نماز داوود


راوی : سید وحید بلادی
بچه ها خیلی دوست داشتند موقع نماز داود جلو بایستد و به او اقتدا كنند ؛ داود خودش همیشه فراری بود و زیر بار نمی رفت. می گفت: مگر می خواهید نمازتان از یك وجب دست هم بالاتر نرود ؟ اما بچه ها کوتاه نمی آمدند و به داود اصرار می کردند که جلو بایستد داود هم سعی مي كرد موقع نماز هر طور شده گوشه اي تنهايي و پنهان نماز بخواند تا در ديد نباشد.


در پاسگاه آبی هور که بودیم خیالش راحت بود که می تواند ما را دست به سر کند ، مي رفت روی لبه یونولیت ها و در انتهای آن می ایستاد تا کسی نتواند به او اقتدا کند و ما هم سعی می کردیم بعد نماز او را از شرمندگی در بياوريم ؛ براي همين دست و پاهایش را می گرفتیم و او را در آب می انداختیم و كلي مي خنديديم . داود خودش غش مي كرد از خنده .


يكبار بار با چند نفر از بچه ها موقع نماز آهسته به او اقتدا كرديم اما آن قدر ذکرها را آهسته و آرام می خواند و رکوع و سجده هایش طولانی شد که وسط نماز پشيمان شديم ،کلافه شدیم، تا نمازش تمام شد و فهميديم توان اقتدا كردن به او را نداريم.


#فرهنگ_جبهه
#نماز
#هورالعظیم
#داوود_دانایی
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com/

مرخصی و ایثار


راوی: یدالله پازند
تابستان سال 63 بعداز اینکه از پدافند هورالهویزه به پادگان شهید غلامی (سایت خیبر) آمدیم ، به بچه های گردان مرخصی دادند. همه نیروها به مرخصی رفتند ولی تعدادی مثل برادران "داود دانایی"، "یونس ستونه" ، "اکبر دهدار"، "عبدالله رنجبر"، "حسن نوابی" و تعدادی دیگر ماندند تا وضع آسایشگاه ها را سر و سامان بدهند. با پایان مرخصی نیروها، زمانی که آنها به پادگان آمدند با صحنه رنگ آمیزی آسایشگاه ها مواجه شدند. وعلاوه بر آن همه تختها مرتب و منظم چیده شده بود. در تمام این مدت که نیروها در مرخصی بودند این برادران در آنجا ماندند و شبانه روزکار کردند و آسایشگاه را برای حضور مجدد نیروها مهیا کردند.


#فرهنگ_جبهه
#ایثار_فداکاری
#داوود_دانایی
#یونس_ستونه
#عبدالله_رنجبر
#حسن_نوابی
http://telegram.me/safeer59

تشویق


راوی: محمود صراف
قبل از عملیات والفجر هشت به بچه های گروهان ما اعلام کردند هر کس می تواند برای رزمندگاني که قادر به خواندن قرآن نیستند کلاس آموزش قرآن تشکیل دهد ، من هم داوطلب شدم ؛ کلاس من حدود پانزده نفري بود. داود دانایی كه فرمانده گروهان بود برای تشویق دیگر براداران و این که به آنها ياد آوري كند حضور در کلاس آموزش قرآن براي يك رزمنده هیچ خجالتی نداشته و مايه بركت است مرتب در این کلاسها شرکت می کرد با وجودي كه در قرائت قرآن بسيار ماهر بود.


#فرهنگ_جبهه
#آموزش_قرآن
#داوود_دانایی
http://telegram.me/safeer59

پشیمانی


راوی: حاج یدالله مواساتی قنواتی
يك بار در حين بازدید از خط داود دانایی كه فرمانده گروهان را بسيار ناراحت ديدم .علت ناراحتيش را با اصرار مطلع شدم.گفت: حقیقتش یکی از نيروها به توصيه هاي من بي توجه و به دستورات عمل نمي كند . می ترسم با ادامه رفتار او مشکلی درگروهان پيش بيايد . گفتم: خودم این مسئله را حل می کنم و سريع رفتم سراغ همان فرد . او را به کناری کشيدم و خيلي جدي و با تاكيد گفتم: ساکت رو بردار و به بهبهان برگرد. چشم هایش داشت از حدقه بیرون می زد . گفت: بروم بهبهان؟ براي چه؟ گفتم: از دستور مافوقت اطاعت نمی کنی و گوش به فرمان نيستي.


