بستنی


سید صدرالله بلادی
عملیات کربلای یک آزادسازی شهر مهران در تیر ماه بسیار گرم 1365 رخ داد ، گرمای هوا و عطش نیروها را ‏جان به لب کرده بود ، برخی نظیر حسن نوابی و عبدالله رنجبر با دبه بیست لیتری و کلمن به دنبال تهیه آب ‏بودند تا اندکی از این سختی و دشواری را کاهش دهند ، با توجه به آتش شدید دشمن و هموار بودن زمین ‏منطقه تحرک و رفت و آمد در منطقه به سختی صورت می پذیرفت و نکته دیگر بنه تدارکاتی تیپ برای ‏پشتیبانی نیروها در اهواز و سنندج قرار داشت و دسترسی زمان طولانی به خود اختصاص می داد در حالی که ‏آزادسازی شهر مهران حیثیتی بوده و باید بر اساس فرمان امام آزاد می شد.‏


در همین لحظات که نیروها با این شرایط دست و پنجه نرم می کردند از دور متوجه ورود یک لندکروز به خط ‏مقدم شدند ، با نزدیک شدن ماشین متوجه شدند اس غلوم مسئول تدارکات گردان است که معلوم نبود از ‏کجا بستی فراهم نموده و در زیر آتش دشمن و گرمای هوا آن را بین نیروهای مستقر در خط مقدم مهران را ‏توزیع کرد ؛ من واقعا آن روز از استاد غلام مروج و عملکرد وی تعجب کردم و در عین حال درایت و شجاعت ‏او را تحسین کردم .‏


‏#عملیات_کربلای_1
‏#آزاد_سازی_مهران
‏#اس_غلوم
‏#استاد_غلام_مروج
http://telegram.me/safeer59‎
http://Www.Safeer.blogfa.com

به شرط لبخند


راوی : باقر اسدیان
درست پس از رسیدن بچه ها در عملیات کربلای یک (در منطقه مهران) و مستقر شدن درپشت خاکریز پس از چند ساعت اعلام شد منتظر پاتک باشند و چند دقيقه بعد آتش سنگين دشمن شروع شد . از طرفي گرمای طاقت فرسا و استقرار درسنگرهایی که بدون سقف به دست خودمان حفر شده بود تشنگي شديد را بر ما دو چندان مي كرد و هرچه آب می خوردیم هنوز هم عطش داشتيم.


"عبدالله رنجبر" و"محسن اکبری" برای بچه ها شخصاً با ماشین لندکروز تراورس ، غذا و آب می آوردند و شرط تقسيم اقلام ، بين بچه ها آن بود که باید لبخند مي زدند و سهميه خود را دريافت مي كردند تا در آن گرما و آتش روحیه ها حفظ شود و برای دفع پاتک احتمالی دشمن آماده تر شوند. اين دو فرمانده عزيز هميشه و در شرايط سخت هم به فكر روحيه دادن به بچه ها بودند.

#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59

تریل سفید


◄ نجف زراعت‌پیشه
در عملیات کربلای یک در منطقه مهران من جزو نيروهاي واحد طرح و عملیات بودم و براي سركشی نيروها و دريافت گزارشات با يك موتور 250 تريل نو سفیدرنگ مرتب در حال تردد در منطقه عملیاتی بودم. با تغییر سه بار مأموریت تیپ در منطقه مهران، ترددهای من هم در منطقه قلاویزان، شهر مهران و نقاط دیگر بیشتر شده بود. سومين روز مأموریتم باك موتور را پر از بنزين كردم و به سمت قرارگاه فرماندهی تیپ در ورودی شهر مهران حركت كردم. پس از رسيدن، موتور را بين سنگر فرماندهي و طرح عمليات گذاشتم و با چند نفر از دوستان براي انجام فريضه نماز مغرب مهيا شديم.


در بين نماز جماعت بودیم که با صدای انفجار عظیمي همه روی زمین درازکش شديم، و بعد از فرونشستن گردوخاک سراسيمه بيرون سنگر آمديم. خمپاره‌اي درست به باك پر از بنزين موتور اصابت كرده بود و تلاش ما برای خاموش کردن موتور به‌جایی نرسید و تنها چند دقيقه بعد، از موتور صفرکیلومتری كه تنها سه روز قبل آن را تحويل گرفته بودم فقط اسكلتي بر جاي ماند! و راكب آن باز هم از شهادت و رسيدن به قافله دوستان آسماني خود جا ماند.


#تریل_250_هوندای_سفیدرنگ
#نجف_زراعت_پیشه
#عملیات_کربلای1
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

http://telegram.me/safeer59

غیرمنتظره


◄زریر ظهیرنژاد
در عملیات کربلای یک در تیر 1365 با نیروهای تیپ پس از استراحتی کوتاه وارد شهر مهران شدیم. شدت آتش دشمن روی مهران، باغ‌ملک شاهی و ارتفاعات قلاویزان متمرکز بود پس از درگیری زیاد سرانجام دشمن عقب‌نشینی کرد. با آزادی ارتفاعات قلاویزان ساختمان فرماندهی عراقی به دست ما افتاد و ما از آن به‌عنوان مقر تاکتیکی فرماندهی، طرح و اطلاعات مخابرات تیپ استفاده می‌کردیم.


غروب یک از روزها مرتضی روحیان جانشین واحد طرح و عملیات تیپ در گوشه سنگر مشغول نماز خواندن بود، من بیرون ساختمان آمدم و یکی از نیروها را به واحد تدارکات فرستادم تا برای همه شام و آب و یخ بیاورد. ساعتی بعد ماشین با شام و یخ برگشت مایحتاج سنگر فرماندهی را تحویل گرفتم و شام را آماده کردم اما هر چه گشتم از مرتضی خبری نبود و او را پیدا نکردم.


با یزدان مویدنیا (حشم فیروز) فرمانده تیپ و سایر بچه‌ها شام خوردیم، نیم ساعتی گذشته بود که یکی از بچه‌ها با ماشین جلوی سنگر فرماندهی رسید و مرا صدا زد وقتی بیرون رفتم خبر شهادت مرتضی را به من داد، مات و مبهوت شدم، چطور امکان داشت کمتر از یک ساعت قبل، او داخل سنگر داشت نماز می‌خواند! گفتم باید او را ببینم، قاصد مرا به سمت لندکروزی برد که پیکر مرتضی را پشت آن روی پتو گذاشته بودند. چهره نورانی او زیر نور چراغ‌دستی که همراهم بود دو چندان می‌درخشید، با وجودی که به شهادت رسیده بود اما هنوز خونریزی زخمش قطع نشده بود.


