جستجو



راوی : یدالله پازند،اسماعیل آژ
روز بعد از عملیات نصر 4 در منطقه ماووت طبق آمارگیری پیکر مطهر 5 تن از شهدا هنوز پیدا نشده بود ، از تعاون لشکر پیگیر شدیم گفتند : این شهدا هم تحویل ما هم نشده است ؛ به همراه تعدادی از برادران گردان فتح شروع به گشتن در میان خیل زیادی از اجساد و نیروهای عراقی در روی ارتفاع قشن کردیم ، ولی به نتیجه نرسیدیم. اطلاع داشتیم که یک تیم ازسمت چپ دره به فرماندهی"عبدالصاحب غلامی" در هنگام عملیات قرار بود تپه را دور زده و آن را تصرف کنند و در حين عمليات در میدان مین گرفتار شده و به اجبار و بدون خنثی سازی ، از میدان مین گذشته و تپه را تصرف کرده بودند ، پیکرچهار تن از این شهدا هنوزدر میدان مین بود.


ازتخریب چی که همراهمان بود خواستیم معبر را باز که او با دیدن وضعیت میدان مین و اجساد شهدا به هیچ عنوان حاضر به همکاری نشد ؛ نعمت دانایی گفت : خودمان برویم. به همراه برادران اسماعیل آژ ، نعمت الله دانایی و محسن زحمتکش برانکاردی تهیه کردیم . از روی تخته سنگها حرکت کردیم و در یک ستون با احتیاط کامل و با پا گذاشتن جای پای همدیگر به اجساد مطهر دو تن از شهدا "ایمان امینی قنواتی" و "فرامرزنوریان" رسیدیم و پیکر یکی از آنها را روی برانکارد گذاشته و با دقت تمام از میدان مین خارج و اولین شهید را به بالای تپه آوردیم ،در آن لحظات نفس گیر که هر لحظه امکان انفجار مینی زیر پایمان بود دومین شهید را به همین ترتیب به تپه 1 آوردیم .


هنوز دو پیکردو شهید دیگر"رجب آقاجری" و " هوشنگ شهرویی" مانده بود به همراه برادر دانایی برگشتیم و شهید سوم را روی برانکارد گذاشتیم و آرام حرکت کردیم غافل از این که عراقی ها ما را زیر نظر دارند. آنها شروع به تیراندازی و شلیک آر.پی.جی به سمت ما کردند ، مجبور شدیم پيكر شهید را رها کرده و در سنگری پناه بگیریم مسیر بالا رفتن از تپه شیب تندی بود برای همین حمل شهدا در آن وضعیت بسیار سخت و با کندی صورت می گرفت. بعد از نیم ساعت دوباره با فاصله ده متری که از شهید سوم داشتیم پیکر را روی برانکارد گذاشته قسمت جلو برانكادر را بلند کردیم و آن را روی زمین کشیدیم . با توجه به شیب ارتفاع ، برانکارد را به سمت پیکر شهید چهارم پرتاب کردیم که دقیقا کنار شهید افتاد و در یک لحظه خود را به شهید رساندیم و او روی برانکارد گذاشته و مانند دفعه قبل فقط جلوی برانکارد را گرفتیم و این شهید را هم به محل سنگرهای خودمان آوردیم .


دلیل اصلی اصرار ما برای آوردن شهدا آن بود که درصورت تصرف مجدد تپه. عراقی ها اجساد شهدا را از ارتفاع سمت راست منطقه به دره عمیقی که آنجا بود پرتاب می کردند و دیگر دسترسی به آنها میسر نمی شد . اما آخرین شهید مجید محسنی بود، یادم هست به همراه محسن اکبری تمامی منطقه رازیر و رو کردیم ولی اثری از این شهید بزرگوار نیافتیم بعداز چند روزحاج مرتضی وطن خواه و تعدادی دیگر از برادران به دستور برادر دهقان فرمانده سپاه وقت بهبهان پیگیر موضوع شدند و پیکر مطهر "مجید محسنی" را در"معراج الشهدا" سنندج پیدا کردند.


#تفحص_شهدا
#عملیات_نصر4
#ارتفاعات_قشن
#گردان_فتح
http://telegram.me/safeer59

دعای مستجاب


راوی: اسماعیل آژ ، سعید مهاجر
"مجید محسنی" براي عمل جراحي غده ای در سرش بود به اتاق عمل برده بودند. دکتر قبل از عمل به او گفته بود: چند درصد احتمال زنده ماندنش وجود ندارد. مجید برایم تعریف کرد که با شنیدن حرف دکتر دلم شکست و گفتم: خدایا این همه مدت در جبهه ها بودم و شهید نشدم ،حالا باید زیر عمل از دنیا بروم و همان جا از خدا خواستم تا سالم از زیر عمل بیرون بیایم و در جبهه به شهادت برسم.


قبل از عملیات کربلای چهار مجید محسنی چند ماهی دراطلاعات عملیات قرارگاه کربلا مشغول بکار شد . بدليل رضايت از عملکرد او با حضورش درگردان های رزم مخالفت می کردند و مي گفتند بايد همان جا بماند. در عملیات کربلای پنج پايش به دليل مجروحيت درگچ بود و عصا زیر بغل می گرفت. روزی او را دیدم و گفتم: از محل کار جدیدت راضی هستی؟ برایت آنجا جذابیت دارد؟ درجوابم سریعاً گفت: من آر پی جی و بودن درخط مقدم دركنار بسیجیان را با ماندن درصد قرارگاه عوض نمی کنم . سرانجام مجید محسنی بی ادعا در عملیات نصر چهار در ارتفاعات قشن بر فراز ماووت عراق شربت شهادت را نوشید.

#مجید_محسنی
#عملیات_نصر4
#ارتفاعات_قشن
http://telegram.me/safeer59

بازمانده در دره قشن

حسین کرم نسب

ششم تیر ماه 1366 در تپه شماره 1 قشن مشرف به شهر ماووت منطقه عملیاتی نصر چهار بودیم ، شب حدودً ساعت ۱۰ یک دسته ۳۰ نفره از گروهان قمر بنی هاشم ع از گردان فجر جهت تصرف تپه ای شماره 2 که عراقیها در آن مستقر بودند به راه افتادند در سراشیبی ارتفاع هنوز به میانه دو تپه نرسیده بودند که با نیروهای دشمن که کمین کرده بودند روبرو شده و درگیری سختی که با تبادل نارنجک همراه بود در گرفت و دسته فوق با تعدای شهید و مجروج مجبور به عقب نشینی شده و به تپه یک برگشتند. تعدای از پیکرهای شهدا نیز در منطقه جا ماند.

