2/64 تا 19/3/64 به طول کشیده است.

#محدوده_روشن_33

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#اوقات_فراغت_رزمندگان

#همزیستی_مسالمت_آمیز

#پاسگاه_شهید_حبیب_الله_دیم

#پدافند_عملیات_بدر

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 32

راوی: نجف زراعت پیشه

شب جمعه ای در پاسگاه شهید دیم حالم خیلی دگرگون شده بود ، در این موقع ها معمولامعمولاً بچه ها برای شارژ روحی به کناره ای رفته و با تفکر،خلوت کردن با خود ، دعا و یا قرائت قرآن خودشان را تسکین می دادند ، به اصطلاح آنروزها می گفتند طرف عرفانی شده ...

و بعد این مرحله می شد طرف نور بالا می زنه برای رفتن و شهید شدن ..............

خلاصه ما آن شب عرفانی شده بودیم و به دنبال جای دنج در روی پاسگاه می گشتیم ؛ مسیر سنگر مهمات پاسگاه را در پیش گرفتم که دورترین نقطه البته قبل از کمین بود اما از یک سمت دیگر و نقطه انحرافی پاسگاه در حالی که رادیوی دو موج و هندزفری را نیز با خودم برده بودم . هور علاوه بر دشمن رودرو بایستی مواظب غواص های دشمن هم می بودی چرا که در صورت غفلت با سیم سرت را جدا و کنار بدنت می گذاشتند.

درون سنگر جا گرفتم و با حال خراب و کاملا عرفانی موج رادیو را روی کانالی که قرار بود دعای روح بخش کمیل پخش نماید گذاشتم ، هندزفری را نیز در گوش گذاشته و به حالت انتظار به سیاهی هور خیره شدم و در تفکر و خیال که چقدر ما سعادتمندیم که در نزدیک ترین مکان به کربلای حسین ع قرار داریم و عرض ارادت می کنیم و چقدر خدا ما را دوست داره که.......

در آن لحظات اصلاً در فکرم خطر غواص یا سایر خطرات اصلأ مطرح نبود یعنی حس نمی کردم  و به حالت فوق برای آغاز دعای کمیل لحظه شماری می کردم که دیگر چیزی نفهمیدم.......

یکدفعه احساس کردم دستی شانه ام را تکان می دهد ، ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود در حالی که در آن حالت که به واقع برای تجدید قوای روحی به سنگر انتهایی آمده بودم سلاحی نیز با خودم نیاورده بودم هر لحظه انتظار بریدن گلو با سیم یا سرنیزه را داشتم اما خبری نشد.....

 چشمان خود را باز و بسته کرده و در تاریکی هوا قد خمیده انسانی را دیدم ، دقت کردم عراقی نبود،آشنا بود و نفس راحتی کشیدم  بله او داوود دانایی بود ؛  داوود با تبسم خاص شانه ام را به اهستگی تکان داده و بعد زیر گردنم را گرفت و گفت از سر شب دارم تو را رصد می کنم و ترسم این است که در اینجا با مشکل روبرو شوی به خاطر حمله احتمالی غواص های دشمن یا خطرات احتمالی دیگر ....

پاسگاه شهید دیم در پدافندی عملیات بدر

حالا بلند شو و به سنگرت برای استراحت برو ، گفتم داوود من اومدم دعای کمیل گوش بگیرم کجا بروم که بهتر از این جا باشد ؛ داوود لبخندی زد و گفت : می دانی ساعت چنده؟ ..... من متوجه شدم ساعت از دو نیمه شب گذشته و دعای کمیل رادیو نیز تمام شده است !!ناراحت و غمگین از این که نتوانستم از آن فیض ببرم بساطم را جمع کردم و دست از پا درازتر به سمت سنگر خویش برگشتم و در سنگر خویش خوابیدم ...

اما دو سوال و ابهام  در آن لحظه و روز بعد ذهنم را فرا گرفته بود: اول اینکه داوود چرا من را رصد می کرد؟؟؟؟؟؟ که البته بعدها به این نتیجه رسیدم که آن شب ما محل نماز شب داوود را اشغال و غصب نموده بودیم و موقعش بود که با زبان خوش آنجا را تخلیه نماییم وگرنه.......... 

دوم راستی فرمانده پاسگاه ما برادر یونس ستونه نبود پس داود در پاسگاه ما چکار می کند؟؟؟؟ حقیقتش داود در گردان دیگر بود و عادتش این بود که حتی مرخصی ها را به شهرستان بابت وضعیت نامناسب جو  آن نمی رفت و در عوض به یگان هایی که در خط پدافند می کردند می آمد و چون یونس مریض شده بود داود به پاسگاه ما آمد و آن روزها ما برخوردار از این مرد و رزمنده الگو از همه حیث شدیم و خود داود نیز به دنبال گمشده اش بود و تلاش می کرد آن را بیابد (ذوب شدن فی الله و شهادت: خودسازی عملی)

