یک برادر و هشت خواهر


بیاد غلامرضا مظفری و همه شهدای مفقودالجسد

زمستان سال ۶۱ عملیات والفجر مقدماتی وقتی غلامرضا برای آخرین بار به جبهه رفت پدر ومادرش ‏دیگرخوراکشان شده بود گریه....‏
پدر دیگر دل و دماغ رفتن به مغازه را هم نداشت و وقتی هم می رفت یک کرسی (چهار پایه) را درپیاده ‏رو می گذاشت تاشاید بتواند از دور دست برگشت فرزندش از جبهه را ببیند....‏


عملیات که آغاز گردید در منزل غلامرضا هم شور وغوغایی بود و پدر به هرکس که می توانست زنگ می ‏زد و متوسل می شد تا شاید خبری از فرزندش کسب نماید........‏
وقتی خبر مفقودی غلامرضا به آنان رسید روز و شب خوراکشان شده بود گریه وناله .....‏
بعلت اینکه غلامرضا مفقود الجسد بود آنها قبری برای فرزندشان نداشتند تا بتوانند آنجا خودرا اندکی ‏تسکین داده و آرام نمایند....‏
دیگر کسی لبخند از چهره آن پدر و مادر ندید و حاجی دیگر مغازه رفتنش به زور بود و وقتی هم که ‏می رفت آنجا از دوستان غلامرضا در خصوص فرزندش می پرسید......‏


چهلم غلامرضا تقریبا مصادف شده بودبا عید ۶۲ و آن سال و دیگر سالها دیگر عیدی درمنزلشان نبود و ‏موقع تحویل سال همه گریه می کردند....‏
تابستان ۱۳۶۲چند ماهی بود که از مفقود شدن غلامرضا گذشته بود و هنوز خبری از او نبود ؛ پدرش می ‏گفت : شاید او زخمی شده و برگردد و نمی خواست شهادت وی را باور نماید.......‏


‏ تابستان گرم خوزستان، زمانی که کولرهای گازی قدیمی روشن می‌شدند، دیگر صدای زنگ یا در خانه ‏هم، به گوش ساکنین که در اتاق ها بودند نمی‌رسید و پدر و مادر او به خاطر این که اگر غلامرضا بیاید ‏پشت در معطل نشود شبها در حیاط می نشستند و تا صبح با هم حرف می زدند و گریه می کردند...‏
‏ یک شب خواهران متوجه شدند که پدر ومادر در اتاقی که کولر داشت نیستند ، دنبالشان که گشتند، ‏آنها را در حیاط، دیدند که روی زمین، داخل ایوان، همان‌جایی که باد گرم کولر بیرون داده می‌شد نشسته ‏اند و داشتند آرام آرام گریه می کردند......‏
وقتی از آنان سوال نمودند که چرا نیمه شبی اینجا نشسته اید؟ گفتند:داخل که هستیم حس می نمائیم ‏انگار درب منزل را می‌زنند ؛ اگر غلامرضا بیاید و کلید نداشته باشد، ما صدای در را نمی‌شنویم و می‌ماند ‏پشت در تا صبح و هوا گرم است، اذیت می‌شو ؛ .هر دو همانجا نشسته تا شاید فرزندشان برگردد ویک ‏وقت پشت در نماند....‏
آنان طاقت اینکه خودشان در زیر کولر بخوابند و پیکر فرزندشان در خاک گرم خوزستان باشد را اصلاً ‏نداشتند و مدتی بیشتر نتوانستند دوری پسرشان را طاقت بیاورند و رفتند پیش فرزندشان تا شاید پیش او ‏آرام گیرند.‏


‏ دو سال بعد از پایان جنگ در مرداد ۱۳۶۹ وقتی اسرا برگشتند خیلی‌ از پدران و مادران شهدا از فراق ‏فرزندانشان دق کرده بودند ، چه کسی می‌داند جنگ چه سختی هایی داشت و چه خانواده هایی از دوری ‏فرزندشان دق مرگ شدند و چه خانواده هایی تنها پسرشان را دادند ....‏


