هوش سرشار


◄سید وحید بلادی
سال 1361 در دبیرستان مطهری با برادر مسعود آبرومند در اول دبیرستان همکلاس بودم، هوش سرشار درسی به همراه تبسم و آرامشی که هميشه در چهره داشت باعث دوستی عمیقی بين ما شد. خيلي وقت‌ها به منزل ما می‌آمد و علاوه بر دروس در يادگيري موتورسواری به من کمک مي‌كرد. پس از امتحانات نوبت دوم با ديگر نيروها براي عملیات رمضان اعزام شد و از من خواهش كرد نتيجه امتحانات را برايش بفرستم با اعلام نتيجه و کسب معدل 75/19رتبه اول دبیرستان شد. كارنامه را با نامه‌اي به مقر نيروها در سپنتا اهواز برایش فرستادم تا به دستش برسد.


با وجودی که می‌توانست با ادامه تحصیل جزو شاگردان رتبه اول کنکور سراسری و حتی جزو دانشجویان اعزام به خارج از کشور باشد، اما به همه این موفقیت‌های پشت کرد و برای دفاع از سرزمین و کشورش جبهه و جنگ را رها نکرد. سرانجام اين بزرگوار در اولین روز عملیات برون‌مرزی رمضان در 22 تیر 61 به شهادت رسيد و كمتر از يك سال بعد برادرش مجید آبرومند نیز در پدافندی عملیات خیبر در 10 فروردین 63 به شهادت رسید.


#عملیات_رمضان
#مسعود_آبرومند
#گردان_رعد
#تیپ_22_بعثت
http://telegram.me/safeer59

شوخئ که جدئ شد.


◄جمشید دواری
غروب يك روز تابستان 1361 بعد از عملیات رمضان در پدافندی منطقه پاسگاه زید در کنار سنگر فرماندهی نشسته بودیم. یکی از بچه‌ها وقتی جلوي در ورودي سنگر رسید به شوخی با دهانش سوتي کشید.


ما که در بیرون سنگر نشسته بودیم و فكر كردیم صدای خمپاره است، سریع روی زمین دراز کشیدیم، اما متوجه شدیم سرکاری بوده! معاون گردان که آنجا حضور داشت و شاهد این جریان بود همان موقع به همه تذکر بسیار جدی داد که با توجه اوضاع ناآرام خط دیگر کسی حق چنین شوخی‌هایی ندارد. هنوز حرفش تمام نشده بود که خمپاره‌اي در کنار سنگر به زمین خورد و چند نفر از نيروها از جمله خود او زخمی شدند و ما آنها را به عقب منتقل کردیم.


#گردان_رعد_بهبهان
#تیپ_22_بعثت
#طنز_جدی
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59

رخنه دشمن


◄ابراهیم شکیبا
مردادماه سال 1361 بعد از عملیات رمضان به همراه صدرالله بخردیان، محمدرضا حقیقت و رزمنده دیگري از شهرستان آغاجاری در پدافندي منطقه پاسگاه زید در سنگر بوديم، به دلیل موقعيت نزديكی که به دشمن داشتیم تصميم گرفتيم در سنگر انفرادي روي خاكريز به نوبت نگهباني دهيم. یک شب اولين نگهبان من بودم، دقايقي از ورودم به سنگر انفرادی نگذشته بود که خمپاره‌اي از بالاي سرم گذشت، سریع سرم را خم كردم تا به من نخورد، در همان حالت بودم که از فرط خستگي خوابم برد و دقایقی بعد با صداي صدرالله از خواب پريدم و از من خواست براي استراحتی كوتاه با هم به سنگر پايين برگردیم.
همه به شدت گرسنه بوديم. تنها بيسكويت کوچک سهميه دريافتي براي نهار ظهر که هنوز در کوله‌پشتی‌ام بود بیرون آوردم و بين چهار نفرمان تقسيم كردم. چند لحظه بعد دلشوره‌اي عجیب در دلم افتاد كه انگار اتفاقي بدی در حال رُخ دادن است، برای همین، نارنجك‌هاي ضدتانک و گلوله‌های آر.پی.جی و دیگر مهماتی که در سنگر بود همه را بيرون بردم تا اگر اتفاقي افتاد اين مواد منفجره داخل سنگر نباشند. موقع بیرون بردن مهمات احساس كردم دو عراقي پشت خاكريز نزديك سنگر ما در حال كمين هستند به عطاالله سلمان رضايي كه آنجا می‌گذشت جريان را گفتم سريع رفت بالا و پشت خاكريز را نگاهي كرد اما هوا کاملا تاريك بود و چیزی ديده نمی‌شد. به من گفت: شايد به دليل خستگي و بی‌خوابی است، اما تاکید کرد بسیار مواظب باشم كه منطقه بسیار ناامن است و هر لحظه خطر در کمین همه ماست!
وارد سنگر شدم و چند دقيقه بعد حدسم درست درآمد و دو عراقي از تاريكي شب استفاده كرده و خود را جلوي سنگر ما رسانده و بدون این‌که فرصت حرکتی به ما بدهند نارنجکي وسط ما چهار نفر پرتاب كردند! یک لحظه نگاهم به نارنجک افتاد که زمين و زمان مقابلم چشمانم تير و تار شد و بی‌هوش شدم. چند لحظه بعد با حالت تهوع و سردرد شديد و بدنی خونی و زخمی کمی به هوش آمدم، محمدرضا حقیقت در بغل من افتاده بود و به‌سختی نفس می‌کشید دستم را دور کمر و گردنش انداختم تا او را از روي خودم کنار بزنم و بلند شوم اما دستم پرخون شد، صورتش روی صورتم بود و دهانش كنار گوشم و نفس‌های آخرش را به‌سختی ‌کشید و با سه بار " الله‌اکبر " گفتن به شهادت رسيد.


صدرالله بخردیان و یک رزمنده اهل آغاجري هم با اصابت تركش به سر و قلبشان دردم به شهادت رسيده بودند احساس می‌کردم در این دنيا نيستم تمام بدنم پر از تركش شده بود و می‌سوخت، ناي بلند شدن نداشتم سوزش بدی تمام بدنم را فرا گرفته بود و خوني كه داشت از بدنم می‌رفت.!


لحظات آخر عمرم را کاملا حس مي‌كردم! شروع كردم به ذكر گفتن، چند دقيقه در حالت نیم اغماء بودم که صداي عده‌اي نامفهوم می‌آمد كه فرياد می‌زدند عراقي‌ها حمله كردند. یکی داد زد آمبولانس بياوريد و اين چهار شهيد را به عقب منتقل كنيد و من دوباره بی‌هوش شدم. حمدالله مواساتی می‌گفت: با چفیه سینه‌ات را بستم و به همراه چند نفر دیگر تو را داخل آمبولانس گذاشتيم، با فریاد حركت كن. حرکت کن آمبولانس که در سرم پيچيد، دوباره کمی هوشیاری‌ام برگشت.


آمبولانس زير آتش شديد هنوز 200 متر نرفته بود كه خمپاره‌اي جلوي آن خورد و راننده در دم به شهادت رسيد و ماشین آتش گرفت، گرماي آتشي كه از جلوي آمبولانس شروع شده بود لحظه‌به‌لحظه داشت به عقب سرايت مي‌كرد و من در حالت نيم بی‌هوشی خودم را براي انفجاری سخت مهيا كرده بودم. اما هيچ كاري از من ساخته نبود، شهادتين را گفتم و دیگر چيزي نفهميدم و دوباره بی‌هوش شدم.


بچه‌هایی كه صحنه را ديده بودند سريع خود را آمبولانس رسانده و هر چهار نفر ما را به‌عنوان شهید با ماشين ديگري به عقب منتقل كرده بودند. در بیمارستان اهواز متوجه زنده بودن من می‌شوند، و سریع مرا منتقل می‌کنند، چند روز بعد وقتي به هوش آمدم خودم را در بیمارستانی در منطقه سعادت‌آباد تهران ديدم و چند هفته بعد پس از درمان نسبي مرخص شدم و مجددا به مناطق عملياتي برگشتم. ياد و نام همه شهداي گرانقدر عمليات رمضان تا ابد ماندگار باد.


#صدرالله_بخردیان#محمدرضا_حقیقت
#عملیات_رمضان
http://telegram.me/safeer59

آتش در بیابان

آتش در بیابان

عملیات رمضان تیرماه سال 1361 در محور کوشک با گردان خط‌شکن رعد بهبهان به فرماندهی خیرالله جنت شعار و معاونت محمد شجاعی صورت گرفت. منطقه عملیاتی که حدفاصل ما و دشمن قرار داشت حدود ۴ کیلومتر زمین کفی بود و عراق روی آن تسلط کامل داشت.


قبل از رسیدن ما نیروهای گروهان تحت امر کاظم شریعتی وارد معبر میدان مین شده که عراقی‌ها با آتش سنگین آنها را زمین‌گیر کرده بودند. وضعیت آنها به‌گونه‌ای بود که به‌محض بلند شدن مورد هدف قرار می‌گرفتند. با عدم الحاق جناحین گردان و تمرکز آتش دشمن، تمام تلاش فرماندهان برای برون‌رفت از این شرایط ناموفق بود و شلیک گلوله‌های آر.پی.جی نیروهای ما روی استحکامات بسیار قوی دشمن اثر چندانی نداشت.


با خبر شهادت خیرالله جنت شعار فرمانده شجاع و دلیر گردان رعد روحیه بچه‌ها بیشتر بهم ریخت. اما بلافاصله محمد شجاعی که به شدت زخمی بود کاظم شریعتی را جایگزین جنت شعار کرد تا هدایت نیروها را به عهده بگیرد.


لحظه به لحظه تعداد تلفات و مجروحان بیشتر می‌شود. نیمه‌های شب کاظم شریعتی از برادرش صادق که مجروح بود درخواست کرد هر طور شده خودش و زخمی‌ها را به عقب بکشاند. تا صبح درگیرها ادامه داشت و پس از اعلام وضعیت بحرانی نیروها، ستاد فرماندهی دستور عقب‌نشینی را برای همه صادر کرد، فاصله ۴ کیلومتری در هوای روشن در منطقه‌ای که زمین صاف و هیچ جان پناهی نداشت امکان سالم رسیدن نیروها را به عقب بسیار کم می‌کرد و فقط آمار تلفات بالاتر می‌رفت، من به‌عنوان نیروی تامین کاظم برای بار سوم زخمی و زمین‌گیر شدم.


کاظم شریعتی بالای سرم آمد و گفت هر طور شده خودت را به عقب برسان، هنوز چند قدمی از من دور نشده بود که با اصابت یک گلوله آر.پی.جی به کمرش جلوی چشمانم پیکرش دو نیم شد و در دم به شهادت رسید. دیدن این صحنه بسیار دلخراش روحیه مرا به شدت به هم ریخت! بعد از شهادت این فرمانده شجاع که خود جایگزین فرمانده قبلی بود اوضاع برای نیروها دوچندان بهم ریخت. گرمای سوزان، تشنگی، بی‌خوابی و گرسنگی بخصوص خون زیادی که از مجروحین رفته بود و عدم امکان کمک‌رسانی، توان هر حرکتی را از همه گرفته بود. رگبار‌های پیاپی تا ظهر در اوج گرمای تیرماه خوزستان ادامه داشت.


تا این‌که شیر مردی از تبار سادات سید غالب تیمار با وجود مجروحیتی که داشت نیروهای مجروح را یکی یکی بدوش می‌گرفت و به عقب می‌برد و باز دوباره برای حمل مجروح بعدی برمی‌گشت.


محمد شجاعی جانشین گردان که زخمی بود در گوشه دستورات لازم را صادر می‌کرد، هر لحظه امکان داشت عراقی‌ها به ما برسند، بچه‌ها به محمد اصرار می‌کردند لباس سبز پاسداری را از تنش بیرون بیاورد اما محمد حاضر به این کار نشد و به عقب برنگشت و در کنار نیروها ماند. عراقی‌ها لحظه به لحظه پیش روی می‌کردند و به هر مجروحی که می‌رسیدند تیر خلاص می‌زدند، به دلیل سه بار مجروحیتم و خون زیادی که از من رفته بود دیگر توانی برای حرکت نداشتم و هم آنجا زمین‌گیر شدم.


بعدازظهر بود که نیروهای دشمن به ما رسیدند و یک سرباز عراقی بالای سر آمد، چشم‌هایم را بستم و شهادتین را گفتم و منتظر تیر خلاصش شدم! اما مرا روی دوش خود انداخت و به پشت خاکریز منتقل کرد و من به اسارت درآمدم و پس از هفت سال در سال 69 با پذیرش قطعنامه 598 با تحمل سختی‌ها و شکنجه‌های زیاد، آزاد شدم و به میهن باز گشتیم.