به هر حال این ایام پاسگاه های اختصاص یافته به گروهان امام حسین)ع( چون بلافاصله بعد از عملیات بدر بود تلاش برای استقرار یونولیت، سنگرها و امکانات آن از وظایف نیروهای ما بود که جهت استقرار و سازماندهی آن زحمت و مشکلات خاص خود را داشت و بچه های ما به شدت خسته شدند اما در کنار بچه های ناب و فرماندهان مخلص و متواضع خستگی معنایی نداشت ، روزها به درست نمودن سنگرهای کمین،اجتماعی و تسلیحات و استتار و اختفا آنها و شب ها نیز به نگهبانی در سنگر کمین برای محافظت از پاسگاه و جلوگیری از نفوذ دشمن می گذشت ، البته در روز شنا کردن در آب هور و سر و صدا و شوخی لحظه ای از جمع ما جدا نمی شد هر چند یونس  برخی اوقات تذکر می داد یا لب های خویش را گزیده و ما می دانستیم باید اندکی رعایت کنیم اما لحظه ای بعد فراموش می شد و فضای عمومی  دست شیطون های پاسگاه می افتاد.

#محدوده_روشن_32

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#داوود_دانایی

#پاسگاه_شهید_حبیب_الله_دیم

#پدافند_عملیات_بدر

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 31

راوی: نجف زراعت پیشه
شهادت فرماندهان:  
در طی عملیات بدر تیپ 15 امام حسن مجتبی ع تعدادی فرماندهان ارشد خود را از دست داد که از جمله آنها می توانم به حاج نعمت الله سعیدی،  محمدرضا حسنی  زاده ، حبیب الله دیم ، محمد رضا پطرس،حمید پورسعید،ابراهیم نیکپور،ولی الله نیکخوی و ... اشاره کرد ؛ حاج نعمت ا... سعیدی از جمله افرادی است که چهره شاداب و خندان اما مصمم او هیچگاه از خاطرم نمی رود وی در آستانه عملیات شال سبزی را به گردن آویخته و هنگام جدایی و عازم شدن به سمت خط مقدم با وی معانقه و خداحافظی گرمی نمودم وی که دراخلاق، نظم و تربیت در سطح تیپ زبان زد بود ،وی که در آستانه عملیات صاحب فرزند شده بود  اما نتوانستدر قفس خاکی تن بماند و علی رغم مخالفت فرماندهان برای حضور در خط مقدم نهایت رضایت آنها را جلبکرد و به خط مقدم آمد که شلیک راکت توسط قارقارکها قایق آنها را منهدم و با پرواز به ملکوت جاودانه شد .محمدرضا حسنی  زاده  از فرماندهان گردان محرم نیز که به همراه حاج محمود محمدپور با پای برهنه در طول خط رفت و آمد داشته و به هدایت نیروها می پرداختند که در جریان نبرد سخت البیضه و در حین هدایت نیروهای گردان محرم به سمت دشمن مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید و پیکر وی نیز در منطقه عملیات جا ماند. حبیب الله دیم ، محمد رضا پطرس،حمید پورسعید،ابراهیم نیکپور،ولی الله نیکخو و ... تنها تعدادی از فرماندهان امام حسن ع بودند که در جریان عملیات آسمانی شدند 
سکوت مرگبار در سایت : 
با بازگشت اتوبوس ها  به سایت خیبر سکوتی مرگبار فضا را اکنده ساخته بود عدم الفتح بودن عملیات شهادت و زخمی شدن تعدادی از برادران همه و همه این شرایط را رقم زده بود در حین پیاده شدن از اتوبوسها در سایت برخی از برادران که به عملیات نرسیده بودند با مشاهده روحیه ، پاهای برهنه و گل آلود بودن لباسها قضیه را بطور کامل گرفتند. هیچکدام تمایل به صحبت کردن با یکدیگر نداشتیم و میخواستیم در گوشه ای نشسته و خودمان را تسکین دهیم.چادرها و سالن های سوت و کور و تخت های شهدا سبب ایجاد شدن فضای دلگیری شده بود ، روبرو شدن و مشاهده  حالت داوود در این موقعیت برای من خیلی سخت بود آن قدر داوود را درک می کردم که از خداوند می خواستم که مزدش را که همان شهادت است عطا نماید چون احساس می کردم در فراق دوستانش و همچینین خواسته هایش از خدا ، ماندن در این جهان برای او زجر آور شده است و خدا بار دیگر ما را به صبر سفارش کرد تا با آمادگی و عنایت خدا شاید دوباره گشایشی شود . 
پدافندی عملیات بدر:  
48 ساعت برای استراحت و بازسازی روحیه به ما مرخصی داده و به شهرستان امدیم ، شهر هم غیر قابل تحمل بود در غیاب شهدا و روزمرگی شهر و محیط نامتجانس با فضای جبهه،  جایی برای ما نبود لذا مجدد ااً به سایت برگشتیم و برای حفاظت از دستاورد های عملیات بدر در هورالهویزه به پاسگاه های تازه ایجاد شده در هور رفتیم؛ پاسگاه های منطقه عملیاتی بدر در منطقه شط علی را به نام فرماندهان شهید تیپ 15 امام حسن مجتبی ع را به نام های  حبیب الله دیم، نعمت الله سعیدی، حسن درویشی، سید علی اکبر افضل ،ابراهیم نیکپور، ولی الله نیکخوی، محمدرضا حسنی زاده نام گذاری کرده بودند. 