بسیار بهم ریختم و مانده بودم چطور این خبر را به برادر یزدان که علاقه بسیار زیادی به مرتضی داشت بدهم! با سردرگمی و پر از تشویش و استرس به سنگر برگشتم و با حالت پریشان در سنگر قدم می‌زدم، یزدان که به حرکاتم مشکوک شد پرسید: چرا نگرانی؟! چیزی شده؟! سعی کردم از جواب دادن طفره بروم اما ناراحتی از سر و رویم می‌بارید و او هم دست بردار نبود و مدام علت ناراحتیم را می‌پرسید!


در همین لحظه نیروی پیک گردان وارد سنگر شد و یزدان از اوضاع خط و منطقه پرسید و پیک بی‌مقدمه گفت: مرتضی روحیان به شهادت رسیده. یزدان مات و مبهوت به من نگاه کرد، هول کرد و بی‌تاب شد! با ناراحتی از پیک پرسید، کی و کجا؟! مرتضی که ساعتی پیش اینجا بود، با اجازه چه کسی به خط درگیری رفته؟! پیک گفت: همراه بچه‌های شناسایی رفته بود که با انفجار خمپاره و اصابت ترکش در دم به شهادت می‌رسد.


ماشینی که پیکر مرتضی در آن بود هنوز حرکت نکرده بود یزدان از سنگر بیرون دوید و به‌طرف ماشین رفت، لحظات وداع با آه و اشک جانسوز یزدان و همه ما همراه بود و بسیار سخت گذشت و تا پایان عملیات و مأموریتمان در آن منطقه حس و حالی برایمان باقی نماند. یاد و نام مرتضی روحیان همچون همه شهدای جنگ همیشه جاودان باد.


#مرتضی_روحیان
#عملیات_کربلای1
#مهران
http://telegram.me/safeer59

هندوانه خوشمزه : 


نجف زراعت پیشه
از اردیبهشت 1365 ارتش عراق تحت استراتژی دفاع متحرک اقدام به تهاجم به 12 محور عملیاتی نمود شاید بتواند تا اندازه ای به نیروهای خویش روحیه داده و از فضاحت از دست دادن رودخانه اروند رود (شط العرب) بکاهد ، یکی از این نقاط مهران بود ، فرماندهان عراق عنوان نموده بودند مهران به جای فاو ....
اواخر مهر ماه بود ، گرمای هوا ، خاک نرم و جانواران موذی و آتش شدید دشمن از مشخصات ویژه منطقه عملیاتی کربلای یک بود ، تیپ 15 امام حسن مجتبی همگام با سایر یگان های عملیاتی رهسپار صالح آباد مهران شد ، در این زمان به همراه برادر عباس حیدری طبق دستور برادر حشمت ما در منطقه شط علی و هور العظیم مستقر بودیم ؛ ظاهراً عراق قصد تحرکات زیادی در محورهای عملیاتی داشت و هورالعظیم نیز یکی از این مناطق بود که باید تحرکات دشمن را پیگیری و به اطلاع قرارگاه می رساندیم

شهید سعید زربخش،برادران زاده حسن و نگارنده


با پخش مارش عملیاتی من و عباس حیدری به سمت مهران به راه افتاده و در مقر تیپ به سایر برادران طرح و عملیات پیوستیم .
ماموریت های سپرده شده به تیپ سه بار عوض شد و سرانجام پاکسازی شهر مهران و پیشروی در روستاهای فیروزآباد و ایجاد یک خط پدافندی به نیروهای تیپ سپرده شد. بعد از پیشروی و استقرار در خاکریز احداثی خودی منتظر پاتک های دشمن شدیم ؛ با روشن شدن هوا و تابش اولین اشعه های افتاب گرمای فلج کننده ای که امکان تحرک را از انسان سلب می کرد منطقه را فرا گرفت ، نداشتن امکانات اولیه بخصوص اب آشامیدنی نیروها را به شدت ازار می داد ضمن این که اتش توپخانه و ادوات عراق کل منطقه پدافندی را آماج خود قرار داده بود ، به دلیل اینکه منطقه عملیاتی تیپ روبروی شهر مهران کفی وهموار بود تردد نیرو و خودروها را با مشکل روبرو ساخته بود ، در همین زمان که برای بازدید منطقه با موتور به خط 27حضرت رسول ص رفته بودم با انبوه بشکه های اب آشامیدنی و قوطی های فلزی شربت حاوی اب لیموی خنک شبیه نوشابه های امروزی روبرو شدم که فعال بودن نیروی تدارکات و امکان پشتیبانی لجستیکی را نشان می داد در حالی که در خطوط ما اثری از پشتیبانی مشاهده نمی شد.
در برگشت به خط خودمان متوجه شدم که یک عدد لندکروز پر یخ را اورده اند ولی از اب آشامیدن خبری نبود لذا مجبور شدیم مقداری یخ بخوریم که بر تشنگی ما می افزود ؛ به دلیل اتش پرحجم دشمن مجبور شدیم با وسایل ابتدایی سنگرهایی احداث و در انها برای در امان ماندن ترکش های فراوان بیرون نزنیم.. تشنگی ، پرحجم بودن آتش دشمن ، گرمای شدید و نبود خاک ریز در خط پیش رو همه از دشواری خط دفاعی تیپ 15 امام حسن (ع) در عملیات کربلای یک در منطقه مهران بود.
انفجاراتی را در این منطقه درون سنگر احداثی به چشم دیدم که هیچگاه ندیده بودم ، لحظه انفجار و دیدن آتش هسته درون آن که براستی مرگ را روبروی انسان مجسم می کرد . لحظاتی قبل ماشین حامل تدارکات پس از ساعت ها از روبروی ما گذشت اما تا بسته های تدارکاتی به ما برسد ساعتی طول می کشد ضمن این که ما جزو نیروهای گردان نبودیم یعنی از قلم افتاده بودیم البته برخی اوقات این شرایط اجتناب ناپذیر می باشد .


