محدوده روشن : 51
راوی: نجف زراعت پیشه
کلید را وارد کرده و استارت زدم ماشین حرکت شدیدی نمود وخاموش شد ظاهراً در دنده بود ، بارها در هنگام رانندگی دوستان وحرکت لندکروز و ماشین ها به حرکات پا ودست رانندگان دقت کرده بودم بلافاصله ماشین را خاموش کرده و به دلیل اینکه انتهای خاکریز خالی و از وسعت نسبتا زیادی برخوردار بود و میدان عمل برای رانندگی بی خطر من کافی بود یعنی شانس آوردم عقبه خاکریز برای جای مانور لودر و بلدزورها میدان تقریباً وسیعی بود و آزادی عمل بیشتری داشتم، چند بار خاموش شد و نهایتا موفق به راه اندازی ان به سمت جلو شدم و اصلاً کنترلی روی ان به صورت واقعی نداشتم.
گردان سیف الله از نیروهای کهگیلویه و بویر احمد خط مهران را پدافند می نموده و در حال استقرار و زدن سنگرهای اجتماعی بودند .سعی می کردم از منتهی الیه کناری خاکریز عبور نمایم تا خدای نکرده اتفاق خاصی نیفتد ، دلم در سینه به شماره افتاده بود ..... در همین حین یکی از رزمندگان گردان سیف الله در انتهای خط که مشغول ساختن سنگر اجتماعی بود روبری ماشین ایستاد و با صدای بلند گفت که بیا تا گونی و تراورزها را برای احداث سنگر اجتماعی با ماشین ببریم و من که تازه ماشین یادگرفته بود سرم را از پنجره ماشین بیرون آورده و با فریاد گفتم پدر امرزیده تا تو را له نکرده ام از مقابل ماشین برو کنار الان زیر ماشین می روی...صدای من آنقدر بلند و رسا بود و از طرفی به واسطه عضویت در طرح و عملیات و شناختن من بلافاصله کنار رفت و من ماشین را به ابتدای خط آوردم.
نهایتاً ماشین را به نزدیک حبیب در ابتدای خط برده وبلافاصله جهت جلوگیری از اتفاق های غیر قابل پیش بینی و موارد مشابه ماشین راخاموش کرده و سریع از ماشین بیرون پریده وبه نزد حبیب رفته و کلیدها را به دستش دادم . حبیب گفت چرا ماشین را خاموش کردی ؟ بشین تا به قرار گاه برویم و من گفتم: نه حبیب جان تا شما هستی من رانندگی نمی کنم و از مهلکه نجات یافتم و ماجرا به خیر گذشت.
راننده ناشی :
در خاکریز دو جداره ایجاد شده فقط امکان عبور دو ماشین سبک و ان هم مماس با هم یا یک تانک و نفربر نظامی میسر بود و وسیله روبرویی باید در کنار و در دامنه خاکریز ایستاده تا بتواند بعد از رفتن آن عبور نماید من و مسلم رضایی از نیروهای اطلاعات نوبتی با جیپ مخصوص موشک تاو در خط ماموریت می رفتیم ، مسلم هم مثل من اشنایی با رانندگی نداشت و بین من و او دعوایی سر رانندگی جیپ شد ودر نهایت قبول نمودیم که رانندگی مسیر را بین هم تقسیم کنیم .موقع غروب بود و من ناشی در حال رانندگی بودم و چون دشمن روی منطقه دید داشت کوچکترین روشنایی و با موشک یا ادوات زده شود و به همین خاطر تمام فیوزها قطع و در تاریکی مطلق به پیش می رفتیم و برای خودمان نیز رجز می خواندیم.
در تاریکی هوا یکدفعه متوجه صدایی وحشتناک از جلو شدیم با دقت کردن متوجه شدیم یک خشایار و نفربر از روبرو می آید :
تصور کنید چراغی برای علامت نداریم ......بوقی برای اعلام خطر نداریم......راننده ناشی و ..... فقط راه برای عبور دو ماشین سبک آنهم با رد شدن با احتیاط از کنار هم و یا یک نفربر یا تانک به تنهایی میسر بود
فرصتی برای پریدن و ترک ماشین را نداشتیم و از سوی دیگر بیت المال بود و در آن زمان از جان ما هم برایمان مهم تر بود....چه باید می کردیم.......له شدن و مرگ در پیش روی خویش متصور نمودیم..... لحظات به سرعت می گذشت و تصمیم گرفته شده با زندگی و مرگ ما ارتباط داشت
جیپ های ادوات و موشکی یک دنده کمکی برای عبور از سطوح شیبدار و مناطق نیاز به قدرت داشت از آن استفاده می شد .... انگار ی کسی به پشت کله ما زد و دست ما دنده کمکی را فعال کرده و یکدفعه از خاکریز چهار متری بالا رفته جوری که انگار روی دیوار پشت بام نشسته باشی به سمت دشمن بالا رفتم و مثل الا کلنگ روی ان متوقف شدیم و روبروی ما در ان سوی خا کریز منطقه الوده به میدان مین بود که خدا خیلی به ما رحم کرد . حالا منطقه پشت خاکریز به سمت عراق آلوده به میدان مین بود و اگر پایین می رفتیم چه اتفاقی می افتاد؟
باعبور تانک، مجددا دنده عقب گرفته وپایین امدم حالا جیپ سبک و از این ارتفاع بالا رفتن وچپ نکردن خود قسمت حساس این قصه است و به راه خویش ادامه دادیم و یکبار دیگر خداوند ادامه حیات را برای من رقم زده اما مسلم رضایی در عملیات بعد به قافله شهیدان پیوست .
#محدوده_روشن_51
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#کربلای_یک_آزادسازی_مهران
#راننده_ناشی
http://telegram.me/safeer59