هنوز جنگ برای عده ای تمام نشده است.... ‏
خانواده هایی که پیکر مطهر فرزندشان به دستشان نرسیده وهنوز چشم انتظارند...‏
جانبازانی که درآسایشگاههای اعصاب و روان فکر می کنند هنوز جنگ است و هرلحظه خواب بمباران را ‏می بینند....‏
جانبازان قطع نخاعی که سالهاست روی تخت خوابیده اند....‏
و جانبازان شیمیایی که با کپسول اکسیژن نفس می کشند....‏
موج انفجاری ها که هر لحظه در خانواده آنان غوغایی است.....‏
بازماندگان جبهه جنگ که در فراق دوستان و رفقای خویش می سوزند و می سازند.......‏
و
بی اعتنایی مسئولان که داغ خانواده شهدا ، ایثارگران و بازماندگان روزهای دفاع مقدس را تازه تر می کند ‏و حیف و دریغایی که بر زبان جاری است .........‏


‏#غلامرضا_مظفری
‏#فرهنگ_ایثار_شهادت‏
‏#فراموشی_ایثار
http://telegram.me/safeer59‎
http://Www.Safeer.blogfa.com

فرماندهان بی نظیر : غلامعباس عباسی  مکوند


جهانشاه معماریان ‏
زمان در حال سپری شدن بود و نیروهای لشکر 15 امام حسن مجتبی ع به فرماندهی حسن درویشی آماده ‏نبردی عاشورایی می شدند ، نیروها با شنیدن زمزمه عملیات خود راهر طوری بود به یگان رسانده و می ‏خواستند در قالب گردان های رزمی وارد عملیات بزرگ سالیانه شوند؛ سه هفته قبل از شروع عملیات ‏غلامعباس عباسی مکوند فرمانده قبلی سپاه بهبهان نیز خود را به به مقر گردان بدر در سایت 4و5 رساند و ‏خواهان شرکت در عملیات بود. ‏


از طرف دیگر اقای ابوالقاسم دهقان فرمانده سپاه بهبهان و کمال صادقی مسئول عملیات سپاه بهبهان به بنده ‏و شهید عزیز محمد شعبانی فرماندهان گردان بدر گفته بودند با شرکت و حضور برادر مکوند در ‏عملیات موافقت نکنید زیرا حضور ایشان برای سپاه لازم و ضروری است تا شرکت در عملیات. ‏


بعد از یک هفته غلامعباس به محمد شعبانی رو می زد و خواستار شرکت در عملیات می شود، موافقت نمی ‏کند ، غلامعباس التماس می کند که با حضور او موافقت کند اما محمد شعبانی زیر بارش نمی رفت و دو ‏طرف با استدلالها و بحث های زیاد، قانع نمی شدند. ‏


بعد از مدتی غلامعباس رو به جانشین گردان آورد و چه قدر التماس و خواهش می کرد. حقیقتش ‏در آن لحظات مقداری از ابهت فرماندهی او که در سپاه بود، پیشم ضعیف شد. بنده هم دلایلی می اوردم ‌ ‏ماشاالله قانع نمی شد و دلیل می اورد. تا یه مرتبه رودربایستی را کنار گذاشتم، و گفتم خودت چه قدر در ‏صبحگاه راجع به اطاعت از فرماندهی صحبت کرده ای. حالا نوبت ما شده. لطف کن و اطاعت از فرماندهی ‏کن. ‏


دیدم غلامعباس مقداری اشک در چشمانش حلقه زد و سکوتی یک دقیقه ای بین ما حاکم شد. هیچ ‏وقت چهره پریشان او را از یاد نمی برم. حالا من در دلم ، بسیار نارحت بودم ‌و خجالت می کشیدم، که به ‏چهراش نگاه کنم. ‏