در این لحظه در 5 متری سنگر هندوانه بسیار کوچکی را میان خاکها مشاهده کردم ، بلافاصله با یک پرش و جهش در میانه آتش شدید دشمن بیرون رفته و هندوانه که از رطوبت اطراف ان با خاک های نرم لایه ای گل آلود آن را احاطه کرده بود را به داخل سنگر اورده و معجزه وار از انفجارات توپ و خمپاره های اطراف هم در امان ماندم ؛ درون سنگر البته اگر بشود نامش را سنگر نهاد با یک مشت هندوانه را شکافته و با دست و روی خاکی و گلی و در شرایط کاملاً بهداشتی!!! مشغول خوردن هندوانه شدم شاید در عمرم چنین هندوانه خوشمزه ای نخورده ام هرچند رنگ ان به سفیدی گرایش داشت وگلی وخاکی و در غیر بهداشتی ترین وضعیت وگرم اما بسیار مزه داد. یادش به خیر اون روزها که هر سختی قابل تحمل بود برای ایران اسلامی در شرایط یکرنگی و یکدلی.........
#کربلای_1_مهران
#استراتژی_دفاع_متحرک
#فرهنگ_جبهه
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

محدوده روشن : 52

راوی: نجف زراعت پیشه
بعد از گردان سیف الله  گردان سیدالشهدا  ع مامور به خط پدافندی  فوق گردید و بعد از ان تیپ 15 امام حسن (ع) خط مهران را تحویل داده و به جنوب برگشت.
شهادت مرتضی روحیان:
مرتضی  روحیان از برادران طرح و عملیات امام حسین (ع)  از جمله افراد شاخص ، تاثیر گذار  ازلحاظ  روحیات و اخلاقی بود  به نحوی  که  در اولین بر خورد  با افراد  را جذب می کرد و از ان زمان ورود به طرح و عملیات  از روحیات وی  و نحوه  رفتار وی   خاطرات زیادی در ذهن من باقی مانده است  در عملیات کربلای یک و استقرار نیروها در خط مقدم نیروهای طرح  و اطلاعات  به طور مستمر از محل استقرار خویش در صالح اباد به بازدید  خط و مشورت راهکار ارائه دادن به فرماندهان   ورزمندگان مستقر  در خط  می پرداختند  در عصر 14/4/1365 بود که  یه دلیل شرایط حساس  وتحرک ارتش عراق  در مهران  ، مرتضی  برای  بازرسی و کنترل خط  رهسپار انجا گردید و کلت رولور خود را با گلوله های ان به من داد  و هرگز فکر نمی کردم  معانقه  و خداحافظی ما در این زمان  به قیامت  منجر می شود   و ساعت یک بامداد  مرتضی در 15/ 4/1365  در محور عملیات تیپ 15 امام حسن(ع)   در شهر مهران به شهادت رسید شهادت مرتضی  شدیدا از لحاظ   روحی روی من تاثیر گذاشت  وبه حال خودم غصه میخوردم  ایا ما پسرفت کرده ایم ، دوستان ویاران یک به یک  به شهادت مرسند  وما نظاره گر این وضعیت هستیم . مرتضی  را از زمان ورود در جنگ می شناختم  اگر چه من سن کمی دارم  اما مرتضی  چنان  با افراد انس می گرفت که  سریع افراد را  به خود جذب میکرد  هنوز حرفهای مرتضی در گوشم طنین انداز است که میگفت : من تعجب می کنم  چرا بعضی ها  به بهانه درس ، دانشگاه ،کار و....... جبهه را تحت الشعاع قرار داده  و علی رغم اینکه جبهه ها نیاز به نیرو دارد به سمت جبهه ها نمی ایند  ،   اینها نمی دانند  که اگر خدای ناکرده  مادر جنگ شکست بخوریم دیگر نه از درس  خبری هست ونه از کار و دانشگاه و کلا از  اسلام و ایران .

شهید مرتضی روحیان و نجف زراعت پیشه


 مرتضی در ادامه محبت های خویش  از زندگی شخصی خود نیز صحبت می نمود  از اینکه همسر و فرزندان وی  هم اکنون   در خانه محقری  زندگی می کنند  که فکر کنم ان هم اجاره ای  است . ولی با تمام این مشکلات  باز هم جنگ را رها نکرد  و استوار و مقاوم  در تمامی لحظات  با چهره ای  خندان وشاد که از جمله خصوصیات  بارز وی به شمار می رفت؛  در  جبهه ها ماند و برای لحظه ای ان را ترک نکرد . وی به فکر جاه و مقام نبود  و از گرفتن  مسئولیت  گریزان  بود  بطوریکه هنگامی که  برای ماموریتی به قرار گاه  غرب امده بود  مسئول  قرارگاه  مخفیانه  مرتضی را به عنوان  معاون خود معرفی و می خواست که پس از مدتی دیگر  او را به عنوان   فرمانده قرار گاه  گذاشته  و خود از انجا برود  که مرتضی  به محض اطلاع  از  موضوع  ناراحت شده  و همان  موقع  از غرب به سمت  جبهه های  جنوب می اید . از خصوصیات  مرتضی  اهمیت  زیاد  به نظم و انضباط   بود  به طوری که بی نظمی را تحمل نمی کرد و سعی در  اصلاح و ایجاد هماهنگی  در کارها می کرد .  موارد  ذکر شده  در مورد  مرتضی  مصداق  مشتی از خروار است امیدوارم  که مرتضی  و سایر دوستان   شهید مان  مارا در یوم الحسره و روزی که هیچ  مفر  و راه  فراری  برای ان ندیده ام  شفاعت کنند
سرانجام تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع):
تضاد فرهنگی و تحکم سازمانی :
در این زمان  درگیری نیروی تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع)  با نیروی جدید الورود   به مرحله خطرناکی  رسیده بود  وتفاوت های  فرهنگی و اختلافاتی که ریشه در  تاریخ این قومیت ها داشت  در کنار بد سلیقگی در  اجبار پیوند این  دو فرهنگ و دستور سازمانی برای سازماندهی در کنار هم سبب شد  نیروهای  تیپ امام حسن (ع) که طی  شش سال علی رغم  اینکه  از استان های ( 18 استان )  مختلف گرد هم جمع شده بودند  باتوجه به دخیل بودن   عامل اختیار  و عدم  اجبار  سبب  به نمایش گذاشتن  بهترین روابط  اخلاقی و اسلامی  وانسانی  و در نتیجه ارایه رزمی  شجاعانه  همه  با صحنه های بیاد ماندنی  از فرهنگ  ایثار و  و اخلاق دینی  در دفاع  مقدس گردید.
#محدوده_روشن_51
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#تیپ_48_فتح
#مرتضی_روحیان
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 51