#عملیات_رمضان
#سیدغالب_تیمار
#گردان_رعد_بهبهان
#تیپ_22_بعثت
http://telegram.me/safeer59

سردار گمنام


◄امیر فروزی
بعد از عملیات رمضان جهت انجام مأموریتی با ماشینی که با گِل مالی استتار شده بود تنهایی به‌طرف خط پدافندی در منطقه عملیاتی می‌رفتم. وقتی به نزدیک دژ عراق و پیچ شهدا و یا همان پیچ معروف ابرویی رسیدم، به دلیل تسلط عراق روی این منطقه، آماج آتش گلوله‌های خمپاره دشمن قرار گرفتم و مجبور شدم فوراً ماشین را گوشه‌ای خاموش کرده و هر طور بود خودم را به اولین سنگر رساندم و داخل شدم. نیروهایی که از دور شاهد این حملات به سمت من بودند از زنده بودنم متعجب شدند.


با دیدن حاج لطف‌الله جهانتاب در آنجا بسیار خوشحال شدم، بخصوص وقتی متوجه شدم آن سنگر واحد دیده‌بانی توپخانه است و مسئولیت آن بر عهده حاج لطف‌الله قرار داشت. اوضاع منطقه که آرام شد به همراه ایشان از سنگر بیرون رفتیم و این بزرگوار بسیار جویای احوال نیروهای بهبهان بود و به آنها ابراز محبت می‌کرد. در حین صحبت متوجه دوربین خرگوشی شدم که نزدیک سنگر بود با کنجکاوی از حاجی اجازه گرفتم و داخل آن را نگاه کردم، منطقه و خاکریز عراق به‌خوبی پیدا بود، خوب که دقت کردم یک نیروی عراقی را دیدم، فورا به حاجی گفتم تا او را مورد هدف قرار دهند، حاجی با آرامش و خونسردی تمام و چهره خندان گفت: ما با یک گلوله یک عراقی هدف قرار نمی‌دهیم، صبر می‌کنیم تا تعداد آنها به ده تا بیست نفر برسند آن‌وقت یک گلوله سمت آن‌ها شلیک می‌کنیم.


می‌گفت: این مهمات که در اختیار آنهاست همه اموال بیت‌المال است و باید به‌گونه‌ای از آن استفاده کرد که بیشترین کاربرد و تاثیر را داشته باشد. سرانجام این سردار نامی و بی‌ادعا در تاریخ 13 اردیبهشت 1369 مزد همه شجاعت، مردانگی و وارستگی خود را در جاده سوسنگرد روستای ابوحمیظه در حین مأموریت با تصادف شهادت گونه خود گرفت و به خیل دوستان و هم‌رزمانش پیوست و آسمانی شد.


#لطف_الله_جهانتاب
#عملیات_رمضان
http://telegram.me/safeer59

اذان 


راوی : غلامرضا دبیری
عملیات رمضان در تیرماه 61 ، درآخرین لحظات یک جنگ تمام عیار 24 ساعته ساعت ده صبح بود که جنگ تن به تن بين ما و نيروهاي بعثي شروع شد ، عراقی ها کمی عقب می رفتند و بعد از لحظه ای بر می گشتند . از 110 نفر گروهان ما فقط حدود 20 نفر زنده ماند و بقیه یا زخمی یا شهید شده بودند. درهمان لحظه خمپاره ای در 15 قدمی من منفجر شد ؛ دود و خاک سیاهی فضا را پر کرد و جایی دیده نمی شد.


درآن هنگام میان دود و خاک صدای نوای خوش اذان به گوشم رسید . دقت کردم دیدم يكي از همرزمان با وجود جراحات زیاد و خون ريزي اذان می گوید و تا "اشهد ان محمداً رسول الله (ص)" را ادامه داد و بعد خاموش شد. با کمک دوستان او را كه به شدت زخمي بود به عقب منتقل كرديم . بعد ازهشت ماه که به ملاقات برادر "نصرالله دهقان" که هر دو دست و یک پایش در آن عمليات قطع و پای دیگرش از ناحیه زانو خم نمی شد رفتيم ، وقتي جریان اذان گفتنش را سوال کردم گفت : وقتي به "اشهد ان محمدا رسول الله (ص)" رسیدم کسی بمن گفت اذان را قطع کن که زنده می مانی و من ادامه اذان را قطع كردم.


#نصرالله_دهقان
#عملیات_رمضان
#گردان_لیله_القدر
http://telegram.me/safeer59

نسل عجیب


◄گمنام
برای آمدنش به جبهه ما را کلافه کرده بود و به همه التماس می‌کرد وقتی با اعزامش موافقت شد به خاطره علاقه‌ای که داشت او را به دوره مخابرات فرستادم، تا بی‌سیم‌چی شود.


پایان دوره که برگشت، به‌عنوان بی‌سیم‌چی به دسته خودم ملحق شد. در یکی از درگیری‌ها به دلیل شدت آتش سنگین دشمن وقتی همه ما زمین‌گیر شده بودیم، دیدم این نوجوان بی‌سیم روی دوشش نیست! فکر کردم از ترس آن را در مسیر انداخته است، گفتم: آقا مهدی پس بی‌سیم را چیکار کردی؟! با دست به زیر بدنش که روی آن خوابیده بود اشاره کرد و گفت: اینجاست! خواستم اگر زخمی و یا شهید شوم بی‌سیم سالم بماند و کس دیگری بتواند آن‌ را بردارد تا کار عملیات دچار مشکل نشود.


زبانم بند آمده بود، از این اندیشه و نگاه بلندی که با این سن و سال کم به امور جنگ داشت و این‌چنین روی اموال بیت‌المال حساس بود. سرانجام مهدی سحررو این نوجوان شجاع، مهربان و دوست داشتنی در عملیات رمضان در محور کوشک در 23 تیرماه 1361 به خیل دوستان شهیدش پیوست و جاودانه شد.


#مهدی_سحررو
#گردان_رعد_بهبهان
#تیپ_22_بعثت
#عملیات_رمضان
http://telegram.me/safeer59

تعویض لباس


منصور ملکوتی‌فر
تابستان سال ۱۳۶۱ که در واحد تدارکات ساختمان «سپنتای اهواز» مشغول به خدمت بودم. گردان رعد بهبهان جمعی تیپ 22 بعثت که برای انجام عملیات رمضان عازم منطقه عملیاتی بود با نیروهایش به سپنتای اهواز آمدند. عبدالحمید متولی قبل از حرکت پیشم آمد و گفت: این لباس فرم نظامی برایم بزرگ است و خواهش کرد تا لباسش را با لباس من عوض کند. لباس‌هایمان را عوض کردیم اما هر دو فراموش کردیم کارت و پلاک شناسایی را از جیبمان بیرون بیاوریم. عبدالحمید از من حلالیت طلبید و رفت و در همان عملیات به شهادت رسید و پیکرش در منطقه باقی ماند.


ده سال بعد در اردیبهشت‌ماه سال ۷۰ وقتی به‌عنوان مربی در پادگان شهید محلاتی مسجدسلیمان خدمت می‌کردم چند روزی بود برای مرخصی به بهبهان آمده بودم. یک روز برادر اسلامی مسئول تعاون سپاه بهبهان به منزل ما آمد و پس از احوالپرسی گفت: «شهیدی را به بهبهان آورده‌اند که اسم و مشخصات شما را دارد و در عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسیده است! گفتم: حتماً اشتباهی پیش آمده است! یک روز ذهنم درگیر این موضوع بود که به یک‌باره خاطره آن عملیات و تعویض لباس‌ها به خاطرم آمد، با مراجعه به سپاه جریان را به آنها گفتم و این‌چنین بعد از ده سال پیکر مطهر شهید عبدالحمید متولی شناسایی و در کنار هم‌زمان شهیدش به خاک سپرده شد.



#عبدالحمید_متولی
#عملیات_رمضان
#منصور_ملکوتی_فر
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

غرق در عبادت


راوی :امیر فروزی، عبدالرحمن مسکنتی، حبیب الله سقاوی، جواد نعمت الهی

تقریبا دو روز قبل از عملیات رمضان در تابستان 61 یک شب ساعت 2 نوبت نگهبانی و پست من روی دژ بود ، هنگام رفتن متوجه شدم کسی غرق در عبادت با خداي خود است ؛ نزدیک تر شدم دیدم برادر"محمد شجاعی" جانشین گردان رعد تیپ بعثت است.
او مردی خوش چهره ، خوشرو ، و متواضع بود. تمام خوبیها از چهره جذابش پيدا بود ، او روحیه بالای نظامی داشت و از ناحیه یک دست جانباز بود .

در آن سکوت شب همنوا با مولایش با خالق هستی راز و نیاز می کرد ، از کنار او گذشتم و بر روی دژ به مدت دوساعت نگهبانی دادم ، هنگام برگشتنم او همچنان مشغول عبادت و سر به سجده بود . خلوت شبانه او را اکثر رزمندگان عملیات رمضان به خوبي به ياد دارند،.


#محمد_شجاعی
#گردان_رعد
#عملیات_رمضان
#عبادت_خالصانه
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

✳️ عبور از میدان مین (عملیات رمضان ۱۳۶۱) 


📝 حبیب الله عباداریان
برای عملیاتها از قبل قرار داشتیم در منطقه جنوب هرکجا عملیات باشه، در آن شرکت کنیم و طبق قرار با فرمانده سپاه سوسنگرد(شهید علی هاشمی)با حاج احمد غلامپور که قرارگاه قدس بود هماهنگی کردیم گفتند بیاید قرارگاه تا به یکی از یگانها معرفی کنیم ،صبح از سپاه سوسنگرد به اتفاق شهید صالح عادلی مقدم بیرون آمدیم حرکت بطرف قرارگاه قدس در مسیر اهواز-خرمشهر برای رسیدن مجبور شدیم تیکه تیکه مسیر را با ماشینهای بین راه برویم و در مسیر هم که تحرکات نشان از عملیات بود تا رسیدیم قرارگاه و پیش بچه های قرارگاه بودیم و صحبت کردیم با بچه های بهبهان به خط برویم که نشد و به مسئول نیروهای آغاجاری که آنجا بود معرفی شدیم و با خودشون به مقر بچه ها و بعد بطرف خط حرکت کردیم .
*در خط مقدم منتظر اعلام شروع عملیات که اولین بار نبود و بارها شاهد این لحظات بودیم ولی اینبار متفاوت بود چون بیشترین عملیات ها در نیمه شب شروع میشد و اینبار در سر شب بود که هنوز سربازان دشمن خواب نبودن و بنوعی در هوشیاری بسر میبردن چون در خیلی از عملیاتها وقت عبور از خطوط عراقی سربازان خواب بودن و غافلگیری صورت میگرفت که عده ای از سربازان فرصت فرار به عقب هم پیدا نمیکردند .*


