پدافندی شلمچه
راوی : عبدالکریم مسکنتی
چند روز مانده به نوروز سال 66 فرماندهی لشکر 7 ولی عصر(عج) از گردان فجر خواست تا خط پدافندی شلمچه در نهر جاسم را از نیروهای شمال تحویل بگیریم. جهت آشنایی با وضعیت خط و هماهنگی به آنجا رفتم.
سنگر فرماندهی گردان، کوچک و باصفا بود، فرماندار شهرشان نیز برای بازدید رزمندگان، به آنجا آمده بود.
اطلاعات لازم را در خصوص منطقه وتعویض نیروها خواستار شدم.
فرمانده گردان گفت: خط پدافندی خطرناکی است، گردانهای مستقر در این خط تلفات زیادی داشته اند و بیشترین تلفات موقع تعویض نیروها بوده است. خط L مانند واز دو طرف، زیر دید و تیر دشمن هستیم وچون فاصله ما با دشمن کم است، زود متوجه حرکات می شوند و اگر بیسیم هم روشن باشد، شنود می کنند و متوجه جابجایی نیروها می شوند، در نتیجه آتش سنگین براه می اندازند.

با اطلاعات کامل از منطقه برگشتیم. فرماندهان گروهانها وسپس نیروها را توجیه کردیم. مقرر شد درشب، تا حدود سه کیلومتری خط با خودرو و چراغ خاموش برویم، تجهیزات و وسایل طوری باشد که به هم برخورد نکنند، تا صدا ایجاد نشود و همه بیسیم ها خاموش و هیچ کسی حق روشن کردن آنها را ندارد.
تمام موارد گفته شده رعایت شد و همه همکاری کردند. نیروهای قبلی از سنگر خارج، و نیروهای ما به آرامی وارد سنگر شدند و الحمدولله، بدون اینکه دشمن متوجه شود، جابجایی صورت گرفت.
فرمانده گردان قبلی تشکر کرد که جانب احتیاط را رعایت کرده ایم و گفت: این اولین بار است که در این خط جابجایی صورت گرفته و هیچ تلفاتی نداشته ایم.
پس از چند روز مهندسی لشکر در شب سنگری جهت فرماندهی گردان، با شکافتن دژ ایجاد کرد. صبح که نگاه کردیم، متوجه شدیم که لودر نتوانسته بود پشت سنگر را کامل خاک ریزی کند و یک سطح حدود یک متر مربع از ورق کرکره پیدا بود.
برادر سیدی فرمانده محترم گردان گفتند: به سنگر جدید نقل مکان کنیم.
بنده گفتم صبر کنید تا شب پشت سنگر را با بیل خاکریزی کنیم که اگر خمپاره ای به این قسمت خورد وارد سنگر می شود و تلفات می دهیم. آقا سید فرمودند: یعنی این همه زمین فقط همین جا خمپاره می خورد؟
من گفتم ما باید احتیاط کنیم چون احتمالش هست ولی هر چه شما بگویید. سپس گفتند: سنگر را تمیز کنیم و با برادر امیر نجفی تماس گرفتند و گفتند: وسایل را بار لند کروز کنید. شهید محسن اکبری نیز که بصورت میهمان و دوستانه به گردان آمده بود، مثل همیشه فعال و آماده کار، وسایل را با زحمت زیاد، بار کردند.
ما درحال تمیز کردن سنگر بودیم که خمپاره ای 60 کنار همان جایی اصابت کرد که خاکریزی نشده بود. صدای انفجار،دود و گرد و خاک سنگر را فرا گرفت. ترکشهای ریزی هم که از ورق کرکره عبور کرده بود، همهٔ ما که در سنگر بودیم را مورد لطف و ناز یواشکی قرار داد.

بنده و برادران سیدی، رسول رضایی وابراهیم خیاط بطرف بهداری میدویدیم، دراین مسیر سید با برادر نجفی تماس گرفت و گفت: وسایل را خالی کنید، آقا امیر هم که خبر نداشت قبول نمی کرد چون با زحمت بار کرده بودند. خلاصه قانعش کردیم که سنگر امن نیست. بار را خالی کرده، شب پشت سنگر را خاک ریختیم وفردا اسباب کشی.
در سنگر جدید که مستقر شدیم، یک شب برادر نجفی در راهرو سنگر دراز کشید و گفت: من همین جا می خوابم. روی دیواره راهرو جعبه خالی مهمات را پر از خاک کرده بودیم. گفتم: اگر خمپاره از این زاویه آمد و روی جعبه خورد، ترکش می خوری، اینجا امن نیست، برو داخل سنگر بخواب. برادر نجفی گفت: یعنی خمپاره همین جا می خورد؟ داخل گرم است و من اینجا می خوابم.
در این لحظه برادر سیدی که نوازش خمپاره قبلی را بخاطر داشت، با همان شوخ طبعی که دارند، کتف امیر آقا را گرفته، کشید و به سنگر برد و گفت: اگر گفت خمپاره می خورد، حتماً می خورد. نصف شب خمپاره ای روی همان صندوق اصابت کرد و اگر برادر نجفی در راهرو خوابیده بود.........
اینگونه بود که خداوند مدیر گروه را حفظ کردند، برای امروز که با تشکیل گروه یاد یاران، ارتباط برادران پس از سالها برقرار و خاطرات زنده گردند.
بنده همیشه معتقد بودم، در جنگ و امور نظامی باید حد اقل خطر را هم بزرگ شمرد تا جانب احتیاط رعایت و پیشگیری شود تا خسارت به حد اقل برسد.
#پدافندی_کربلای5
#گردان_فجر
#لشکر7_حضرت_ولیعصر
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/najaf46