نبرد ام القصر : گردان سیدالشهدا ع جمعی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع
27 بهمن 1364 در جاده فاو ام القصر ابتدا گردان سیدالشهداء جمعی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع با هدف پاکسازی منطقه وارد عمل میشود و زمانی که نیروها سحرگاهان با نفربر زرهی وارد منطقه شده از طرف جانشین فرمانده لشکر 27 مامور تصرف سه راهی خور عبدالله. دریاچه نمک در روشنایی روز می شوند و قرار بود تیپ الغدیر نیز از جناح راست الحاق نماید.
روشنایی روز، دشمن آماده و زخم دیده از حملات قبلی و نیامدن تیپ الغدیر سبب فشار زیاد بر گردان و در نهایت محاصره برخی از نیروها از جمله گروهان قمر بنی هاشم به فرماندهی اکبر دهدار می شود ، دستور عقب نشینی به میزان یک خیز برای تثبیت منطقه صادر می شود برادر صادق همنشین در زمینه عقب نشینی می گوید : عقب نشینی گردان سیدالشهدا حدودا در ساعت ۹ صبح بعد از درگیری شدید بین نیروهای گروهان ابوالفضل و عراقی ها که منجر به شهادت ۸، ۹ نفر و ده ها مجروح انجامگرفت و نیروهای گردان فقط حدودا صد متر عقب نشینی کردند و از خاکریز جلو که به دست عراقی ها افتاد به خاکریز عقب برگشتند. ولی اشتباهی یک دسته به این تصور که فرمان عقب نشینی صادر شده تا شهر فاو عقب نشینی کردند. .(صادق همنشین)
ولی شاکله اصلی گردان حدود 36 ساعت در منطقه مقاومت کرده و ساعت دو نیمه شب بعد گردان عاشورا در حالی که فرماندهان آن برادران محمود محمدپور و سجادی همراه گردان نبوده و هنوز در عقبه بودند وارد خط جایگزین گردان سیدالشهداء شدند و بنا به دستور فرماندهی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع فرمانده گردان سیدالشهداء که در غیاب حاج کمال که زخمی شده بود و اینک برادر یدالله مواساتی بودند به همراه بیسیم چی گردان تا ظهر روز بعد در خط همراه عاشورا می مانند
شدت آتش دشمن چنان شدید بوده که تلفات زیادی به گردان های سیدالشهداء و عاشورا وارد می شود شجاعت این نیروها را باید از زبان برادران حاضر در صحنه شنید؛ اگر تیپ موفق می شد سه راهی را به تصرف درآورد یک گام دیگر تا بندر ام القصر بود و عملیات والفجر 8 کاملا موفق و پیروز می شد .........
برادر حمدالله همنشین می گوید:
27 بهمن 1364 نبردی سخت در جاده فاو-ام القصر در جریان بود گردان سیدالشهدا ع از شب قبل به حالت اضطراری ابتدا برای پاکسازی و بعد از آن با تغییر ماموریت برای تصرف سه راهی خورعبدالله-ام القصر-فاو عزیممت نمود در حالی که توجیه کامل نشده و از طرف دیگر از جناح راست نیز قرار بود یگان الغدیر با آنها الحاق نماید.
آتش پر حجم دشمن از ادوات تا تک تیرانداز وضعیت خاصی به منطقه داده بود ، فرمانده دسته ما برادر امیر نجفی بود ، نیروها با فاصله و به صورت ستونی و خمیده به سمت دشمن در حال حرکت بودند ، ناگهان انفجار خمپاره و انفجار مهیب فضای روبروی ما را در بر گرفت و امیر در حالی که یک زانویش به زمین تکیه داده و با یک دست بر زانوی دیگر داشت با با کف دست دیگر خود روی چشم راست خود را گرفته بود ، گویی ترکش خورده اما با روحیه ای مثال زدنی ، با آن که خیلی زجر می کشید طوری وانمود می کرد که انگار چیزی اتفاق نیفتاده و با همراهی آقا مهران معماری به نیروهای دسته اشاره می کردند که به مسیر خود ادامه داده و به جلو بروند.
البته خیلی از بچه های دسته نمی دانستند صورت و چشم آقا امیر چه شده است (این صورت و چشم بعد از بیش از سه دهه و عمل های جراحی متعدد هنوز ........) ۰ بعد از دسته ما نیز دسته ای بود که پسر عمویم حسین همنشین و محمدعلی قنادی بودند از سمت ما رد شده و به سمت راست ما رفتند ۰ بعد از ساعتی نبرد شدید در منطقه که سبب شده بود نیروهای دشمن به نزدیک ترین فاصله نسبت به ما برسند و در آستانه محاصره شدن بودیم دستور عقب نشینی به میزان یک خیز یعنی دویست متر صادر شد و غلغله ای بین نیروها در گرفت....... ادامه دارد......
نبرد ام القصر (2)
در این هنگام شهید اکبر دهدار و یونس ستونه فرماندهان گروهان که هر دو لباسهای نو و اطو کرده فرم سبز سپاه را پوشیده بودند با اشاره به بچه ها فریاد می زدند : برگردید عقب برگردید عقب ..... ولی خودشون با تیربار گرینوف به سمت جلو رفته تا مانع پیشروی دشمن شده و در ضمن به کمک نیروهای زخمی بروند.