پدافندی عملیات بدر پاسگاه شهید دیم


پاسگاه شهید دیم: 
  پاسگاه ما به نام شهید دیم و تحت فرماندهی یونس ستونه بود که نزدیک ترین مکان به خط البیضه عراق و جزو حساس ترین مواضع بود و از شرایط ویژه ای برخوردار بود.از تاریخ 27/12/63 تا 16/01/1364 مدت پدافندی ما به طول کشیده ، روزهای فراموش نشدنی در کنار بچه ها که تا پایان جنگ یکی یکی به شهادت رسیده اند . یونس ستونه که نمونده اخلاق مسلم و الگوی عملی اخلاق حسنه دین برای ما بشمار میرفت عبداله سپهری مهر و... که هنوز چهره مهربان آنها در کنار نعمت اله دانایی ، رضا زارع اصل، قدرت اله نظری ،ابراهیم مرادی اول،پرویز عباسی ،بهنام بازلی و..... پاسگاهی فعال را در منطقه هور به نمایش گذاشته بود.پاسگاه از تعداد زیادی یونولیت تشکیل شده بود که بصورت طولی و شاخه ای به اطراف و بخصوص به سمت جلو ادامه یافته بود و سنگرهای استراحت نزدیک و پیرامون سنگر فرماندهی و در کنار اسکله قرار داشت. سنگر تسلیحات و مهمات را معمولا در شاخکها دور از استقرار برادران گذاشته تا از خطرات احتمالی انفجار و یا خرابکاری و حملات دشمن در امان باشد. در میان ماموریت پدافندی یونس به شدت بیمار و  داوود دانایی که در مرخصی گروهان  ذوالفقار قرار داشت  در غیاب یونس به پاسگاه آمد و فرماندهی را به عهده گرفت و این نشان از ناآرام بودن روح وی بعد از شهادت دوستانش در عملیات بدر بود. 
#محدوده_روشن_31
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#شهادت_فرماندهان
#نعمت_الله_سعیدی
#پدافند_عملیات_بدر
http://telegram.me/safeer59

 ویدیوی ماموریت پدافندی در پاسگاه شهید دیم عملیات بدر بهار و تابستان 1364

محدوده روشن : 30

راوی: نجف زراعت پیشه
تجمع در اسکله :
 بارسیدن به نزدیک اسکله  شاهد تجمع بزرگ نیرها برای سوار شدن به قایق ها برای برگشتن به عقب بودیم در حالی که از زمین و آسمان بر ما آتش می ریخت ،  آتش پرحجم دشمن که اضابت آن در میان این جمع می توانست دهها نفر را از رزمندگان شهید یا مجروح نماید ؛ با نزدیک شدن نیروهای دشمن به اسکله  و بیم اسارت یا .... و این که برخی برادران با یادآوری تجربه عملیات خیبر در سال گذشته و فقدان قایق و امکانات ترابری جهت حمل ونقل نیروها  که منجر به اسارت و شهادت تعداد زیادی از رزمندگان شد ، خود را به آب زده و با هر وسیله ای که دست آنها می رسید در صدد ترک منطقه و سیلبند بودند ؛ همان لحظه و الان با وجود گذشت بیش از سه دهه این صحنه های سخت را بارها از ذهن گذرانده و قدرت عظیم خداوند در امتحان بندگان خود را شکر گذاری نموده ام .