با حالت بسیار ناامیدانه ای گفت چشم ، اطاعت می کنم. ولی یک خواهشی ازت دارم. گفتم بفرما. گفت من ‏اینجا می مونم. ولی هر وقت تشخیص دادید می توانم در عملیات حاضر شوم اجازه مرا هم بدهید. و با حالت ‏ناامیدی از پیشم رفت. اما خدا شاهد است اگر نبود توصیه بزرگان سپاه، همان روز اول موافقت می کردم. خدا ‏رحمتش کند. محمد شعبانی فرمانده گرادان بدر، قبول اقای مکوندی را بعهده حقیر گذاشته بود. البته به ما ‏هم گفته بودند که تا لحظه اخرمقاوت کنید. اگر به هیچ وجه، قبول نکرد موافقت کنید. ‏


پنج روز جلوی عملیات والفجر مقدماتی نزد غلامعباس رفتم ، دیدم اینقدر گرفته و ناراحت است که ‏انگار خبر فوت یکی از نزدیکانش را داده بودند......‏
سلام و تواضع کردم و گفتم به مراد دلت رسیدی........ ‏
یاد گریه هایش در نماز جماعت و التماس هایش به شهید عزیز محمد شعبانی و حقیر افتادم. ‏
دانستم این قفس دنیایی برایش تنگ شده بود. ‏
آری او از نماز به افلاک رفت.و به معبودش رسید
غلامعباس عباسی مکوند در کنار کانال دوم هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید......‏ (ایستاده از راست نفر سوم)


‏#غلامعباس_عباسی_مکوند
‏#فرمانده_سپاه_بهبهان
‏#گردان_بدر
‏#فرهنگ_جبهه‏
http://telegram.me/safeer59‎
http://Www.Safeer.blogfa.com

پاتک شیطونئ


◄یوسف متانت
سید سلطونعلی نظری، رزمنده‌ای بود که روزها در تدارکات گردان فعالیت می‌کرد و با تاریکی شب بعد از اندکی خوابیدن، برای مناجات و دعا تا صبح با خدای خود خلوت عاشقانه داشت. صدای صوت مناجات این سید بزرگوار به گوش اکثر رزمندگان آشنا بود.

نزدیکی اذان سید جهت فريضه نماز صبح به تک‌تک چادرها می‌رفت و با صدای رسا به نیروها می‌گفت: بلند شوید که شیطون به شما پاتک نزنه و بعضی بچه‌ها هم سعی می‌کردند خود را به خواب بزنند، و با او شوخی می‌کردند. سرانجام اين سيد نازنين در 23 اسفندماه 61 در منطقه پدافندی شیب نیسان به شهادت رسيد و مزد همه راز و نیاز خود را گرفت و پسر برومندش گنجعلی نظری در عملیات خیبر، هشتم اسفندماه 1362 آسمانی شد و به دیدار پدرش رهسپار گشت.


#اصطلاحات_جبهه
#پاتک_دشمن
#جنب_شدن
#فرهنگ_جبهه
http://telegram.me/safeer59

محبت شهید


◄ بهنام باذلی
يك شب در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی در جنگل امقر داخل چادر محل استقرارمان دستم به بخاري نفتي خورد و سوخت و تاول زد و بدجور اذیتم می‌کرد. غلامرضا مظفری کنارم نشست و تا اذان صبح بیدار ماند و دستم را فوت می‌کرد تا از شدت دردم کمی کاسته شود. و تنها چند روز بعد این برادر خوش‌اخلاق، در جریان عملیات منطقه العماره عراق در بهمن‌ماه سال 1361 به شهادت رسید و به قافله دوستان شهیدش پیوست.