عمليات شروع شد و ماموریت گذشتن از خاکریزهای و حرکت طبق برنامه ریزی از قبل تعیین شده بود ولی محور ما بعلت باز نشدن معبر در میدان مین گرفتار شدیم و انقدر منور زده میشد انگار روز بود و سمت راست ما که نیروهای بهبهانی بودن نشان میداد درگیری در جلوتر از ما هست و انها پیشروی کرده اند و انقدر آتش روی منطقه بود در میدان مین هم‌ قدرت مانور و جابجایی نبود و بر اثر اصابت گلوله ها سازمان نیروها به هم ریخته شده بود و زخمی و شهید داشتیم و در چنین هنگامه ای از دوست و همرزم(صالح عادلی مقدم) که با هم بودیم بیخبر شدم و هرچی صدا زدم نتوانستم از صالح خبری پیدا کنم و حرکت در این زمین پر از مین کند و پرخطر بود زمان معنی خود را از دست داده بود ناراحت بودم از عدم پیشروی ،لحظاتی در اون هنگامه یاد عملیات طریق القدس افتادم که ما رفته بودیم جلو محور امامزاده زین العابدین و جناح سمت راست ما نتوانسته بود پیشروی کند و ما محاصره شده بودیم ولی الان بدون محاصره و حرکت در محور متوقف شده بودیم و چند ساعت گذشته در محاصره مین ها بودیم، راهی به جلو نبود و به عقب فراخوانده شدیم ولی همین هم در دل شب در میدان مین به راحتی میسر نبود، صدایی در ان هیاهوی انفجار گلوله های توپ و خمپاره و...کمک کمک میخواست بطرفش رفتم و همگام صالح را هم صدا میزدم نفرات زخمی بودن و اون صدا منو بطرفش کشوند و با منورهای روشن شده در لحظاتی اطراف خود را برانداز میکردم و هر چند لحظه، صدا در انفجار محو میشد و دوباره دنبال میکردم تا نزدیک شدم و دیدمش کنارش زخمی دیگری هم‌ بود با روشن شدن منور حالا رزمنده زخمی را میتونستم ببینم ولی وضعیت مجروح را درست نمی توانستم ببینم ، نزدیک شدم و بهش رسیدم که تازه شرایط را دیدم و نگاهش کردم دیدم پایش از زانو قطع شده و زیر نور روشنی منور نگاه کردم استخوان پا را که بیرون زده بوده چفیه را در اوردم و محکم بالای زانو را بستم و زخمی بغلی اونو هم که شرایطش بهتر بود کمک کردم و دیدم در این عملیات امدادگر شدم زیر بغل رزمنده را گرفتم و بلندش کردم گفتم باید شما را به عقب برگردونم، اسلحه ام را به گردن انداختم و بلندش کردم با تکیه بر خودم گفتم قدم برداریم رزمنده مجروح دومی هم بلند شد با اسلحه به‌عنوان عصا شروع کرد به راه رفتن ،سرعت حرکت خیلی کند بود و با نهایت دقت که از منطقه مین گذاری بیرون بیاییم و پای سمت راستم تمام خونی شده بود چون مجروح با تکیه بر خودم کشان کشان می آمدیم و کم کم هوا داشت خبر صبح میداد و روشنی داشت بر منطقه غلبه میکرد خون زیادی از او رفته بود و بی حال بود احساس کردن پای راستم سنگین شده و بی حس شده دستم را روی ران کشیدم خیس از خون بود ولی احساس کردم فرق داشت و متوجه بی حسی پای راستم شدم شدم چون خودم هم زخمی شده بودم و خون داشت می آومد ولی متوجه لحظه زخمی شدن نشدم چون آنقدر شلوارم از خون رزمنده و خون پای خودم خیس شده بود ولی اصلا به روی خودم نیاوردم که به رزمنده بگم و بر عکس توانم بیشتر برای رساندن او به عقب با اون شرایط شد، هوا روشن و آفتاب طلوع کرد و از میدان مین گذشته بودیم و در مسیری بطرف عقب که بتوانم رزمنده خونین را به نیروهای امدادی برسونم چون کم کم پای راستم دیگر همراهی نمیکرد و با رساندن به نیروهای امدادی گفتم زودتر به عقب برسونید که نگاه به خونهای روی لباس باعث شده بود که فکر کنند خودم چند جا زخمی شدم.


گفتم فقط پام در قسمت ران زخمی شدم و موردی ندارم ولی آنچه در تمام مدت ذهنم درگیر بود جدا شدن از صالح بود به بیمارستان صحرایی ما را بردن و بعد اهواز و از آنجا به امیدیه با هواپیما بطرف تبریز که انجا بستری شدم و بعد چند روز به اصرار از تبریز با هواپیما به تهران و از تهران باز با هواپیما به برگشتم دوباره با عصا به منطقه دنبال صالح به قرارگاه کربلا رفتم و سراغ صالح را گرفتم که خبری نبود گفتم به مرکز نگهداری شهدا بروم که یکی از دوستانمان خودش آنجا بود و برای اطمینان با ایشان یدالله خوردبین در میان پیکر شهدا که در سوله ای گذاشته بودن و با کولرهای ابی انجا را خنک کرده بودند پیکرهای شهدا را یکی یکی نگاه میکردم و بر هر نگاهی اشکی جاری ولی صالح را نیافتم ،چطوری به بهبهان برگردم بدون صالح، شرمنده پدر و مادرش بودم چه بگویم از شب عملیات هرچند شرایط شهر بهبهان با شهدایی که در عملیات داده بود فرق داشت گفتند چند روز شهر برو استراحت کن دوباره برگردد دلم راضی نمیشد ولی مجبورم کردند. یاد همه شهیدان مخصوصا عملیات رمضان گرامی باد.
#عملیات_رمضان
#صالح_عادلی_مقدم
#حبیب_الله_عباداریان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com

محورهای سه گانه عملیات رمضان :

✅ محور شمالی : علی رغم میادین گسترده مین و موانع زیاد پیشروی دارند تا مثلثی ها

✅ محور میانی و زید : 15 کیلومتر پیشروی و تا کانال ماهی پیش رفتند

✅ محور جنوبی در شلمچه با توجه به رها نمودن آب در منطقه توسط دشمن نیروهای خودی نتوانستند پیشروی نمایند.

🖌 پیشروی 15 کیلومتری در مرحله اول عملیات بین المللی سابقه بود که با تمرکز آتش دشمن در روی کانال پرورش ماهی عقب نشینی شد. در مرحله دوم عملیات در شرق بصره مجدداً با مقاومت دشمن و شکست ما رقم خورد.
مراحل سوم تا پنجم نیز علی رغم شکار تانک های بسایر اما نتوانست موفقیت آمیز باشد و گرمای زیاد منطقه سبب شهادت مجروحین شد ، آنقدر هوا گرم بود که برای سوخته نشدن بیسیم های فرماندهان قابلمه یخ روی آنها گذاسته بودند
مرحله پنجم : طراحی خاکریز دو جداره برای رسیدن به خاکریزهای مثلثی شکل برای عملیات آینده و نفوذ که ظاهراً به دلیل انحراف در بخشی از خاکریز که یا زحمت فراوان احداث شده بود نیروهای دشمن در آننفوذ نمودند (دشمن به دو جداره و عقب نشینی)

هدف ایران از ورود به خاک عراق (اهداف عملیات رمضان):

هدف ایران گرفتن بصره یا بغداد نبود بلکه انجام عملیات های کوچک و بزرگ به قصد اندام نیروها و ماشین جنگی عراق بود تا دنیا حقانیت ایران را پذیرفته و حق را به ایران بدهد و صدام را به عنوان متجاوز بپذیرد .
هدف عملیات رمضان : رسیدن به نشوه و استقرار در کنار شط العرب و احساس این که با این عملیات سرنوشت جنگ مشخص می شود.

دیدگاه فرماندهان در باره زمان اجرای عملیات رمضان:

در مورد زمان عملیات حسن باقری معتقد به شناسایی بیشتر بود و می گفت : دیر نمی شود اما سایر فرماندهان سپاه می گفتند : اگر معطل نماییم آب خروجی از دریاچه کانال پرورش ماهی می تواند سرتاسر منطقه را فرا گیرد.

زمزمه های مخالفت با ادامه جنگ :

تا عملیات رمضان کسی در ایران مخالف ادامه جنگ نبود و نهضت آزادی بعد از شکست رمضان نوشته های مخالف خویش با ادامه جنگ را منتشر کرد.



#مخالفت_با_ادامه_جنگ
#حسن_باقری

#عملیات_رمضان

#اهداف_عملیات_رمضان
#محورهای_عملیاتی
#خاکریزهای_دو_جداره
#آسیب_شناسی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com

دیدگاهای ارتش و سپاه در عملیات رمضان

دلایل مخالفت ارتش :

🟥مسلح نمودن زمین منطقه از طریق موانع و استحکامات فراوان ( لازم به ذکر است تاخیر سه هفته ای و فرصت طلایی معطوف شدن نظرات به سمت اسرائیل ، عراق با کمک مستشاران شرقی و غربی این زمینه را فراهم ساخت )
🟥عقب بردن خط دفاعی سنگرهای مثلثی تا هشت کیلومتر برای ایجاد موانع پیش رو و درگیری...
🟥فاصله سی کیلومتری از خط اول تا رسیدن به هدف نهایی یعنی تنومه
🟥فقدان راه مناسب پشتیبانی و تردد و اتکا به یک جاده مخصوص قاچاقچیان برای عبور تانک ها ، تدارکات و پشتیبانی و ....

دلایل موافقت سپاه :

✅برگشت نیروهای بسیجی اعزام به جبهه با پایان ماموریت آنها
✅برگزاری اجلاس غیر متعهدها و نیاز به دست پر بودن مسئولین شرکت کننده
✅ملت نیاز به پیروزی در جبهه ها دارد
✅منطقه بصره به عنوان دومین شهر عراق و بزرگترین بندر آن تهدید می شود
✅تهدید دشمن از جناح و دور زدن آن است در حالی که به کانال پرورش ماهی تکیه داده و ما دور می زنیم

همچنین :
🖌 فصل تابستان و گرمای شدید
🖌 مسیر طولانی سی کیلومتری برای نیروی پیاده
🖌 وجود میادین متعدد مین گسترده تله گذاری شده و ایجاد سنگرهای کمین درون آنها
🖌 ایجاد گشتی رزمی در مسیر
🖌 تلاش جهت گسترش جیش الشعبی و اعزام اجباری جهت بکارگیری در خطوط اول جبهه
🖌 گرفتن زمان از نیروهای خط شکن و اتصال آن به روشنایی روز جهت وارد نمودن قدرت زرهی و هوایی و نیروهای زبده گارد ریاست جمهوری
🖌 حفر کانال و بردن خاک به بیرون از منطقه جهت عدم استفاده ایرانیان
🖌 استقرار رادارهای رازیت جهت کنترل هر گونه تحرک در منطقه
🖌 و ........

***عملیات رمضان روشن کرد که کار جنگ به این آسانی نیست . هیچ چیزی بدتر از این نیست نسبت به عملیاتی که شما مطمئن به پیروزی باشی و هیچ فکر و احتمال شکست ندهی.....

#عملیات_رمضان
#ارتش
#سپاه_پاسداران
#آسیب_شناسی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com

دیدگاهای ارتش و سپاه در عملیات رمضان

دلایل مخالفت ارتش :

🟥مسلح نمودن زمین منطقه از طریق موانع و استحکامات فراوان ( لازم به ذکر است تاخیر سه هفته ای و فرصت طلایی معطوف شدن نظرات به سمت اسرائیل ، عراق با کمک مستشاران شرقی و غربی این زمینه را فراهم ساخت )
🟥عقب بردن خط دفاعی سنگرهای مثلثی تا هشت کیلومتر برای ایجاد موانع پیش رو و درگیری...
🟥فاصله سی کیلومتری از خط اول تا رسیدن به هدف نهایی یعنی تنومه
🟥فقدان راه مناسب پشتیبانی و تردد و اتکا به یک جاده مخصوص قاچاقچیان برای عبور تانک ها ، تدارکات و پشتیبانی و ....

دلایل موافقت سپاه :

✅برگشت نیروهای بسیجی اعزام به جبهه با پایان ماموریت آنها
✅برگزاری اجلاس غیر متعهدها و نیاز به دست پر بودن مسئولین شرکت کننده
✅ملت نیاز به پیروزی در جبهه ها دارد
✅منطقه بصره به عنوان دومین شهر عراق و بزرگترین بندر آن تهدید می شود
✅تهدید دشمن از جناح و دور زدن آن است در حالی که به کانال پرورش ماهی تکیه داده و ما دور می زنیم

همچنین :
🖌
فصل تابستان و گرمای شدید
🖌 مسیر طولانی سی کیلومتری برای نیروی پیاده
🖌 وجود میادین متعدد مین گسترده تله گذاری شده و ایجاد سنگرهای کمین درون آنها
🖌 ایجاد گشتی رزمی در مسیر
🖌 تلاش جهت گسترش جیش الشعبی و اعزام اجباری جهت بکارگیری در خطوط اول جبهه
🖌 گرفتن زمان از نیروهای خط شکن و اتصال آن به روشنایی روز جهت وارد نمودن قدرت زرهی و هوایی و نیروهای زبده گارد ریاست جمهوری
🖌 حفر کانال و بردن خاک به بیرون از منطقه جهت عدم استفاده ایرانیان
🖌 استقرار رادارهای رازیت جهت کنترل هر گونه تحرک در منطقه

🖌وسعت زیاد منطقه عملیاتی :غرب جاده اهواز-خرمشهر و در شمال شرق بصره که ناحیه کوشک جناح راست،شلمچه منطقه چپ عملیات را تشکیل می داد که فاصله ای 60کیلومتری بود (چهار هزار کیلومتر مربع)
🖌مسطح بودن زمین و باز بودن زمین منطقه عملیات
🖌یگان های عمل کننده پیاده و تحرک کم
🖌نبودن خاکریز
🖌نامناسب بودن شرایط برای مهندسی
🖌مخالفت ارتش و اصرار سپاه
🖌 فصل تابستان و گرمای شدید و خستگی نیروها
🖌 و ........

***عملیات رمضان روشن کرد که کار جنگ به این آسانی نیست . هیچ چیزی بدتر از این نیست نسبت به عملیاتی که شما مطمئن به پیروزی باشی و هیچ فکر و احتمال شکست ندهی.....