من به بچه ها گفتم مجروحان را به عقب برده و تا امکان دارد برای فردا با برانکارد مهمات بیارند چون به احتمال قوی و بر اساس تجربه صبح احتمال دارد پاتک کنند و مهمات برای مقابله مورد نیاز است ؛ تا ساعت ۴ صبح داشتیم مجروحان را به عقب میبردیم .بعد از اتمام کارها روی دیواره سنگر کمی نشسته تا نفسی تازه کنم که در همین حال شنیدم بچه های گروهان با هم صحبت می کنند .

گفتم: چه شده؟ گفتند: مهدی برکت که همراه نیروهای دسته خط شکن بوده در پایین دره مجروح شده و صدای او از ته دره برای کمک به گوش می رسد . گفتم: پس چرا کسی نرفته بیارش بالا؟ گفتند: گردان گفته صبر کنید تا نقشه ای بکشیم شاید تله باشد . گفتم : بابا یک ساعت دیگه هوا روشن میشه و دیگه نمیشه رفت چون دره پایین دقیقاً در دید و تیر دشمن بود ؛ من دیگه منتظر ننشستم و بدون اینکه به کسی بگویم حرکت کرده و از پشت تپه یک به سمت دره مابین خودی و دشمن رفتم و دلیل عدم گفتن به بچه ها هم این بود که اگر به بچه ها میگفتم من میرم آنها قبول نمیکردند و تعارف میکردند که خودشان بروند .

آهست آهسته به سمت پایین در حرکت بودم در شیب تپه تعداد زیادی جسد عراقی و پیکر شهدای نیروهای ما روی زمین افتاده بودند . برای متوجه نشدن دشمن مجبور بودم بین اجساد بصورت چهار دست و پا حرکت نمایم ، وقتی دشمن منور می زدند من در بین جسدها خوابیده و خودم را استتار میکردم و با خاموش شدن منور و تاریکی هوا باز حرکت میکردم .

ارتفاعات قشن مشرف به شهر ماووت سلیمانیه عراق

تا دره میان تپه پایین رفته و زمانی که روشنایی منور فضای منطقه را روشن می نمود سعی می کردم با نگاهی به اطراف هم موقعیت خود و هم دشمن را سنجیده ضمن این که در بین اجساد و پیکرهای شهدا به دنبال مهدی بودم در حالی که روزی زمین دراز کشیده بودم در فاصله ۱۳ متری خود متوجه کسی شدم که نشسته و در حالی که پایش را کشیده به دستانش تکیه داده است و پس از اطمینان از این که مهدی است به فکر چگونگی آگاه نمودن وی برای انتقال بدون این که کمین های دشمن متوجه شوند افتادم.

با پرتاب منوردشمن و روشنایی هوا اطراف پیکر خمی مهدی را نگاه کرده تا کسی در آن نزدیکی نباشد و یا تله انفجاری کار نگذاشته باشند.

دیدم کسی نیست آرام صدا زدم مهدی .مهدی جواب داد :بله ؛ گفتم: صبر کن الان میام پیشت. با خاموش شدن منور و تاریک شدن هوا بصورت نیم‌خیز کنار مهدی رفته و او را خواباندم و در گوشش گفتم : مهدی کجات مجروع شده ؟ گفت : پایم. گفتم: میتونی حرکت کنی بریم بالا؟ گفت: نه. مهدی وزنش خیلی زیاد بود من نمیتوانستم او را بر دوش بگیرم . گفتم: مهدی من مجبورم تورا روی زمین بکشم درد داری تحمل کن صدات در نیاد شاید عراقیها هنوز اینجا باشند . گفت : باشد . من هم نشستم و عقب عقب پاییش را گرفتم و بطرف خودم میکشیدم. لحظات به سختی می گذشت و فاصله سربالایی تپه با کشاندن پیکر سنگین و مجروح مهدی در زیر دید دشمن طاقت فرسا بود.

با هر سختی بود به بالای تپه رسیدم ، خطر دیگه رفع شده بود ، نزدیک قله که محل استقرار نیروها بود رسیدم؛ همینگونه که داشتم مهدی را روی زمین می کشیدم متوجه شدم دو نفر از پشت سرم در حال نزدیک شدن هستند که با رسیدن آنها متوجه شدم همرزمانم رضا محسنی و مسعود مبشرنژاد هستندو با خود یک برانکارد آورده که بلافاصله گفتم یکی از شما با اسلحه برید جلو سمت دشمن و مواظب اوضاع بوده تا زمانی که ما مهدی را به بالای تپه انتقال دادیم با احتیاط به عقب بیاید .در اینجا بود که یک مرتبه یادم آمد که من با خودم اسلحه نبرده و ممکن بود اتفاق ......

مهدی برکت به عقب منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت اما ساعتی بعد با آتش شدید دشمن پاتک نیروهای یگان ویژه عراق در همان مسیر برای تصرف تپه شماره 1 آغاز شد و در صورتی که مهدی به عقب منتقل نمی شد و آنجا مانده بود حتماً یا اسیر شده یا با تیر خلاص شهیدش میکردندتلاش عراق برای بازپس گیری تپه 1 قشن علی رغم نیروهای تازه نفس و آتش سنگین که به تن به تن هم رسید با مقاومت نیروهای گردان فجر به شکست انجامید و دشمن مجبور به عقب نشینی گردید و در شب هشتم تیر ماه نیروهای گردان فتح از سه جهت به تپه شماره 2 حمله نموده و تپه را به تصرف خویش درآوردند. یاد و نام شهیدان تا ابد بر تارک و جبین ایران عزیز می درخشد و امیدوارم شرمنده شهیدان نشویم .

