پرواز روح


◄علی موحدیان
بعد از عملیات والفجر مقدماتی در بهمن‌ماه سال 1361 در منطقه شیب نیسان نيروهاي زيادي از گردان بدر که فرماندهی آن بر عهده محمد شعبانی بود، شهید، مجروح و یا اسیر شده بودند. خود برادر شعبانی هم مجروح شده بود و حاج يدالله مواساتی به‌عنوان فرمانده جايگزين او شد. چند روز بعد گردان بدر پس از بازسازی مجدد مأموریت پاکسازی سنگرهای فتح شده توسط تیپ زرهی نجف اشرف در منطقه را به عهده گرفت.


همان روز با نیروهای گردان حركت كرديم و نیمه‌های شب در منطقه شیب نیسان وارد شیاری شديم كه عمود بر سنگرهای دشمن بود. با رسیدن به هر سنگر و انداختن نارنجک یا شلیک چندین گلوله در حال پاکسازی سنگرها بودیم که ناگهان رگبار تیرباری از سوی دشمن در فاصله 40 متری همه ما را زمین‌گیر کرد. موقعیت تيربار به‌گونه‌ای بود که امكان هرگونه حرکتی را از ما می‌گرفت و همه را در تنگنا قرار داده بود. هوا داشت روشن می‌شد. علی برکت با یک قبضه سلاح آر.پی.چی تصمیم گرفت از سنگر خارج شود و تيربار را هدف قرار دهد.


هرچه خواستم جلوی او را بگیرم موفق نشدم و گفت: باید برای نجات بچه‌ها از این وضعیت، هر طور شده کار تیربار را یک‌سره کنم! جلوی سنگر تمام قد ایستاد تا شلیک کند من پشت سرش ايستادم و او شلیک كرد اما گلوله به هدف نخورد و تیربارچی متوجه علی شد، و سلاح را به سمت او چرخانید، رگبار گلوله‌ها بر بدن علی نشست و از پشت در بغل من افتاد، او را سريع به داخل سنگر كشاندم سينه، گردن و پهلوي او سوراخ سوراخ شده بود و خونريزي شديدی داشت.


سرش را روی پايم گذاشتم، خم شدم و با بغض در گلو به او گفتم: علی جان تحمل کن الان تو را به عقب منتقل می‌کنیم اما به‌سختی گفت: خدایا این خون ناقابل را از من بپذیر و نفس آخرش را کشید در آغوشم جاودانه شد و آسمانی شد.


#عملیات_والفجر_مقدماتی
#علی_برکت_رضایی
#گردان_بدر
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59

زنده‌به‌گور


◄یوسف متانت
عملیات والفجر مقدماتی در بهمن‌ماه سال 1361 در منطقه العماره عراق صورت گرفت. اما متاسفانه به دلیل اشتباه محاسباتی ستاد فرماندهی جنگ، نیروهای ایرانی شکست سخت و تلفات زیادی متحمل شدند و دستور عقب‌نشینی صادر شد و ما به‌سختی خود را به پشت خاکریز عقب رساندیم. قرار شد فقط یک شب دیگر در منطقه بمانیم تا فردا نیروهای جدید جایگزین ما شوند به دلیل حمله احتمالی همان روز باید برای خودمان سنگر حفر می‌کردیم. من و ابراهیم گلبهار ابتدا برای خودمان و بعد برای عبدالله رنجبر جان پناهی درست کردیم و از فرط خستگی چفیه‌ام را سرم کشیدم و ساعتی خوابیدیم.


ناگهان چند گلوله توپ بالای سرمان اصابت کرد و خاک‌های خاکریز چنان روی سرمان ریخت که در زیر خاک کاملا مدفون شدیم. هر طور بود خودم را بیرون کشیدم و بعد از بیرون آوردن گلبهار به سراغ عبدالله رفتیم او که زیر خاک مدفون و در حال خفه شدن بود با زحمت زیاد بیرون کشیدم. وقتی سرووضعمان را دیدیم از اتفاق پیش آمده کلی خندیدیم.