راوی: نجف زراعت پیشه
کلید را وارد کرده و استارت زدم ماشین حرکت شدیدی نمود وخاموش شد ظاهراً در دنده بود ، بارها در هنگام  رانندگی دوستان وحرکت لندکروز و ماشین ها به حرکات  پا ودست  رانندگان دقت کرده بودم بلافاصله ماشین را خاموش کرده و به دلیل اینکه انتهای خاکریز  خالی و از وسعت  نسبتا زیادی برخوردار بود و میدان عمل برای رانندگی بی خطر من کافی بود یعنی شانس آوردم عقبه خاکریز برای جای مانور لودر و بلدزورها میدان تقریباً وسیعی بود و آزادی عمل بیشتری داشتم، چند بار خاموش شد و نهایتا  موفق    به راه اندازی  ان به سمت جلو شدم و اصلاً  کنترلی روی ان به صورت  واقعی نداشتم.
گردان سیف الله از نیروهای کهگیلویه و بویر احمد خط مهران را پدافند می نموده و در حال استقرار و زدن سنگرهای اجتماعی بودند .سعی می کردم از منتهی الیه کناری خاکریز عبور نمایم تا خدای نکرده اتفاق خاصی نیفتد ، دلم در سینه به شماره افتاده بود ..... در همین حین یکی از رزمندگان گردان سیف الله   در انتهای خط که مشغول ساختن سنگر اجتماعی بود روبری ماشین ایستاد و با صدای بلند گفت که بیا تا گونی و تراورزها را برای احداث سنگر اجتماعی با ماشین ببریم و من که تازه ماشین یادگرفته بود سرم را از پنجره ماشین بیرون آورده و با فریاد گفتم پدر امرزیده  تا تو را له نکرده ام  از مقابل ماشین  برو کنار الان زیر ماشین می روی...صدای من آنقدر بلند و رسا بود و از طرفی به واسطه عضویت در طرح و عملیات و شناختن من بلافاصله کنار رفت و من ماشین را به ابتدای خط آوردم.
نهایتاً ماشین را به نزدیک  حبیب در ابتدای خط برده  وبلافاصله جهت جلوگیری از اتفاق های غیر قابل پیش بینی و موارد مشابه  ماشین راخاموش کرده و سریع از ماشین بیرون پریده  وبه نزد حبیب  رفته و کلیدها را به دستش دادم . حبیب گفت  چرا ماشین را خاموش کردی ؟  بشین تا به قرار گاه برویم  و من گفتم:  نه حبیب جان تا شما هستی  من  رانندگی نمی کنم  و از مهلکه نجات یافتم و ماجرا به خیر گذشت.

خاکریز دو جداره و رانندگان ناشی


راننده ناشی :
در خاکریز دو جداره ایجاد شده فقط امکان عبور دو ماشین سبک و ان هم مماس با هم یا یک تانک و نفربر نظامی میسر بود و وسیله روبرویی باید در کنار و در دامنه خاکریز ایستاده تا بتواند بعد از رفتن آن عبور نماید من و مسلم رضایی از نیروهای اطلاعات نوبتی با جیپ مخصوص موشک تاو در خط ماموریت می رفتیم ، مسلم هم مثل من  اشنایی با رانندگی نداشت  و بین  من و او دعوایی سر رانندگی جیپ شد  ودر نهایت قبول نمودیم  که رانندگی مسیر را بین  هم تقسیم  کنیم .موقع غروب بود و من ناشی در حال رانندگی بودم و چون دشمن روی منطقه دید داشت کوچکترین روشنایی و با موشک یا ادوات زده شود و به همین خاطر تمام فیوزها قطع و در تاریکی مطلق به پیش می رفتیم و برای خودمان نیز رجز می خواندیم.
در تاریکی هوا یکدفعه متوجه صدایی وحشتناک از جلو شدیم با دقت کردن متوجه شدیم یک خشایار و نفربر از روبرو می آید :
تصور کنید چراغی برای علامت نداریم ......بوقی برای اعلام خطر نداریم......راننده ناشی و ..... فقط راه برای عبور دو ماشین سبک آنهم با رد شدن با احتیاط از کنار هم و یا یک نفربر یا تانک به تنهایی میسر بود
فرصتی برای پریدن و ترک ماشین را نداشتیم و از سوی دیگر بیت المال بود و در آن زمان از جان ما هم برایمان مهم تر بود....چه باید می کردیم.......له شدن و مرگ در پیش روی خویش متصور نمودیم..... لحظات به سرعت می گذشت و تصمیم گرفته شده با زندگی و مرگ ما ارتباط داشت
جیپ های ادوات و موشکی یک دنده کمکی برای عبور از سطوح شیبدار و مناطق نیاز به قدرت داشت از آن استفاده می شد .... انگار ی کسی به پشت کله ما زد و دست ما دنده کمکی را فعال کرده و یکدفعه از خاکریز چهار متری بالا رفته جوری که انگار روی دیوار پشت بام نشسته باشی  به سمت دشمن  بالا رفتم و مثل الا کلنگ روی ان متوقف شدیم  و روبروی ما در ان سوی خا کریز منطقه  الوده به میدان  مین  بود  که خدا خیلی به ما رحم کرد . حالا منطقه پشت خاکریز به سمت عراق آلوده به میدان مین بود و اگر پایین می رفتیم چه اتفاقی می افتاد؟
 باعبور تانک، مجددا  دنده عقب گرفته وپایین امدم حالا جیپ سبک  و از این ارتفاع بالا رفتن  وچپ نکردن خود قسمت حساس این قصه است و به راه خویش ادامه دادیم و یکبار دیگر خداوند ادامه حیات را برای من رقم زده اما مسلم رضایی در عملیات بعد به قافله شهیدان پیوست . 
#محدوده_روشن_51
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#کربلای_یک_آزادسازی_مهران
#راننده_ناشی
http://telegram.me/safeer59

