راوی: نجف زراعت پیشه
بعد از جنگ
با پیوستن من به کار ستادی در سپاه ششم  خود را با محیطی گنگ و خشک که با اخلاق جبهه ها و روحیه برادری آن منطبق نمی شد و از طرف دیگر با انواع و اقسام رذایل اخلاقی نظیر خودبزرگ بینی ،تکبر و ..... روبرو می دیدم و همین سبب شد تا عزم خود را برای رفتن به دانشگاه جزم نمایم. در این ایام نیز خبر مدرج شدن بچه های سپاه و نام های گوناگون و بعضاً خنده داری که برای آن پیشنهاد می شد  را شنیدم و این که باید نیروهای سپاه باید یونیفرم ، کلاه و.... پوشیده شود و زبان حال من در آن روزها این بود که :خدا رحم کند گل بود به سبزه هم آراسته شد.که به معنای کم شدن معنویت و ارزش های اسلامی درون مجموعه سپاه و بسیج بود.
یکی از رشته هایی که در آزمون ورودی دانشگاهها انتخاب نموده بودم حقوق قضایی قم بود اما با صحبت با برخی افراد من را از رفتن به این رشته با توجه به حساسیت و خطرات امر قضاوت دلسرد نمودند .پیگیری درمان صورت و بینی  که دو بار مراجعه به اصفهان عمل جراحی صورت گرفت ، آثار ترکش بر صورت و بینی من سبب کشیده شده پوست و پلک ها به سمت پایین شده و از طرفی با توجه به فقدان استخوان در دماغه بینی نفس کشیدن را مشکل کرده بود ؛ پدر بزرگوار محمود صراف سفارش ما را به دکتر طباطبایی متخصص جراحی فک و صورت و پلاستیک نموده و در سفر اول برادر روح الله مجتهدی به  اصفهان همراه من بود. این دوران سخت ترین دوران بعد از جنگ می باشد که بی اعتنایی ها و .... سبب دلسردی بسیاری عزیزان ایثارگر شد
برگزاری مراسم عروسی و دعوت از بچه های جبهه در چهارم خرداد 68 صورت گرفت ، از همه طیف ها به دعوت شام آمده بودند از آنجایی که کارت دعوت نبوده و به صورت اطلاع گروهی به بچه های رزمنده و مساجد بود  جمع وسیعی از بچه های رزمنده و مسجدی فارغ از گرایش های جناحی حضور پیدا کرده بودند که سبب تعجب بسیاری شده بود و بیم کم آمدن غذا می رفت ، همه اتاق ها و حتی پشت بام ها و حیاط خانه عمو از جمعیت پر بود و جمعیت هم مرتب و پشت سر هم می آمد و بعد غذا نیز بر اساس عادت بچه ها ظروف خالی غذا بود که به سمت هم پرتاب می کردند.
رحلت امام :
صبح 15 خرداد 68 ساعت هفت بود که امیر نجفی به در منزل ما آمد  و خبر رحلت امام را داد از سر شب اخبار وخیم شدن حال امام سبب نگرانی همه شده بود ، به شدت متاثر شده و ابتدا به سپاه رفتیم و بعد از آن به مسجدجامع بهبهان رفتیم که همه گریان و نالان و مبهوت تجمع کرده بودند و حیف و دریغا می خوردند .به همراه امیر نجفی ، عبدالرضا مهربان ، غلامحسین چهاب آر ، یدالله پازند و حاج قربان ساعت 11 صبح دوشنبه 15/3/68 با پیکان بنیاد امور جنگزدگان برای تشییع جنازه امام به تهران رفتیم که در تهران به دلیل شلوغی خیابان ها به نماز در مصلی نرسیدیم ، خیابان ها مملو از جمعیت بود و موج جمعیت مانع حرکت بود ماشین را به خیابان گرگان منزل خاله امیر برده و سپس با ماشین پسر خاله امیر ما را تا میدان شوش رسانده تا برای تشییع امام به بهشت زهرا برویم ، گرما بیداد می کرد و جمعیتی که متراکم از پیر و جوان و ....به سمت بهشت زهرا سرازیر بودند .


در میانه راه نزدیک شهر ری بود که به دلیل موج جمعیت و عدم امکان تحرک از رادیو و تلویزیون اعلام کردند که به دلیل ازدحام مراسم تشییع امروز برگزار نمی شود و به فردا موکول می شود و به همین خاطر مجبور به برگشت شدیم ، خستگی و گرما امان ما را بریده بود ، هیچ وسیله ای برای برگشتن گیر نیاوردیم و اتوبوس ها هم مملو از جمعیت بود در این گیر و دار اتوبوس دو طبقه ای که جمعیت از در آن آویزان بودند ما هم روی سپر عقب آن خود را آویزان کرده تا حداقل اندکی بتوانیم مسیر را طی نماییم ، دود اگزوز ، گرم بودن هوا و بدنه اتوبوس و خطرات آن عمل را در آن لحظات نمی توانستیم با عقل حساب گر خویش محاسبه نماییم و ما به خانه خاله امیر در خیابان گرگان در نزدیکی میدان امام حسین ع تهران برگشتیم.
پس از صرف نهار تلاش کردیم اندکی از خستگی خویش را با استراحت برطرف نماییم که مونیتور تلویزیون همه ما را میخکوب کرد ، برنامه تلویزیون داشت بهشت زهرا را نشان می داد  با مشاهده برنامه تشییع امام در تلویزیون در ساعت 16 اعصاب ما به هم ریخت مگر قرار نبود تشییع فردا باشد؟ ظاهراً برای کاستن از موج جمعیت این ترفند را بکار بسته بودند ، سراسیمه به سمت مراسم تشییع امام  در بهشت زهرا راه افتادیم و غروب ماتم زده در میان سیل جمعیت که دور قبر امام که کانتینری روی آن گذاشته بود قرار گرفتیم ، دریغ ای دریغا که به گردش نرسیدیم و در پای قبر به عزاداری پرداختیم و با برداشتن مقداری از تربت کنار قبر به منزل برگشتیم  و بعد از چند روز ماندن تهران و در خانه خاله امیر به بهبهان برگشتیم.
#محدوده_روشن_90
#رحلت_امام
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com