قاسمی عبدالرسول:

عملیات رمضان در شب ۶۱/۴/۲۲در منطقه کوشک گردان رعد بهبهان به فرماندهی سردار شهید جنت شعار و معاونت ایشان سردار شهید محمد شجاعی جزء نیروهای خط شکن بود با توجه به تسطیح بودن زمین و موقعیت منطقه که حد فاصل بین خاکریز خودی با خاکریز دشمن حدود ۴ کیلو متر کفی کامل بود بالاخره گردان آماده و از زیر قران عبور کرد تا به نزدیکی معبر میدان مین که رسید.

ولی قبل از رسیدن گردان به نزدیک عراقی ها از طرفین راست و چپ بهبهان نیروها با عراقی ها در گیر شدن که این مسئله کار را برای ما سخت وسختتر کرد ولی گردان با راهنمایی بچه های اطلاعات و عملیات تیپ که از بچه های سپاه بهبهان بودن اولین گروهان به فرماندهی کاظم شریعتی و همینطور گروهان بعد وارد معبر شدن وعراقی ها که ظاهرا از قبل مطلع و آماده بودن با آتش سنگین از زمین و هوا گردان رو زمین گیر کردن وبچه ها به محض بلند شدن یکی پس از دیگر مثل نقل بر روی زمین می افتادن و جنت و بقیه فرماندهان هر چه تلاش کردن تا گردان رو از این حالت خارج کنن موفق نشدن و بچه های با تجربه گردان هم هرچقدر آرپی جی و آتش روی عراقیها میریختن با توجه به استحکامات آنها آتش عراقیها حتی برای یک لحظه قطع نشد و در همین اثنا خبر رسید که جنت فرمانده گردان شهید شد این خبر در روحیه گردان تاثیر گذاشت که بلافاصله سردار شجاعی اعلام کرد که از این لحظه کاظم فرماندهی گردان رو بعهده داره و همه باید دستورات ایشون رو اجراء کنن و کاظم هم تا صبح گردان رو هدایت و رهبری کرد با توجه به تلفات سنگینی که به گردان وارد شده بود نیمه های شب کاظم صدای برادرش صادق که مجروح بود زد و گفت خودت بکش عقب و همه مجروحها رو هم به هر شکلی با خودت بکش عقب وگردان تا صبح با عراقیها درگیر بود و هوا که روشن شد از طرف تیپ دستور عقب نشینی صادر شد ولی فاصله حدود ۴کیلومتری در هوای روشن و آن هم در کفی امکان سلامت برگشتن در حد صفر بود ولی بچه ها همینکه رو به خاکریز خودی میکردن مثل نقل و نبات به روی زمین در خون میغلتیدن و بنده هم که به عنوان تامین کاظم بودم برا بار سوم زخمی شدم و زمین گیر و کاظم خداحافظی کرد و هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که یه گلوله آر پی جی به کمرش اصابت کرد و کمر شکست و میشه گفت کاظم دو نیم شد و به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود رسید