خدایا عجب صحنه هایی آن ساعت می دیدیم ، حمدالله مواساتی رو دیدم که سخت مجروح شده و دو نفر از همرزمان دو طرف بازوهایش رو گرفته بوده و به عقب می آوردند در حالی که حمدالله فریاد می زد : مرا رها کنید و خودتون برید عقب..... ولی واقعا آن دو با مردانگی، حمدالله رو عقب آوردند ، اگر چه چهره آن دو دلاور هنوز جلوی چشام رژه می رود ولی اسمشون را نمی دونم ۰
من دگر نای و توان دویدن به عقب را نداشتم و با قدم های آهسته به عقب بر می گشتم و هرکسی که از مقابل من به عقب برمی گشت بهم می گفت: تندتر راه بیا الان نیروهای دشمن (عراقی ها ) دورمون می زنند ، بعد کمی عقب آمدن دیگر نداستم چه شد و بر زمین افتادم ، چشمم را که باز نمودم خودم رو تو بیمارستان صحرایی دیدم در حالی که روی تخت بودم و سرم بهم وصل بود۰۰۰
ساعتی بعد هاشم زاده رو در بیمارستان صحرایی دیدم که بسویم آمد و اخبار محاصره و شهادت نیروها را بیان نمود، او گفت: پسر عمویت (حسین) و محمدعلی قنادی روی خاکریز شهید شدند و امیر گلوله به پیشانیش خورده است.(حمدالله همنشین)
برادر محمدرضا امیدواریان نیز می گوید : اولین عقب نشینی قبل از ظهر روز اول افتاد که یکی از فرمانده ها حمدالله افراشته رو فرستاد صد متر جلوتر که عراقیها دورمون نزنن ،حدود نیم ساعت بعد دستور عقب نشینی دادن به خاکریز کوتاه عقبی (یک خیز عقب نشینی) همه رفتن بجز حمدالله افراشته که خودم با صدای بلند تا آخرین لحظه صداش زدم ......
تو یه لحظه پشت سرش را نگاه کرد و منو دید که با دست بهش علامت دادم ، وسط راه بود که عراقیها خاکریز قبلی ما رو گرفتن........ رسید پیش خودم ، گفت: کو بچه ها ؟ گفتم : رفتند خاکریز قبلی ........
با هزار زحمت خودمون را رسوندیم پیش گردان ..... تا رسیدیم پیش بچه ها ، محمدعلی قنادی گفت: زیر قطار تیر بار را بگیر تا شلیک کنم ...... هنوز چند تیر نزده بود که خمپاره شصت خورد زیر تیربار شهید قنادی.......با انفجار از زیر بغل سمت راست ترکش خورد و به شدت زخمی شد و به سختی به عقب منتقل شد ، تا آخرین لحظه هم تو بیمارستان پشت اروند زنده بود اما خون ریزی خیلی زیادی داشت تا اینکه روحش پرواز کرد و به شهادت رسید.
بابلی قدرت در باره عقب نشینی می گوید : من در این زمان نوجوان کم سن و سالی بودم ، در عقب نشینی تمام تجهیزات را روی زمین انداختیم تا بتوانیم سبکبارتر به عقب برگردیم ، رزمنده ای به اسم علی که چهره سبزه ای داشت و فامیلش یادم رفت کنار همدیگر به صورت راه رفتن شتر مرغ روی زانو می اومدیم تا گلوله های دشمن اصابت نکند اما نمی دانم قار قارک بود یا هواپیمای دیگر از بالای سر جمع نیروها را به رگبار کالیبر بست که علی از گردن گلو له خورد و از شکمش اومد بیرون ، دوتا مون افتادیم ، علی آنقدر غلط خورد و فریاد زد که تمام کلوخ ها و خاک با خون بدن وی قاطی شد در حالی که من هم گریه می کردم....
علی فقط می گفت: بابلی ببرم ببرم (من را عقب ببر)....... چند نفر که از کنارمون رد شدن اما هرچه التماس کردم کمکم کنید اما شدت آتش و رگبارهای دشمن و بیم محاصره کامل تا لحظاتی بعد نتوانستم کمکی به وی نمایم چرا که جثه کوچکی داشتم و در آن شرایط نمی توانستم وی را حمل نمایم و من هم هر کی می اومد می گفت بلند شو بدو که الان نیروهای دشمن می رسند........
وی همچنین به خاطر می آورد: ...... ساعت ۹ صبح ....یه نیروی تهرانی فریاد می زد و پیراهنم را از گردن گرفت و گفت: بلند شو بدو..... بروید جلو......... در حالی که نور خورشید صاف در چشم ما بود.....
من و ایوب جعفری در رفتن کنار هم بودیم اما من کمکی سید رحیم صباحی بودم.... در حالی که کنار سید رحیم صباحی نشسته بودم که گلوله به وی اصابت نمود ..... خودم و ایوب سید رحیم را از داخل آب گل آلود بیرون کشیدیم ...... یه بشکه دویست لیتری (درام) که بالای سر ما بود با رگبار دشمن روبرومون شقه شقش کرد و آبش اومد زیر بدن سید رحیم صباحی.........
**** جاده فاو_ام القصر دورترین نقطه نسبت به عقبه خودی بود و امکان پشتیبانی آتش ادوات خودی امکان پذیر نبود به همین خاطر دشمن به نسبت سایر محورهای عملیاتی در فاو از آزادی عمل بیشتری برای مقابله با رزمندگان ایران بود و سخت ترین نبردها در روی جاده ام القصر صورت گرفت ؛ عقب نشینی بعد از درگیری شدید بین نیروهای گروهان ابوالفضل با عراقی ها به فرماندهی اکبر دهدار و یونس ستونه انجام گرفت و در این درگیری اکبر دهدار ، ستونه ، اکبر برکت ، درویش پسند ، محمدرضا وصلتی، بهزادی ، قنادی، فلاح اسلامی ، همنشین و ...به شهادت رسیدند و بعد صد متر عقبنشینی صورت گرفت. (صادق همنشین)
#والفجر_8_فاو
#گردان_سیدالشهدا
#کمال_صادقی
#یدالله_مواساتی
#اکبر_دهدار
#یونس_ستونه
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com