محدوده روشن : 50

راوی: نجف زراعت پیشه
خاکریز دو جداره :
با تاریکی هوا و جهت  زدن  خاکریز جهت حفاظت رزمندگان و احداث سکوی مستحکم واجتماعی  لودر و بلدوزرها وارد خط مهران شده و شروع به احداث خاکریز دوجداره برای کور نمودن دید و تیر دشمن کردند  و من به دفعات برای بازدید و یا رساندن پیام های  طرح وعملیات و فرماندهی با موتور250 تریل به سمت  منطقه می رفتم.خلاصه طی دوشب فعالیت شدید  مهندسی منجر به احداث خاکریز دو جداره بلند جهت امنیت  نیروها شد که امتداد ان به شهر مهران نیز می رسید  وسبب شد که نیروهای ما در پناه این خاکریز دوجداره مرتفع از دید وتیر مستقیم دشمن در امان بمانند.
گرازهای وحشی :
یکبار در ساعت 2 نیمه شب  که بدون اسلحه به سمت   خط پدافندی مهران  رفتم  در میان راه و در بیشه زار کنار رودخانه گاوی به یکباره  موتور خاموش شد . خاصیت جنس خاک مهران نرم وپوک بودن است که تا زانوها به راحتی در ان فرو می رفت   و برای حرکت موتور مشکل درست می کرد ؛ در حا ل هندل زدن  برای روشن کردن موتور بودم که یکدفعه مشاهده نمودم گرازی با چهار ،پنج بچه روبروی من در حال حرکت وعبور بودند  و چون خطرات گراز و وحمله غافلگیرانه انها شنیده بودم طبق تجارب قدیمی ها بدون حرکت  ایستادم  تا انها رد شده و سپس با روشن نمودن موتور به سمت خط مقدم به راه افتادم  .این امر سبب شد تا در دفعات بعد اسلحه و نارنجک را حتماً به همراه خویش ببرم چرا که به غیر از موجودات وحشی امکان داشت با نیروهای گشت شناسایی عراق روبرو شوم.

خاکریز


تریل سفید :
همانگونه که گفتم در عملیات کربلای یک در شهر مهران از جانب طرح و عملیات یک دستگاه  موتور 250تریل سفید نو از تدارکات تحویل گرفته و برای انجام ماموریت های محوله  مرتب به سمت ارتفاعات  قلاویزان و سایر خطوط و مناطق عملیاتی منطقه در تردد بودم چرا که ماموریت های محوله به تیپ چند بار تغییر نمود و ما مجبور بودیم برای هر مورد از مناطق مشخص شده از سوی قرارگاه به طور مستمر به مناطق فوق رفته تا ضمن شناسایی و آشنایی با منطقه در صورت قطعی همراه نیروهای عمل کننده در منطقه حضور داشته باشیم.
چندین روز از حضور ما در منطقه عملیاتی گذشته بود و در غروب روز سوم باک موتور را کاملا  از بنزین موجود در منبع بزرگ واقع در منطقه پر کرده و چون هوای منطقه در حال تاریک شدن بود به سنگرهای فرماندهی در ورودی مهران مراجعت کردم ، سنگرهای واحدها از گونی های خاک با ارتفاع بلند ساخته شده بود و فاصله بین آنها نیز در حکم یک پناهگاه به شمار می رفت لذا موتور را برای حفاظت از آتش دشمن حدفاصل سنگر فرماندهی تیپ و طرح و عملیات گذاشته و برای ادای نماز مغرب و عشا وارد سنگر شدم و مشغول نماز مغرب و عشا شدم.
به یکباره خمپاره ای   دقیقاً حد فاصل دو سنگر طرح و فرماندهی  اصابت وصدای انفجار وحشتناکی به دنبال  داشت ، با صدای انفجار عظیم همه روی زمین خزیدییم ؛  بلافاصله  روشنایی و اتش شدید همه را به سمت  بیرون سنگر کشید ، شعله آتش بود که فضای منطقه را مثل روز روشن کرده بود  شدت شعله ها چنان زیاد بود که کسی را جرئت نزدیکی به آن نبود با هر روشی که به نظرمان می رسید سعی در خاموش نمودن آتش نمودیم اما تلاش ما ، نبود امکانات و شعله های زبانه کشیده سبب سرایت آتش به تمام نقاط موتور و خصوصاً باک آن شده و بعد از چند دقیقه از لحظه انفجار از موتور تریل 250 نو  فقط اسکلتی سوخته و جزغاله شده  بر جای ماند اما راکب نگون بخت جان سالم به در برد تا شاهد پر کشیدن یاران و دوستان در عملیات های بعدی باشد.
آزمون   سخت :
در خط مهران مهندسی رزمی تیپ شروع به احداث خاکریز برای محافظت خط و نیروها از دید و تیر دشمن نمود . صبح روزی که گردان امام حسین (ع) جایش  را به گردان سیف الله داده بود به خط رفتم  در انجا برادر حبیب الله شمایلی درحال توجیه  وبازدید از خط بود تا من را دید کلید لندکروز رابه من داد تا ماشین را از انتهای خاک ریز دوجداره بیاورم نه رو داشتم بگوییم حبیب جان  من رانندگی بلد نیستم  واینکه خجالت می کشیدم و نه جرات آوردن ماشین بدون اطلاع از نحوه رانندگی را  به عنوان یک نیروی طرح داشتم ، لذا  دل به دریا زدم و به انتهای خط رفتم  وسوار لندکروز شدم .
#محدوده_روشن_50
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#کربلای_یک_آزادسازی_مهران
#استراتژی_دفاع_متحرک
http://telegram.me/safeer59

غیر منتظره

راوی : زریر ظهیر نژاد

نیروهای تیپ 15 امام حسن مجتبی ( ع ) پس از استراحتی کوتاه، وارد مهران شدند. شدت آتش تهیه دشمن روی شهر مهران، باغ ملک شاهی و ارتفاعات قلاویزان متمرکز بود. درگیری شدت یافت.پیش روی ادامه یافت و با آزادی ارتفاعات قلاویزان و عقب نشینی دشمن ساختمان فرماندهی عراقی ها به عنوان مقر تاکتیکی مخابرات انتخاب کردیم. غروب شد.

شهید مرتضی روحیان جانشین واحد تیپ 15 امام حسن مجتبی ع

مرتضی روحیان جانشین واحد طرح و عملیات تیپ  گوشه ای ایستاده و  نماز می خواند. گرمای مهران بیداد می کرد ، یکی از بچه ها را فرستادم که شام و آب و یخ بیاورد. با یزدان فرمانده تیپ 15 امام حسن مجتبی ع سرگرم صحبت بودیم. تویوتایی حامل بار یخ و کنسرو جلوی مقر یگان توقف کرد. مایحتاج سنگر فرماندهی را تحویل گرفتم و شام آماده شد.