متن توصیه امام خمینی به رزمندگان عملیات بدر که از عدم فتح ناراحت و غمگین بودند


 با طراده و قایقهای خراب  بدون پارو حرکت به سمت عقب را آغاز نمودند و حتی برخی شناکنان قصد خروج از منطقه را داشتند ولی  فاصله ما با عقب بیش از بیست کیلومتر بود و در من تعداد نیروها در روی اسکل زیاد بود ضمن این که علاوه بر رزمندگان تیپ 15 امام حسن مجتبی ع رزمندگان تیپ الغدیر یزد در جناح چپ در کنار ما تجمع کرده بودند.
در این لحظات بود که   ابتکار وپیش بینی فرمانده تیپ امام حسن مجتبی(ع)  برادر حسین کلاه کج و حبیب الله شمایلی و تجربه بدست آمده از عملیات خیبر و همچنین در اختیار داشتن گردان نوحی نبی(ع) که طی ماهها آموزش ساختار و سازمان آن برای چنین لحظاتی آماده شده بود باعث شد که در این شرایط حساس قایق های گردان سکانی را به منطقه اعزام نماید. در شرایط ناباورانه از دور در آبراه هور شاهد ستونی از قایق ها بودیم که به سمت اسکله می آمد .
نیروها به سرعت و با عجله نیروها سوار قایق های اعزامی شده و آماده برگشت به عقبه شدند ، با تخلیه کامل خط از نیروهای تیپ 15 امام حسن مجتبی ع ، نیروهای تیپ الغدیر را نیز به دلیل نبود قایق و یگان ترابری خودشان به عقب منتقل نماید که در آن شرایط حساس و ویژه که دشمن به نزدیکی محل استقرار ما رسیده بودند جزء  نقاط قوت تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) در جریان عملیات بدر بود.  هنگام حرکت قایق ها بسمت عقب و ترک منطقه عملیاتی برادر حسین کج کلاه فرمانده تیپ15 امام حسن مجتبی (ع) با قایق ذوالفقار در حالی که پشت دوشا ایستاده بود وارد خط شد و صحنه ای خنده دار دیدم که شاید هیچگاه نتوانستم فراموش نمایم ؛ او با یک آفتابه قرمز که بیشتر برای روحیه دادن بود به سمت سیل بند دشمن رفته تا از تخلیه کامل خط از نیروهای خودی مطمئن شود که این خود مهمترین عامل تقویت روحیه برای رزمندگان تیپ و از سوی دیگر زنگ خطری برای در خطر افتادن جان وی در این شرایط سخت بود اما به هر حال بعد از اطمینان از تخلیه خط او هم به عقب برگشت.
سکوت در قایق ها :
 در میان راه درون قایق ها سکوت مرگباری حاکم بود، قایق ها برخی حامل نیروهای سالم و برخی حامل زخمی ها و درون برخی نیز شهدا قرار داشتند ، همه سر در گریبان فرو برده و برخی گریه می کردند ، به اصطلاح معروف اگر به این ها کارد هم می ردی خون نمی آمد ؛ برادران رزمنده از عدم الفتح بودن عملیات گله داشته و ناراحت و غمگین بودند ؛ براستی چرا ما طی این سه سال بعد از فتح خرمشهر همه اش به در بسته خورده و پیروز نمی شویم ، چرا در عملیات های سه ساله اخیر همه با عدم فتح و شکست روبرو شده و با عقب نشینی و بر جای مانده پیکر مطهر شهدا روبرو بوده ایم ؛ انگار پایانی بر این طلسم در جا زدن  نیست ، هر کس به طریقی در خود فرو رفته و حال و حوصله حرف زدن با کسی را نداشت یکی دوستش را از دست داده ، دیگری مفقودالاثر و ....
ندای حیات بخش :
صدایی از دور فضای آبراه را گرفته بود ابتدا نامفهوم بود اما زمانی که نزدیک شد روحیه بچه ها تغییر یافت در این لحظات سخت و دشوار باز این ندای مسیحایی امام خمینی بود  که بر کالبد بی جان و بی روح  بچه ها وزیدن گرفت و جانی دوباره داد ، پیام امام خمینی(ره) از طریق حاج سید احمدآقا بوسیله بی سیم به آقا محسن اعلام شده بود و از طریق بلندگوهای واحد تبلیغات در آبراهه ها و کانالها در سطح هور پخش شد مبنی بر این که هدف ما شکست و پیروزی نیست بلکه ادای تکلیف و عمل نمودن به وظیفه است و شکست و پیروزی فرع مطلب بوده که این امر خود عامل قوت و روحیه برای رزمندگان اسلام که در حال عقب نشینی بودند شد.
#محدوده_روشن_30
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#پیام_حیات_بخش_امام_خمینی
#عفب_نشینی
#منطقه_عملیات_بدر
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 25

راوی: نجف زراعت پیشه
استقرار و سازماندهی در هور :
 پس از خواندن  نماز ظهر و عصر و صرف نهار که البته با عجله و سرعت و به صورت سرپایی  صورت گرفت سوار قایق ها و لندیگرافها شده و با قایق روشن و با غرش براه افتادیم و در میان هور  جایی که می شد روی نی های انباشته شده که به آنها تهال گفته می شد ایستاده و  مستقر شده  البته در کنار آن یونیلیت های تکی هم بود که از آنها برای استقرار استفاده نمودیم و برای لو نرفتن وضعیت خود را استتار کردیم.عصر تا ساعت 20:30 شب در میان نی زارها بسر برده و همانجا نیز مهمات شامل گلوله، آر.پی.جی نوار تیربار و نارنجک را نیز تحویل گرفته و با تجهیز و مسلح شدن به سلاح و مهمات مورد نیاز دیگر برایمان مسجل شده بود که برای عملیات روانه شده ایم .
لحظات بیم و امید :
پس سوار قایقهای چینکو(قایق های کائوچویی که از مدل قاچاقچیان دریا برای حفاظت بیشتر کپی برداری شده بود) که ظرفیت آن حداکثر 8 نفر بود شدیم ولی نیروهای گروهان غواص و خط شکن ذوالفقار با طراده که ظرفیت  آنها 3 نفر بود شدند و به سمت دشمن با زدن پا رو به راه افتادیم. پا رو زدن باید هماهنگ و بدون سر و صدا جهت عدم عدم سر و صدا و اطلاع دشمن و به خصوص کمین های آن صورت می گرفت ؛ ضمن اینکه جدایی ستون  از هم در آبراهها و کانالهای پیچ در پیچ و متعدد که سبب گم شدن در پهنای گسترده هور و در نتیجه ضربه زدن در عملیات می شد باعث شد تا همه ما نسبت به عظمت کار هوشیار شویم .
اما رزمندگانی که سن  آنان غالبا بین 15 تا 22 سال، بیداری شب قبل در سایت خیبر ، خستگی ناشی از پارو زدن، دلهره ناشی از کمینهای دشمن در میان نی زارها ، تاریکی مطلق و گم نکردن قایق جلوی که به حالت زنجیره ای نیروهای خط شکن  ذوالفقار را به نیروهای پشتیبانی کننده اتصال می داد سبب شده بود خواب از کله ما بپرد. 