#عملیات_نصر_4

#ارتفاعات_قشن_ماووت_سلیمانیه_عراق

#گردان_فجر_لشکر_7_ولیعصر

#مهدی_برکت

#حسین_کرم_نسب

https://t.me/safeer59

http://safeer.blogfa.com/

محدوده روشن : 76

راوی: نجف زراعت پیشه
چای تعجیلی:
با عدم فتح ارتفاع دو و 3 ماموریت تصرف آنها به گردان فتح در مورخه 7/4/1366سپرده شد.صبح آن روز با توجه به نبود امکانات در مقر چشمه واقع در 5 کیلومتری مانده به ارتفاعات قشن که محل استقرار نیروها قبل از خط مقدم بود کمبود چای حسابی ما را دمق کرده بود لذا با گشت و گذاری در منطقه یک حلب 17 کیلویی خالی روغن نباتی که پر از آشغال بود پیدا کردم و آن را پر از آب چشمه کردم و هنوز وجود علف و آشغالهای روی آب قوطی در خاطرم است و با گذاشتن خرج و مهمات زیر آن و روشن کردن آنها دقایقی بعد آب شروع به جوشیدن نمود و با ریختن چند مشت چای خشک که پشت صندلی ماشین فرماندهی بود چای خاطره انگیزی درست نمودیم اما اینجا مشکلی وجود داشت که اصلاً یک لیوان برای توزیع چای در دسترس نبود.راه حل مشکل نیز در جعبه نارنجک های روسی بود این نارنجک ها درون محفظه ای دو تکه ای بودند که به هم پیچ می شدند و حالت لیوان داشتند و با باز کردن هر نارنجک دارای دو لیوان می شدیم که با ریختن چای درون آنها بدون قند خلاصه دوپینگ شدیم.در همین روز نیز با اصابت گلوله توپ به سنگر و ماشین تدارکات گردان استاد غلام مروج و غلام رضا زمانی به شدت زخمی شده و به عقب منتقل شدند.


ماموریت گردان فتح در عملیات نصر 4 :
با فرا رسیدن تاریکی شب هفتم تیرماه 1366 قرار بود که تپه 2 از ارتفاعات قشن توسط گردان فتح به فرماندهی برادر محمد جواد اسلامی و حمدالله راد فتح شود ؛ برادر یدالله مواساتی در این زمان برای انجام فریضه حج تمتع به تهران رفته بود. مجهز شده و ساعت دو نیمه شب برای رفتن آماده شدیم دو گروهان که یکی به فرماندهی حاج نعمت .جعفر عاکف و دیگری به مسولیت برادران رزمه و این حقیر بود.

عملیات نصر 4 گردان فتح از لشکر 7 حضرت ولیعصر عج


 نیروها آماده اعزام به منطقه و انجام عملیات شدند ،  در این میان تعدادی از دوستان و از جمله خودم با توجه به دفعات مکرر که گردان ها به خط فوق زده و به دلایل متعدد نتوانسته بودند موفق شوند پیشنهاد داده بودند که عملیات یک شب به تعویق افتاده تا ضمن شناسایی کامل از منطقه راه های جایگزین برای غافلگیری و پرهیز از تک جبهه ای و رویارویی مستقیم با دشمن صورت نپذیرد ، آخه گفته بودند که میدان مینی وجود نداره و به راحتی قابل تصرفه و در ضمن این تپه چنان در شهر ماووت مسلط بود که می توانست نتایج عملیات و خود شهر را تهدید نماید و از سوی دیگر عده ای با تکیه بر اصل تکلیف و بدون در نظر گرفتن عواقب آن اصرار به انجام عملیات در آن شب را داشتند که با انتقال این ایده به فرماندهی لشکر و بررسی آن ، زمانی که در ساعت دو نیمه شب آماده اعزام به خط مقدم و منطقه عملیاتی بودیم بر اساس دستور فرماندهی مبنی بر موافقت با تعویق عملیات به شب بعد برای  انجام شناسایی بیشتر ،  نیروها به استراحت پرداختند ؛ بر همین اساس روز بعد در هشتم تیرماه تعدادی  برادران از جمله قره غانی،جعفر عاکف،علی رضا نمدساز،ابراهیم آهویی به عنوان اطلاعات و شناسایی گردان و تعدادی از نیروهای اطلاعات و عملیات لشکر 7 حضرت ولی عصر عج برای انجام شناسایی به منطقه رفته و برای یافتن راههای جایگزین جهت تصرف تپه به جستجو پرداختند ؛ هر چند شناسایی فوق منجر به شهادت جعفر عاکف و قره غانی در اثر ترکش انفجار خمپاره شد اما نتیجه آن کشف راه جدید در جهت دور زدن دشمن در جناح راست تپه یک بود و اهمیت آن در شب عملیات هنگام شکستن خط معلوم شد زمانی که نیروهای عمل کننده در جناح راست در راس قله قرار گرفته اما نیروهایی که در دره میان دو  تپه و مطابق روش های قبل آمده بودند در میان راه مانده بودند.


#محدوده_روشن_76
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#ماووت
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

محدوده روشن : 75

راوی: نجف زراعت پیشه

عملیات نصر 4:

اهمیت ماووت :

عملیات نصر 4 با هدف تصرف شهر ماووت عراق و ارتفاعات مشرف به آن به خاطر اهمیت آن از دیدگاه عقبه ضدانقلاب برای سازماندهی ،آموزش،نگهداری اسرا  و پشتیبانی نیروهای خویش در اواخر خرداد 1366 انجام شد و با تصرف شهر ضد انقلاب را از عقبه ای مهم برای پشتیبانی و سازماندهی نیروهایش محروم نمود و عراق نیز برای باز پس گیری این شهر و ارتفاعات مهم آن حملات دیوانه واری را انجام داد.از جمله ارتفاعات مهم اطراف شهر ماووت ارتفاعات سه گانه قشن شامل یک،دو و صخره ای بود که بر شهر ماووت تسلط از لحاظ دید و تیر داشت ؛ نیروهای ما چند بار برای تصرف آن اقدام کرده اما به دلایل مختلف تلاش آنان برای تثبیت موقعیت شان با موفقیت همراه نبود.از دست دادن ارتفاعات قشن به معنای تسلط دید و تیر دشمن بر شهر ماووت که در نتیجه منجر به تخلیه شهر از نیروهای خودی می شد چرا که تلفات زیادی به همراه داشت زیرا در کوهستان ارتفاعات بلند یک مزیت بودن و دارنده آن پیروز میدان می باشد .

