راوی : غلامحسین نواب به نقل از زنده یاد مهدی حق پرست
در عملیات والفجر مقدماتی گردان الصف ماموریت داشت دریکی از محور های عملیاتی وارد عمل شود. به همین دلیل از بعد از ظهر روز قبل از عملیات، گردان بصورت پیاده از محل استقرار لشکر حرکت کرد و پس از عبور از جنگل امقر و طی مسافت حدوداً ۱۵ کیلومتری به محور عملیات خود رسید و در فاصله تقریبا ۸۰۰ متری از خط اول پدافندی دشمن بصورت دراز کش بر روی زمین توقف نمود و منتظر ایجاد معبر و پاک سازی مین ها توسط نیروهای تخریب جهت عبور از میدان مین و شکستن خاکریز دشمن توسط گردان خط شکن بود تا پس آن گردان ما به عنوان نیروی پشتیبان وارد عمل شویم . از آنجا که گردان مسافتی حدودا 15 کیلومتری از میان رمل ها و شنزار ها بصورت پیاده طی طریق کرده و وارد محور عملیاتی شده توان جسمی نیروها تا حدودی تحلیل رفته بود، لذا این توقف حدود دو ساعته بسیار مفید بود برای تجدید قوای گردان .

از آنجا که در محور عملیاتی گردان ، وضعیت زمین بصورت کفی و هموار بود لذا تیر اندازی که در اثر درگیری گردان خطشكن با عراقیها در خط اول صورت می گرفت از بالا سر ما هم عبور می کرد که در اثر آن گلولهای به قسمت بالای پایم اصابت کرد و مجروح شدم و به همین دلیل امکان ادامه مسیر و همراهی با گردن در عملیات برایم میسر نبود لذا به دستور فرماندهی می بایست زخم پایم را پانسمان نموده و حتی الامکان خودم را به عقب بکشانم. پس از این که فرمان حرکت به گردان داده شد گردان به سمت خط عراقی ها حرکت کرد و از موقعیت من فاصله گرفت.
سکوتی اطرافم را فرا گرفت و همینطور که مشغول پانسمان زخم پایم بودم ناگهان صدای اسلحه ای بگوشم رسید که فورا بصورت سینه خیز قرار گرفتم و اطرافم را به دقت زیر نظر گرفتم، متوجه یک سنگر کمین عراقی در فاصله حدودا ۵۰ متری خودم شدم که بصورت گودالی که در عمق زمین حفر کرده بود دیدم که یک سرباز عراقی داشت جهت تیربار خود را از سمت جلو به پشت سر خود یعنی به سمت نیروهای گردان در حال پیشروی ما تغییر جهت و جابجا می کرد.
پیش خودم فکر کردم که اگر با نزدیک شدن صبح هوا روشن شود این سنگر کمین از پشت بچهها ی گردان را درو خواهد کرد. لذا وقتی پایم را پانسمان کردم تصمیم گرفتم که هر طوری که شده کار این سنگر کمین عراقی را تمام کنم. از آنجا که نگران بودم که قبل از تمام کردن کار سنگر کمین عراقی متوجه من شود، با حوصله بصورت سینه خیز تلاش کردم که او را دور بزنم و خودم را از پشت سر به او نزدیک کنم. نمی دانم چقدر طول کشید تا خودم را از عقب به او نزدیک کردم اما وقتی به فاصله حدود 10 متری او رسیدم به سرعت بلند شدم و خودم را به نزدیکش رساندم و از پشت تیری به کتف او زدم که از پشت افتاد . او هم که از این حرکت من غافلگیر و شوکه شده بود بلافاصله سعی کرد که دست به سلاحش برده و عکس العمل نشان دهد. از آنجایی که خودم را در موقعیت آماده تری نسبت به او می دیدم گفتم کمی سر به سرش بگذارم و سریع رفتم و با پا تیربارش را از دسترس او دور ساختم، او هم در حالی که تیر به کتفش خورده بود با تمام توان سعی می کرد که خودش را به اسلحه تیربارش برساند که هرچه او خود را به سلاحش نزدیک تر می کرد من هم مجددا با پا سلاحش را از دسترسش دور می کردم و سرباز عراقی هم مجددا با سعی و تلاش بیشتری قصد داشت به سلاحش نزدیک شده و به آن دست پیدا کند که پس از چند مرتبه تکرار این کار نهایتا تیر خلاص را به او زدم و کارش را تمام کردم.
البته این هم لطف خدا بوده است تا اینگونه این کمین عراقی از بین رود، در غیر اینصورت با توجه به ناکامی در پیش روی عملیات و دستور عقب نشینی این کمین می توانست تلفات سنگینی را از نیروهای خودی خصوصا گردان الصف بهبهان بگیرد.
***زنده یاد مهدی حق پرست در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان پیک /بیسیم چی فرماندهی گروهان فلق به فرماندهی حاج یوسف حمیدی، جمعی گردان الصف به فرماندهی مهندس نورالله سیدی از لشکر ۱۵ امام حسن مجتبی علیه السلام بودند.
#گردان_الصف
#تیپ15_امام_حسن_مجتبی
#عملیات_والفجر_مقدماتی
http://telegram.me/safeer59