منطقه عملیاتی بدر و حرکت رزمندگان به سمت دشمن


ساعت ها پارو زدن با شرایط فوق باعث شده بود که نیروها به شدت خسته شوند اما این تلاش بی وقفه ادامه داشت چرا که امکان استفاده از موتور قایقها وجود نداشت و ما باید تا پای خط اول و سیلبند دشمن با حالت سکوت کامل به پیش می رفتیم و لازمه موفقیت نیروهای خط شکن و بالتبع آن نیروهای پشتیبانی رسیدن با غافلگیری کامل به مواضع دشمن بود چرا که دشمن نیز با توجه به عملیات خیبر در سال گذشته هم اکنون هوشیار شده و استحامات و سلاح های خویش را متناسب با هجوم ما آرایش داده بود. تا طلوع فجر صبح فردا (19/12/1363) مشغول پارو زدن شدیم .
استتار و اختفا در نی زار :
 به دلیل حضور گشتی های شناسایی رزمی، هواپیماها و بالگردهای دشمن و کمین های احتمالی آن به دستور بچه های طرح و  اطلاعات عملیات قایق ها از دو سوی آبراه به درون نی زارها رفته و در عمقی از نی زارها که قابل شناسایی برای قایق های دشمن نباشد با انباشتن نی بر روی قایق ها به استتار آنها پرداختیم. طبق گزارشاتی که مسئولین نظامی و فرماندهان داده بودند هر روز بدون استثناء هلی کوپتر دشمن بر سر تا سر منطقه هور گشت شناسایی داشتند ، ولی آن روز اصلاً خبری از هلی کوپتر های دشمن نبود که این امر علامت سوال پیش روی رزمندگان، فرماندهان و نیروهای واحد اطلاعات و طرح و عملیات بود که تا کنون معمای آن حل نشده است؟!
به مدت حداقل ده ساعت در حالت استتار درون قایق ماندیم و کلیه فعالیت ها شامل  نهار، نماز ، قضای حاجت (؟؟!!) و تمام نیازهای عادی فرد در داخل قایق صورت گرفته و البته که سکوت حاکم بر منطقه ، گرمای آفتاب ، سکون در حالت عادی انسان را کلافه می نماید اما عشق حضور در عملیات سبب شده بود که برادران با روحیه شادابی این لحظات را با شوخی و به راحتی طی نمایند . 
هر چقدر سرمای اسفند ماه هور در شب عملیات خشک و کشنده بود اما روز با هجوم پشه ها و گرمای آفتاب سبب کلافه شدن ما در آن ساعاتی بود که به سختی در حال عبور بود و در دل دشمن در باتلاق هورالعظیم تنها می باید صبر نمو و صبر و صبر ؛ یکسال تلاش نیروهای اطلاعات و عملیات برای شناسایی منطقه می توانست با یک اقدام و کار غیر منطقی بر باد رود و علاوه بر آن اکنون چندین هزار نفر در امتداد هم بسر می بردند که با آگاهی دشمن از این وضعیت می توانست قتلگاهی درست نماید که تصورش نیز برای هر کسی مشکل بود .
#محدوده_روشن_25
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تجهیزشدن
#پارو_زدن_شبانه
#منطقه_عملیات_بدر
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 23

تمرین و نمایش اقتدار :

 سال 63 دشمن جنگ شهرها را درحال شدت دادن بود و برای روحیه دادن  به مردم نمایش اقتدار نیروزهای رزمنده با توجه به عدم موفقیت چشمگیر در عملیات های رمضان ،والفجر مقدماتی ، والفجر یک و خیبردر دستور کار قرار گرفت ؛ با توجه به نزدیکی و درپیش بودن 22بهمن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی در جهت نشان دادن اقتدار نیروهای رزمنده سپاه و بسیج در کنار ارتش جمهوری اسلامی نیروهای تیپ امام حسن مجتبی (ع) مشغول تمرین رژه شدند.

دستگاه های موزیک ،طبل و سنج تهیه و برای متمایز شدن یگانها ، لباسها پلنگی،بادگیرهای متفاوت و تجهیزات نظامی متنوع و متناسب با روز در اختیار یگانهای مختلف گردید که البته بسیاری از این امکانات از طریق برخی افراد خیر در اختیار یگان قرار گرفت. گروهان های کربلا و  امام حسین ع  که ما عضو آن بودیم لباس پلنگی زرد رنگ، گروهان سیدالشهدا(ع) بادگیر  سبز رنگ، گروهان ابوالفضل(ع) بادگیر زرد و... شروع به تمرین رژه در ساعت های مختلف روز نمودند و حتی گاهی این تمرین در ساعت 2 نیمه شب در پلاژ اندیمشک شد که می خواستند به هر صورت نیروها را کاملا آماده نمایند.

