راوی: حمید خوشکام
اوایل دی ماه ۱۳۶۵ بود 
معروف به سال سرنوشت 
نیروها برای انجام عملیاتی که سرنوشت جنگ را مشخص می ساخت آماده می شدند.....
گردان فجر به فرماندهی حاج کمال صادقی جمعی لشکر ۷ حضرت ولیعصر عج در مقر شهربانی آبادان اسکان یافته بودند....
همه در تب و تاب عملیات سرنوشت ساز بودند ......
 نیرو ها همه سازماندهی شده و مجهز آماده اعزام به منطقه عملیاتی در آن سوی اروند رود بودند .....
این گردان جزو نیروهای موج سوم بودند که باید به آنسوی اروند منتقل و با انجام عملیات تعاقب دشمن به سمت اهداف تعیین شده می رفتند........
 شب جمعه فرا رسید و محبوب ترین لحظات نزد رزمندگان که طبق معمول دعای کمیل زینت‌بخش جمع و مجلس در بین رزمندگان بود ......
نیروهای گردان  تکی و یا چند تا چند تا در نمازخانه  حاضر و هر کدام گوشه ای دنج برای خلوت خویش انتخاب نمودند 
همه منتظر آغاز دعا و فرو رفتن در حال معنوی و عرفانی خویش بودند......
 منصور ناردست در ابتدای دعا با ذکر صلواتی حزین شروع به خواندن دعا نمود و جمع نیز زمزمه کنان با وی همراهی نمودند .... 
در حالی که هنوز مداح به ابتدای دعا نرسیده و در حال قرائت صلوات های سه گانه بود اما صدای گریه بلند برخی بچه ها از گوشه و کنار  به آسمان رفت.....
گریه نبود جیغ بود و گویی از زمین و زمان شکوه داشتند.........
 حمید خوشکام و چند نفر از صف آخر دعا  از این وضعیت کلافه شده بودند.........
رزمنده ای (د.ز.ر) که جلوی آنها نشسته بود از کسانی بود که صدای گریه بی امان و بلند او به آسمان رفته بود.........
حمید طاقت نیاورد ..........
 پشت گردنی محکم و آبداری نثار وی کرد و گفت: آخه چه مرگته؟...................
چی شده ؟...........چی گفتند که شما الان داری اینطور گریه می کنی؟........... با این سن و سال چکار کردی که داری این گونه ضجه و زاری می زنی؟..........
 خنده و گریه توأم با هم فضای صفوف آخر را در بر گرفته بود ....
جوری که اون قسمت از کنترل خارج شد...............
معنویتی که قرار بود امشب بچه های دعا خون  و عرفانی را در بر بگیرد تبدیل شده بود به خنده هایی مستمری که در صفوف انتهایی تا پایان دعا ادامه داشت....
 و این چنین بود که…. 


#طنز_جبهه
#دعای_کمیل
#گردان_فجر
#عملیات_کربلای_4
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/najaf46