به بیرون سنگر نگاه کردم. از مرتضی خبری نبود. با یزدان  و سایر بچه ها سر سفره نشسته و شام خوردیم ، نیم ساعتی گذشت. یکی از بچه ها جلوی سنگر فرماندهی آمد و صدایم زد. بیرون رفتم. از شهادت مرتضی گفت. باورم نمی شد ؛ او که سالم و سر حال کنار خاکریز مشغول نماز بود. باید حتماً می دیدمش. قاصد مرا به سمت تویوتایی برد که به واحد تعاون شهداء می رفت. مرتضی  پشت ماشین آرام خوابیده بود. چراغ قوه را از جیبم در آورده و روشنش کردم. پیکر شهید زیر نور چراغ نمایان شد. مثل همیشه لباس خاکی کره ای به تن داشت. قوی هیکل و زیبا رو . روی پتویی دراز کشیده بود و خون از عقب ماشین می ریخت و زمین را سرخ گون می ساخت. دنیا دور سرم می چرخید. به هیچ جا بند نمی شدم. وای اگر فرمانده تیپ بفهمد!

بزدان حشم فیروز فرمانده تیپ علاقه خاصی به مرتضی  داشت ، نمی توانستم او را از این راز با خبر کنم. با خودم کلنجار می رفتم ، سرشار از سردرگمی پنهانی سنگر را قدم می زدم. یزدان به حرکاتم مشکوک شد. پرسید : نگرانی، چی شده زریر؟ ناراحتی از سر و رویم می بارید. مِن مِن کنان جواب دادم: ه... ی ... هی... هیچیم نیس. نه ! خوب خوبم.

یزدان این بار با قاطعیت گفت: اگه دروغ بگی پای خودت. اما قیافه ات که داد می زنه یه خبرایی هس. دست بردار نبود. با بی سیم ور می رفتم و با بی سیم چی یکی از یگان ها مشغول صحبت شدم. در همین حین پیک گردان رسید. یزدان از اوضاع خط و منطقه درگیری سوال کرد. پیک هم نگذاشت و نه برداشت، رُک و پوست کنده خبر شهادت مرتضی را به یزدان داد. روحیان شهید شده... همین.

 

فرمانده هول شده بود. بی تابی می کرد. یزدان از پیک پرسیده بود که مرتضی به دستور و با اجازه چه کسی به خط درگیری رفت. پیک هم جواب داد : همراه گردان شناسایی عملیات پیش روی می کرد که یک باره خمپاره ای به زمین اصابت می کند او هم در جا شهید می شود.

لحظات به سختی و کندی در حرکت بود ، پس از وداع با پیکر شهید، تویوتا به طرف واحد تعاون شهداء حرکت کرد.

#مرتضی_روحیان

#تیپ15_امام_حسن_مجتبی

#عملیات_کربلای_یک_مهران

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

https://www.aparat.com/najaf46

 

شجاع و رئوف

راوی : عبدالصاحب مرائی

در بهار سال 1365 دشمن با در پیش گرفتن استراتژی دفاع متحرک به تعدادی از خطوط عملیاتی حمله کرده و چند منطقه از جمله شهر مهران را به اشغال خود در آورد ، ضرورت بازپس گیری این مناطق از دست دشمن تمام هوش و حواس فرماندهان را به خود جلب کرده بود .

در همین زمان نیز برای تقویت و پشتیبانی از تیپ۱۵ امام حسن مجتبی ع و تبدیل آن به یک لشکر قدرتمند نیروهای استان کهگیلویه و بویراحمد را که تا کنون یگان مستقلی نداشته و تحت امر لشکر 25 کربلا بودند به آن ملحق نمودند. با پیوستن نیروهای تازه نفس جدید تیپ وارد عملیات کربلای 1 در روند آزادسازی شهر مهران در تیر ماه 1365 شد.

شهیدان حسن نوابی،داوود دانایی ، محسن اکبری در کنار برادران مرائی و اخلاص نیا

از پادگان شهید ناصر کاظمی در قروه کردستان به منطقه عملیاتی شهر مهران حرکت و در صالح آباد مهران  مستقر و چند روزی خود را برای سازماندهی و آمادگی نیروها در حال آماده سازی بودند ، در حالی که گرمای زیاد آن منطقه استقرار را برای ماندن مشکل کرده و نیروها را کلافه کرده بود.

با اعلام صدور دستور عملیاتی و ورود نیروها به عملیات کربلای یک گردان های تیپ شامل نیروهای قدیمی و جدید در یک تجربه عملیاتی جدید وارد شهر مهران شدند. شب با عبور از منطقه پوشیده شده از خارهای سخت با ارتفاع بلند را طی کرده تا به خاکریزی که تازه توسط واحد مهندسی ایجاد شده و در دشت مهران در جناح راست  ارتفاعات قلاویزان حالت دشتبان پیدا کردیم.

درگیرهای پراکنده از دو طرف شروع شد و از طرفی بمباران های پیاپی دشمن بابت سقوط و از دست دادن مهران برای دشمن سخت بود ، در آن گرمای شدید و تابش مستقیم آفتاب ، تشنگی و نبود آب امان نیروها را بریده بود و تسلط دشمن بر منطقه و داشتن دید و تیر روی دشت مهران و جاده مواصلاتی امکان رسیدن  نیازهای تدارکاتی و لجستیکی  را مشکل کرده بود.

حسن نوابی از پاسداران شجاع  و دلیر شهرستان بروجرد و از فرماندهان باسابقه نیروها در تیپ 15 امام حسن مجتبی ع بود و از آنجایی که توان دیدن تشنگی نیروها را  نداشت با یک بشکه ۲۰ لیتری که یکی از رزمندگان به عنوان پوشش او محافظت می کرد جلو چشم نیروها و دید دشمن  با شجاعت وصف نشدنی که هیچ کس نمی توانست مانعش شود بسوی نهر آبی که بین ما و دشمن بود حرکت و زیر آتش خود را به  آب رساند در حالی که همه آرزوی این کار را داشتند  اما حسن تنهایی و به خاطر این که به رزمنده دیگری آسیب نرسد بشکه را از آب پر کرده و به بچه های رزمنده  رساند.

حسن درب بشکه را آب پر می کرد به طوری که فقط لبان نیروها تر شود و به کل رزمندگان آب برسد و این کار را به نحو احسن و با اشک شوق و تشویق نیروها انجام داد ، در حالی که با توجه به آتش شدید دشمن تعداد زیادی از نیروها زخمی و چند نفر از بچه های گردان از جمله احمد دستاویز ، جعفری و۰۰۰ شهید شدند.