 تلاش ایران برای تصرف ارتفاعات فوق سبب شده بود که دشمن نسبت به حفاظت از منطقه حساس شده و با موانع متعدد نظیر میادین مین نامنظم و منظم و کمین های متعدد آمادگی کامل داشته باشد و از سوی شمخانی جانشین فرمانده سپاه ماموریت تصرف ارتفاعات قشن ابتدا به گردانهای فجر و فتح سپرده شد.

ماموریت گردان فجر در عملیات نصر 4 :

در تاریخ 6/4/1366 گردان فجر ماموریت تصرف ارتفاعات قشن را به عهده می گیرد اما زمانی که نیروهای گردان از ارتفاع اصلی که به شماره یک معروف بود سرازیر می شوند در همین حین نیز نیروهای کماندوی عراقی همزمان قصد بالا آمدن از این ارتفاع و تصرف تپه شماره یک را داشتند.در سینه کش تپه شماره یک نیروهای دشمن که از داخل کانال به سمت جلو می آمدند با نیروهای گردان فجر درگیر شدند و هر دو حریف به دلیل تاریکی شب و نبرد نزدیک و رودررو از تلفات زیادی برخوردار و با ادامه نبرد و نیاز به پشتیبانی، نیروهای گردان فجر به تپه شماره یک برگشته و در آنجا موضع گرفتند و در سپیده دم  هفتم تیر 66 مجدداً نیروهای کماندوی عراقی به دلیل فرمان عملیاتی خویش که تصرف تپه شماره یک به هر قیمت بود گله وار به سمت بالا هجوم آوردند اما مقاومت شدید برادران رزمنده که در برخی نقاط به نبرد رودرو و پرتاب نارنجک به سنگرها ومجاور همدیگر نیز منجر شد مجبور به عقب نشینی شدند؛اما طی این نبرد حماسی تعداد زیادی از رزمندگان قدیمی و ناب جبهه نظر مجید محسنی ،مصطفی شبانه،عبدالصمد چوبی ،شیر علی،روشندل و ...به شهادت رسیدند.

عملیات نصر 4 گردان فجر لشکر 7 حضرت ولیعصر عج

از اهمیت ماموریت گردان فجر همین بس که به احتمال قوی دشمن که قصد تصرف تپه یک را داشته که با رودرو شدن با نیروهای فجر این اقدام دشمن با شکست روبرو می شود و در صورت موفقیت دشمن در تصرف تپه یک عملیات فتح هم به هم می خورد و آن موقع باید در سطح قرارگاه برای تصرف تپه های 1و2و3 اقدام  که شرایط بسیار دشواری را با تلفات و خسارات بالا برای ما رقم می زد.

در این زمان برای ورود گردان فتح به منطقه عملیاتی و به دلیل شرایط خاص نیروهای ما توسط بالگردهای شنوک وارد منطقه عملیاتی شده و در کنار یک چشمه آب که فاصله آن تا خط مقدم قشن حدود چهار کیلومتر بود مستقر شدیم ، به دلیل عدم استقرار تدارکات هیچگونه امکانات پشتیبانی تا آن لحظه نرسیده بود.

#محدوده_روشن_75
#گردان_فجر

#عملیات_نصر_4

#ارتفاعات_قشن

#ماووت_عراق

#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59

http://www.safeer.blogfa.com

https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA

دلتنگ رفقا (حماسه ارتفاعات قشن)

راوی : یداله پازند

بعد از عملیات کربلای ۵ و شهادت و مجروحیت تعداد زیادی از نیروهای گردان فتح تغییراتی در کادر گردان بوجود امد و ماموریت پدافند در منطقه شلمچه نهر جاسم به گردان ابلاغ شد و از انجا که منطقه واگذاری محدود و نیروها هم به اندازه دوگروهان بودند در قالب دوگروهان امام علی(ع) و گروهان امام حسین(ع) ادغام و سازماندهی شده و به منطقه شلمچه اعزام شده وگروهان سوم گروهان امام حسن(ع)به تعداد کادر و حداقل یک دسته در احتیاط ماندند

عبدالصاحب غلامی که از نرفتن گروهانش به منطقه ناراحت بود چند روز به مرخصی به بهبهان رفت و بعد از چندی که تقریبا ماموریت پدافندی نیز به اتمام رسید با مشورتی که با هم داشتیم بنا شد به واحد طرح وعملیات لشکر7 حضرت ولیعصر(عج) منتقل شویم و این انتقالی ما هم زمان شد با اعزام لشکر به منطقه کردستان ، من و عبدلصاحب کارهای پرسنلی مان را در پادگان کرخه انجام دادیم و بعد از چند روز با لندروری که واحد طرح وعملیات لشکر داشت  ابتدا به پادگان شهید ناصرکاظمی دهگلان رفتیم ؛ ماه مبارک رمضان بود و لیالی قدر بپایان رسیده بود ، گردان فتح هم در این پادگان شهید کاظمی مستقر بود شبانه تعدادی از دسته نیروهای گردان را دیدیم  و سپس صبح به طرف منطقه بوالحسن بانه که طرح عملیات قبلا درانجا مستقر بود رفتیم.

شهیدان عبدالصاحب غلامی ، حسن نوابی و همرزمان

 در طرح وعملیات جمع خوبی همراه هم بودیم که برادران یوسف حمیدی ،حجت الله اخلاص نیا(دهدشت) ،خدارحم ابافت و تعدادی از برادران دزفولی واندیمشکی در کنار هم بودیم که ان زمان سردار حشمت حسن زاده مسئولیت ان را به عهده داشت چند روزی در منطقه بوالحسن  ماندیم  که یک شب حشمت به بچه ها اعلام که امکانات را جمع اوری کنید به منطقه جدیدی میرویم وتوضیحات لازم را تشریح کردند

در این مدت عبدالصاحب حال وهوای عجیبی داشت صبح زود چادرها و وسایل را جمع آوری کرده و با یک لندکروز و جیپ ولندروزکالسکه ای و لندروربه منطقه آلان سردشت حرکت کردیم و در حوالی روستای بیطوش در سنگرهایی که از قبل تهیه شده بود مستقر شدیم ، پس از توجیه وتشریح ماموریت جدید کار ما شروع شد هر روز به اتفاق عبدالصاحب و ابافت و اخلاص نیا در کل منطقه محل مقرها بنه ها و ادوات و توپخانه و شناسایی ان را انجام داده و شب جمع بندی وگزارش کار داده می شد ، در کنار این موضوع روی هدف و طرح هم مباحثی پیش می امد و دوستان نظریات خود را می دادند که عبدالصاحب نیز در این زمینه خوب فعال بود روزهای جمعه که می شد اصرار زیادی بر غسل جمعه داشت ،هر موقع در گوشه ای خلوت میکردیم می گفت : دلم برای بچه ها تنگ شده و یاد اخوی شهیدش احمد و شهید حسن نوابی  و دیگر دوستان شهیدش او را به شدت در فکر می برد.