#عملیات_رمضان
#ارتش
#سپاه_پاسداران
#آسیب_شناسی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com

گردان رعد بهبهان در عملیات رمضان 

حاج غلامرضا مهربان

عملیات رمضان اولین عملیات برون مرزی ایران بود که در سال1361انجام شد،دلیل اینکه بیرون از خاک خودمان عملیات کردیم این بود که عراق شهرهای ما را مرتب بمباران میکرد،نیاز بود که ما بصره که خیلی برای عراق مهم بود را تحت تصرف خود در بیاوریم و لذا عملیات رمضان طرح ریزی شد.منطقه عملیات کاملا بصورت کفی بود و جایی که نیروهای ما مستقر بودند قبل از عملیات حدود3کیلومتر بود و تماما کفی و عراق موانع زیادی را بر سر راه رزمندگان کار گذاشته بود،بچه ها معبری را در میدان مین باز کرده بودند حدود یک متر و عبور بچه ها از آنجا در آن شب مشکل بود یعنی اگر حواست نبود و از یک متری تجاوز میکردی پایت روی مین میرفت.بعد از میدان مین یک کانالی بود و سیم خاردار و بعد از آن خاکریز اول عراقی ها که بصورت دژ محکمی بود که بالای آن کانال هایی حفر کرده بودند،راهروهایی را تعبیه کرده بودند که از درون آن خیلی مسلط به رزمنده های ما بودند و به راحتی بچه های ما را مورد هدف قرار می دادند.

بعدا کشف شد که خاکریزها مثلثی هستند،چون که قبل از آن دشمن از خاکریزهای هلالی یا خطی استفاده می کرد،مثلثی ها به گونه ای بود که اگر رزمنده ای داخل آن خاکریزها حدود یک کیلومتر قرار می گرفت وارد مثلث میشد و دیگر راه را گم میکرد و نمیدانست که دشمن سمت راست یا چپ هست و چنان تو در تو بود که رزمنده گم میشد.از تجهیزات دیگری که دشمن داشت و استفاده نمود تانک های تی72که آن موقع روسیه تازه به عراق داده بود.

رزمندگان بهبهان در قالب گردان رعد به فرماندهی شهید خیرالله جنت شعار،جانشینی شهید محمد شجاعی و معاونت شهید محمد کاظم شریعتی در این عملیات شرکت کردند و نتیجه این عملیات این بود که حدود 33نفر اسیر شدند،حدود90نفر شهید شدند و بقیه هم اکثرا زخمی شده بودند و تا آن موقع ما تا این حد اسیر و شهید نداده بودیم.

قرار بود عملیات ساعت9/30شب با رمز یا مهدی ادرکنی شروع شود،گردان بهبهان متشکل از 3گروهان بود و با فاصله حرکت میکردند،گروهانی که ما بودیم به فرماندهی🌷شهید محمد کاظم شریعتی🌷گروهان اول بودیم و ما دسته دوم ،قرار بود که میدان مین را که رد کردیم در یک شیاری مستقر شویم و آماده دستور جهت شروع عملیات شویم،دسته ما در حال استقرار بود که یکی از رزمندگان ما پایش روی مین رفت که بعد به شهادت رسید(خاطره ای از این شهید بزرگوار بگویم;دوستان نقل میکردند این شهید بزرگوار به واسطه اینکه قد بلند و رشیدی داشت حدودا یک سال قبل در دهلاویه ایشان در جبهه بودند،دوستان به شوخی به این شهید بزرگوار میگفتند که فلانی اگر شما شهید شدید تابوت اندازه ات نیست،پس باید یا پایت قطع شود یا سرت و ایشان آن شب عملیات رمضان پایش روی مین رفت و پاهایش قطع شد و بر اثر خونریزی به شهادت رسید.)و این شد که عملیات زودتر از زمان خودش شروع شد و این در حالی بود که هنوز یک گروهان در وسط میدان مین و یک گروهان دیگر اول میدان مین قرار داشت و عراقی ها شروع کردند به ریختن بی هوای آتش و خیلی از دوستان زخمی و یا به شهادت رسیدند.

ما چند نفری بودیم که تا نزدیک سیم خاردار دشمن رفتیم و آنجا بصورت درازکش مستقر شدیم و عراقی ها بالای سر ما و مشرف بر ما بودند که یا تیراندازی می کردند و یا نارنجک می انداختند.و بعضی از ما که آر پی جی می زدیم موشکمان تمام شد و بعضی از دوستان تیرهایشان تمام شده بود،و ما نمی دانستیم چه خبر شده که بچه ها نمی آیند.یکی از آن چند نفر ،معاون دسته ای بود که ما به ایشان گفتیم شما برگرد عقب ببین چرا بچه ها نمی آیند،وقتی آن معاون دسته رفت به ما اشاره کرد که20متر به عقب برگردید،حدودا 5دقیقه برگشتمان طول کشید،در همان مکان کوچک چند نفر از دوستان ما به شهادت رسیدند،ما بخاطر اینکه پناهگاهی و جان پناهی نبود یک مقدار خاکها را گرد کردیم که حداقل بتوانیم سرمان را در پناه آن بگیریم که اگر دشمن تیراندازی کرد بدنمان تیر بخورد و سرمان در امان باشد.

چند دقیقه ای به سکوت و بدون تیر گذشت و آن موقع متوجه شدیم که هواپیماهای عراقی آمده اند و منورهای 20الی80تایی انداخته و تمام منطقه روشن شد.چند دقیقه ای گذشت،ما به دوست کناریمان که🌷سلمان🌷نام داشت میخواستیم بگوییم که چند فشنگ به ما بده که فشنگمان تمام شده،هر چه صدا زدم جواب نداد چون بچه ها مسیر زیادی را آمده بودند فکر کردم خواب رفته،بدنش را تکان دادم،دست زدم سرش را تکان بدهم دستم خورد به یک چیز گرمی و در روشنایی منور دیدم دستم خونی می باشد و آنجا متوجه شدم که با وجود اینکه ما کنار هم دراز کشیده بودیم ولی تیر به سرش خورده بود و یک آخ هم نگفته بود.به چند نفر از دوستان گفتم سلمان به شهادت رسیده و بچه ها به ما گفتند انا لله و انا الیه راجعون،آن رزمنده ای که در طرف دیگر من دراز کشیده بود کلاه خودی هم بر سر داشت ،به من گفت چه شده؟گفتم سلمان شهید شده،گفت ما برای شهادت آماده ایم،داشتیم با هم صحبت میکردیم،سرش را به آنطرف دیگر کرد که به بغل دستی خود چیزی بگوید و من دقیقا نگاهم به کلاه خود او بود و تقریبا به هم چسبیده بودیم که عراقی ها باز شروع کردند به تیراندازی،تیری دقیقا آمد و خورد به دکمه کلاه خود او و آن برادر رزمنده هم به شهادت رسید.در این موقع معاون دسته ای که رفته بود،آمد و گفت برگردید عقب،عقب مه می گویم یعنی حدود20متر،یک کانالی بود،که در آن اکثرا زخمی و مجروح بودند.

یادم هست زمانی که وارد آن کانال کوچک شدیم اولین چیزی را که دیدم یکی از رزمندگان بود که نمیدانم چه کسی بود،خیلی راحت دراز کشیده بود و چشمش را تخلیه شده بود،و خیلی آرام،بدون هیچ دست و پا زدنی به شهادت رسیده بود.

🌷شهید محمد کاظم شریعتی🌷فرمانده ما بود و آنجا ما را تقسیم کرد و به ما گفت بروید گوشه خاکریز تا عراقی ها دورتان نزنند تا ببینم دستور چیه؟آن موقع بود،که متوجه شدیم که🌷خیرالله جنت شعار🌷به شهادت رسیده یعنی در همان اول عملیات در آتش سنگینی که دشمن ریخته بود.

بعضی از برادران که در عملیاتهای قبل مثل فتح المبین،بیت المقدس بودند میگفتند هنوز آتشی به این حجم ندیده بودیم.آنقدر حجم تیر و آتش زیاد بود که وقتی تیرهای سالم را میدیدی که به سمتت می آیند ولی مسیرش را تغییر میداد و از کنار گوشت میگذشت و آنجا بود که یقین می کردی مرگ و زندگی دست خداست و هر کس لیاقت شهادت ندارد.

تا صبح وضعیت به همین صورت گذشت ،هوا گرگ و میش شده بود و کم کم داشت روز میشد.یوقت دیدیم که بعضی از برادران دارند عقب نشینی میکنند و یکی از برادران رفت ببینم چه خبر است که گفتند;هر کس که می تواند خودش را بکشد عقب،در آن شرایط عقب نشینی چیز محالی بود،حساب کنید کمتر از صد متر با عراقی ها فاصله داشته باشید و باید از یک متر معبر میدان مین حرکت کنید آن هم در وضعیتی که در تیر رس مستقیم آتش دشمن بودی.و کار به جایی رسیده بود که عراقی ها با آر پی جی 11رزمندگان را مورد هدف قرار میدادند که بعضی از بچه ها هم همینطور به شهادت رسیدند.بعضی از دوستان که قصد عقب نشینی داشتند همانجا به شهادت رسیدند.

👈🏻خاطره جالبی را به یاد دارم که در آن موقعیت یکی از رزمندگان در آن جوی که ایجاد شده بود و یکی یکی بچه ها جلوی رویمان بر زمین می افتادند و به شهادت می رسیدند،شروع به دویدن در میدان مین کرد،بچه ها فریاد زدند که فلانی کجا میروی میدان مین هست برگرد،او همانجا ایستاد،نگاه کرد دید اطرافش،تمام مین هست.همان موقع تیربار عراقی چرخید به طرف او و او را نشانه گرفت.حالا شما در نظر بگیرید در میدان مین باشی و مورد سیبل عراقب هم قرار بگیری ولی خدا میداند یک تیر هم به او نخورد و او سالم از آن معرکه خارج شد و این گواه این مطلب هست که شهدا گزینش شده اند مگر هر کسی این لیاقت را دارد؟

و بعضی از دوستان هم بودند که با یک تیر به شهادت زسیدند.از جمله شهدایی که بنده با آنها برخورد کردم در جریان عملیات،🌷شهید محمد شجاعی🌷را دیدم که معاون گردان بود،ایشان گفتند به همه بگویید که برگردند عقب،می خواستیم به صورت سینه خیز برگردیم عقب تا کمی هم پیش رفتیم که در آنجا 🌷مرحوم سید غالب تیمار که بعد قضیه او را میگویم را دیدم.به ایشان گفتم سالم هستی گفت چند ترکش کوچک به پاهایم خورده،چیز مهمی نیست.ایشان از لحاظ جسمی قوی هیکل بود و به لحاظ جسمی وضعیت خوبی داشت.

👈🏻حالا تقریبا ساعت8الی 9صبح شده بود،23تیرماه در اوج گرمای جنوب،هوا بسیار گرم،اکثر شهدا در مسیر افتاده بودند و چاره ای نبود و از سر آنها رد میشدیم،همینطوری که می آمدیم به🌷شهید محمد کاظم شریعتی🌷رسیدم،ما دیدیم که از پهلوی ایشان بصورت خیلی شدید خون فوران می کند که ظاهرا همان گلوله آر پی جی11خورده بود،سید غالب دست او را گرفت و گفت تکان نخور چون وقتی تکان میخورد عراقیها بطرف ما تیراندازی می کردند که این شهید بزرگوار در این حالت جملاتی میگفت که لحظه آخر ایشان بود و در حال شهادت بود،از جملاتی که یادم هست می گفت;خدایا نمیدانم اینجا کجاست...بهشت است یا جهنم؟کجاست دنیاست یا آخرت است.و همینطور به خود می پیچید و خطاب،به سید غالب گفت،چون سید دستش را گرفته بود،در آن حالتی که شاید جسم به هنگام خروج از بدن تمایل دارد تحرکی کند.گفت من فقط،یک حرکتی کنم و دیگر تکان نمیخورم،یک مقدار تکان خورد و به شهادت رسید.

یک مقدار که ما رفتیم جلو رسیدیم به 🌷شهید حسین خاکساری🌷شهید خاکساری با ما سابقه رفاقت داشت.گفتم حسین چه شده؟گفت پاهایم قطع شده،ما نگاه کردیم دیدیم پاهایش،قطع نشده ولی آنقدر انفجار شدید بوده که قسمت کمر و شکم او را گرفته بود که بدنش بی حس شده بود و احساس میکرد که پاهایش قطع شده است.دست ما را گرفت و بعد سید غالب من اشاره کرد که او شهید می شود.