#غلامرضا_مظفری
#فرهنگ_جبهه
#اخلاق_اسلامی
http://telegram.me/safeer59

معانقه

راوی: غلامرضا رئیس پور
دستور عقب نشینی داده بودند درحال برگشت به عقب بودیم که "غلامرضا مظفری" ،من و "بهروز ساختمانی" را صدا زد و گفت: بیائید تا با هم معانقه کنیم. گفتم: حالا چه وقت معانقه است؟ گفت: من رفتنی هستم ،گفتم: بابا شوخی نکن ؛ ما که داریم با هم برمی گردیم ؛ گفت: نه و اصرار به معانقه با ما داشت ؛ به گرمي ما را در آغوش گرفت و صورتمان را بوسيد.


ما برگشتيم اما او ماند و به شهادت رسيد و تا مدت ها نیز پیکر مطهرش در همان منطقه باقی ماند ؛ بعدها توسط گروه تفحص پيدا و براي تشيع به بهبهان انتقال داده شد.


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

وحدت فرماندهی (بروز و اوج اختلاف در ارتش و سپاه)

آسیب شناسی
در زمستان 1361 و در ادامه فرماندهی مشترک جنگ در زمینه انتخاب منطقه و صحنه عملیاتی  بین سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی اختلاف افتاد ، ارتش ارتفاعات حمرین با فرض تصرف ارتفاعات فوقی ، شرهانی و زبیدات را مطرح نموده و سپاه منطقه غرب ارتفاعات میشداغ که منطقه ای رملی بوده و فاصله نقطه رهایی تا هدف اصلی که شهر العماره به هفتاد کیلومتر بود را پیشنهاد داده بودند که با توجه به  نیاز ارتش به زمان برای کسب اطلاعات و طرح ریزی عملیاتی  مورد قبول واقع نشده و طرح عملیاتی سپاه که آماده اجرا بود مورد قبول واقع شد ضمن این که ایرادات ارتش بر طرح عملیاتی سپاه به لحاظ اصول نظامی وارد بود از جمله:
1.دور از دسترس بودن هدف در حلفائیه(پل غزیله) و در ادامه شهر عماره با فاصله ای هفتاد کیلومتری (10 کیلومتر از بین رمل ها ، سی کیلومتر از خط اول تا پل غزیله در حلفائیه و سی کیلومتر نیز از حلفائیه تا عماره و شرایط سخت طبیعی و موانع)
2. دشمن از محور عملیاتی در عماره آگاه شده که به وضوع در سخنرانی صدام و ساخت سرود عماره عماره در تلویزیون عراق مشهود بود.
3.برتری هوایی دشمن در دشت باز و گسترده شرق عماره
4.عدم امکان دسترسی به جناحین
5. عدم وجود عقبه و جاده های مناسب از خط تماس
6.عدم امکان پشتیبانی آتش توپخانه از نیروهای خودی
7.مقابله با زرهی دشمن با فرض تصرف خطوط دشمن در فضای باز شرق عماره

والفجر مقدماتی و اوج اختلافات ارتش و سپاه:
در جلسه ای که در ساعت 20:30 مورخ 5/11/1361  دوازده روز قبل از عملیات والفجر مقدماتی  در سنگر جناب سرهنگ علی صیادشیرازی فرماندهی نیروی زمینی ارتش داشتیم اظهار نمودند : برادران مصراً به دنبال اجرای طرح هستند. برادران حتی بدون هماهنگی با من دستورات لازم را هم صادر کرده اند.
جناب صیادشیرازی ادامه دادند که در این وضعیت من گفتم :  پس من چی ؟
جناب سرهنگ علی صیادشیرازی فرماندهی نیروی زمینی ارتش در مورخ 7/11/1361 عازم تهران شد. ظاهراً اختلاف او با سپاه به اوج رسیده بود. در جمع فرماندهان در مسجد پادگان دزفول همه را به وحدت و اتحاد مقدس دعوت کرد و تأکید کرد کاری که باعث تفرقه باشد نکنند. ایشان در موقع خداحافظی جناب سرهنگ حسنی سعدی را به سِمت جانشین فرماندهی نزاجا در جنوب تعیین کردند.

عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک


جناب سرهنگ علی صیادشیرازی فرماندهی نیروی زمینی ارتش در مراجعت گفت : 
تهران به حضور آقای خامنه ای هم رفتم. ایشان گفتند که از (مانور)رزمایش چیزی نمیتوانم بگویم. شما را متوجه سه مطلب می کنم:
1.زمان از نظر تاریخ تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها که حدود یک ماه وقت داریم.
2. باید مشتمان در کنفرانس پر باشد.
3. به عکس العمل دشمن در تمام عملیاتها توجه شود ؛ مردم منتظر هستند.

جلسات ستادی مشترک زیادی با برادران برگزار شد. بالأخره رمز عملیات والفجر مقدماتی در ساعت 21:30 مورخه 17/11/1361  با فرمان مشترک جناب سرهنگ علی صیادشیرازی و برادر محسن رضایی ابلاغ شد. (برای اطلاعات بیشتر در این زمینه با کتاب بازخوانی جنگ تحمیلی نوشته تیمسار عبدالحسین مفید از طراحان عملیاتی در دوره فرماندهی مشترک جنگ رجوع نمایید.)
عملیات متاسفانه نتوانست به اهداف خویش دسترسی پیدا کند  و با شکست طرح سپاه در منطقه فکه  ارتش آماده عملیات بر اساس طرح خویش در ارتفاعات جبل فوقی و جبل حمرین گشت در حالی که رعایت اصل غافلگیری از بین رفته بود و تکیه بر آتش پرحجم متمرکز گشت . این عملیات که به والفجر 1 مشهور شد در فروردین 1362 انجام شد اما متاسفانه نتوانست به اهداف خویش دست یابد و مثل مقدماتی با تلفات زیاد مجبور به توقف آن شدند . 
با توجه به از بین رفتن وحدت فرماندهی و بروز اختلاف بین فرماندهان ارتش و سپاه جنگ بعد از این مرحله برای هدف گذاری ، شناسایی و اجرا به سمت تکیه هر کدام از نیروها به سمت خود رفت .

#اصول_جنگ
#وحدت_فرماندهی
#صیاد_شیرازی
#محسن_رضایی
#اختلافات_ارتش_سپاه
#عملیات_والفجر_مقدماتی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/najaf46

رمل های فکه و رازهای آن :

عملیات والفجر مقدماتی : عملیات موانع(17/11/1361لغایت 21/11/1361)
راوی : نجف زراعت پیشه

بعد از فتح خرمشهر در سوم خرداد نگاه‌ها به سمت تعقیب متجاوز در خاک عراق برای پذیرش خواسته های ایران آغاز شد. اولین عملیات نیروهای رزمنده در خاک عراق برای رسیدن به دروازه های بصره عملیات رمضان بود که متاسفانه این عملیات با ذهنیت عملیات‌های پیروزمند قبلی در تابستان ۶۱ با شکست روبرو شد و ایران متوجه شد در ساختار ارتش عراق تغییراتی رخ داده است. 

 مشکلات و چالش های رودرروی جبهه خودی :

 

1.تغییرات در جبهه دشمن :(مدیریت بهتر برای جنگیدن )

*دفاع مطلق در جبهه های جنگ زمینی با مسلح کردن زمین از طریق مهندسی و تغییر وضعیت زمین نظیر میادین وسیع مین،کانالها،رادارها،خاکریزهای مثلثی و.... و آرایش جدید نیروی زرهی با کمک مهندسی رزمی و تجهیز به تانک های تی ۷۲(بازسازی سلاح و تجهیزات)
*برطرف کردن نقاط ضعف پدافندی و جمع و جور شدن خطوط جبهه جنگ و پیوستگی خطوط نبرد
*گرفتن زمان و فرسایشی کردن جنگ
*هماهنگی زرهی با توپخانه
*تکمیل یگانهای رزم و ایجاد احتیاط و تکمیل جیش الشعبی از مردم عراق به اجبار
*دفاع در زمین،و حمله در هوا و دریا
*گرایش به سمت آمریکا و غرب و اخذ کمک های اطلاعاتی توسط سازمان سیا