تمرین رژه زمان و ساعت خاصی نداشت و باید به صورت مستمر نیروهای بسیج و سپاه که اصلا در عمرشان چنین تمریناتی را انجام نداده بودند در فاصله کمی فراگرفته و آماده رژه در کنار ارتش جمهوری اسلامی که ماهها از دوران خدمت خویش را صرف آن می کردند در مراسم رسمی رژه بروند و برای نظارت بر مراسم فرماندهان تیپ سرزده به محل استقرار آمده و گاهاً خود نیز در پیشاپیش نیروها برای جدی گرفتن کار قرار گرفته تا بتوانند مراسمی در خور بچه های جنگ ارایه دهند چون در بیرون ما به عنوان بچه هایی که با نظم بیگانه ایم و نمی توانیم به صورت جمعی و رسمی در قالب یگان رزمی نظم خود را به رخ جهانیان بکشیم معرفی شده بودیم.

عبور گروهان امام حسین ع در مراسم رژه 22 بهمن سال 1363 اهواز

سرانجام 22 بهمن 63 فرارسید و نیروهای تیپ توسط اتوبوس ها به اهواز انتقال داده شدند در حالی که سایر یگان های سپاه و ارتش نیز حضور داشتند؛ در اهواز نیروهای امام حسن مجتبی(ع)  خوش درخشیدند و توانستند علی رغم تبلیغ این امر که بسیجی بی نظم بوده و قابلیت به کنترل در اوردن آنها در قوانین و مراسمات رسمی وجود ندارد در اینجا این قائده به هم ریخت و ما شاهد یکی از بهترین رژه های بسیجی ها در کنار نیروهای کلاسیک آموزش دیده و سازمان یافته ارتش جمهوری اسلامی،ژاندرمری و شهربانی باشیم . زحمت این تلاش و سازماندهی کردن نیروها در طی آماده سازی برای رژه روی دوش حسین کلاه کج، حاج نعمت اله سعیدی، محمد دزفولی و سایر فرماندهان سخت کوش امام حسن(ع) بود.پس از برگزاری رژه نیروهای تیپ برای استراحت و مرخصی به مدت چند روز به شهرستان های خویش رفته و توانستیم با روحیه بهتر به سایت برگردیم ، در برگشت شاهد جنب و جوش فرماندهان  و واحد های اطلاعات عملیات بودیم که نشان از قریب الوقوع بودن عملیات جدید و سالیانه  را می داد.

تشکیل گروهان غواصی  ذوالفقار

مدتی قبل از فرا رسیدن زمستان زمزمه تشکیل یک نیروی زبده برای خط شکنی عملیات آینده پیش آمد و در میان گروهان های رزم اقدام به شناسایی نیروهای زبده از لحاظ جسمی نمودند و تعداد زیادی از آنها از میان نیروهای رزمی جدا شده و برای انجام سازماندهی ،تجهیز و آموزش های مورد نیاز به پادگان پلاژ اعزام شدند ، من نیز مثل بسیاری از برادران دیگر تمایل داشتیم تا با قرار گرفتن در میان کادر این گروهان خط شکن حضورمان در عملیات آتی را تضمین نماییم اما مانع شدند و استدلال آنها هم این بود که اگر سیاست درهای باز را اجرا نماییم عملاً گروهان های رزم دیگر خالی از نیروهای کیفی شده و با مشکل روبرو می شویم و تنها عامل تسکین دهنده که سبب شد تا این وضعیت را تحمل نماییم ماندن اکبر دهدار و یونس ستونه به عنوان فرماندهان دسته بود و با رفتن آنها نیز از سوی فرماندهی یگان مخالفت شده بود.فرماندهی گروهان ذوالفقار برادر علی شیخ رباط و معاونین وی برادران داود دانایی و کیانی بود.

در پلاژ نیروهای گروهان ذوالفقار تحت آموزش های ویژه غواصی و تکمیلی برای عبور از موانع تحت هدایت مستقیم فرماندهی تیپ بودند که توسط برادران واحد آموزش اجرا می شد و با اتمام دوره این نیروها در سالنی حد فاصل دژبانی و ساختمان های ستادی تیپ که حفاظت،تدارکات و تعاون بودند مستقر شدند و این روزها همه آماده شنیدن خبری خوش برای عملیات سالیانه و حضور در آن بودند .

#محدوده_روشن_23

#نجف_زراعت_پیشه

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

#رژه_22_بهمن_اهواز

#گروهان_خط_شکن_ذوالفقار

http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 12

نجف زراعت پیشه
پدافند منطقه العزیر و خاکریز قائم الزاویه :
منطقه عملیاتی روبروی  روستا و پل العزیر بود که از جمله نقاط مهم روی رودخانه دجله و در مجاورت اتوبان العماره – بصره بود ، به دلیل وجود باتلاق و هور در میانه خط عراقی ها و حد فاصل جاده و سیلبند پشت دجله ، تعدادی از آنها کشته شده و بخش زیادی در بین نی زارها و در میان باتلاق و هور مخفی شده و منتظر فرصت مناسب برای مقاومت مجدد و یا پیوستن به نیروهای خویش سیاست صبر و انتظار را پیشه کرده بودند . با ورود به خط شکسته که شبیه ال انگلیسی بود را پاکسازی کرده و با استعداد دو گردان شامل 5و 4 در پشت خاکریز آن را پدافند نمودیم. همانگونه که ذکر شد روبروی ما در 50 متری رودخانه دجله و 150متری بعد از آن اتوبان العماره-بصره بود و پشت سر ما چولان و آب و در لابلای آنها سربازان عراقی بود که پنهان شده بودند.