یک روز که به همراه ابافت قرار بود خودشان را سریع به منطقه عملیاتی برسانند با توجه به رانندگی خوبی که داشتند سوار بر جیپ شده و درحین رانندگی ابافت به عبدالصاحب گفت با این سرعتی که داری می روی مانند تعیب وگریز پلیس و سارق با آژیر می باشد یه کمی آهسته تر برو!!  چیزی نگذشته بود که روی یک پیچ با توجه به شنی بودن مسیر و سبکی جیپ از کنترل او خارج شد و سبب واژگونی جیپ شد و ابافت گفت ابتدا من بیهوش شدم زمانی که به هوش امدم عبدالصاحب را ندیدم با صدای بلند فریاد زدم : عبدالصاحب .... صدایی از زیرجیپ بگوشم رسید  که گفت: من اینجایم که بشکل معجره آسایی بین صندلی وفرمان جیپ قرار گرفته بود و با شلیک دو خشاب بصورت هوایی مقر نظامی که نزدیک ان محل بود به کمک امدند و جیپ را بلند کرده و الحمدلله بخیر گذشت و به ادامه ماموریت رفتند.

 مدتی که بر روی ارتفاعی کار انجام دادیم عملیاتی در منطقه ارتفاعات بلفت و دوپازا و تپه جنگلی مشرف بر شهر قلعه دیزه عراق انجام شد که به لشکر هم ماموریت احتیاط منطقه داده شد و بسمت ان منطقه حرکت کردیم ولی وارد عمل نشدیم یادم هست جمعه بود عبدالصاحب گفت بریم غسل جمعه انجام بدیم نهر اب بزرگی در انجا بود و بسیار سرد که رفت و غسل جمعه را  انجام داد .شب بعد مجددا به منطقه خودمان حرکت کرده که در بین راه ماشین خراب شد ، مقری از برادران ارتش در ان نزدیکی بود اینکه مطرح می کنم مقر ارتش در حقیقت کل این مناطق در اختیار ارتش بود و سپاه با شناسایی در برخی مناطق اقدام به عملیات می کرد.

 خلاصه مکانیکی از ان مقر اوردیم و ماشین را راه انداخت و دیر موقع به مقر خودمان رسیدیم و روز بعد با توجه به وضع خاص محور و جبهه ماووت عراق که بوجود امده بود به لشکر ماموریت جدید ابلاغ شد ؛ قرارگاه نجف  هدایت کلی منطقه را داشت که آن زمان برادر کیانی فرمانده ان بود کار شناسایی و استقرار ادوات انجام شد که در نیمه شب خبر رسید که عراق قسمتی از ارتفاع قشن را گرفته بود و لشکر گردان فجر را سریعا وارد عمل کرد که حرکت گردان فجر همزمان شد ،نیروهای عراقی که به قصد تصرف مابقی ارتفاع قشن حرکت کرده بودند و ایجاد درگیری شدید بین دو نیروی اماده عمل که این درگیری  به نبرد نزدیک و تن به تن تبدیل گردید و با تلفات سنگین دشمن و دادن تعداد زیادی شهید و مجروح از گردان فجر منجر شد و نیروها به مواضع قبلی خود برگشته و بلافاصله گردان فتح را برای شب بعد آماده می کنند که با توجه به ماجرای گردان فجر درخواست یک شب مهلت جهت بررسی بهتر منطقه از سوی گردان فتح داده شد و با این درخواست و حمایت برادر حشمت حسن زاده پذیرفته شد

گردان فتح نیز فرمانده گروهانها و تدارکات و عوامل موثر در کار را غروب  08/04/1366به منطقه فرستاده تا با ان محل اشنا شده، که در این شناسایی و بازدید  بر اثر اصابت خمپاره در نزدیکی نیروها جعفر عاکف و حجت الله قره غانی به شهادت رسیده و چند نفر نیز مجروح می شوند  ولی بسیاری از ابهامات بر طرف شده و دید بهتری نسبت به منطقه بوجود امد ؛ یکی از راهکارها از جناح سمت چپ منطقه ودور زدن دشمن توسط تیم ویژه ای بود که باعث غافلگیری نیروهای عراقی شود

تلخی شهید شدن جعفر عاکف و حجت الله قره غانی و پربار بواسطه فرصت شناسایی و تهیه طرحی حساب شده در جهت موفقیت یک تیم اطلاعاتی و تخریب و عملیات از مسیر سمت چپ کار شناسایی را تا زیر ارتفاع یا همان تپه دو قشن انجام می دهند و نهایت دسترسی انها تا حد سیم خاردار ابتدای میدان مین بود و از پایین ارتفاع که شیب بسیار تندی وسنگلاخی داشت مواضع نیروهای عراقی را بررسی نموده تخریب چی نیز وضعیت میدان مین را بررسی نمود زمانی که گزارش کار را دادند این مسیر قابل دسترسی تشخیص داده شد ولی پر خطر و به همین دلیل افراد مجرب و شهادت طلب درخواست داده شد که با جان و دل وارد عمل شوند .