دیگه تقریبا فقط مجروحین مانده وچند نفر که گیر افتاده بودن با فاصله چند متری عراقیها و زیر آتش شدید دشمن، هر کس کوچکترین حرکتی میکرد بلافاصله رگبار های پیاپی بر سرش میریخت تا نزدیکیهای ظهر۶۱/۴/۲۳ اوج گرمای سوزان تیر ماه خوزستان ،زخمی ،تشنگی ، بی حالی همه فشار مضاعفی بود بر بچه ها، کم کم عراقی ها از مواضع خود بیرون اومدن بطرف مجروحین و شهدا تا اینکه شیر مردی از تبار سادات مرحوم سید غالب تیمار ((که بعد از ۸سال اسارت هنوز چند روز از آزادیش نگذشته بود که تصادف وبه اجداد طاهرینش پیوست)) بخاطر اینکه جان مجروحین را نجات دهد با هماهنگی و صحبتی که با سردار محمد شجاعی🌹در حالیکه مجروح بود کرد از جابلند شد گویا شجاعی چیزی به این مضمون به سید گفته بود که بچه ها زنده میمانند ولی اسارت سخت است و خیلی اذیت میشین و سید به شجاعی که حالا لباس سپاه را از تن بیرون وبازیرپوش سفید بودگفته بود تا بلندت کنم به عقبه عراق ببرمت که شجاعی برای خود مخالفت کرده گفته بوداگر تا شب زنده موندم هر طور شده شب به عقب بر میگردم ولی سید بزرگوار مجروحین را یکی یکی بدوش گرفت وبه عقبه عراقیها برد والا مطمئنا عراقیها به همه مجروحین تیر خلاص میزدن و بنده رو هم یه سرباز عراقی اومد بالای سرم و مرا به دوش گرفت به عقبه خودشان برد وبعد به سنگر بهداری عراقیها رفتیم و در اونجا مجروحین رو دیدیم ولی آنهایی که شکستگی باز داشتن مثل اکبراعتباری ،باقر رجایی،قدرت الله حاجی زاده و....را مستقیم به بیمارستان بردن ولی ما زخمی هایی که شکستگی نداشتیم در سنگر بهداری عراق پانسمان شدیم اما در سنگر بهداری عراق حسین خاکسار 🌹هم بود ایشون اصلا کوچکترین زخمی در بدن نداشت ولی بسیار بی تابی میکرد و مرتب میگفت سوختم دستاش رو روی شکمش گرفته و به خود می پیچید وطلب آب میکرد و عراقیها هم آب در آفتابه میاوردن و به مجروحها میدادن ظاهرا خودشان هم با آفتابه آب میخوردن اونجا حسین رو از ما جدا کردن وما را به یه سالن یا سوله ای در پادگان بصره بردن که گنجایش شاید حداکثر ۱۰۰ نفر را داشت در حالیکه عراقیها همه اسرا رمضان را در اون جا داده بودن که حتی امکان نشستن همه نبود عده داخل پنجره عده ای ایستاده و بالاخره بیش از یه هفته ای گذشت باور کنید دو حبانه در سالن بود شلنگ آب همیشه داخلش باز بود ولی پر نمیشد عطش گرما و آب گرم و در نتیجه اسهال و نبود دستشویی و بقیه ماجرا که قابل ذکر نیست اما روز سوم حضور بنده در این سالن شب گروهی وارد سالن شدن و مجروحین رو معاینه و چند نفری رو اعزام به بیمارستان و بنده هم جزء اونا بودم به محض ورودم به بیمارستان سراغ حسین خاکسار رو گرفتم ولی کسی از او اطلاعی نداشت و یکی هم با یه نشونه هایی که میداد میگفت شهید شد ولی اسم شهید رو نمیدونست ومن هم سه روز در بیمارستان بودم خدا شاهده فقط یه آمپول به من زدن که اونم خانم پرستار که اومد جهت تزریق ، پسر جوانی که اتاق رو جارو میکشید آمپول رو از پرستار گرفت وبا راهنمایی پرستار به من تزریق کردوفرداصبح هم به رادیولژی بردن و عکس لگن رو گرفتن گلوله در لگن کاملا مشهود بود دکتر نوشت اخراج من تصورم این بود که باید عملم کنن و گلوله رو از بدنم خارج کنن ولی منظور دکتر از خارج یعنی مریض مرخص شود و به پادگان برگشتم موقعی که به پادگان برگشتم عراقیها که تا قبل ازعملیات رمضان اینقدر اسیر در یک عملیات نگرفته بودن خوشحال و تمام خبرنگاران خارجی رو دعوت و نهاری تهیه کرده بودن در سینی ها ریختن و به اسرا گفتن بیاین بخورین همانجا بود که متوجه پیشرفت ایران نسبت به عراق شدم .

#عملیات_رمضان

#گردان_رعد

#تیپ_22_بعثت
#عبدالرسول_قاسمی

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com