فهمید داود گلایه اش را کرده ؛ یک مرتبه زد زیر گریه و شروع کرد به معذرت خواهی. با این که تاب دیدن گریه و التماس كردنش برایم سخت بود اما نمی توانستم درمسائل نظامی تابع احساسات باشم .کوتاه نیامده و گفتم: فقط به يك شرط. مگر اینکه داود از تو راضی شود . با حالتی غمگین از من خداحافظی کرد و رفت . چند ساعت بعد داود به سمتم آمد و شروع کرد به اصرار کردن که از خطای آن شخص بگذرم و با خواهش دل من را نرم كرد و من فقط به احترام اين فرمانده عزيز موافقت کردم كه به شرط بار آخر و عدم تكرار در خط بماند.


#اخلاق_فرماندهی
#داوود_دانایی
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59

مهارت ویژه


راوی: سلمان شاهین فر
شستن ظرف ها در جبهه بعد از نهار و يك استراحت چند دقيقه اي بصورت نوبتي و توسط کسی که شهردار آن روز بود صورت مي گرفت اما بیشتر اوقات وقتی از استراحت بعد از نهار از خواب بلند می شدیم تا ظرفها را بشوئیم می دیدیم ظرفها شسته شده است . کسي که این کار را انجام مي داد ، خیلی در کارش مهارت داشت چون کسی متوجه نمی شد.

حدس مان به بعضی افراد می رفت که البته اشتباه بود واکس زدن پوتین ها هم به همین شکل بود ، صبح که از خواب بلند می شدیم ، می دیدیم پوتین بچه ها همه واکس خورده و مرتب كنارهم چيده شده ، در یکی از شب ها هر کاری می کردم خوابم نمی برد ، صدای راز و نیاز همیشگی و شبانه "داود دانایی" را داشتم می شنیدم ؛ با خود گفتم : الان که عبادتش تمام شود می رود می خوابد . راز و نیازش که تمام شد دیدم دست بکار شد و به آرامی ، طوری که کسی بیدار نشود شروع کرد به واکس زدن پوتین ها. تازه آن موقع بود که فهمیدم كسي كه ظرفها را می شست و پوتین ها را واکس می زد فرمانده گروهان مان داود دانایی بوده است.


#داوود_دانایی
#ایثار_فداکاری
#اخلاص

http://telegram.me/safeer59

ساخت پل


راوی: حبیب الله سقاوی
قبل از عملیات آزادسازی مهران در آمادگاهی در منطقه صالح آباد مهران با نیروهای گردان سیدالشهدا (ع) در کنار گرداني از بچه های کهگیلویه و بویراحمد دردو سمت رودخانه مستقر بوديم . آنها برای آمدن به این سمت رودخانه باید از داخل آب عبور می کردند و این کار باعث خیس شدن لباسهایشان می شد.


"داود دانایی" به عنوان فرمانده، بچه ها را برای ساخت یک پل موقت به ابتکار و طراحی خودش بسیج كرد. پل كه ساخته شد داود مدام به بچه ها گوشزد می کرد که هدف از ساخت اين پل فقط رضای خدا بوده است نه چیز دیگر .