 

نقشه عملیات خیبر شرق دجله منطقه پل العزیر و البضه و الصخره


به محض رسیدن پشت سیل بند شروع به احداث سنگر با سرنیزه و بیلچه و استفاده از گونی برای استحکام آن نمودیم گونی ها در منطقه فوق وجود داشت که پر از کود شیمیایی بود که آنها را تخلیه و با خاک پر نمودیم و با آنها سنگر ساختیم در خط پدافندی ال مانند محل استقرار ما روبرو و سمت راست ما نیروهای دشمن بودند و در پشت سرنیز عراقی ها به طور پراکنده در هور حضور داشتند و ما باید از همه اطراف خود را حفاظت میکردیم و امکان اصابت ما از همه اطراف به جز سمت چپ که نیروهای لشکر5نصر بودند وجود داشت.
پل العزیر به عنوان مهمترین راه ورود به منطقه تصرف شده از سوی دشمن شب از سوی فرماندهان گردان مورد توجه قرار گرفت و همه متفق القول عنوان می کردند برای جلوگیری از نقل و انتقالات نظامی دشمن پل العزیر باید منهدم شود تا رودخانه دجله به عنوان یک مانع طبیعی مقابل ما و دشمن قرار گیرد ولی از سوی برادر مرتضی قربانی که همزمان مسئولیت فرماندهی لشکر 5 نصر خراسان و  قرارگاه در شرق دجله را بر عهده داشت با مخالفت روبرو شد، دلیل آن ها برای مخالفت با انهدام پل در اهداف عملیات خبر نهفته بود چرا که عملیات خیبر به صورت همزمان از سه محور هور، طلاییه و پاسگاه زید در جریان بود و در صورت موفقیت در محورهای زید و طلاییه شاید اندیشه عبور از دجله و بستن اتوبان العماره مطرح بوده است و در حقیقت استدلال نظامی  هم این بود که در صورتی که سایر محورهای عملیات خیبر در طلاییه و زید با موفقیت روبرو می شد از دجله عبور و به طرف مناطق جلوتر روی اتوبان العماره – بصره پیشروی صورت می گرفت و پل به عنوان مهمترین عامل پیوند دوسوی دجله محسوب می شد.
پشت سیلبند روبروی رودخانه دجله و اتوبان العماره بصره مستقر شدیم و از سوی فرماندهی امر به احداث سنگر انفرادی برای مقابله با پاتک احتمالی داده شد ، سنگری  با زحمت زیاد و در زمینی که سست بود احداث نمودم چرا که با هر قسمتی که حفر می کردیم به دلیل سستی خاک منطقه سریعاً ریزش می کرد ، در سنگر من برادر محمد صباغان و سنگر سمت راستی محمدباقر عابرنژاد و عباس مرادی اول و در سمت چپ نیز محمدرضا مجتهدی و فرد دیگری که اسم وی را فراموش نموده ام حضور داشتند  داوود فرمانده گروهان نیز به همراه اکبر دهدار معاون وی مرتب از این سوی خط به آن سو می رفت و دستورات لازم را صادر می کرد پیدا بود که معرکه سختی در راه است و باید خود را آماده نماییم اما از بچه هایی که کم سن و سال بوده و تجربه جنگ نداشته و آموزش نظامی ابتدایی دیده بودند رویارویی با ارتش زرهی مجهز آموزش دیده توسط کارشناسان شوروی واقعاً به معجزه شبیه بود.
پاتک دشمن :
با روشن شدن هوا اولین حرکات دشمن با شلیک تک تیراندازهای آن در آن سوی دجله شروع شد و مثل سایر عملیات ها ما منتظر پاتک دشمن شدیم در ابتدا دشمن آتش تهیه شدیدی روی خط  و محل استقرار نیروها آغاز شد تک تیراندازهای دشمن اجازه سرک کشیدن به ما را به آن سوی دجله نمی دادند و برادرانی که با آب دجله وضو گرفته یا از آن آشامیدند قبل از روشنایی هوا و در تاریکی این کار را انجام دادند و با روشن شدن هوا و حضور نیروهای گارد ریاست جمهوری در منطقه عملاً تحرک های اضافی از ما سلب شد ، همانگونه که پیش بینی می شد پل العزیر به حلقه اتصال دشمن مبدل شد و نیروها و امکانات زرهی بوسیله یدک کشها وتریلرها و لجستیکی عراق از طریق آن به شرق دجله منتقل و مقابل ما آرایش گرفتند و شروع به اجرای آتش وپیشروی نمودند .

عکس نقشه ار منطقه العزیر عراق


#محدوده_روشن_12
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#اتوبان_العماره_بصره
#پل_العزیر_رودخانه_دجله
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 11

نجف زراعت پیشه

جاده الحچرده یا خندق :

اما بخش دیگر گردان به فرماندهی یوسف حمیدی به شرق دجله منتقل شدند ، هلی کوپتر حامل نیروهای رزمنده که ظرفیت آن 14 نفر بود بعد از حدود ربع ساعت عبور در سطح پایین و عبور در بین نیزارها در جاده الحچرده (خندق) فرود آمد و روی جاده شروع به پیاده روی کردیم، دشمن جاده را بطور وسیعی بمباران می کرد چون تنها راه تدارکاتی به حساب می آمد برای در امان ماندن از ترکشهای بمباران و خمپاره در پایین و حاشیه جاده و حدفاصل هور و جاده که حرکت می کردیم و در هنگام انفجار سریع روی زمین می خوابیدیم.