 

2.ایجاد اختلاف بین سپاه و ارتش: مثل عملیات‌های پیروز گذشته بواسط تفاوت در تدابیر هماهنگی وجود نداشت؛ دلایل اختلاف سپاه و ارتش عبارت بود از:
 تاکید سپاه روی نیروی پیاده،غافلگیری و جنگ در شب(کلاسیک،انقلابی،شهادت طلبانه)
 تاکید ارتش روی یگان توپخانه،زرهی و جنگ در روز
 نگرانی ارتش از رشد نیروهای سپاه به واسطه اختصاص اعزام مردمی و در دست گرفتن جنگ توسط سپاه
اختلافات از مرحله سوم و چهارم رمضان آغاز شد و بعدها برای غلبه بر این مشکل قرارگاه خاتم الانبیاء تشکیل شد و ارتش و سپاه برای هماهنگی عملیاتی درون آن موظف شدند.

 

3. کمبود نیرو و سا ختارها و سازماندهی آنان :
در این زمان فتوای امام برای حضور در جبهه ها هم صادر شد ، امام بر رفتن جوان ها اصرار داشت (صدور حکم واجب کفایی برای حضور در جبهه‌ها) یعنی فقط کم سن و سال ها و مریض ها مستثنی بودند

 

4.ورود همه جانبه اتحاد جماهیر شوروی به جنگ و ارسال کمک های فراوان به عراق بواسطه دستگیری اعضای حزب توده و در کنار آن کمک های ایران به مجاهدان افغان

اما ایران برای ادامه جنگ بعد عملیات رمضان مجبور بود زیرا :
الف) از بین رفتن برتری سیاسی –نظامی ایران کسب شده از فتح خرمشهر طی رمضان
ب) نداشتن امتیاز مهم برای میز مذاکره و در اشغال بودن 2500 کیلومترمربع
ج) عدم قبول 1975 توسط عراق به عنوان ثمره ۴۰۰ سال جنگ با همسایه غربی


در این زمان برای برای انجام عملیات دو نظر وجود داشت:

 

1-جنوب فکه(سپاه)شنزار،رملی و انجام غافلگیری به دلیل عدم تصور حمله ایران از این ناحیه(خنثی شدن برتری تسلیحاتی دشمن)


2-شمال فکه(ارتش)عارضه دار بودن زمین و راحت بودن مانور نیروهای پیاده،امکان انهدام قوای دشمن در ارتفاعات حمرین،محدودیت زرهی دشمن و همچنین تحمیل خط پدافندی جدید به قوای دشمن در صحرا و دشت.


جغرافیای منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی:


منطقه‌ی عملیاتی والفجر مقدماتی شامل محدوده‌یی در جنوب غربی ایران می‌شود که از جنوب بین چزابه (شمال بستان) در استان خوزستان تا چیلات (ارتفاعات شمال غربی دهلران) در استان ایلام واقع ‌شده است. این منطقه در مقابل منطقه‌یی در شمال شرقی استان میسان (العماره) عراق قرار دارد.