کوچکترین تحرک را اگر عراقی ها متوجه می شدند با سیمینف میزدند.با احتیاط حرکت کردیم.سید غالب به من گفت شهادتین را بخوان.رفتن عقب خیلی سخت بود به گونه ای تیراندازی می کردند که دیگر ما همانجا توقف کردیم که نمی توانستیم حرکت کنیم چون فورا تیر میزدند.عراقی ها کم کم داشتند می آمدند پایین خاکریز،سلاح جمع میکردند و بعضی از زخمی ها را بلند میکردند.

🌷حاج آقا انصاری یکی از آزادگانی که الان هستند،ایشان جلوتر از ما بودند،وسطهای میدان مین بود،گفت;ما پیش🌷شهید محمد شجاعی بودیم،این شهید خیلی انسان متواضع،شجاع،و نهج البلاغه دان که یک دستش در عملیات های قبلی تیر خورده بود و تقریبا عصبش قطع شده بود.ایشان همان صبح که خواسته بود حرکت کند عراقیها به او تیر زده بودند و خورده بود به پاهایش،یعنی دو پایش تیر خورده بود.بعد یک مقدار پشت خیز رفته بود،باز عراقی ها به کتف هایش زده بودند و وسط میدان مین بود.

حاج آقا انصاری میگفت ما پیش ایشان بودیم و گفتیم آقا محمد ما چه کار کنیم؟چون بحث اطاعت از فرماندهی. حکم فرمانده حکم امام است مطرح بود و بچه ها خود را ملزم می دانستند که اطاعت کنند.گفت من نمیدانم با این وضعیت میل خودتان است یا شهادت یا اسارت.گفتم پس شما؟گفتند من خون زیادی ازم رفته و میمانم،چون از بچه های سپاه بودند،آرم سپاه را در آوردیم و خاک کردیم،عراقیها آمدند پایین خاکریز و دوستانی بلند شدند و عده ای از زخمی ها را برداشتند و اسیر شدند که من هم کمک سید غالب تیمار،شهید خاکساری را بردیم با خودمان که درمانی یا مداوا یی شود،ما رفتیم روی خاکریز عراقیها و سید غالب چون مقداری عربی بلد بود به عراقیها فهماند که یک تعداد از ما سالم هستیم،برویم و زخمی ها را بیاوریم.ساعت حدود 9/30الی10صبح بود و چنان هوا گرم بود که انسان سالمی اگر آنجا بود بر اثر بی آبی به شهادت می رسید تا چه رسد به زخمی ها.

عراقیها دو تیربار به ما نشان دادند و با اشاره به ما گفتند اگر بخواهید فرار کنید ما شما را می کشیم.سید غالب ما نمی توانیم فرار کنیم ولی برویم و دوستانمان را بیاوریم.رفتیم و بیشتر سید غالب بچه ها را میبرد به عقب تا اینکه به🌷شهید غلام فضلی 🌷رسیدیم.خلاصه خواستیم او را بلند کنیم،دیدیم بدنش خیلی زخمی ست،کلاهش را خواستیم برداریم دیدیم که کلاه خودش به سرش چسبیده است،ترکش به سرش خورده بود،متوجه شدیم که چشمهایش نمی بیند،عصب بینایی اش قطع شده بود.ولی مقداری صحبت می کرد اینقدر به او سخت گذشته بود که اگر از دیشب هم زخمی شده باشد تا الان حدود 10ساعت گذشته بود و به ما می گفت الان دو،سه روز است که اینجا افتاده ام،فکر می کرد ما در مرحله سوم،چهارم عملیات هستیم و امداد گریم و حالا آمده ایم آن ها را نجات بدهیم.و می گفت سه الی چهار روز است بدون آب و غذا اینجا افتاده ایم.سید غالب وقتی خواست او را بلند کند دید که پاهایش هم فلج است و نمی تواند روی آن بایستد.و سید غالب گفت که او حتما شهید می شود.اینجا بماند بهتر است لااقل در مراحل بعدی عملیات جنازه اش برگردد عقب،یک مقدار آبی در قمقمه بود برایش گذاشتیم ،اگر او را می بردیم،معمولا عراقی ها زخمی ها ی به این صورت را به شهادت می رساندند و معلوم نبود چه بر سر جنازه اش بیاید.

👈🏻و عملیات رمضان یکی از عملیاتهایی بود که بیشترین اسیر را اعدام کردند.البته طرف ما کسی را اعدام نکردند ولی جاهای دیگر عملیات که اسیر گرفته بودند،تعریف کردند که تا ظهر خیلی راحت هر کس را اسیر می کردند به شهادت می رساندند.و حتی افرادی پیش ما بودند که عراقی ها آنها را که7الی10نفر بودند را به رگبار بسته بودند و تیر به بدن و دست آنها خورده بود و به جاهای حساس شان مثل قلب و سر نخورده بود و عراقی ها فکر کرده بودند که آنها کشته شده اند تا بعد از ظهر که رفته بودند روی آنها خاک بریزند ولی مختصر حرکتی از خود نشان داده بودند،راننده بلدوزر حال شیعه بوده یا دلش به رحم آمده بود او را گذاشته بود کنار و بعد آورده بود اردوگاه.بهرحال ما اسیر شدیم و در راه بصره که20دقیقه فاصله داشتیم،یکی دو تا از دوستان زخمی آنجا شهید شدند که آنها را نمی شناختم و از بچه های بهبهان نبود.

🌷شهید خاکساری را بردیم در اردوگاهی که ما را جا داده بودند ظاهرا پادگان نظامی بود و هشت روز آنجا بودیم.شب اول بود که آمدند زخمی ها را بردند به حساب خودشان بیمارستان جهت مداوا،شهید حسین خاکساری هم با خودشان بردند،مدتی گذشت و ما را به اردوگاه بردند و آنها. بعد زخمی هایی را که مداوا شده بودند را می آوردند و بعد که آنها آمده بودند سوال کردیم که حسین خاکساری (مشخصاتش را دادیم)گفتند همان شب که در مکانی در بصره بودیم آنها را بردند بیمارستان همه را انداختند روی زمین،مختصر مداوایی می کردند که اینها زنده بمانند چون به هر حال عراقیها به اسیر نیاز داشتند و شهید خاکساری به دلیل اینکه از ناحیه شکم و پاها درد زیادی متحمل میشد روی یک تشک انداخته بودند و زیر پاهایش مقداری آب به خاطر لوله هایی که آنجا بود و آبی که در کف بیمارستان بود قرار داده شده بود و در آن وضعیت که گرما شدید بود و ایشان حالش وخیم بود،صبح متوجه میشوند که به شهادت رسیده است و معلوم نیست که جنازه اش چه شد.و ایشان اینگونه به شهادت رسید.

#عملیات_رمضان

#گردان_رعد

#تیپ_22_بعثت
#غلامرضا_مهربان

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

گردان رعد در لحظات سخت عملیات رمضان

قاسمی عبدالرسول:

عملیات رمضان در شب ۶۱/۴/۲۲در منطقه کوشک گردان رعد بهبهان به فرماندهی سردار شهید جنت شعار و معاونت ایشان سردار شهید محمد شجاعی جزء نیروهای خط شکن بود با توجه به تسطیح بودن زمین و موقعیت منطقه که حد فاصل بین خاکریز خودی با خاکریز دشمن حدود ۴ کیلو متر کفی کامل بود بالاخره گردان آماده و از زیر قران عبور کرد تا به نزدیکی معبر میدان مین که رسید.

ولی قبل از رسیدن گردان به نزدیک عراقی ها از طرفین راست و چپ بهبهان نیروها با عراقی ها در گیر شدن که این مسئله کار را برای ما سخت وسختتر کرد ولی گردان با راهنمایی بچه های اطلاعات و عملیات تیپ که از بچه های سپاه بهبهان بودن اولین گروهان به فرماندهی کاظم شریعتی و همینطور گروهان بعد وارد معبر شدن وعراقی ها که ظاهرا از قبل مطلع و آماده بودن با آتش سنگین از زمین و هوا گردان رو زمین گیر کردن وبچه ها به محض بلند شدن یکی پس از دیگر مثل نقل بر روی زمین می افتادن و جنت و بقیه فرماندهان هر چه تلاش کردن تا گردان رو از این حالت خارج کنن موفق نشدن و بچه های با تجربه گردان هم هرچقدر آرپی جی و آتش روی عراقیها میریختن با توجه به استحکامات آنها آتش عراقیها حتی برای یک لحظه قطع نشد و در همین اثنا خبر رسید که جنت فرمانده گردان شهید شد این خبر در روحیه گردان تاثیر گذاشت که بلافاصله سردار شجاعی اعلام کرد که از این لحظه کاظم فرماندهی گردان رو بعهده داره و همه باید دستورات ایشون رو اجراء کنن و کاظم هم تا صبح گردان رو هدایت و رهبری کرد با توجه به تلفات سنگینی که به گردان وارد شده بود نیمه های شب کاظم صدای برادرش صادق که مجروح بود زد و گفت خودت بکش عقب و همه مجروحها رو هم به هر شکلی با خودت بکش عقب وگردان تا صبح با عراقیها درگیر بود و هوا که روشن شد از طرف تیپ دستور عقب نشینی صادر شد ولی فاصله حدود ۴کیلومتری در هوای روشن و آن هم در کفی امکان سلامت برگشتن در حد صفر بود ولی بچه ها همینکه رو به خاکریز خودی میکردن مثل نقل و نبات به روی زمین در خون میغلتیدن و بنده هم که به عنوان تامین کاظم بودم برا بار سوم زخمی شدم و زمین گیر و کاظم خداحافظی کرد و هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که یه گلوله آر پی جی به کمرش اصابت کرد و کمر شکست و میشه گفت کاظم دو نیم شد و به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود رسید

دیگه تقریبا فقط مجروحین مانده وچند نفر که گیر افتاده بودن با فاصله چند متری عراقیها و زیر آتش شدید دشمن، هر کس کوچکترین حرکتی میکرد بلافاصله رگبار های پیاپی بر سرش میریخت تا نزدیکیهای ظهر۶۱/۴/۲۳ اوج گرمای سوزان تیر ماه خوزستان ،زخمی ،تشنگی ، بی حالی همه فشار مضاعفی بود بر بچه ها، کم کم عراقی ها از مواضع خود بیرون اومدن بطرف مجروحین و شهدا تا اینکه شیر مردی از تبار سادات مرحوم سید غالب تیمار ((که بعد از ۸سال اسارت هنوز چند روز از آزادیش نگذشته بود که تصادف وبه اجداد طاهرینش پیوست)) بخاطر اینکه جان مجروحین را نجات دهد با هماهنگی و صحبتی که با سردار محمد شجاعی🌹در حالیکه مجروح بود کرد از جابلند شد گویا شجاعی چیزی به این مضمون به سید گفته بود که بچه ها زنده میمانند ولی اسارت سخت است و خیلی اذیت میشین و سید به شجاعی که حالا لباس سپاه را از تن بیرون وبازیرپوش سفید بودگفته بود تا بلندت کنم به عقبه عراق ببرمت که شجاعی برای خود مخالفت کرده گفته بوداگر تا شب زنده موندم هر طور شده شب به عقب بر میگردم ولی سید بزرگوار مجروحین را یکی یکی بدوش گرفت وبه عقبه عراقیها برد والا مطمئنا عراقیها به همه مجروحین تیر خلاص میزدن و بنده رو هم یه سرباز عراقی اومد بالای سرم و مرا به دوش گرفت به عقبه خودشان برد وبعد به سنگر بهداری عراقیها رفتیم و در اونجا مجروحین رو دیدیم ولی آنهایی که شکستگی باز داشتن مثل اکبراعتباری ،باقر رجایی،قدرت الله حاجی زاده و....را مستقیم به بیمارستان بردن ولی ما زخمی هایی که شکستگی نداشتیم در سنگر بهداری عراق پانسمان شدیم اما در سنگر بهداری عراق حسین خاکسار 🌹هم بود ایشون اصلا کوچکترین زخمی در بدن نداشت ولی بسیار بی تابی میکرد و مرتب میگفت سوختم دستاش رو روی شکمش گرفته و به خود می پیچید وطلب آب میکرد و عراقیها هم آب در آفتابه میاوردن و به مجروحها میدادن ظاهرا خودشان هم با آفتابه آب میخوردن اونجا حسین رو از ما جدا کردن وما را به یه سالن یا سوله ای در پادگان بصره بردن که گنجایش شاید حداکثر ۱۰۰ نفر را داشت در حالیکه عراقیها همه اسرا رمضان را در اون جا داده بودن که حتی امکان نشستن همه نبود عده داخل پنجره عده ای ایستاده و بالاخره بیش از یه هفته ای گذشت باور کنید دو حبانه در سالن بود شلنگ آب همیشه داخلش باز بود ولی پر نمیشد عطش گرما و آب گرم و در نتیجه اسهال و نبود دستشویی و بقیه ماجرا که قابل ذکر نیست اما روز سوم حضور بنده در این سالن شب گروهی وارد سالن شدن و مجروحین رو معاینه و چند نفری رو اعزام به بیمارستان و بنده هم جزء اونا بودم به محض ورودم به بیمارستان سراغ حسین خاکسار رو گرفتم ولی کسی از او اطلاعی نداشت و یکی هم با یه نشونه هایی که میداد میگفت شهید شد ولی اسم شهید رو نمیدونست ومن هم سه روز در بیمارستان بودم خدا شاهده فقط یه آمپول به من زدن که اونم خانم پرستار که اومد جهت تزریق ، پسر جوانی که اتاق رو جارو میکشید آمپول رو از پرستار گرفت وبا راهنمایی پرستار به من تزریق کردوفرداصبح هم به رادیولژی بردن و عکس لگن رو گرفتن گلوله در لگن کاملا مشهود بود دکتر نوشت اخراج من تصورم این بود که باید عملم کنن و گلوله رو از بدنم خارج کنن ولی منظور دکتر از خارج یعنی مریض مرخص شود و به پادگان برگشتم موقعی که به پادگان برگشتم عراقیها که تا قبل ازعملیات رمضان اینقدر اسیر در یک عملیات نگرفته بودن خوشحال و تمام خبرنگاران خارجی رو دعوت و نهاری تهیه کرده بودن در سینی ها ریختن و به اسرا گفتن بیاین بخورین همانجا بود که متوجه پیشرفت ایران نسبت به عراق شدم .

