راوی:عبدالصمد فصیح
در خاطرم شد زنده یاد گلعذاران یاد شهیدان، یاد جبهه،یاد یاران .
در عملیات نصر ۴ در مقر معروف به چشمه با یک فراخوان همه نیروها گرداگرد فرماندهی گردان جمع شدیم برادر اسلامی پس از سخنانی وضعیت منطقه را تشریح و حساسیت کار را به نیروهای تحت امر خود یادآور شد .
با توجه به منطقه استراتژیک قله های دوقلو که در ارتفاعات سر به فلک کشیده شهر ماهوت عراق واقع بود گویا هفت شبانه روز عملیات در آنجا انجام شده بود ولی متاسفانه هر بار پس از فتح ، مجدداً با پاتک عراق به دشمن رسیده بود اما این بار فرماندهان طرح ویژه ای برای تصرف قله های دوقلو در نظر داشتند.
لذا گفتند هشت نفر را برای عملیات ویژه ای که بسیار پر خطر است و باید در دامنه کوه، کار فریب عراقیها را انجام دهند میخواهیم و تاکید کردند که به احتمال زیاد هیچ کدام به سلامت بر نخواهند گشت. داوطلبین تقریباً در حدود کل گردان بودند.( بدون اغراق تنها کسانی که مطمئن بودند در انجام چنین ماموریتی توان لازم را ندارند ، داوطلب نشدند) ، از بین داوطلبین تعدادی انتخاب شدند .

ایمان امینی قنواتی بنا به ارادتی که به حضرت مهدی( عجل الله تعالی فرجه )داشت نام حجت را برای خود انتخاب کرده و در بین بچه ها به حجت امینی معروف بود . او هم یکی از داوطلبینِ انتخاب شده بود، دیگری برادر فلامرز نوریان و دیگری پاسداری از شوش بنام برادر اصغر احمدی و.....
در آن شب برادر جعفر عاکف و برادر حجت اله قراغانی که جهت بررسی منطقه عملیاتی رفته بودند در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده بودند و بنابر دستور، عملیات به تعویق افتاد.
سکوت عجیبی همراه با بغض در بین رزمندگان حکمفرما شد آن شب نیز به راز و نیاز با خداوند گذشت و عدهای هم به نماز شب مشغول.
قبل از نماز صبح خواب عجیبی، خواب را از چشمانم ربود .خواب دیدم که "در مسجد محل صدای صوت قران به گوش میرسد و تمام فامیل از جمله خودم در مسجد مشغول جارو زدن و پهن کردن قالی ها هستیم ولی خبری از ایمان نیست در خواب متوجه شدم که ایمان شهید شده است و این مراسم ، مراسم شهادت ایمان است...."
من که متوجه حرکات ایمان(حجت) شده بودم و اصطلاحاً نور بالا زدنش را حتی دیگر همرزمان نیز گفته بودند پس از نماز صبح با او روبرو شدم و تا نگاهم به نگاهش افتاد اشک در چشمانم جمع شدو به او اصرار کردم که از ترکیب گروه ۸ نفره انصراف دهد!
ولی او قبول نکرد هر چه گفتم نگران توام ، میگفت تو چرا اینجوری شدی؟؟!!

خلاصه مجبور شدم در حالی که همدیگر را در آغوش گرفته بودیم خوابم را برایش بازگو کردم و به او گفتم که من نگران توام و در تمام این وضعیت او لبخند بر لب داشت و مرتب میگفت نگران نباش .در آن روز ایمان (حجت)بیت هایی از یک نوحه را مداوم زیر لب زمزمه می کرد:
بیا بیا ای خواهر که این شب هجران است /شب شب قتل من بود با خیل یاران/فردا ببینی تو بخون رعنا جوانان /پیکرشان چو برگ گل پرپر به میدان/
آن روز هر چه بود از من بغض و اشک بود و از او لبخند.شب شد شبی به یاد ماندنی، مراسم عزاداری برای سالار شهیدان در اوج معنویت و صفا برگزار شد مجدداً فرمانده گردان سفارشات لازم را ذکر کردند .
گروه هشت نفره زودتر با بقیه خداحافظی کرده و از هم حلالیتطلبیدیم .اما ایمان!! با گریه از او جدا شدم من می دانستم که اتفاقی خواهد افتاد ولی مطمئنم او بهتر از من میدانست که تقدیر چه خواهد بود.عجب اینکه شرح حال این اوقات را هیچ زبان و قلمی و کلماتی نمیتوانند توصیف کنند.آخرین وداع یاران حالتی بس عجیب و روحانی داشت .
آغاز مرحله دیگری از عملیات نصر ۴ ساعتی از نیمه شب گذشته بود که در اطراف ماووت عراق و در ارتفاعات قله های قشن آغاز شد .در سکوت تمام به خط اول منتقل شدیم کمی با لندکروز و مدتی را پیادهروی کردیم تا در سنگرهای خط مقدم پناه گرفتیم و منتظر اعلام شروع عملیات شدیم شلیک خمپاره های ۱۲۰ میلیمتر و صدای زوزه آنها هر دم احتمال فرود یکی از آنها در سنگر را نوید می داد.با کمال تعجب علیرغم شنیدن صدای زوزه خمپاره ولی صدای انفجار بعضی از آنها به گوش نمی رسید.