در حال تکاندن خاک‌های خودمان بودیم که نیروهای لشکر هشت نجف اشرف که در جلوی ما بودند از همه طرف خاکریز بالا می‌آمدند و در حال عقب‌نشینی بودند و مدام داد می‌زدند فرار کنید عراقی‌ها دارند می‌آیند رفتم بالای خاکریز وقتی نگاه کردم دیدم نیروهای عراقی با ادوات سنگین جنگی در حال نزدیک شدن به ما هستند.


هر چه به آنها اصرار کردیم بمانند تا جلوی دشمن را بگیریم قبول نکردند و صحنه عملیات را ترک کردند و ما با نیروهای بسیار اندک باقیمانده از گردان صف بهبهان تنها شدیم. اما تصمیم گرفتیم هر طور شده مقاومت کنیم. تا صبح مردانه جنگیدیم و بدون یک نفر زخمی و شهید و حتی یک متر عقب‌نشینی، نه‌تنها جلوی پیشروی دشمن تا دندان مسلح را گرفتیم بلکه آنها را مجبور به عقب‌نشینی کردیم. یاد و نام همه دلیرمردان و شهدای عملیات والفجر مقدماتی همیشه بلند و ماندگار باد.


#عبدالله_رنجبر
#عملیات_والفجر_مقدماتی
#گردان_صف
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59

ذبح علاقه


◄جهانشاه معماریان
ابراهیم دبیری مسئول مخابرات گردان بدر تنها چند روز بعد از عقد همسرش به جبهه آمده بود و همسرش مرتب براي او نامه می‌فرستاد و او بعد از خواندن نامه آنها را پاره می‌كرد و دور می‌ریخت! يك بار به اصرار علت اين كار را پرسيدم، قول گرفت تا زماني كه زنده است به كسي نگويم! وقتي از من مطمئن شد گفت: من و همسرم با عشق و علاقه خاصی با هم ازدواج کردیم اما همسرم در نامه‌های که مرتب برایم می‌نویسد، مدام از دلتنگي‌هايش و عدم حضور من در كنارش می‌نویسد.


وقتي نامه‌ها را می‌خوانم احساس می‌کنم باید برگردم و کنارش باشم. برای همین بعد از خواندن آنها پاره می‌کنم و دور می‌ریزم، تا مجدد هوس خواندن آنها را نکنم چرا که می‌ترسم شوق حضور در جبهه و دفاع از كشورم در من سست شود و به شهر برگردم.


همان لحظه یاد این شعر مولانا افتادم: هر کس که تو را شناخت جان را چه کند، فرزند و عیال و خانمان را چه کند، دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه کند. او را در آغوش گرفتم و بوسيدم و به حال او غبطه خوردم كه چنين جوانان نابی با این سن و سال کم براي دفاع از ناموس و كشور در كنار ما هستند و ما از وجود آنها کمتر بهره می‌بریم. جوانان برومندي كه پشت به دنيا كرده و ره صدساله را يك شبه طي کرده‌اند. سرانجام اين جوان رعنا و دوست داشتني در 21 بهمن 1361 به ديدار معبود خود رهسپار و به اعلی‌علیین رسید.


#ابراهیم_دبیری
#اخلاص
#عملیات_والفجر_مقدماتی
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59

کمین

راوی : غلامحسین نواب به نقل از زنده یاد مهدی حق پرست

در عملیات والفجر مقدماتی گردان الصف ماموریت داشت  دریکی از محور های عملیاتی  وارد عمل شود. به همین دلیل از بعد از ظهر روز قبل از عملیات، گردان بصورت پیاده از محل استقرار لشکر حرکت  کرد و پس  از  عبور  از جنگل امقر  و طی مسافت حدوداً  ۱۵ کیلومتری به محور عملیات خود رسید و در فاصله تقریبا  ۸۰۰ متری از خط  اول پدافندی  دشمن بصورت دراز کش بر روی زمین توقف نمود و منتظر ایجاد معبر و پاک سازی مین ها توسط نیروهای تخریب  جهت عبور از میدان مین  و شکستن خاکریز دشمن توسط گردان خط شکن  بود تا پس آن گردان ما به عنوان نیروی پشتیبان  وارد عمل شویم . از آنجا که گردان  مسافتی حدودا 15 کیلومتری  از میان رمل ها و شنزار ها بصورت پیاده طی طریق کرده و  وارد محور عملیاتی شده  توان جسمی نیروها تا حدودی تحلیل رفته بود، لذا این توقف حدود دو ساعته بسیار مفید بود برای تجدید قوای گردان .