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59

یادگاری

شمس الله جوانمردی

قبل ازعملیات والفجر 8، اکبردهدار جانشین فرمانده گروهان قمر بنی هاشم ع در پادگان علی اکبر''ع'' یک خروس زیبایی داشت و از آن جهت بانگ گفتن و بیدار نمودن بچه ها در صبحگاهان استفاده می کرد. خروس معمولا در اطراف چادر فرماندهی گروهان که محل استقرار داوود دانایی و اکبر بود ،می چرخید و گاه گاهی هم درمیدان چمن پادگان گشتی می زد. هر روز به بهانه ای و به منظوری به چادر اکبر سر می زدم و خروس زیبای اکبر را هم می دیدم. نمی دانم چه حسی بود که من هم به این خروس علاقمند شده بودم و شاید دلیلش این بود که منتسب به اکبر بود.

روزها گذشت و گردان در اواخر بهمن 1364 آماده شرکت در عملیات والفجر8گردید...

خروس را به دست نگهبانان چادرها سپردند تا درکنار دیگرکارهایشان آب ودانه ای هم به خروس بدهد...

گردان در سخت ترین نقطه فاو در منتهی الیه جاده ام القصر وارد عمل شده که به دلیل عدم الحاق از سمت راست و همچنین فقدان آتش پشتیبانی در محاصره قرار گرفته که اکبر اکثریت نیروهای گروهان قمر را به عقب فرستاده اما خود و تعدادی دیگر از نیروها درجاده فاو ام القصر ماند و کسی از آنها خبر نداشت.

نیروها که غمگید و دلنگران وضعیت اکبر و یاران وی بودند هنگام برگشتن خروس را به درب منزل اکبر دهدار بردند اما مادر اکبر گفت ؛ خروس رابه همان جبهه ببرید تا بانگ بگوید تا شاید اکبرم پیدا شود...

این بار تیپ به ماموریت شمالغرب و در پادگان شهید ناصر کاظمی بین دهگلان و قروه رفتیم ،خروس را همراه خود برده و این بار عمو علی مواساتی تدارکات گروهان از خروس مواظبت می نمود.

بعد از انجام ماموریت پدافندی در ارتفاعات لری که بعد از عملیات والفجر 9 در منطقه سلیمانیه بود نیروها برای استراحت و تجدید نیرو به مرخصی رفته و برای جلوگیری از خطرات احتمالی خروس نیز با ما دراتوبوس همراه بود...

دریکی از سالن های غذایی بین راهی بین سقز و بانه وقتی پیاده شدیم لحظه ای خروس را به زمین گذاشتند و خروس که از ساعت ها یکجا نشینی در اتوبوس خسته شده بود به یک باره وسط جاده دوید و پس از عبور چند ماشین در زیر چرخ یک تریلی ماند...

همه داشتند این صحنه رانگاه می کردند و از دیدن این صحنه تلخ همه ناراحت شده بودند....

بخصوص داود دانایی یار و همراه همیشگی اکبر نیز هم درگوشه ای ناظر این صحنه بود و به آرامی قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد... شاید آن لحظه بهانه ای شده بود که به یاد جانشینش اکبر چند قطره ای اشک بریزد و دلش را آرام کند...

وشاید برای مادر اکبر هم ناراحت بودیم که از ما خواسته بود از خروس پسرش مواظبت کنیم...

تا رسیدن به شهر همه ناراحت و غمگین بودن هر کسی یک حرفی می زد، و مهمترین صحبتها این بود که چرا خروس را با خود آوردید؟! چرا آن را روی زمین گذاشتید؟! حالا به مادر اکبر چه بگوییم؟؟

حقیقتا آن صحنه تداعی شهادت اکبر بود... اما تا فروردین 1392 همه چشم انتظار برگشت اکبر دهدار بودند که با تلاش نیروهای تفحص باقیمانده پیکر اکبر دهدار به همراه یاران صدیق خود به شهر برگشت و در مزار آنها آرمید.