با پایان ماموریت گردان ما بحث جایگزینی پیش آمد و گردان تازه نفس جایگزین گردان ما در خط مقدم شد و حرکت را به سمت عقبه با رعایت فاصله به صورت  ستونی پیاده طی می کردیم در حالی که بمباران های مداوم دشمن قطع نمی شد تا این که توسط چند هواپیمای میگ دشمن ستون نیروها در حین حرکت بمباران شدیم و چند نفر مجروح و نورالله کاظمیان با وضعیت وخیمی شهید شدند.

شهید نورالله کاظمیان در جمع همرزمان

حسن که مثل همیشه آخرستون نیروهای گردان برای کنترل قرار می گرفت تا کسی عقب نماند و به افراد با با جثه ضعیف و بنیه کم توان جسمی کمک کند ، یک مرتبه چشمانش به تن پاره پاره شهید نورالله کاظمیان افتاد و توان خود را از دست داد و روی خاکها به زمین نشست و با اشاره دست و چشمان گریان نیروها را از این صحنه دور کرده تا به حرکت خود ادامه دهند و خودش بالای سر وی نشست  چون علاقه زیادی به این شهید داشت.

حسن نوابی سرانجام در عملیات کربلای 5 در 27 دی ماه 65 در حالیکه نیروهای خود را به سمت دژ دشمن در جلوی نهر جاسم هدایت می کرد بر اثر اصابت گلوله دشمن به آرزوی دیرینه خود رسید و به شهادت رسید و در همین عملیات همشهری و دوست صمیمی او منوچهر علئی نیز به شهادت رسید .

#حسن_نوابی

#کربلای_5_نهر_جاسم_شلمچه

#ایثار
#فرهنگ جبهه

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

https://www.aparat.com/najaf46

 

چراغ های بی فروغ : از آفتاب تا چلچراغ و فروغ جاویدان

عملیات های نظامی سازمان مجاهدین خلق(منافقین خلق)
عملیات چلچراغ
عملیات آفتاب سازمان منافقین (ارتش آزادی بخش ملی ایران) در اول فروردین 1367 در جبهه شوش تجربه‌ای برای رهبران سازمان شد تا از نیروهای بعثی دشمن بیش از پیش کمک بگیرند. با جلسات محرمانه‌ای که سرکرده منافقین با صدام و فرماندهان آن داشت تصمیم می‌گیرند که از حمایت‌های گسترده آنها بهره‌مند شوند. صدام با تجهیزات فراوانی شامل چندین دستگاه خودروی زرهی، ۱۰۰ قبضه تفنگ ۱۰۶ میلیمتری، ۳۰۰ قبضه انواع خمپاره اندازهای ۶۰ و ۸۱ کماندویی، ۱۰۰ قبضه توپ پدافند هوایی، ۸۰ قبضه دوشکا و ۵۰ قبضه موشک دوش پرتاب سهند در اختیار منافقین قرار داد.
شب قبل از شروع عملیات تمام محورهای منطقه توسط توپخانه ارتش عراق زیر آتش قرار گرفت. این آتش راه را برای منافقین باز کرد تا شهر را به تصرف درآورند. این در حالی است که شهر مهران خالی از سکنه بود و منافقین یک شهر خالی از سکنه و نیمه ویران را کاملا ویران ساختند. منافقین با تبلیغات فراوان این تصرف را برای خود فتح الفتوحی دانستند.سازمان عمل کننده: یک لشکر پیاده مکانیزه ارتش عراق و 3000 نفر نیرو از سازمان منافقین که در 15 گروه سازماندهی شده بودند ازساعت 23 تاریخ 28 خرداد 1367 تهاجم خود را به مهران آغاز کرد. در حالی که نیروهای خودی ،در مواضع مسلط و دارای دید وتیر مناسب مستقر بودند.
پیش از آغاز درگیری،عراق همگام با اجرای آتش سنگین توپ خانه در محور قلاویزان وشلیک گلوله های منور در محور کنجان چم،زمینه ی نفوذ گروهی از منافقین را به منطقه فراهم کرد که لباس سربازان ارتش جمهوری اسلامی ایران را پوشیده بودند. بدین ترتیب گروه های سازمان دهی شده ی منافقین توانستند در حد فاصل تپه ی 270 تا پاسگاه مرزی تعان از نقاطی که پوشش دفاعی مناسبی نداشتند، با استفاده از زبان فارسی به عقبه ها نفوذ کرده،منتظر دریافت دستور بمانند.

عملیات چلچراغ ارتش آزادی بخش ملی ایران


پس از اجرای آتش تهیه ،دشمن توانست با ایجاد رخنه در خط پدافندی لشکر16 زرهی قزوین ،از آن عبور و با بستن جاده ی مواصلاتی و تنگه ی کنجان چم،لشکر امیرالمومنین را محاصره کند. درهمین زمان،گروه های سازمان دهی شده ی منافقین که از مدتی قبل در عمق منطقه پخش شده بودند،با پشتیبانی ارتش عراق به مهران حمله کردند. در ساعت 8:30 روز 29 خرداد 1367 شهر مهران برای سومین بار اشغال شد. منافقین سپس نیروهای خود را درمنطقه گسترش دادند و از تنگه ی کنجان چم تا حوالی شهرک ملک شاهی و از سه راهی صاحب الزمان تا شیار آبزیادی را تصرف کردند. در اشغال سوم مهران،حدود 250 نفر از رزمندگان اسلام شهید یا اسیر شدند که طی روزهای اشغال،منافقین تعدادی از اسیران را سر بریدند و بقیه را به اردوگاه های منافقین در عراق منتقل کردند.