زنده یاد مهدی حق پرست در جمع همرزمان

از آنجا که در محور عملیاتی گردان ، وضعیت زمین  بصورت کفی و هموار بود لذا  تیر اندازی که در اثر درگیری گردان خط‌شكن با عراقیها  در خط اول صورت می گرفت از بالا سر ما هم عبور می کرد که در اثر آن گلوله‌ای  به قسمت بالای پایم اصابت کرد و مجروح شدم و به همین دلیل امکان ادامه مسیر و همراهی با گردن در عملیات برایم میسر نبود لذا به دستور فرماندهی می بایست زخم  پایم  را پانسمان نموده  و حتی الامکان خودم را به عقب بکشانم. پس از این که فرمان حرکت به گردان داده شد گردان به سمت خط عراقی ها حرکت کرد و از موقعیت من فاصله گرفت.

سکوتی اطرافم را فرا گرفت و همینطور که مشغول پانسمان زخم پایم بودم ناگهان صدای  اسلحه ای بگوشم رسید که فورا بصورت سینه خیز قرار گرفتم و اطرافم را به دقت زیر نظر گرفتم، متوجه یک سنگر کمین عراقی در فاصله حدودا ۵۰ متری خودم شدم  که بصورت گودالی که در عمق زمین حفر کرده بود دیدم که یک سرباز عراقی  داشت جهت تیربار خود را از سمت جلو به پشت سر خود یعنی به سمت نیروهای گردان در حال پیشروی ما تغییر جهت و جابجا می کرد.

پیش خودم فکر کردم که اگر با نزدیک شدن صبح هوا روشن شود این سنگر کمین از پشت بچه‌ها ی گردان  را درو خواهد کرد. لذا وقتی پایم را پانسمان کردم تصمیم  گرفتم  که هر طوری که شده کار این سنگر کمین عراقی را تمام کنم. از آنجا که  نگران بودم که قبل از تمام کردن کار سنگر  کمین عراقی متوجه من شود، با حوصله  بصورت سینه خیز تلاش کردم که او را دور بزنم و خودم را از  پشت سر به او نزدیک کنم. نمی دانم چقدر طول کشید تا خودم را از عقب به او نزدیک کردم اما وقتی به فاصله حدود 10 متری او رسیدم به سرعت بلند شدم و خودم را به نزدیکش رساندم و از پشت  تیری به کتف او زدم که از پشت افتاد . او هم که از این حرکت  من غافلگیر و  شوکه شده بود بلافاصله سعی کرد که دست به سلاحش برده و عکس العمل نشان دهد. از آنجایی که خودم را در موقعیت آماده تری نسبت به او می دیدم گفتم کمی سر به سرش بگذارم و سریع رفتم و با پا تیربارش را از دسترس او دور ساختم، او هم در حالی که تیر به کتفش خورده بود با تمام توان سعی می کرد که خودش را به اسلحه تیربارش برساند که هرچه او خود را به سلاحش نزدیک تر می کرد من هم مجددا با پا سلاحش را از دسترسش دور می کردم و سرباز عراقی هم مجددا با سعی و تلاش بیشتری قصد داشت به سلاحش نزدیک شده و به آن  دست پیدا کند  که پس از چند مرتبه تکرار این کار نهایتا تیر خلاص را به او زدم و کارش را تمام کردم.

البته  این هم لطف خدا بوده است تا اینگونه این کمین عراقی از بین رود، در غیر اینصورت با توجه به ناکامی در پیش روی عملیات و دستور عقب نشینی این کمین می توانست تلفات سنگینی را از نیروهای خودی خصوصا گردان الصف بهبهان بگیرد.

***زنده یاد مهدی حق پرست در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان پیک /بیسیم چی فرماندهی گروهان فلق به فرماندهی حاج یوسف حمیدی، جمعی گردان الصف به فرماندهی مهندس نورالله سیدی از لشکر ۱۵ امام حسن مجتبی علیه السلام   بودند.

#گردان_الصف

#تیپ15_امام_حسن_مجتبی

#عملیات_والفجر_مقدماتی
 

http://telegram.me/safeer59