روایت ایثار
راوی : محمود پنجه بند
سال 60 وضعیت جبهه شوش بدلیل وجود تپه ماهورهایی که داشت با دیگر جبهه های استان خوزستان بسیار متمایز بود و خط پدافندی بصورت یک خط مستقیم ودارای خاک ریز نبوده و پشت تپه های ماسه ای باید سنگرهای اجتماعی و انفرادی برای نگهبانی توسط خود نیروها احداث می شد ، سنگر نگهبانی بر بالای تپه و یا کف دره دهلیز بود.
شب های مهتابی منطقه روشن بود اما شب هایی که مهتاب نبود تاریک و ترسناک تا جایی که نیروهای تازه وارد سبب ترس و هراس آنها شده و با تصور نزدیکی نیروهای دشمن بدون اراده شروع به تیراندازی می کردند، ولی نیروهایی هم بودند که با وجود سن کم ، جثه کوچک و تازه وارد بودن سری نترس داشته و از شجاعت بالایی برخوردار بودند.
نمونه آن سید بهاالدین مویدی بود، شبی که پست نگهبانی داشت هوا بسیار تاریک بود و به همین خاطر پاسبخش مرتب به پست های نگهبانی سرکشی داشتند تا اندکی سبب قوت قلب برای نگهبانان خط مقدم جبهه باشند . اون موقع هنوز نیروهای سپاه سازمان رزم منسجمی نداشتن و بیشتر به صورت دسته اعزام می شدند و چند نفر از بچه ها که سابقه بیشتری داشته یا قبلا دوره سربازی را گذرانده بودند مسئولیت پاسبخش بودن را به عهده می گرفتند،اون شب من پاسبخش بوده و خیلی سخت گیری می کردم ؛ نگهبان ها را برای تعویض پست از خواب بیدار کرده و یکی از این ها برادر رضا کرم نسب بود که باید جایگزین نگهبان قبلی می شد .

او را بیدار کرده و بالای سرش ایستادم ، حمایل و جیب خشاب را بسته و گفتم : بلند شو تا با هم برویم ، مقداری معطل کرده و آغا رضا ما را قانع کرد که خودم محل نگهبانی را بلدم و می روم ؛ با اطلاع از این که آقا رضا کرم نسب خواب سنگین بوده و امکان دارد دوباره بخوابد اصرار نمودم که با هم برویم اما او هم می گفت: که خودم می روم.
چون دیگر نیروها آماده تعویض پست بودند مجبور شدم بقیه نیروهای نگهبان را به سمت سنگرهای نگهبانی به سمت تپه های مختلف ببرم ، بعد از حدود یک ساعت که در حال سرکشی به پست های نگهبانی بودم به سنگر نگهبانی برادر مویدی رسیدم که برادر رضا کرم نسب باید جایگزین او می شد . اما متوجه شدم هنوز رضا نیامده و خیلی ناراحت شدم چرا که برادر مویدی نزدیک به سه ساعت هست که در بالای تپه در این شب تاریک و ظلمات در حال نگهبانی می باشد.
از سنگر نگهبانی به سرعت پایین آمده و قصد رفتن به دنبال برادر رضا کرم نسب را داشتم که سید بهاء الدین آمد ، دستم را گرفت و قسمم داد رضا را از خواب بیدار نکنم چرا که دیگر چیزی از مدت پست نگهبانی باقی نمانده و روی خواسته خود پافشاری می کرد و چهار ساعت بسیار حساس در اون شب تاریک و ترسناک را به صبح رساند .
***سید بهاء الدین مویدی و رضا کرم نسب چندی بعد به فیض شهادت رسیدند.
#جبهه_شوش
#شوش_شهر_شهیدان_گمنام
#شهید_سید_بهاءالدین_مویدی
#شهید_رضا_کرم_نسب
#محمود_پنجه_بند
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
از جنگ و دفاع مردم ایران می گویم برای انتقال تجارب و پیشگیری از جنگی دیگر و این که جنگ آخرین راهکار جهت رسیدن به منافع ملی می باشد......