#اکبر_دهدار

#داوود_دانایی
#خروس_یادگاری
#عملیات_والفجر_8

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

اخلاق داوودی

راوی: عبدالصاحب مرائی

آشنایی من با داوود دانایی آبان سال۱۳۶۲ با اعزام به جبهه شروع شد و جبهه را بخاطر داوود دوست داشتم ، جاذبه عجیبی داشت ، طوری شده بودکه مرخصی ها هم باهم بودیم،  درمنزل پدری با دیگر برادران وخواهرانش زندگی می کرد ؛ خانواده پر جمعیتی بوده و گاهی اوقات به منزلشان می رفتم و می دیدم درمنزل شستن لباسها و ظروف آشپزخانه و دیگر امور منزل را خودش انجام می داد و این رفتار برای من که نوجوان بودم باعث تعجب شده بود و خانواده وی هم نمی توانستند جلوی او را بگیرند.

لحظه به لحظه سایر نیروهای اعزامی و دیگر دوستانم جذب داوود  شده و این مسئله سبب حسودیم می شد ، کم کم همه سعی می کردند اخلاق برجسته و پسندیده داوود را درون خویش پیاده کنند.اگر فردی از همرزمان کار سخت و دشواری را انجام می داد دوستان او می گفتند شما هم انگار داوودی شده اید!!

نیروهای گروهان ذوالفقار در پادگان شهید عبدالعلی بهروزی پلاژ

 

ادامه نوشته

خروس یوسف

راوی: عبدالصاحب مرایی و نجف زراعت پیشه

در دوران دفاع مقدس کمک های مردمی زیادی به جبهه ها ارسال می شد ، از کمک های نقدی، طلا و جواهرات ، خوراکی ، پوشاک گرفته تا اقلام دیگر که یکی از این کمک ها خروسی بود که به برادر #یوسف_حمیدی فرمانده گردان_امام_حسین ع سپرده شده  تا آن را به جبهه ببرد.  آن زمان مقر نیروها ، دبستان شهید قاضی طباطبایی در شهر آبادان بود و به دلیل قرار داشتن اتاق فرماندهی در مجاورت اتاق بچه ها حرکات آن خروس در هنگام راه رفتن بسيار متکبرانه بود و حرص بعضی ها را در می آورد. هر روز خروس بسان یک بازدید کننده در حالی که سینه خود را به جلو داده و سرش برافراشته بود از میان صفوف نیروها عبور کرده و گویی سان می دید و این امر باعث درآوردن حرص برخی نیروها شده بود ،  تعدادي از نیروهای گردان نقشه های زیادی را برای شکار آن داشتند اما به دلیل تعلق #خروس به فرمانده گردان ، کسی جرات تعرض به آن را نداشت.  محل استراحت خروس در شب کنار پنجره اتاقی بود که نیروها دو ردیفه در آن خوابیده و برای دسترسی به آن باید از بین آنها گذشته و اقدامی بسیار سخت بود تازه اگر خروس سر و صدا می کرد همه بیدار شده و نقشه لو می رفت.

خروس یوسف ، عکس تزیینی است

 بالاخره طراحان دست به کار شدند و در  يك شب که نیروها مشغول استراحت بودند با هماهنگی برادران داود دانایی، مجید بلالی ،محمد باقر عابدنژاد ، محمد رضا چهاب آر و با شریک كردن نگهبان و  نیمه های شب که همه خواب بودند ، عملیات آغاز شد ،مجید و من مامور دزیدن خروس از اتاق شدیم من مامور ایستادن در اتاق برای مواظبت اوضاع و احوال اطراف و مجید مامور بیرون آوردن خروس از اتاق شد. مجید بلالی که در این موارد جرات بیشتری داشت پاورچین پاورچین به سمت اتاق رفته و در حالی که همه در اتاق خوابیده بودند با گذشتن از بین نیروها خود را به نزدیک پنجره رسانید ؛ برای جلوگیری از سر و صدای خروس بلافاصله مجید بیخ گلوی وی را گرفته و مانع سر و صدای او شد و خروس را به گوشه ای دنج برده و ذبح نمودند.