این مهم به گردان اعلام شد بنا بود اطلاعات مسیر را نشان دهد ، تخریب مسیر میدان را باز نماید و نیروی طرح و عملیات هدایت این تیم ویژه را بعهده گرفته و چند دقیقه قبل از شروع درگیری این تیم خودشان را به زیر مواضع و سنگرهای رسانده باشند ؛  صبح قبل از عملیات اتفاق عجیبی افتاد فردی که قرار بود هدایت تیم را انجام دهد به دلایلی حاضر به همراهی تیم و گردان نشد و ساعت حدود ۸/۵ یا ۹ صبح بود برادر حشمت در ارتفاع مشرف به منطقه قشن آمده و در سنگری بود که همراه برادران عبدالصاحب غلامی ، ابافت و اخلاص نیا در حال استراحت بودیم که حشمت عبدالصاحب را صدا زد ؛ بلافاصله همه ما بلند شدیم که حشمت گفت: عبدالصاحب آماده شو سریع به همراه فلانی(نیروی طرح که قبلا تعیین شده بود) بروید ومسیر پایین را ببینید امشب تیم را شما ببر.

 به همراه بقیه دوستان گفتیم ما هم برویم که حشمت از قبل کارها را تقسیم کرده و گفتند نه و ماموریت هرکدام از ما را اعلام کرد و منتظر اطلاعات ماندیم ، به عبدالصاحب گفتم: تو چه حال و هوایی؟؟ بنظرم خمپاره ات را آماده کرده اند که گفت: خدا کند این دفعه زخمی نشوم و اگر خوردم شهید شوم و ادامه داد داشتم خواب احمد (اخویشان) را می دیم دیگر طاقت دوری ندارم .

روزی که از منطقه قبلی به قشن می امدیم من و عبدالصاحب با جیپ عملیات ابتدا به سمت مقر بوالحسن رفتیم و بعد به منطقه ماووت امدیم بدلیل مسافت زیاد و مسیر خاکی یک لحظه نگاه صاحب کردم زدم زیرخنده ...... گفت چرا می خندی گفتم آینه هم نداریم که نگاه کنی غیر از دو چشمت  هیچ صورت پیدا نیست و غرق در خاک وغبار است گفت خودت را ندیدی!!؟؟ و جمله ای گفت که خستگیمان پرید و قوت قلب گرفتم. گفت فکرمی کنی حضرت زهرا (س)   اینا را در نظر نمی گیره؟؟!! درآن لحظه که عبدالصاحب رفت دلم ریخت و یاد این صحنه و گفتار افتادم ؛ با همدیگر آخرین خداحافظی را از نزدیک نموده وما نیز به محل ماموریت خودمان رفتیم و عبدالصاحب بعد از شناسایی مسیر  بعد از ۴ ماه دوری از گردان فتح دوباره با نیروها و تیم ویژه از گردان اماده وارد عمل شدن در روی ارتفاع شماره دو قشن گردید.

 سه مسیر جهت واردعمل شدن در نظر گرفته شد که دو مسیر ان وسط و جناح راست تپه و یک مسیر از شیار سمت چپ بود که به عهده تیم ویژه شامل عبدالصاحب غلامی ، فرامرز نوریان ، ایمان امینی ، ابراهیم آهویی ، اصغراحمدی ، عبدالصمد فصیح  و .... بود و کار هماهنگ کردن مسیر عبدالصاحب که از شیار چپ بود بوسیله بی سیم از محلی که مسلط بر کل منطقه بود با گردان و محور را انجام می دادم و مرتب با عبدالصاحب صحبت لازم می شد ، کار به خوبی پیش میرفت وعراق تمام توان مقابله را در روبرو و روی تپه گذاشته بود. عبدالصاحب تماس گرفت وگفت الان جفت میدان مین هستیم و منتظر دستور، حشمت گفت: با نعمت و حاتم در دو محور عملیاتی دیگر هماهنگ شوند و راس ساعت ۲ شروع کنند.

 دقیق یادم هست صاحب ساعت رو روی دست راستش میبست که به اون رساندم زمان شروع را کمتر ۵ دقیقه مانده به ۲ صاحب که باید زودتر خودش را به زیر سنگر ها و مواضع میرساند حرکت نمود که در این لحظه درگیری شروع شد و صاحب گفت ما رفتیم یا علی و چند لحظه بعد صدای پریسوز بیسیم چی گروهان امام حسین ع از بی سیم امد که با تکبیر گفت تپه فتح شد و نیروها شروع به پاکسازی کردند.

 در این گیر و دار درگیری صدای بی سیم عبدالصاحب قطع شد ساعت ۴ حشمت سئوال کرد عبدالصاحب چه خبر گفتم ارتباطش قطع شد گفت برو پیدایش کن با یکی از نیروها با جیپ حرکت کردم به سنگر فرمانده گردان رسیدم گفتم چه خبر همه خوشحال از موفقیت بچه ها بودند ولی اتش دشمن روی محدوده تپه که فضای بسیار کمی بود متمرکز بود ، گفتم ماشین میتونه بره،یکی از برادران تدارکات گفت اره اسماعیل آژ و شکرالله چند بار رفتند و زخمی ها را آوردند ما هم با جیپ از تپه یک به سمت دو سرازیر شدیم .

روی ابتدای تپه محسن اکبری را دیدم به شدت درگیر بود تعداد کمی از نیروها سالم بودند و اکثرا مجروح شده بودند بعد از صحبت با محسن و دیدن اوضاع محل درگیری سئوال کردم عبدالصاحب را ندیدی گفت چرا اونجاست گفتم کجا اشاره کرد و گفت شهید شده..... خودم را رساندم در کنارش روی زمین خوابیده بود چفیه ای روی صورتش بود و در کنار دوست بسیار صمیمی اش فرشاد درویشی هر دو به شهادت رسیده بودند و دلتنگیهای صاحب درآن سحر با پیوستن به کاروان شهدا به پایان رسید ؛ من چهره برادرش احمد را در بعد از کربلای ۵ در سردخانه دیده بودم چهره عبدالصاحب دقیقا به همان صورت در خواب نازی فرو رفته بود و با رفتنش این داغ بزرگ را بر دل دوستانش گذاشت.

