شمس الله جوانمردی
قبل ازعملیات والفجر 8، اکبردهدار جانشین فرمانده گروهان قمر بنی هاشم ع در پادگان علی اکبر''ع'' یک خروس زیبایی داشت و از آن جهت بانگ گفتن و بیدار نمودن بچه ها در صبحگاهان استفاده می کرد. خروس معمولا در اطراف چادر فرماندهی گروهان که محل استقرار داوود دانایی و اکبر بود ،می چرخید و گاه گاهی هم درمیدان چمن پادگان گشتی می زد. هر روز به بهانه ای و به منظوری به چادر اکبر سر می زدم و خروس زیبای اکبر را هم می دیدم. نمی دانم چه حسی بود که من هم به این خروس علاقمند شده بودم و شاید دلیلش این بود که منتسب به اکبر بود.
روزها گذشت و گردان در اواخر بهمن 1364 آماده شرکت در عملیات والفجر8گردید...
خروس را به دست نگهبانان چادرها سپردند تا درکنار دیگرکارهایشان آب ودانه ای هم به خروس بدهد...
گردان در سخت ترین نقطه فاو در منتهی الیه جاده ام القصر وارد عمل شده که به دلیل عدم الحاق از سمت راست و همچنین فقدان آتش پشتیبانی در محاصره قرار گرفته که اکبر اکثریت نیروهای گروهان قمر را به عقب فرستاده اما خود و تعدادی دیگر از نیروها درجاده فاو ام القصر ماند و کسی از آنها خبر نداشت.
نیروها که غمگید و دلنگران وضعیت اکبر و یاران وی بودند هنگام برگشتن خروس را به درب منزل اکبر دهدار بردند اما مادر اکبر گفت ؛ خروس رابه همان جبهه ببرید تا بانگ بگوید تا شاید اکبرم پیدا شود...
این بار تیپ به ماموریت شمالغرب و در پادگان شهید ناصر کاظمی بین دهگلان و قروه رفتیم ،خروس را همراه خود برده و این بار عمو علی مواساتی تدارکات گروهان از خروس مواظبت می نمود.
بعد از انجام ماموریت پدافندی در ارتفاعات لری که بعد از عملیات والفجر 9 در منطقه سلیمانیه بود نیروها برای استراحت و تجدید نیرو به مرخصی رفته و برای جلوگیری از خطرات احتمالی خروس نیز با ما دراتوبوس همراه بود...
دریکی از سالن های غذایی بین راهی بین سقز و بانه وقتی پیاده شدیم لحظه ای خروس را به زمین گذاشتند و خروس که از ساعت ها یکجا نشینی در اتوبوس خسته شده بود به یک باره وسط جاده دوید و پس از عبور چند ماشین در زیر چرخ یک تریلی ماند...
همه داشتند این صحنه رانگاه می کردند و از دیدن این صحنه تلخ همه ناراحت شده بودند....
بخصوص داود دانایی یار و همراه همیشگی اکبر نیز هم درگوشه ای ناظر این صحنه بود و به آرامی قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد... شاید آن لحظه بهانه ای شده بود که به یاد جانشینش اکبر چند قطره ای اشک بریزد و دلش را آرام کند...
وشاید برای مادر اکبر هم ناراحت بودیم که از ما خواسته بود از خروس پسرش مواظبت کنیم...
تا رسیدن به شهر همه ناراحت و غمگین بودن هر کسی یک حرفی می زد، و مهمترین صحبتها این بود که چرا خروس را با خود آوردید؟! چرا آن را روی زمین گذاشتید؟! حالا به مادر اکبر چه بگوییم؟؟
حقیقتا آن صحنه تداعی شهادت اکبر بود... اما تا فروردین 1392 همه چشم انتظار برگشت اکبر دهدار بودند که با تلاش نیروهای تفحص باقیمانده پیکر اکبر دهدار به همراه یاران صدیق خود به شهر برگشت و در مزار آنها آرمید.
#اکبر_دهدار
#داوود_دانایی
#خروس_یادگاری
#عملیات_والفجر_8
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
