محدوده روشن : 81
راوی: نجف زراعت پیشه
آتش در کوهستان :
جرقه های ناشی از اصابت گلوله ها به اطراف را به چشم خوده مشاهده می نمودم اما توانایی تحرک از من سلب شده بود ؛ در همین هنگام با اصابت گلوله ثاقب به پشت شلوار کردی در ناحیه باسن چپ ، شلوار من شروع به آتش گرفتن کرد و دامنه آتش هر لحظه گسترش و به سایر قسمت های بدنم در حال سرایت و زبانه کشیدن بود ضمن این که کسی نمی توانست به کمک من بیاید چون در تیررس آتش نیروهای دشمن بود و مطمئناً هدف گلوله آنان قرار می گرفتند. خودم نیز هر چه تلاش نمودم نتوانستم مانع گسترش آتش یا خاموش نمودن آتش شوم چرا که قوت و نیرویی در بدن من نمانده بود و مکرر بیهوش شده و لحظاتی دیگر بهوش می آمدم ؛ با هر زحمتی بود با دست چپم مقداری از خاک موجود روی تپه را به زور روی آتش ریختم اما این حرکت مثل ریختن یک قطره آب روی حجم بزرگی از آتش بود.

از نمد مالی در بازارنو تا نمدی در قشن :
تنها راهی که در این لحظات سخت به نظرم رسید حرکت نمدی از بالای تپه به سمت پایین بود که جاذبه زمین نیز ناتونی من در فعالیت را جبران می کرد و من به حالت نمدی مسیری 15 متری را به سمت پایین تپه آمدم ؛ هر چند با غلطیدن روی زمین درد ناشی از ترکش به کمر و شکم شدیدتر می شد اما سبب خاموش شدن آتش لباسهایم شد و با رسیدن به دو متری سنگر نیروهای خودی ، دست را حلقه و من را به درون سنگرهای خویش کشیدند و را از تیر رس گلوله های دشمن خارج نمودند.
در آنجا دوستان ابتدا لباس فرم من را بیرون آورده و سپس ساعت وستندواچ اهدایی شهید حمید پورسعید و لوازم موجود در جیب ها را تخلیه و هر یک از دوستان سعی می کرد از قافله عقب نماند ؛در این لحظات خنده و درد و اشک ر هم آمیخته بود از این بابت که هنوز زنده ام ولی بچه ها غنایم را از جیب من بیرون می آورند ، در حالی که لباس ورزشی سبز رنگ به تن داشتم با یک چفیه کمر و شکم من را بسته و با یک چفیه دیگر گونه و چشم هایم را بستند در حالیکه منظره خون آلود بودن صورت ،چشم ها و کمر و شکم،گلو و دست هر بیننده ای را دچار نگرانی می کرد و محسن اکبری من را در بغل گرفته و در بخشی از حاشیه تپه و دور از شلیک تیرهای دشمن پشت یک تخته سنگ گذاشت اما در همین جا نیز انفجارات و شلیک مستقیم های دشمن هر از چند گاهی اطراف تخته سنگ صحنه های سختی را ایجاد می کرد. در این لحظات مرتب برای دقایقی بیهوش شده و مجددا به هوش می آمدم و تصور آن لحظات آتش ، خون ،دود بواسطه انفجارات دشمن برای تصرف ذوباره تپه بود
علی رغم نبود جاده و امکان پشتیبانی تپه یک بار اسماعیل آژ ، شگرالله صادقی و اصغر حامدی برای انتقال پیکر شهدا و مجروحین پایین آمده که با شرایط سختی موفق می شوند و در مرحله دوم یک ماشین لندرور بوسیله عبدالرضا مهربان و یدالله پازند در میان تخته سنگها و در حالی که انفجارات و شلیک مستقیم های تانک مسیر را سرتاسر هدف قرار گرفته بود به پایین آمده و بعد از تخلیه ملزومات تدارکاتی من را نیز روی صندلی عقب گذاشته و در حالی که گاهی بواسطه رفتن روی تخته سنگ ها،اجساد عراقی ،قاطرها و یا انفجارات مرتب به بالا پرتاب می شدم ؛ ما را به تپه یک برده در حالی که مرتب بیهوش شده و لحظاتی بعد به هوش می آمدم فقط یادم می آید در بالای تپه که بیسیم چی ها،فرماندهان گردان و دیگر دوستان که در آنجا حضور داشتند سوال از کیستی و نوع مجروحیت من می کردند که در جواب می گفتند نجف است که ترکش به چشمش خورده و کور شده است و علاوه بر آن ترکش به کمر و شکم وی نیز اصابت کرده و همه فاتحه مرا خوانده بودند و کسی فکر زنده ماندن من را نمی کرد.
بدشانسی یا خوش شانسی :
با انتقال به بهداری لشکر در چند صد متری تپه شماره یک و مشاهده وضعیت وخیم ما ، سریعاً ما را پد هلی کوپتر منتقل کرده و با آمادگی بالگرد های هوانیروز برای انتقال مجروحین ما را سریعاً به شهر تبریز منتقل نمودند. مجروحین عملیات نصر 4 از دو بیمارستان صحرایی مجهز به نام فاطمه زهرا س زیر ارتفاعات گولان بین ارتفاعات قمیش و قرارگاه نجف و ماووت مستقر بود و بیمارستان صحرایی دوم در 5 کیلومتری جاده سردشت بانه بود که البته برای عملیات کربلای 10 تجهیز شد. در این بیمارستان ها مجروحین را به بیمارستان صلاح الدین ایوبی بانه اعزام کرده و یا در صورت نبود جا و یا وخامت حال مجروحین به بالگرد به سایر بیمارستان ها در استان های همجوار و به خصوص تبریز اعزام می کردند. من را به همراه تعداد زیادی از مجروحین به بیمارستان امام خمینی ره تبریز انتقال دادند.

#محدوده_روشن_81
#گردان_فتح
#ارتفاعات_قشن
#عملیات_نصر_4
#لشکر_7_ولیعصر_عج
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com
https://chat.whatsapp.com/FTviPLNfy2e0VWgtX1PFXA
از جنگ و دفاع مردم ایران می گویم برای انتقال تجارب و پیشگیری از جنگی دیگر و این که جنگ آخرین راهکار جهت رسیدن به منافع ملی می باشد......