جاده الحچرده معروف به خندق در آبهای هورالعظیم که بعد از عملیات بدر به سواحل ایران متصل شد

مقداری از مسیر جاده خندق را نیز با ماشین ایفا  کردیم سنگینی تجهیزات، مهمات و سلاحها سبب خستگی برادران رزمنده با توجه به طولانی بودن مسیر شده بود و داود دانایی بود که برخی اوقات سلاحهای بچه ها را گرفته تا آنکه خستگی آنها رفع و به ادامه مسیر بپردازند اما خود وی علی رغم دیسک کمر چنین کار شاقی  را انجام و لبخند از لبان وی محو نمی شد و لباس فرم سپاه وی در این هنگام خودنمایی عجیبی داشت لباسی که داوود تنها در هنگام عملیات می پوشید و افتخارش این بود که شاید با این لباس به میهمانی خدا برود.

من که نوجوانی 16 ساله بودم خستگی امانم را بریده بود و داود با خوشرویی اسلحه کلاشنیکف من را گرفت و بخشی از راه را روی دوش خود حمل نمود و در این زمان دستور توقف داده و دستور ایجاد سنگر انفرادی را برای حفاظت فردی صادر کردند لذا با بیلچه  و سرنیزه مشغول کندن سنگرهای انفرادی شدیم، با تاریک شدن هوا مجدداً به راه افتادیم نماز مغرب و عشا را با تیمم و با پوتین بجا آوردیم و دوباره حرکت کردیم علی رغم وجود هور و منابع آب فراوان بدلیل شرایط ویژه امکان بیرون آوردن پوتین و گرفتن وضو وجود نداشت لذا به دستور فرماندهان و بدلیل ذیق وقت و شرایط ویژه تیمم نمودیم.

صحنه حرکت نیروها روی جاده فراموش نشدنی است دو یا سه گردان شامل نیروهای تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) و لشکر 5 نصر به صورت ستونی در حرکت جاده حرکت میکردند و اطراف فرماندهی گردان امام حسین  (ع) به دلیل استقرار بیسیم چی، پیک،معاونان و... شلوغ بود و انتن های بیسیم چی ها در آسمان رقص زیبایی از خود گذاشته بود. علیرضا دهدشت بیسیم چی گردان با مشاهده من یکدفعه گفت: "نجف تو شهید می شوی اما برعکس شد و علیرضا خودش علیرغم مراقبتی که از سوی یوسف فرمانده گردان شد مسافر آسمان شد.

شهید علی رضا دهدشت و زنده یاد مهدی حق پرست

ترس برادر مرگ است:

تا ساعت 23 به راهپیمایی خوش ادامه داده تا به پای کار رسیدیم البته من آن موقع به دلیل سن کم و نداشتن تجربه ، از نوع کار و چگونگی شرایط و هدف عملیاتی  هیچ گونه اطلاعاتی نداشته و حتی نمیتوانستم در ذهن خویش تجزیه و تحلیل نمایم.

در میان راه به یک باره در تاریکی متوجه سیاهی شدم که مثل اجل معلق روبرویم سبز شد که با دقت در آن مشاهده نمودم که تعدادی اجساد عراقی بازمانده از شب های قبل می باشد که در کنار ما روی زمین افتاده بودند و به دلیل اینکه اولین بار بود با جسد روبرو می شدم  آن هم در تاریکی ، نزدیک بود قالب تهی نمایم و از حالت طبیعی خویش خارج شوم اما با حضور حسن نوابی و گرفتن من در آغوش من را تسلی و گفتن این مطلب که در آینده از این صحنه ها زیاد خواهی دید و باید خود را مهیای روبرو شدن با این صحنه ها نمایی ، سبب عادی شدن جریان و ادامه حرکت من شد.

شکستن خط العزیر :

دیگر نزدیک دشمن در کنار رودخانه دجله شده بودیم تعدادی از نیروهای گردان به عنوان پیشرو و خط شکن جلو رفته بودند اما شکستن خط دشمن در این منطقه به عهده نیروهای لشکر 5نصر بود.آسمان منطقه کاملا از شلیک گلوله های دشمن که اکثرا ثاقب بود پرشده بود. شلیک ها به سمت پایین و سبب وحشت شده بود اما نیروهای با فرمان و دستور حرکت فرماندهی بلافاصله از جاکنده شده و به سمت خط دشمن حرکت کرده و با بی اعتنایی به  رگبار گلوله های ثاقب و آتشین که عبور از آن به راستی ایمان قوی می خواهد در منطقه مورد نظر حضور یافتند و در این مسیر یکی از نیروهای گردان به نام حبیب الله غلامزاده به شهادت رسید که البته با این حجم آتش دشمن انتظار من تعداد بیشتری شهید و زخمی بود.

#محدوده_روشن_11

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

# جاده_خندق_الحچرده

#پل_العزیر_رودخانه_دجله

http://telegram.me/safeer59