در اتاق کوچک تدارکات گروهان محمد باقر اوضاعی  برقرار بود ، همه چیز طبق برنامه پیش می‌رفت به دنبال ترکیب اعضای خورنده خروس بودند داوود می‌گفت حسن نوابی مثل برادرم می باشد و باید او را صدا بزنم و با رسیدن نفرات و تکمیل شدن جمع همه به دنبال آماده سازی خروس برای خوردن در دل شب بودند. خروس پرهایش کنده و پس از جدا سازی بخش های زائد برای بار گذاشتن روی آتش گذاشته شد اما مگر گوشت خروس پخته می شد به عبارتی بحث خوشمزه بودن گوشت خروس نبود بلکه به نوعی شکستن اقتدار خروس  مغرور بود و انداختن آن به گردن نیروهای تدارکات؛  پوست و آشغال های خروس نیز به جلوی مقر تدارکات گردان برده شد و روی زمین پخش شد ، آخه یک رقابت جدی  همیشگی بین تدارکاتی ها و نیروها بود چون تدارکاتی ها به صبحگاه نمیومدن به آنها تنبل گفته می‌شد هر چند نیروهای زنت زحمتکشی بودند اما همین نیامدن به صبحگاه حرص بچه ها رو در آورده بود و انداختن این پوست و آشغال های خروس جلوی تدارکات باعث می‌شد که انگشت اتهام به سمت تدارکات گرفته شود و به نوعی رفع اتهام از سایر نیروها و عاملان این کار شود.

دبستان شهید قاضی طباطبایی آبادان محل وقوع خاره در اتاق اول و دوم

  صبح نیروها برای دو صبحگاهی در خیابان های آبادان رفتند صفوف منظم چهار تایی گردان با نظم دقیق پاها را روی زمین می کوبیدند و سوت های ممتد و شمارش های یوسف حمیدی فضا را می لرزانید. جریان گم شدن خروس فرماندهي به صورت مخفیانه و خوردن آن با زمزمه ها و اشعاری که "امیر درخشان"  در ورزش صبحگاهی سر داد لو رفت. بناگاه زمزمه ای دربین اشعار صبحگاهی پیچید که با تکرار آن قصه خروس برملا شد و نظم صبحگاه به هم ریخت .به ناگاه زمزمه ای در بین نیروهای گردان سر داده شد: خروس چی شد؟ خروس چی شد؟ و صدای ضعیفی در وسط صفوف مي گفت :کشته شد. مجدداً شعار ندا در دو صبگاهی  تکرارمي شد و این بار تعداد بيشتري هم صدا مي گفتند کشته شد. كشته شد. این ندا سکوت صبحگاهی منطقه را در هم شکسته و هر لحظه که می گذشت بر رسا شدن این ندا افزوده می شد ؛ غوغایی به پا شد و یوسف حمیدی فرمانده گردان دستور توقف نیروها را داد و از موضوع سوال نمود و با هویدا شدن جریان به شدت خشمگین شد و با عصبانیت گردان را به مقر برگرداند و در حالیکه به شدت عصبانی بود در اتاق فرماندهی را به هم کوبید و داخل شد. در آن ساعات و در اوج عصبانیت یوسف در حالی که همه به نوعی از تهدیدات یوسف می ترسیدند اما در ورای آن نیز هم خنده بر لبان آنها ظاهر می شد و این امر بر عصبانیت یوسف می افزود و ضمن تلاش برای پیدا نمودن مقصرین گفت که عاملان آن را حلال ننموده و نمی بخشد. بعد از گذشت سالها از آن حادثه، در دیداری که با یوسف داشتیم او با لبخند و نگاهی به دوردست ها گفت  در صورتی عوامل آن جریان را حلال می کند که در آن دنیا او را شفاعت کنند به خصوص شهیدان  عزیز،داود دانایی. و امیر درخشان .

#خروس_یوسف

#فرهنگ_جبهه

#پاتک

#گردان_امام_حسین

#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی

http://telegram.me/safeer59

Safeer.blogfa.com