#عملیات_رمضان

#گردان_رعد

#تیپ_22_بعثت
#عبدالرسول_قاسمی

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

خاکریزهای مثلثی شکل در عملیات رمضان

#عملیات_رمضان

#موانع_گرما_تشنگی

#نبرد_استراتژیها

استراتژی مسلح ساختن زمین و رفع معایب و نقائص پدافندی در عملیات رمضان در 22 تیر ماه 1361 حاصل تفکرات نظامی مستشاران روس و نظارت فرانسوی ها و سایر حامیان عراق بود که با هدف جلوگیری از پیشروی رزمندگان ایرانی در شرق بصره ایجاد شده بود و در فاصله زمانی ایجاد شده بعد از فتح خرمشهر ایجاد شد، از جمله آنها دژهای #مثلثی عراق شکل بود که طول هر ضلع این مثلثها تقریبا 2200 متر و فاصله ی هر مثلث تا مثلث بعدی در حدود 1000 متر بوده است. قاعده ی آنها به سمت ایران و رأس آنها به سمت داخل خاک عراق ساخته شده بود. ارتفاع این #خاکریز_مثلثی در حدود 4 متر از زمین بوده و در هر رأس این مثلثها یک تانک قرار می گرفت به صورتی که وقتی به یکی از این تانکها حمله می شد تانکهای دو طرف دیگر مثلث می توانستند از آن دفاع کنند.

نقشه عملیات رمضان و ابعاد خاکریزهای مثلثی شکل

در مجموع در هر یک از این مثلثی ها در حدود 27 دستگاه تانک قرار موضع می گرفتند. عملیات رمضان در پنج مرحله صورت گرفت و هر چند در برخی محورها رزمندگان ایران توانستند به عمق سرزمین عراق نفوذ کرده و تلفات زیادی به زرهی عراق وارد نمایند اما در اغلب محورها به دلیل استحکامات فوق و بعد فاصله آنها تا خطوط دفاعی ایران و گرمای شدید مرداد ماه ناموفق مانده و مجبور به عقب نشینی شدند.

عملیات رمضان و خاکریزهای مثلثی شکل

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

https://www.aparat.com/najaf46

عملیات رمضان

راوی : عبدالکریم مسکنتی ( لحظات نفس گیر  شناسایی و شکستن خط  در عملیات رمضان)


اوائل سال 61 موقع تشکیل تیپ بعثت، بهمراه برادران حاج نوراله سیدی و حاج مجید نیکجوان، وشهیدان مهدی مستوی و سلیمان یدکام جهت نیروی اطلاعات وعملیات اعزام شدیم . کادر اصلی تیپ از برادران آبادان بودند.
گروه شناسایی معمولا 4 نفر بود با مسولیت برادران آبادانی. هر وقت که می رفتند شناسایی یک یا دو نفر از ما را هم با خود می بردند وتا اول میدان مین می رفتیم و برمی گشتیم .
دو شب قبل از عملیات رمضان،  محور عملیاتی گردان بهبهان را به بنده وبرادر سیدی واگذار کردند. شب با برادر سیدی ودو نفر تخریب چی برای شناسایی و آماده کردن معبر برای شب عملیات به جلو رفتیم. 
حدود سه کیلو متر تا خط اول دشمن  فاصله داشتیم. نزدیک میدان مین مقداری سیم خاردار انباشته شده بود که موقع شناسایی دو نفر بعنوان تامین آنجا می ماندند و دو نفر دیگر بطرف میدان مین می رفتند. برادر سیدی گفتند بنده ویک نفر تخریب چی بعنوان تامین بمانیم و ایشان و یک نفر تخریب چی به جلو بروند. قرار گذاشتیم که اگر تا ساعت معینی نیامدند، ما به عقب بر گردیم. به موقع نیامدند در نتیجه به تخریب چی گفتم برویم، چون صدای درگیری نیامده، احتمالا راه را گم کرده اند. با سرعت به عقب برگشتیم. نزدیک خط خودمان که رسیدیم،  نگهبان ایست داد، خودم را معرفی کرده و گفتم‌‌‌؛ سید نوراله آمده ؟ گفت بله آنجاست. با عجله رفتم پیش برادر سیدی و گفتم سید چکار کردی؟  گفت راه را گم کردیم و شما را هم پیدا نکردیم و آمدیم. گفتم سید همه این نیروها که پشت خاکریز خوابیده اند منتظر ما هستند، فقط دو شب وقت داریم که راه را برای عملیات باز کنیم. گفت چکار کنیم ؟ گفتم دوباره برویم جلو. سید بزرگوار و با مرام هم که همیشه آماده ایثار بود، موافقت کرد. 
با کفش کتانی ( رو'ن ) بدون اسلحه وتنها با سرنیزه،  دوباره دونفری به جلو رفتیم و فقط به باز کردن معبر برای شب عملیات می اندیشیدیم. چون باخود اسلحه و تجهیزات نبرده بودیم، حرکت کردن ما صدا نداشت درنتیجه تا آنجا که می شد  میدویدیم. به سیم خاردار انباشته شده رسیدیم وبا گرای مشخص، بوسیله قطب نما بطرف میدان مین رفتیم. به سیم خاردار تک رشته ای که نمایانگر ابتدای میدان مین بود رسیدیم. تکه پارچه ای بالش مانند بوسیله باد به سیم خاردار گیر کرده بود، که گرای ما به آن منتهی می شد. به سید گفتم این هم ابتدای معبر که قرار است باز کنیم. از سیم خاردار تا اول خط دشمن حدود 350 متر فاصله بود. حال به میدان مین رسیده بودیم و باید مینها را خنثی میکردیم، تخریب چی هم با خود نیاورده بودیم البته خودمان اطلاعاتی داشتیم وبرای چنین مواقعی آماده بودیم . من همیشه مقداری میخ در جیب خود داشتم که در صورت نیاز با آنها مین خنثی کنم. یک عدد ضامن مین والمر که بصورت دو شاخک بود هم از تخریب چی گرفته بودیم. من می خواستم اولین مین را خنثی کنم سید می گفت نه من اول. صحنه وصف ناشدنی بود ، نزدیک دشمن ، هر دو برای اولین بار کنار مین و روی سینه خوابیده بودیم. هردو اصرار داشتیم که اولین مین را خنثی کنیم. مگر سید مجاب می شد؟ پای مرا کشید و نگذاشت. 
گفتم باشد، ضامن را دادم سید و گفتم من مقداری میخ با خود دارم، تو با ضامن خنثی کن من هم با میخ. خلاصه با هم شروع کردیم به خنثی کردن مینها. پس از خنثی کردن، چاشنی مین را در جیب خود می گذاشتیم و دوباره مینها را مثل اول سر جای خود قرار می دادیم که فردا عراقیها متوجه تغییر مینها نشوند.
مینها بیشتر والمر بود، همچنین مین ضد تانک وضد خودرو که هرکدام سه عدد مین گوجه ای ضد نفر اطراف آن بودند. دشمن میدان مین را منظم کار گذاشته بود، به همین دلیل، برنامه که دستمان آمد، توانستیم با یاری خداوند، میدان مین را به عرض حدود 30 متر و عمق 300 متر خنثی کنیم. جیبهای ما پر شده بود از چاشنی، دیگر به دشمن زیاد نزدیک شده بودیم و نزدیک صبح بود. تصمیم گرفتیم برگردیم.
به آرامی وبا احتیاط کامل برگشتیم. ازمیدان مین و سیم خاردار که رد شدیم، تندتر آمدیم تا به خط اول خودمان رسیدیم.
به مقر اطلاعات و عملیات رفتیم. خوشحال و خندان و شاکر از اینکه با موفقیت شبی از دو شب را گذراندیم و با خنثی کردن هر مین جان عده ای را نجات داده بودیم. 
درمقر همه منتظر نتیجه کار گروه های شناسایی بودند. گروه های دیگر نتوانسته بودند کاری انجام دهند . بنده و برادر سیدی چاشنی مین هایی که خنثی کرده بودیم را از جیب های خود در آورده و در ظرفی ریختیم. همه تعجب کردند و گفتند اینها را از کجا آورده اید؟ وقتی جریان را تعریف کردیم، گفتند شما نباید مین خنثی می کردید، باید تخریب چی این کار را می کرد. گفتیم شما فقط دو شب به ما فرصت داده اید معبر را برای اجرای عملیات آماده کنیم، همه نیروهای گردان منتظر ما هستند و با یاری خداوند موفق هم شدیم.(جنگ ما همیشه نیاز به ابتکار و تصمیم لحظه ای داشت)
شب دوم بهمراه برادر سیدی و دو نفر از برادران تخریب برای ادامه باز کردن معبر به جلو رفتیم. برادر سیدی ویک نفر تخریب چی کنار سیم خاردار انباشته شده بعنوان تامین ماندند ومن با تخریب چی دوم بطرف جلو رفتیم. داخل میدان مین که رسیدیم، ابتدا بعضی از مینهایی را که شب قبل خنثی کرده بودیم، امتحان کردیم تا بدانیم که دشمن دوباره آنها را کار نگذاشته باشد. پس از اطمینان به جلوتر رفتیم تا به مینهایی که شب گذشته خنثی نکرده بودیم رسیدیم.
چون حدود 50 متر تا خاکریز اول دشمن فاصله داشتیم، با احتیاط بقیه مینها را خنثی می کردیم و دوباره کار می گذاشتیم.  حدود 15 متری عراقیها که رسیدیم، یک رشته سیم خاردار بود وپشت آن مین منور. خواستم ادامه دهم که تخریب چی دستم را گرفت و گفت من در عملیاتهای مختلف مین خنثی کرده ام ومین منور جزء آخرین مینهاست و دشمن متوجه میشود بقیه را بگذاریم برای فردا شب که عملیات است. من هم قبول کردم. به آرامی نزد برادران سیدی و تخریب چی آمدیم و به عقب برگشتیم؛ گروههای دیگر باز هم نتوانسته بودند کار زیادی انجام دهند. 
تیپ ما قرار بود برای سه محور عملیاتی معبر باز کند، تنها گروهی که توانسته بود معبر را برای شب عملیات باز کند، گروه ما بود که به لطف خداوند چنین شد.
شب بعد، شب عملیات بود. روزش همه مشغول عبادت و راز ونیاز و نوشتن وصیت نامه. همان که امام فرمودند با خواندن آن پنجاه سال عبادت کرده ای. بعضی هم با شوخیهای با مزه رزمندگان را شاد و اینچنین عبادت می کردند.
با برادر سیدی و فرماندهی گردان هماهنگ کردیم که شب پس از آنکه هوا تاریک شد، برادر سیدی نیروهای گردان را بطرف معبر حرکت دهند و بنده با برادران تخریب و چند نفر دیگر معبر را آماده کنیم.
شب عملیات، قبل از نیروهای گردان بطرف خط دشمن حرکت کردیم. به معبر که رسیدیم، چند عدد مین را که شب قبل خنثی کرده بودیم،  امتحان کردیم، همه خنثی بودند و بدون چاشنی، وقتی اطمینان پیدا کردیم، بقیه مینها را برداشته و به کناری گذاشتیم.
ابتدای میدان مین پرچم سفید رنگ  یک متری که بالای آن شب نما بود رو به عقب نصب کردیم که از دور معبر پیدا باشد. سپس قرقره ای که پارچه ای سفید رنگ، پنج سانتی و طناب مانند دور آن بود را وسط معبر، روی زمین بطرف دشمن پهن کردیم. همچنین دو طناب زرد رنگ دو طرف معبری که باز کرده بودیم گذاشتیم، تا حدود معبر مشخص شود و کسی بطرف مینهای خنثی نشده نرود. با این کار هم نیرو و هم  خودرو می توانست معبر را تشخیص دهد و تا نزدیک خاکریز دشمن برود. برای باز کردن وپهن کردن طنابها برادر سید غالب تیمار خیلی زحمت کشیدند خدایش بیامرزد. 
بنده و دو نفرتخریب چی به جلو رفتیم برای خنثی کردن بقیه مینها. ابتدا پارچه ای دور سیم خاردار تک رشته ای پیچاندیم سپس سیم خاردار را محکم گرفتم وتخریب چی آن را با سیم چین جدا کرد من هم سیم خاردار را آهسته که صدا ندهد، به یک طرف بردم. چون سیم خاردار کشیده شده بود اگر رها می شد، مثل فنر جمع میشد و دشمن متوجه می شد. ما 15 متری دشمن بودیم، لحضات حساسی بود، شروع کردیم به خنثی کردن مین منور وبقیه مینها. من وسط بودم ودو برادر تخریب چی دو طرف.
در این لحظه متوجه نیروهای گردان شدم، رفتم پیش آنها و به برادر سیدی و فرماندهی گردان ( برادران جنت شعار و شجاعی ) که جلو گردان بودند گفتم، ما مشغول خنثی کردن مین هستیم، اگر دشمن متوجه شد، تکبیر گویان به خط دشمن بزنید. این لحظه آخرین دیدار من با شهیدان جنت شعار وشجاعی بود.
سپس رفتم در کنار برادران تخریب و مشغول خنثی کردن مین شدم. به مواضات خط دشمن کانال کوچک و کم عمقی بود حدود 20 متری خاکریز اول، ما 5 متری دشمن بودیم و نیروهای گردان به کانال رسیده بودند که یک منور با کلت ازطرف دشمن بطرف نیروهای گردان پرتاب شد، منور هوا را روشن کرد و عراقیها نیروهای گردان را که ایستاده در مقابلشان بودند دیدند.  همزمان درگیری شروع شد. نیروهای ما هم تکبیر گویان  بطرف دشمن حمله کردند
تا این لحظه هیچ مینی منفجر نشده بود ، باحمله نیروهای ما، در مسیر چند متری دشمن، زمانی که تکبیر گویان به جلو می رفتند تا خاکریز دشمن را فتح کنند،  بعضی از مینها منفجر شدند ورزمندگان اسلام با شجاعت تمام خط اول دشمن را شکسته و تصرف کردند. با فاصله کمی از خط اول خاکریز دیگری بود که هیچکس از آن اطلاع نداشت. 
درگیری و تبادل آتش بسیار شدید بود. هوا پیماهای دشمن منطقه درگیری را با منورهای قوی روشن کرده بود. رزمندگان شجاع بهبهان خاکریز و سنگرهای دشمن را تصرف کردند اما درسمت چپ ما که برادران آغاجاری بودند، بدلیل باز نبودن معبر در میدان مین گرفتار شدند و به خط دشمن نرسیدند. متأسفانه سمت راست ما هم همین وضعیت را داشت. نیروهای سمت راست و چپ ما در میدان مین زمین گیر شده و بدلیل اینکه نیروهای دشمن پشت خاکریز و در  سنگر بودند، با تسلط کامل آنها را سرکوب کردند.
 گردان بهبهان که خط دشمن را شکسته بود، از دو طرف مورد آماج آتش دشمن واقع شد. پس از مدتی دشمن بر ما هم مسلط شد و روبروی ما پشت خاکریز برای تضعیف روحیه با صدای بلند شادی می کردند وبقول بهبهانیها,کل میزدند. 
بنده هم از ناحیه هردو پا و کمی  دست چپ مجروح شده بودم و دیگر امیدی به پیروزی و نیروی کمکی نداشتم. 
 صبح نزدیک شده بود. به نیروهایی که نزدیک ما بودند و اکثر آنها مجروح، گفتم هر کس میتواند  به عقب برگردد و گر نه بزودی هوا روشن می شود و  اسیر می شوید. خودم هم از کوله پشتی برادری که بحالت سجده در کنار من بشهادت رسیده بود، یک گلوله آر. پی . جی را برداشتم و بعنوان عصا استفاده کردم. چند قدم که رفتم ، بدلیل خونریزی زیاد بیحال   شدم و توان رفتن نداشتم، پس از کمی استراحت دوباره تکرار می کردم.  برادران که هنگام عقب نشینی از من عبور می کردند، می خواستند کمکم کنند اما اجازه نمی دادم، چون در دید و تیررس دشمن بودیم. 
از جمله برادران صادق شریعتی، محمود بربری و همچنین محمود اسدی که از ناحیه چانه مجروح شده بود، چانه اش را در دست گرفته بود و اصرار می کرد  کمکم کند که قبول نکردم. خدایش بیامرزد. 
کم کم به عقب می آمدم که تیری به بالای زانوی چپم خورد. دیگر نمی توانستم تکان بخورم. 
 روی کمر خوابیده بودم وبا گردن و کتفم کم کم به عقب می رفتم. دراین مدت یک لحظه هم آتش دشمن قطع نمی شد.
در این لحظه که دیگر هوا روشن می شد، شهید یدکام با یک نفر آمدند و گفت فرماندهان گردان شهید شده اند  و ایشان را آورده ام بعنوان فرمانده گردان. گفتم مگر نیرویی هست که فرمانده بخواهند؟ اگر میخواهید کاری بکنید، بانیروی کمکی بیایید.
همان شب موقع درگیری نیروهای مهندسی ابتدای میدان مین خاکریزی زده بودند، شهید یدکام گفتند پشت این خاکریز آمبولانس ایستاده ودونفری مرا به داخل آمبولانس که حدود 30 متر فاصله داشت رساندند. درآن آمبولانس شهید غریب خارا نیز بودند.
در عملیات رمضان کل میدانهای نبرد ناموفق بود چون دشمن در خاک خود بود با روحیه و تاکتیک های بهتری نسبت به قبل می جنگید و برای اولین بار خاکریزهای مختلف و مثلثی ایجاد کرده بود. 
هر چند در عملیات رمضان بهترین نیروهای سپاه و بسیج بهبهان به شهادت رسیدند، اما پس از آن نیروهای ییشتری به سپاه و جبهه آمدند که جای آنها را پر کردند.
همچنین برادران زیادی پس از رشادتهای فراوان به اسارت دشمن در آمدند و یا مجروح شدند.
منبع : ( زراعت پیشه ، نجف ، 1398،تپه عرفان : خاطراتی از روزهای یکدلی ،مشهد ، انتشارات شاملو )
#عملیات_رمضان
#عبدالکریم_مسکنتی
http://www.safeer.blogfa.com/
http://telegram.me/safeer59