 

 

 تابلو ورودی شهر مهران در هنگام اشغال شهر مهران
عملیات چلچراغ منافقین29/3/67 که به اشغال مهران،قلاویزان،کومک،زالوآب،کج،کانی سخت،دراجی منجر شد سبب ناامن شدن عقبه نیروها در جاده اسلام آباد به مهران شد به مدت 11 ساعت طول کشید و غرور ناشی از فتح شهر خالی مهران سبب سر دادن شعار امروز مهران فردا تهران در میان آنان شد و مقدمه ای برای انجام عملیات فروغ جاویدان که با شعار دیروز مهران امروز تهران تهاجم سراسری خویش را برای فتح 36 ساعته تهران و براندازی نظام جمهوری اسلامی به خیال خام خویش در سوم مرداد 1367 آغاز کردند اما غافل از گرفتار شدن در کمین و مرصاد......
#عملیات_چلچراغ_ارتش_آزادی_بخش_ملی
#سازمان_مجاهدین_منافقین_خلق_ایران
#مقطع_پایانی_جنگ_عراق_علیه_ایران
#آسیب_شناسی_جنگ_دفاع_مقدس

http://telegram.me/safeer59

 

ناشی

عملیات کربلای 1 در خط مهران مهندسی رزمی شروع به احداث خاکریز برای محافظت خط و نیروها نمود. در آن زمان در واحد طرح و عملیات بوده و درس های بسیاری فرا گرفتم ، به همراه برادر حبیب الله به خط آمدیم ، ماشین در انتهای خط بود و فاصله ای طولانی بود ، حبیب الله شمایلی کلید لندکروز جدیدها را به من داد تا آن را به ابتدای خط بیاورم .
زمانی که برای آوردن ماشین برادر حبیب الله شمایلی که در انتهای خاکریز دو جداره پیاده به سمت آنجا حرکت کردم ، ماشین را روشن نمودم ولی نمی توانستم آن را حرکت دهم به جای حرکت به جلو عقب می رفتم ، ماشین چند بار خاموش شد و با هر مصیبتی بودم ماین را به حرکت در آورده و با ترس و احتیاط به سمت ابتدای خاکریز به حرکت درآوردم؛ آخه رو نداشتم به حبیب الله بگم رانندگی بلد نیستم.....

ایستاده از راست کمال جعفریان،شهیدان ناصر بهبهانی و حبیب الله شمایلی،زراعت پیشه،اسلامی و علی نژاد
گردان سیف الله از نیروهای کهگیلویه و بویر احمد خط مهران را پدافند می نموده و در حال استقرار و زدن سنگرهای اجتماعی بودند .
سعی می کردم از منتهی الیه کناری خاکریز عبور نمایم تا خدای نکرده اتفاق خاصی نیفتد ، در همین زمان یکی از نیروهای گردان سیف الله روبری ماشین ایستاد و با صدای بلند گفت که بیا تا گونی و تراورزها را برای احداث سنگر اجتماعی با ماشین ببریم
و من که تازه ماشین یادگرفته بودم با فریاد گفتم برو کنار الان زیر ماشین می روی...صدای من آنقدر بلند و رسا بود و از طرفی به واسطه عضویت در طرح و عملیات و شناختن من بلافاصله کنار رفت و من ماشین را به ابتدای خط آوردم.
برای جلوگیری از مسائل بعدی در یک حرکت سریع ماشین را خاموش و به سرعت بیرون ماشین پریده و کلید را به سمت حبیب گرفتم ، حبیب الله با تعجب پرسید :چرا ماشین را خاموش کردی؟ باید برویم قرارگاه...
و من نیز گفتم تا شما هستی من رانندگی نمی کنم و ماجرا به خیر گذشت...البته در همین خط مهران با جیپ طرح و عملیات به همراه شهید مسلم رضایی تمرین کرده تا تونستیم در مراحل بعدی با اعتماد به نفس رانندگی کنیم.
یاد همه شهیدان خصوصاً حبیب الله شمایلی و مسلم رضایی از خرم آباد گرامی باد.

راوی : نجف زراعت پیشه  (نجف زراعت پیشه ، تپه عرفان: خاطرات بچه های تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در دفاع مقدس؛در حال چاپ)

تصمیم خطرناک

در عملیات کربلای 1 و باز پس گیری شهر مهران از جنگ نیروهای دشمن و به واسطه بیم از حمله مجدد عراق بر اساس استراتژی دفاع متحرک باید به استحکامات خط می پرداختیم سرتاسر خط به صورت افقی روبروی فیروزآباد و به صورت عمودی تا خود مهران و بعد از آن خاکریز رو جداره ایجاد شده بود که فقط دو ماشین سبک و انهم مماس با هم یا یک تانک و نفربر نظامی میسر بود و وسیله روبرویی باید در کنار و در دامنه خاکریز می ایستاد تا بتواند عبور نماید.

شهید مسلم رضایی در کنار برادر محسن زحمتکش
من و مسلم رضایی نوبتی با جیپ مخصوص موشک تاو در خط هم انجام ماموریت می رفتیم موقع غروب بود و من ناشی در حال رانندگی بودم و چون دشمن روی منطقه دید داشت کوچکترین روشنایی می توانست دیده و با موشک یا ادوات زده شود و به همین خاطر تمام فیوزها قطع و در تاریکی مطلق به پیش می رفتیم و برای خودمان نیز رجز می خواندیم
در تاریکی هوا یکدفعه متوجه صدایی وحشتناک از جلو شدیم با دقت کردن متوجه شدیم یک خشایار و نفربر از روبرو می آید
تصور کنید چراغی برای علامت نداریم
بوقی برای اعلام خطر نداریم
راننده ناشی و .....
فقط راه برای عبور دو ماشین سبک آنهم با رد شدن با احتیاط از کنار هم و یا یک نفربر یا تانک به تنهایی میسر بود
چه باید می کردیم
له شدن و مرگ در پیش روی خویش متصور نمودیم

شهید مسلم رضایی از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی
لحظات به سرعت می گذشت و تصمیم گرفته شده با زندگی و مرگ ما ارتباط داشت
جیپ های ادوات و موشکی یک دنده کمکی برای عبور از سطوح شیبدار و مناطق نیاز به قدرت داشت از آن استفاده می شد
انگار ی کسی به پشت کله ما زد و دست ما دنده کمکی را فعال کرده و یکدفعه از خاکریز چهار متری بالا رفته جوری که انگار روی دیوار پشت بام نشسته باشی
حالا منطقه پشت خاکریز به سمت عراق آلوده به میدان مین بود و اگر پایین می رفتیم چه اتفاقی می افتاد؟
با عبور نفربر دنده معکوس گرفته و به پایین خاکریز آمده و به راه خویش ادامه دادیم و یکبار دیگر خداوند ادامه حیات را برای من رقم زده اما مسلم رضایی در عملیات بعد به قافله شهیدان پیوست.

راوی: نجف زراعت پیشه (نجف زراعت پیشه ، تپه عرفان: خاطرات بچه های تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در دفاع مقدس؛در حال چاپ)