یکی از رزمندگان به نام قدرت دانشی به خاطر جلوگیری از ورود ترکش به داخل سنگر با دو عدد گونی درب سنگر را مسدود کرد ساعاتی از روانه شدن نیروهای خط شکن گذشته بود و ظاهرآ با آغاز عملیات نیروها روی تپه مستقر شده بودند، با اعلام دستور برای پشتیبانی نیروهای خط شکن از تپه یک به سوی تپه دو حرکت کردیم در مسیر حرکت سنگر مهمات عراقی ها که مرتب در حال انفجار بود باعث شد تا مسیر خود را به دامنه کوه منحرف کنیم که پس از طی مسافتی ناگهان خود را در میدان مین دیدیم.
چند نفر جلوتر و چند نفر عقب تر از ما گرفتار مین شدند متاسفانه پای چند نفری روی مین رفته و از مچ پا و یا پاشنه دچار نقص عضو شدند فرمانده دسته که برادر علی باعثی بود ابتدا فرمان توقف داد. ولی بچه ها گفتند که هر طور شده عبور میکنیم ایشان خود را به جلوی دسته رسانده و پس از فاصله گرفتن از انبار مهماتِ در حال انفجار ، مجدداً در مسیر اصلی قرار گرفتیم.
به لطف و یاری خدا و با ایثارگری نیروهای خط شکن از جناح راست و چپ و گروه هشت نفره که از جناح چپ روانه شده بودند تپه دوم به تصرف درآمد و در این لحظات بر اثر اصابت خمپاره ۶۰ میلیمتر من مجروح و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم رزمندگان در حال صعود به قله بودند و من در کنار شهید مهران آقایی و شهید حجت اله خیراندیش که با یک خمپاره مورد اصابت قرار گرفته بودیم قرار داشتم.
برای بستن پای شهید خیراندیش که از ناحیه ران قطع شده بود به سمتش رفتم در این لحظه برادر خنیاپور (معاون دسته ما بود که در پدافندی ارتفاعات گردرش بعدا به شهادت رسید). به من گفتند که خودم پایش را می بندم و تو هم اگر میتوانی خودت برگرد وگرنه در جایی پناه بگیر تا نیروهای امدادگر بیایند .سعی کردم خودم را در مسیر اصلی قرار دهم .
با توجه به ترکش های متعددی که به بدنم اصابت کرده بود می بایست خودم را قبل از خونریزی زیاد یا احساس درد شدید به جایی می رساندم تا توان نیروهای امدادگر صرف دیگر عزیزانی که احیاناً دچار نقص عضو شده اند، شود.
در راه برگشت حجم شدید آتش دشمن که از ارتفاعات دیگر به سمت مسیر عبور، سرازیر می شد باعث شد تا ناچارا از پشت دامنه کوه که مینگذاری شده بود عبور کرده تا به سنگرهای خط مقدم رسیدم و آنجا با هدایت نیروهای امدادگر در سنگری در کنار دیگر مجروحان پناه داده شدیم.
تعداد زیادی از رزمندگان گرفتار مین شده بودند و تعداد زیادی مجروح تا اینکه سحرگاه ماشین برای تخلیه مجروحین وارد خط شد. پس از انتقال مجروحینی که حال وخیم تری داشتند ما را نیز سوار بر لندکروز کردند یکی از مجروحین داخل ماشین برادر اصغر احمدی بود که با گروه هشت نفره بود .
به محض رویت ایشان حال ایمان(حجت) را از او پرسیدم ایشان اول گفتندحجت زخمی شد ... ولی بعد که بنده با اصرار گفتم از چه ناحیه ای زخمی شد؟ رفت روی مین یا ترک خورد ؟ دیگر مقاومت نکرد و در حالی که بغضش شکست گفت که ایمان ترکش خورد وبعد به روی مین افتاد و شهید شد .....و اینگونه خبر شهادت ایمان را به من دادند.دیگر ندانستم کجا و چگونه رفتیم ........
تا اینکه از یک بیمارستان صحرایی ما را سوار بر اتوبوس مخصوص حمل مجروحین کردند و به تبریز اعزام نمودند و در بیمارستان شهدای تبریز بستری مان کردند تخت کناری من برادر علی باعثی فرمانده دسته ام بود که بدنش پر از ترکش نارنجک شده بود در اتاق دیگر برادر غلامرضا مروج بود که پای او قطع شده بود. در اتاق دیگری برادر شاهرخ نوریان بود که وقتی حال ایمان را از من پرسید و بغضم شکست او مرا دلداری داده و خبر شهادت برادرش را به من داد.....
مرا کشت خاموشی لاله ها/دریغ از فراموشی لاله ها/کجا رفت تاثیر سوز دعا/کجایند مردان بی ادعا/کجایند شور آفرینان عشق/علمدار مردان میدان عشق/کجایند مستان جام الست/دلیران عاشق شهیدان مست /همانان که در وادی دیگرند/هم آنان که گمنام و نام آورند /
ما رد شدگان مسابقه عشق تا همیشه حسرت خور فقدان عزیزانی هستیم که باور داریم هستند و عند ربهم یرزقونند و ای کاش گوشه چشمی نظر به ما کنند.
والسلام .
#عملیات_نصر4
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/najaf46