تحلیل سیاسی نظامی عملیات رمضان :

عملیات رمضان :

نجف زراعت پیشه

عملیات رمضان نخستین عملیات برون‌مرزی ایران محسوب می شود. این عملیات، متعاقب ناامیدی ایران از اقدامات جامعۀ بین‌الملل در قالب قطعنامۀ 514، با هدف استراتژیک تعقیب و تنبیه متجاوز و کشاندن جنگ به داخل خاک عراق و ایجاد بازدارندگی دفاعی در مقابل عراقی‌ها و هدف عملیاتی رسیدن به شرق بصره و ساحل شط‌العرب، (که قبلاً در طرح عملیاتی بیت‌المقدس نیز پیش‌بینی شده بود)، از ساعت 30: 21 روز سه‌شنبه 22 تیر 1361 (یعنی به فاصله 50 روز از فتح خرمشهر) با رمز یا رمز "یا صاحب‌الزمان (ع) ادرکنی" آغاز شد و تا 7 مرداد ادامه یافت.

 

 

این عملیات ، به دلیل قرار گرفتن در ماه مبارک رمضان به این نام «رمضان» نامگذاری شد؛ و به مانند چهار عملیات موفق قبلی در دورۀ آزادسازی سرزمینی (ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس) ، فرماندهی آن به صورت مشترک بین سپاه و ارتش بود، اما از زمان طرح‌ریزی تا اتمام عملیات، اختلافات این دو روز به روز تشدید شد و در نهایت در کنار برخی عوامل مؤثرتر دیگر زمینه‌های ناکامی عملیات را فراهم کرد.

 

 

در حقیقت، پیروزی و شکست دو روی سکۀ هر عملیات نظامی است. پیروزی و شکست مفاهیمی نسبی هستند و شاید تجارب یک عملیات ناموفق بتواند مسیر پیروزی در عملیات‌های آینده را نشان داده و هموار سازد و بالعکس غرور حاصل از پیروزی عملیات‌های قبلی، عدم انعطاف‌پذیری و بهره نگرفتن از ابتکارات جدید در صحنۀ نبرد زمینه شکست در عملیات‌های بعدی را فراهم سازد. عملیات رمضان نیز از این قاعده مستثنی نیست. این عملیات گرچه موجب انهدام بخشی از قوا و تجهیزات دشمن شد و حدود 250 کیلومترمربع از خاک ایران و 80 کیلومترمربع از خاک عراق به تصرف قوای ایران درآمد، اما نتوانست به اهداف کلان خود دست یابد.

 

 

در این عملیات با وجود روحیۀ بالای رزمندگان ایران و ضعف روحیۀ عراقی‌ها، دشمن با استفاده از تجربیات شکست خود در 4 عملیات موفق دورۀ آزادسازی سرزمینی ایران و همچنین ایجاد ابتکارات دفاعی خاص خود، تاکتیک‌های دفاعی خود را به‌گونه‌ای تغییر داده بود و قدرتش دفاعی‌اش را بالا برد که فرماندهان ایران متوجه آن نشده بودند. همچنین ناکامی عملیات نشان داد که ایران در مرحلۀ دفاع در برابر تجاوز در مقایسه با ادامه جنگ در خاک دشمن برای بسیج نیروها و تخصیص منابع از توانایی و آمادگی بیشتری برخوردار بوده است و پیشروی در خاک عراق با چالش‌های بسیاری روبه‌روست.

 

طرح مانور و استعداد نیروهای خودی :

عملیات رمضان در چهار محور و در پنج مرحله به شرح ذیل به اجرا درآمد. سه قرارگاه فجر، فتح و نصر در این عملیات زیر نظر قرارگاه مرکزی مشترک کربلا، آماده اجرای عملیات شدند. رسیدن قوای ایران به کانال ماهیگیری و عبور از نهر کتیان و تصرف منطقه نشوه و تنومه تا پل بصره و تصرف حدود 2 هزار کیلومتر مربع از سرزمین دشمن، در طرح مانور برنامه ریزی شده بود.

مأموریت قرارگاه فجر؛ در سمت راست منطقه عملیات از کوشک تا زید پیش بینی شده بود. مأموریت قرارگاه فتح؛ در وسط و از منطقه زید بود. مأموریت قرارگاه نصر؛ در سمت چپ و از شلمچه که دارای موانع و استحکامات زیادی بود، قرار داشت. سرهنگ حسنی سعدی و شهید حسن باقری فرماندهان این قرارگاه بودند. در این عملیات حدود 150 گردان از نیروهای سپاه و ارتش در قالب یگان‌های مختلف شرکت کردند.

دلایل ناکامی در عملیات رمضان و تبعات آن :

  • آشکار شدن اختلاف ارتش و سپاه که پیامدهای نامطلوبی را به دنبال داشت که تا پایان جنگ ادامه یافت.

 

  • اختلاف در زمان عملیات : برخی معتقد به تأخیر در انجام عملیات بود یعنی در واقع به دشمن زمان داده شد تا استحکامات ایجاد کند اما  فرمانده وقت سپاه معتقد است دیر جنبیدیم و باید یک هفته زودتر عمل می‌کردیم ؛ شهید باقری معتقد بود تردید در ادامه یا توقف جنگ، در نتیجه نهایی عملیات رمضان مؤثر بود. اما حقیقت مطلب تعجیل در انجام عملیات بود به نظر می‌رسد که طرح‌ریزی عملیات رمضان به‌سرعت و با عجله انجام گرفته بود و بنابراین به موانع احداث شده در مواضع یگان‌های دشمن، دقت کافی نشده بود. از سوی دیگر مانور این عملیات، اجرای یک تک جبهه‌ای بود که طرح درستی نبود. همچنین بسیاری از عوامل موجود در زمین منطقة عملیات برای فرماندهان و رزمندگان یگان‌ها، ناشناخته باقی مانده بود.