 یک لحظه متوجه شدم محسن اکبری داره صدا می زنه: مگه نیرو قرار نیست بیاد ؟؟ با توجه با اینکه گردان حمزه اماده کار بود اما منتظر دستور فرمانده محور بودند و واقعا تعداد نیروهای روی تپه درگیر انگشت شمار بودند و افزایش نیرو باعث بالا رفتن تلفات خودی می شد و باید بصورت محدود این جابجای صورت می پذیرفت ، محسن گفت : نجف را همراه خودتون به عقب ببرید... به نزد برادرم نجف زراعت پیشه رسیدم در حالت بیهوشی و وضعیت بسیار بدی از لحاظ مجروحیت بود به زحمت و با درد بسیار شدید او را داخل جیپ گذاشته وصدای ناله ازدرد زخم هایش بلند شد گفتم: باید تحمل کنی راهی نیست و یکی دیگر از مجروح ها را سوار کرده و به اورژانس رساندیم.

 به حشمت  خبر شهادت عبدالصاحب را که دادم بسیار ناراحت شد ولی با این حرکت که این تیم انجام داد و جنگ مردانه ای نیروهای گردان فتح از روبرو انجام دادند رشادت ودلاور مردی گردان فجر را در شب اول تکمیل کرد ، حشمت مرتب در بی سیم  می گفت: ماشاالله امشب حبیب شمایلی ناظر کار شماست و به نیروها روحیه می داد و گردانهای فتح و فجر هم اثبات کردند که واقعا پروش یافتگان شجاع و وفاداران صدیق به عهد و پیمان خود با فرماندهان شهیدی همچون شهید شمایلی و بهروزی و دیگر فرماندهان شهید این خطه میباشند.

شهید جعفر عاکف و برادران پازند و نواب

#ارتفاعات_قشن

#عملیات_نصر4

#لشکر_7_حضرت_ولیعصر

#عبدالصاحب_غلامی

#ماووت_عراق

عملیات ویژه 

راوی:عبدالصمد فصیح

در خاطرم شد زنده یاد گلعذاران   یاد شهیدان، یاد جبهه،یاد یاران .

 در عملیات نصر ۴ در مقر معروف به چشمه با یک فراخوان همه نیروها گرداگرد فرماندهی گردان جمع شدیم برادر اسلامی پس از سخنانی وضعیت منطقه را تشریح و حساسیت کار را به نیروهای تحت امر خود یادآور شد .

با توجه به منطقه استراتژیک قله های دوقلو که در ارتفاعات سر به فلک کشیده شهر ماهوت عراق واقع بود گویا هفت شبانه روز عملیات در آنجا انجام شده بود ولی متاسفانه هر بار پس از فتح ، مجدداً با پاتک عراق به دشمن رسیده بود اما این بار فرماندهان طرح ویژه ای برای تصرف قله های دوقلو در نظر داشتند.

لذا گفتند هشت نفر را برای عملیات ویژه ای که بسیار پر خطر است و باید در دامنه کوه، کار فریب عراقی‌ها را انجام دهند می‌خواهیم و تاکید کردند که به احتمال زیاد هیچ کدام به سلامت بر نخواهند گشت. داوطلبین تقریباً در حدود کل گردان بودند.( بدون اغراق تنها کسانی که مطمئن بودند در انجام چنین ماموریتی توان لازم را ندارند ، داوطلب نشدند) ،  از بین داوطلبین تعدادی انتخاب شدند .

عبدالصمد فصیح در جمع همرزمان

ایمان امینی قنواتی بنا به ارادتی که به حضرت مهدی( عجل الله تعالی فرجه )داشت نام حجت را برای خود انتخاب کرده و در بین بچه ها به حجت امینی معروف بود . او هم یکی از داوطلبینِ انتخاب شده بود، دیگری برادر فلامرز نوریان و دیگری پاسداری از شوش بنام برادر اصغر احمدی و.....

در آن شب برادر جعفر عاکف و برادر حجت اله قراغانی که جهت بررسی منطقه عملیاتی رفته بودند در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده بودند و بنابر دستور، عملیات به تعویق افتاد.

 سکوت عجیبی همراه با بغض در بین رزمندگان حکمفرما شد آن شب نیز به راز و نیاز با خداوند گذشت و عده‌ای هم به نماز شب مشغول.

قبل از نماز صبح خواب عجیبی، خواب را از چشمانم ربود .خواب دیدم که "در مسجد محل صدای صوت قران به گوش می‌رسد و تمام فامیل از جمله خودم در مسجد مشغول جارو زدن و پهن کردن قالی ها هستیم ولی خبری از ایمان نیست در خواب متوجه شدم که ایمان شهید شده است و این مراسم ، مراسم شهادت ایمان است...."

من که متوجه حرکات ایمان(حجت) شده بودم و اصطلاحاً نور بالا زدنش را حتی دیگر همرزمان نیز گفته بودند پس از نماز صبح با او روبرو شدم و تا نگاهم به نگاهش افتاد اشک در چشمانم جمع شدو به او اصرار کردم که از ترکیب گروه ۸ نفره انصراف دهد!

ولی او قبول نکرد هر چه گفتم نگران توام ، میگفت تو چرا اینجوری شدی؟؟!!

برادران سید مصطفی مرتضوی،اسماعیل آژ و عبدالصمد فصیح

خلاصه مجبور شدم در حالی که همدیگر را در آغوش گرفته بودیم خوابم را برایش بازگو کردم و به او گفتم که من نگران توام و در تمام این وضعیت او لبخند بر لب داشت و مرتب میگفت نگران نباش .در آن روز ایمان (حجت)بیت هایی از یک نوحه را مداوم زیر لب زمزمه می کرد:

بیا بیا ای خواهر که این شب هجران است /شب شب قتل من بود با خیل یاران/فردا ببینی تو بخون رعنا جوانان /پیکرشان چو برگ گل پرپر به میدان/

آن روز هر چه بود از من بغض و اشک بود و از او لبخند.شب شد شبی به یاد ماندنی، مراسم عزاداری برای سالار شهیدان در اوج معنویت و صفا برگزار شد مجدداً فرمانده گردان سفارشات لازم را ذکر کردند .

گروه هشت نفره زودتر با بقیه خداحافظی کرده و از هم حلالیت‌طلبیدیم .اما ایمان!! با گریه از او جدا شدم من می دانستم که اتفاقی خواهد افتاد ولی مطمئنم او بهتر از من میدانست که تقدیر چه خواهد بود.عجب اینکه شرح حال این اوقات را هیچ زبان و قلمی و کلماتی نمی‌توانند توصیف کنند.آخرین وداع یاران حالتی بس عجیب و روحانی داشت .