نقاط استراتژیک واقع در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی:


1. شهر العماره به دلیل مرکزیت بودن برای سپاه چهارم که در منطقه گسترش داشتند.
2. پل غزیله که عقبه‌ی لشکر1 و بخشی از لشکر14 و تنها گلوگاه راه (در جنوب منطقه‌ی عملیاتی) برای رسیدن به العماره بود.
3. ارتفاعات حمرین‌، فوقی و...
4. ستادهای فرماندهی و اداری لشکرها بیش‌تر در غرب جاده‌ی اتوبان غزیله ـ بزرگان قرار داشتند.
5. هورالهویزه، هورالسناف و هور بن ‌عمران.
6. تأسیسات عظیم نفتی شامل: تأسیسات بزرگان و چاه‌های مربوط و لوله‌های نفت موجود در این منطقه. این تأسیسات بسیار گسترده هستند


چرایی انتقال منطقه عملیاتی از بصره به العماره:


در حالی که عدم موفقیت در عملیات رمضان، دورنمای پیش‌روی در شرق بصره را دور از دست‌رس نشان می‌داد، پیروزی در عملیات محرم و تسلط بر زمین‌های تخت استان میسان، دست‌یابی به شهر العماره عراق _ که به عنوان تهدید هم زمان علیه دو شهر بصره و بغداد محسوب می‌شد _ را امکان پذیر کرده بود.
به همین منظور و نیز از آنجایی که فرماندهان جنگ ناگزیر بودند در مقابل تجهیزات برتر عراق، زمین سخت را گزینش کرده و درگیری در وضعیت دشوار را به دشمن تحمیل کنند، منطقه رملی غرب ارتفاعات میشداغ _ حدفاصل فکه تا چزابه _ برای انجام عملیات سرنوشت ساز “والفجر” انتخاب شد، رمل یک مزیت برای نیروهای پیاده بود و زرهی عراق قدرت مانور در این زمین را نداشت


اما مشکلاتی در ادامه پیش آمد که به اختصار ذکر می گردد:


*تاخیر در انجام عملیات به دلیل اختلاف نظر ف نیروی زمینی ارتش با طرح سپاه(سه هفته تاخیر)
*آغاز عملیات از بستان و ارتفاعات مرزی میشداغ تا پل غزیله که منطقه‌ای وسیع بود و از نقطه رهایی یعنی حرکت نیروها باید ۱۸ کیلومتر با تجهیزات کامل طی می کردند
*پشتیبانی ضعیف هوایی و قوت دشمن
*آموزش ضعیف رزمندگان
*فقدان تجربه کافی
*موانع متعدد شامل کانال(سه کانال با عرض سه متر)،میادین مین،سیم خاردار و سنگرهای مستحکم به حالتی که بعدها به عملیات موانع نامیده شد
*حضور منافقین برای اسارت رزمندگان
*اسارت نیروهای شناسایی اطلاعات و عملیات
*جاسوسی در سطح بالا(توده)
*خنثی شدن عامل غافلگیری در رمل(دشمن با توجه به عملیات طریق القدس و عبور رزمندگان از مناطق رملی نسبت به این منطقه حساس و با این تاکتیک ایران آشنا بود)
*عدم انتخاب هدف مناسب برای عملیات(پل غزیله)
*مانور عملیات غیرجبهه ای ،محاصره ای و احاطه ای بود اما در حین اجرا به یک تک جبهه ای تبدیل شد که دلیل آن توجه دشمن و تغییر جهت و آرایش نیروهای دشمن بود.
*اگر یک ماه قبل عملیات صورت گرفته بود موفق بود(غافلگیری و عدم آمادگی دشمن)که این تجربه در خیبر،بدر ، و فاو استفاده شد
*پشت منطقه رملی دشت گسترده و همواری(دشت باز العماره) بود که قرار بود زرهی دشمن استقرار یابد اما هنوز نشده بود و فرماندهان جاده های ترابری پیش بینی کرده بودند که بلافاصله از این نقطه ضعف استفاده کنند اما به دلیل تاخیر در عملیات دشمن رمل را از حالت جناجی خارج و به منطقه اصلی و پشتیبانی نبرد مبدل کرد.
*مشکل اساسی تصمیم گیری در جبهه و توسعه اختلاف بین ارتش و سپاه
*عدم رعایت اصل مهم غافلگیری در ذهن و عملکرد