 

  • افزایش توان رزمی دشمن در تمامی سطوح پس از عملیات بیت ‌القدس و تأثیرگذاری آن در عملیات رمضان بود

 

  • طرح و مانور عملیاتی شناخته شده برای دشمن : در جلسات ارتش و سپاه نیز علت شکست نظامی بر این نظر بود که، اصول عملیاتی ما که پیش از این مورد استفاده قرار می‌گرفت، برای دشمن لو رفته است، بنابراین باید فکر کنیم و اصول جدیدی را طراحی کنیم

 

  • کمبود امکانات مهندسی رزمی شامل  لودر و بولدوزر و ...... طرح‌ریزی و اجرای عملیات رمضان بیش از اندازه بر توانمندی‌ها، فعالیت‌ها و اجرای عملیات مهندسی رزمی متکی بود که از نظر تاکتیکی یک نقطة ضعف به حساب می‌آمد. در بعضی از محورها باید همزمان با یگان‌های عمل‌کننده، دستگاه‌های مهندسی نیز به همراه نیروهای پیاده جلو می‌رفتند و خاکریز می‌زدند تا سپس رزمندگان در پشت آن خاکریز پدافند می‌کردند. عدم پیش‌بینی و تأمین دستگاه‌های مهندسی کافی موجب شد تا خاکریز مورد نیاز به منظور تأمین جناحین یگان‌های عمل‌کنندة قرارگاه فتح، به موقع احداث نگردد و این نیروها بدون جان‌پناه در معرض پاتک دشمن قرار گیرند.

 

  • شناسایی اطلاعاتی ناکافی و ناقص از منطقه عملیاتی رمضان : به دلیل فرصت کم برای انجام دادن شناسایی‌ها و نبود عکس هوایی به‌موقع، در این عملیات امکان کسب اطلاعات کافی از مواضع، استحکامات، موانع و چگونگی آرایش پدافندی جدید واحدهای ارتش بعثی فراهم نشد. اطلاعات نیروهای خودی از عمق مواضع ارتش عراق نیز کافی و دقیق نبود. شناسایی‌ها در این منطقه به گستردگی عملیات‌های پیشین انجام نگرفت.

 

  • مسلح نمودن زمین عملیات با موانع و استحکامات و سنگرهای مهندسی بر اساس نظر مستشاران شرقی و غربی : در هنگام اجرای عملیات بود که رزمندگان اسلام متوجه عمق مشکل احداث مواضع جدید مثلثی‌شکل برای واحدهای زرهی دشمن شدند. این سنگرهای جدید تانک هم موجب محافظت تانک‌ها در برابر سلاح‌های ضد زره خودی می‌شد و هم رزمندگان پیاده را در درون خود دچار سردرگمی می‌کرد.  همچنین ارتش عراق موانع مثلثی‌شکل را 8 کیلومتر دورتر از دژ مرزی احداث کرده بود و مواضع اصلی دفاعی خود را در آن‌ها قرار داده بود. این تاکتیک موجب می‌شد تا نیروهای اصلی دفاعی عراق دور از دسترس نیروهای خط‌شکن ایرانی قرار گیرند و غافلگیری آن‌ها در هر شرایطی از بین برود. از سوی دیگر حداکثر میزان پیشروی نیروهای پیادة ایران در یک شب به‌طور متوسط 8 کیلومتر بود. بنابراین ارتش عراق با این شیوه می‌توانست از صبح پس از شروع عملیات، با نیروهای آسیب ندیده و آماده به جنگ خود وارد درگیری با رزمندگان ایران شود. در حقیقت ارتش عراق زمین شرق بصره را برای جنگ زرهی آماده کرده بود و مواضع مثلثی‌شکل احداث‌شده نیز موجب سردرگمی و کندی حرکت رزمندگان پیاده گردید. بنابراین موانع طبیعی مانند کانال ماهی و نیز مواضع مصنوعی، شرایط را برای دفاع بهتر نیروهای عراقی فراهم آورده بود.

 

  • فقدان وحدت فرماندهی عملیات به عنوان یک اصل نظامی مهم جهت برقراری ارتباط با نیروها و هدایت عملیات برای نیل به موفقیت : برای مثال به علت آماده نشدن کامل پاسگاه فرماندهی قرارگاه مقدم ارتش ایران، یگان‌های شرکت‌کننده از ارتش در عملیات رمضان، از پاسگاه فرماندهی یکی از یگان‌های درگیر هدایت می‌شدند و برقراری ارتباط فرماندهی عملیات با یگان‌های عمدة درگیر به‌سختی انجام می‌گرفت. البته بعداً این اشکال برطرف شد.

 

  • گرما و تشنگی در منطقه عملیاتی : گرمای شدید هوا و نداشتن قابلیت انعطاف در ادارة عملیات و جابه‌جایی نیروها : زمان اجرای عملیات رمضان در فصل تابستان و در اواخر تیر و اوایل مرداد ماه بود؛ یعنی در گرم‌ترین فصل و هوای خوزستان، آن هم در ایام ماه مبارک رمضان. این شرایط آب و هوایی نامناسب نیز فشار زیادی بر رزمندگان وارد آورد و از توان جسمی آنان کاست و به همین خاطر اولین و آخرین عملیات از سلسله عملیات های هجومی رزمندگان اسلام محسوب می شود.

 

  • آمادگی ارتش عراق و عدم غافلگیری: پیش از آغاز عملیات رمضان، ارتش عراق فرض را بر این گذاشته بود که عملیات ایران در خارج از مرزها و در تعقیب قوای او ادامه خواهد یافت. با فعالیت‌های اطلاعاتی انجام شده، ارتش عراق از مکان و زمان عملیات تا حدود زیادی باخبر بود و توانسته بود تا حدود زیادی محور و استعداد نیروهای عمل‌کننده و اهداف عملیات را بفهمد و ضمن تغییر در ساختارهای دفاعی و اصلاح نقاط ضعف خویش آماده مقابله با حملات ما شده بود.

 

  • افزایش کمی و کیفی در ساختار نیروها در یگان های نظامی خویش با افزایش نیرو ، آموزش و تجهیز با سلاحهای مدرن و پیشرفته نسبت به قبل ؛ در ضمن دولت بعث با تشکیل جیش الشعبی شروع به جذب نیروهای مردمی عراق به شیوه اجباری با تهدید و ارعاب نمود و باعث شد تا عراق از بابت نیروهای انسانی مشکلی نداشته باشد.

 

  • غرور حاصل از پیروزی عملیات بیت‌المقدس و عدم تغییر اساسی در تاکتیک‌ها:احساس غرور از موفقیت عملیات‌های گذشته و اطمینان بالا به توانایی‌های خودی به خاطر پیروزی‌های قبلی، موجب شده بود که احتمال عدم موفقیت در این عملیات در ذهن فرماندهان ما کاهش یابد. این وضعیت موجب نارسایی‌هایی در مقابله با دشمن شد. برخی معتقدند که غرور ناشی از پیروزی‌های قبلی، صفا و معنویت را در این عملیات کاهش داده بود.

 

  • پیروزی های پی در پی عملیات های آزاد سازی مناطق اشغالی در طی هشت ماه از دست ارتش عراق و به خصوص فتح المبین و بیت المقدس علاوه بر ایجاد غرور سبب شده بود تا از بررسی نظامی و چالش ها و مزیت های این عملیات ها غافل شده و بلافاصله وارد عملیات رمضان شویم.

 

  • ابهام و تردید در باره ورود به خاک عراق : برخی فرماندهان و نیروها فکر می‌کردند پس از فتح خرمشهر، عمدة سرزمین‌های ایران آزاد شده است و جنگ در این شرایط می‌تواند پایان یابد. بنابراین ابهام و تردید در مورد ادامة عملیات در خاک دشمن در بین برخی رزمندگان ارتش و سپاه وجود داشت و انگیزه و روحیة جنگندگی آنان همچون زمانی نبود که قوای متجاوز در خاک ایران حضور داشتند ضمن این که سربازان عراقی انگیزه بیشتری برای جنگیدن در خاک کشور خویش به نسبت داخل سرزمین ایران نداشتند. البته این دیدگاه چندان امکان ظهور و بروز نداشت، زیرا فضای عمومی کشور و روحیة اغلب رزمندگان با ادامة جنگ تا سرنگونی صدام حسین موافق و منطبق بود.

 

  • تصور نادرست ایران از وضعیت ارتش عراق و جنگیدن دشمن در زمین خود: ایران تصور صحیحی از واقعیت و تغییرات ارتش عراق نداشت. با عقب‌نشینی عراق به خطوط مرزی، آرایش دفاعی آنان بهتر و خطوط مواصلاتی آن‌ها کوتاه‌تر شده بود. عملیات بیت‌المقدس موجب شده بود تا احساس عدم انسجام و از هم گسیختگی ارتش بعثی عراق در ذهن برخی تصمیم‌گیرندگان عملیات و جنگ شکل بگیرد و اوضاع داخلی عراق پس از فتح خرمشهر نابسامان ارزیابی گردد. این در حالی بود که ارتش عراق مواضع خود را تقویت کرده بود و شرایط رزمی را در داخل خاک عراق با شرایط رزمی در داخل خاک ایران متفاوت ساخته بود، ولی ایران هنوز با مؤلفه‌های پیشین برنامه‌ریزی می‌کرد و می‌جنگید.

 

  • دیدگاه‌های ارتش و سپاه در مورد عملیات رمضان :با توجه به ساختار و سیستم پدافندی ارتش عراق در شرق بصره، فرماندهان ارتش انجام عملیات در این منطقه را موفق نمی‌دانستند.

طراحان ارتش با تکیه بر اصول نظامی دلایل خویش را چنین بیان می کردند :

  • مسطح بودن و باز بودن زمین منطقه عملیات

 

  •  فاصله بیش از 30 کیلومتری از خط تماس تا هدف عملیات یعنی تنومه و مسلح نمودن زمین منطقه

 

  • اکثر نیروهای رزمنده ایرانی را یگان‌های پیاده با تحرک کم تشکیل می‌داده و وسعت منطقه عملیاتی

 

  • وجود گرمای شدید در مرداد ماه خوزستان و همچنین احتمال خستگی سریع رزمندگان در حین اجرای عملیات  

 

  • کمبود دستگاه‌های مهندسی برای احداث خاکریز و جان پناه، ضریب پیروزی عملیات را کم برآورد می‌کردند.

 

  • اتکا منطقه عملیاتی به یک جاده مخصوص قاچاقچیان برای عبور یگان زرهی ، تدارکات ، پشتیبانی و ... که سبب کانالیزه شدن و ترافیک شدید می شد و هدف خوبی برای دشمن برای هدف قرار گرفتن آن می شد.

 

 

اما فرماندهان سپاه با انجام عملیات رمضان موافق بودند و دلایل موافقت آنان به شرح زیر بود :

  • ملت در امتداد پیروزی های قبل نیاز به ادامه این روند و استمرار پیروزی دارد و تصور می شد با انجام این عملیات دروازه های بصره فتح شده و در ادامه مردم شیعه بصره و جنوب عراق به کمک رزمندگان ایرانی آمده و رژیم بعث را از اریکه قدرت پایین می آورند به نحوی که بر اثر اطمینان خاطر فرماندهان به امام وی اطلاعیه ای به مردم بصره برای استقبال از رزمندگان صادرنمودند .

 

  • شهر بصره به عنوان بزرگترین بندر و دومین شهر بزرگ عراق بعد بغداد تهدید می شد.

 

  • تهدید دشمن از جناح و دور زدن آن برای پرهیز از مقابله با آن در تک جبهه ای بود یعنی در حالی که به کانال پرورش ماهی تکیه می دادیم دشمن را نیز در منطقه عملیاتی دور می زدیم.

 

  • برگشت نیروهای بسیجی اعزامی به جبهه که بعد از بیت المقدس به صورت گسترده ای به جبهه اعزام شده بودند و در صورت عدم استفاده و با اتمام ماموریت باید برای آنان  پایان ماموریت صادر می شد و به شهرهای خود برمی گشتند.

 

  • برگزاری اجلاس غیر متعهدها و نیاز به دست پر بودن مسئولین شرکت کننده در اجلاس فوق.َ