آغاز مرحله دیگری از عملیات نصر ۴ ساعتی از نیمه شب گذشته بود که در اطراف ماووت عراق و در ارتفاعات قله های قشن آغاز شد .در سکوت تمام به خط اول منتقل شدیم کمی با لندکروز و مدتی را پیاده‌روی کردیم تا در سنگرهای خط مقدم پناه گرفتیم و منتظر اعلام شروع عملیات شدیم شلیک خمپاره های ۱۲۰ میلیمتر و صدای زوزه آنها هر دم احتمال فرود یکی از آن‌ها در سنگر را نوید می داد.با کمال تعجب علی‌رغم شنیدن صدای زوزه خمپاره ولی صدای انفجار بعضی از آنها به گوش نمی رسید.

یکی از رزمندگان به نام قدرت دانشی به خاطر جلوگیری از ورود ترکش به داخل سنگر با دو عدد گونی درب سنگر را مسدود کرد ساعاتی از روانه شدن نیروهای خط شکن گذشته بود و ظاهرآ با آغاز عملیات نیروها روی تپه مستقر شده بودند، با اعلام دستور برای پشتیبانی نیروهای خط شکن از  تپه یک به سوی تپه دو حرکت کردیم در مسیر حرکت سنگر مهمات عراقی ها که مرتب در حال انفجار بود باعث شد تا مسیر خود را به دامنه کوه منحرف کنیم که پس از طی مسافتی ناگهان خود را در میدان مین دیدیم.

چند نفر جلوتر و چند نفر عقب تر از ما گرفتار مین شدند متاسفانه پای چند نفری روی مین رفته و از مچ پا و یا پاشنه دچار نقص عضو شدند فرمانده دسته که برادر علی باعثی بود ابتدا فرمان توقف داد. ولی بچه ها گفتند که هر طور شده عبور می‌کنیم ایشان خود را به جلوی دسته رسانده و پس از فاصله گرفتن از انبار مهماتِ در حال انفجار ، مجدداً در مسیر اصلی قرار گرفتیم.

 به لطف و یاری خدا و با ایثارگری نیروهای خط شکن از جناح راست و چپ و گروه هشت نفره که از جناح چپ روانه شده بودند تپه دوم به تصرف درآمد و در این لحظات  بر اثر اصابت خمپاره ۶۰ میلیمتر من مجروح و بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم رزمندگان در حال صعود به قله  بودند و من در کنار شهید مهران آقایی و شهید حجت اله خیراندیش که با یک خمپاره مورد اصابت قرار گرفته بودیم قرار داشتم.

برای بستن پای شهید خیراندیش که از ناحیه ران قطع شده بود به سمتش رفتم در این لحظه برادر خنیاپور (معاون دسته ما بود که در پدافندی ارتفاعات گردرش بعدا به شهادت رسید). به من گفتند که خودم پایش را می بندم و تو هم اگر میتوانی خودت برگرد وگرنه در جایی پناه بگیر تا نیروهای امدادگر بیایند .سعی کردم خودم را در مسیر اصلی قرار دهم .

با توجه به ترکش های متعددی که به بدنم اصابت کرده بود می بایست خودم را قبل از خونریزی زیاد یا احساس درد شدید به جایی می رساندم تا توان نیروهای امدادگر صرف دیگر عزیزانی که احیاناً دچار نقص عضو شده اند، شود.

در راه برگشت حجم شدید آتش دشمن که از ارتفاعات دیگر به سمت مسیر عبور، سرازیر می شد باعث شد تا ناچارا از پشت دامنه کوه که مین‌گذاری شده بود عبور کرده تا به سنگرهای خط مقدم رسیدم و آنجا با هدایت نیروهای امدادگر در سنگری در کنار دیگر مجروحان پناه داده شدیم.

تعداد زیادی از رزمندگان گرفتار مین شده بودند و تعداد زیادی مجروح تا اینکه سحرگاه ماشین برای تخلیه مجروحین وارد خط شد. پس از انتقال مجروحینی که حال وخیم تری داشتند ما را نیز سوار بر لندکروز کردند یکی از مجروحین داخل ماشین برادر اصغر احمدی بود که با گروه هشت نفره بود .

به محض رویت ایشان حال ایمان(حجت) را از او پرسیدم ایشان اول گفتندحجت زخمی شد ... ولی بعد که بنده با اصرار گفتم از چه ناحیه ای زخمی شد؟ رفت روی مین یا ترک خورد ؟ دیگر مقاومت نکرد و در حالی که بغضش شکست گفت که ایمان ترکش خورد وبعد به روی مین افتاد و شهید شد .....و اینگونه خبر شهادت ایمان را به من دادند.دیگر ندانستم کجا و چگونه رفتیم ........

تا اینکه از یک بیمارستان صحرایی ما را سوار بر اتوبوس مخصوص حمل مجروحین کردند و به تبریز اعزام نمودند و در بیمارستان شهدای تبریز بستری مان کردند تخت کناری من برادر علی باعثی فرمانده دسته ام بود که بدنش پر از ترکش نارنجک شده بود در اتاق دیگر برادر غلامرضا مروج بود که پای او قطع شده بود. در اتاق دیگری برادر شاهرخ نوریان بود که وقتی حال ایمان را از من پرسید و بغضم شکست او مرا دلداری داده و خبر شهادت برادرش را به من داد.....

مرا کشت خاموشی لاله ها/دریغ از فراموشی لاله ها/کجا رفت تاثیر سوز دعا/کجایند مردان بی ادعا/کجایند شور آفرینان عشق/علمدار مردان میدان عشق/کجایند مستان جام الست/دلیران عاشق شهیدان مست /همانان که در وادی دیگرند/هم آنان که گمنام و نام آورند /

ما رد شدگان مسابقه عشق تا همیشه حسرت خور فقدان عزیزانی هستیم که باور داریم هستند و عند ربهم یرزقونند و ای کاش گوشه چشمی نظر به ما کنند.

والسلام .

#عملیات_نصر4

#گردان_فتح

#ارتفاعات_قشن

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

https://www.aparat.com/najaf46