 


و


عملیات والفجر مقدماتی آغاز شددر حالی که:


منطقه عملیاتی لو رفته
رزمنده ای که ساعت ها با تجهیزات و کوله پشتی سنگین
ساعت ها پیاده روی در دریایی از رمل
میادین مین وسیع و تله گذاری شده
کانالهای عریض و عمیق
کمینها. دشمن مسلح آماده و .......
نیروها برخی به اهداف رسیدند
اما اغلب نرسیدند
و الحاق و پیوستگی صورت نگرفت
و در نهایت با تلفات فراوان مجبور به عقب نشینی شدیم


و


فکه ماند و شهدای گمنام و زخمی ها و اسرای زیاد
و تجربه گرانقدر
رعایت اصل غافلگیری
که سال بعد در عملیات آبی_خاکی خیبر استفاده شد

 

 

بعد از عقب نشینی شهید صیاد شیرازی به سپاه اعتراض نموده

 

و


ایده آتش به جای خون را پیشنهاد می دهد


یعنی :

استفاده از آتش پرحجم توپخانه برای نابودی دشمن و عدم استفاده از نیروهای پیاده برای شکسته خط مقدم
و
صبح بدون مقاومت جدی بر سر دشمن هجوم و مناطق هدف را متصرف شوند
و
عملیات والفجر در فروردین 1361 یک به شیوه ارتش اجرا می شود که ان هم شکست خورد و جنگ به بن بست پیچیده ای می رسد.

 

#والفجر_مقدماتی
#والفجر_یک
#عملیات_موانع
http://telegram.me/safeer59

 

بی خیال : شهید سید سلطانعلی نظری

 

شهید سید سلطانعلی نظری

 تنها نشسته بودم تو باغ خونه ، یادم به پدافندی والفجر ، مقدماتی افتاد..واقعایادش بخیر.

داخل منطقه بستان شیب نیسان جنگل امقر زمستان 1361...گردان ما را برای دو روز بردند و چهل و هشت روزماندیم...یادش بخیرشهید مهدی مستوی فرمانده گردان بود ،بعد از ایشان که شهیدشد..اگه اشتباه نکنم.. غلام مرنیا و حاج یدالله فرمانده گردان شدند وگروهان ما هم دست محمود بربری بود..تدارکات گردان دست سید سلطانعلی نظری بود.

 

چون نوجوان وسرشار از انرژی بودیم به هرجا سرمی زدیم وخسته هم نمی شدیم....اومدیم دم تدارکات که یه خمپاره افتاد بین سنگرتدارکات وسنگرگروهی ؛ یه ترکشی اصابت کرد به سیدسلطانعلی ، خیلی بی خیال وایساد سرپا، بچه ها گفتند : آقاسید از پشت شما داره خون می ریزه..؛

گفت: چیزیم نیست ،جدم فاطمه زهرانگهدارتون باشه... وسایل داخل ماشین راخالی کردند و دیدیم یواش یواش احساس درد شدیدی کرد و نشست روی زمین .

 سریع امبولانس راصدا زدند ، حالا هر چی اصرار می کردیم عقب نمی رفت ...

می گفت: من اینجا کارهای زیادی دارم...به زورسوار آمبولانس شد... وقتی روی برانکارد دراز کشید خون  زیادی توکف ماشین ریخت. و خون ازماشین سرازیر شد ؛ همه دلواپس سید شدیم وآمبولانس حرکت کرد.

طولی نکشیدکه خبرشهادت سید توی سنگرها پیچید.. و همه بچه ها ناراحت شدند.خدایش رحمت کندوباجدش محشورشودبرای شادی روح شهداصلوات

راوی :عبدالله محمدی امیری آملی (نجف زراعت پیشه ، تپه عرفان: خاطرات بچه های تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در دفاع مقدس؛در حال چاپ)