راوی : صاحب مرائی

عملیات خیبر اولین عملیات آبی خاکی رزمندگان اسلام در دفاع مقدس بود که روز سوم اسفند ۶۲ آغاز شد ،هدف از عملیات خیبر عبارت بود از انهدام نیروهای سپاه سوم عراق،تصرف و تامین جزایر مجنون شمالی و جنوبی، ادامه تک از جزایر و محور طلائیه به سمت نشوه و الحاق به نیروهایی که از محور زید به دشمن حمله می کردند. در نظر بود که خشکی شرق دجله از طریق هور تصرف شود تا دشمن نتواند از سمت شمال سپاه سوم را تقویت کند.

برای دومین بار بود که به جبهه اعزام می شدم ، همراه من محمد حسن درویش پسند از دوستان و بچه محلمه مان نیز بود ، دوران دبستان و راهنمایی  با هم بودیم و در هر مراسم و گردهمایی در مسجد و بسیج و گشت و گذر تفریحی با هم بودیم ، هنگام تقسیم بندی نیروها هر دو در یک گردان  افتاده که محل استقرار و آموزش ما در ابادان بود.

شهیدان محمدحسن و محمد درویش پسند در جمع همرزمان

دوستی ما بسیار عمیق بود و همین امر باعث شد که در صورت شهادت یکی از ما دیگری چگونه می تواند به شهر و خانواده خود برگردد و روزهای متمادی تلاش می کردیم همدیگر را متقاعد کنیم تا یکی از ما  به شهر و خانه برگردد تا اگر  یکی از ما شهید شد خانوادهامون دعواشون نشود ، نه حسن قبول می کرد نه من که در عملیات نباشیم و روی خواسته خود پافشاری می کردیم ، احساسم این بود محمدحسن در این عملیات شهید می شود.

خیلی به هم احترام می گذاشتیم ، سایه به سایه با او بودم ، حتی هنگام رفتن به منطقه عملیاتی آب قمقمه،  تجهیزات و اسلحه اش را خودم چک کردم ، با آغاز عملیات با بالگرد به اعماق هور در پد یا جاده خندق اعزام شدیم ، در آن لحظات می ترسیدیم همدیگر را گم کنیم شبی که خط دشمن در منطقه العزیر در پشت رودخانه دجله زدیم و در پشت سیلبند و جاده دشمن سنگر احداث کرده و درون آن پناه گرفتم ، با حسن چند سنگر بیشتر فاصله نداشتیم  و برای یک لحظه هم همدیگر را رها نمی کردیم.

شهید محمد حسن درویش پسند در کنار عبدالصاحب مرائی و همرزمان

با آغاز روشنایی روز هواپیماهای قارقارک یا پی سی 7 شروع به بمباران نمودند  که در آن  بمب ها پر از میخ های نوک تیزی بود که به بدن رزمندگان فرو رفته و باعث عفونت می شد و تانک ها با شلیک مستقیم  و آتش فراوان که نیروهای پیاده دشمن نیز پشت سر آنها در حرکت بودند به سمت ما در حال پیشروی بودند امان ما را بریده و با توجه به عدم حمایت چه از حیث آتش پشتیبانی و لجستیک شرایط سختی بر ما می گذشت اما رزمندگان به شدت در حال مقاومت بودند .

در این کارزار عده ای از عراقی ها از بیم کشته و اسیر شدن شبانه پشت سر ما در نیزارها پراکنده و مخفی شده بودند که برادرعزیز رنجبر رفت تا انها را جمع کند و به عقب منتقل کند که به علت بهم ریختگی خط مقدم  و تبادل آتش سنگین طرفین درگیری برادر رنجبر همراه با تعدادی از اسرا که به علامت تسلیم دستان خود را بالا آورده بودند فریاد می زد :تیراندازی نکنید منم دارم اسرا را می اورم.

برادر عزیز به نام عبدالله رنجبر(شهید) نیز در آن لحظات شجاعتش بی نظیر بود و توان و روحیه رزمندگان را دو چندان کرده بود ، حجت الله قراغانی (شهید)  که درگردان ۵ به فرماندهی صفر احمدی (شهید) درسمت راست ما بودند رفت آن طرف رودخانه و یک تک تیرانداز عراقی که خود را در بالای تنه درخت نخل مخفی و استتار کرده بود و با زیر نظر گرفتن تمام منطقه  یکی یکی بچه ها را هدف قرار داده و شهید می کرد را اسیر و از آن طرف رودخانه دجله به خط خودی آورد ، همه بچه ها عصبانی و به خاطر شهادت دوستان و همرزمان توسط وی تمایل به کشتن وی را داشتند اما چون اسیر بود به لحاظ اسلامی و انسانی نمی شد آسیبی به او برسانیم لذا به عقبه برای تحویل به نهادهای مسئول تحویل داده شد.

در همین لحظات بود که خط مقدم و محل استقرار ما مواجه با انفجارات شدیدی شد و با کنار رفتن گرد و خاک نگران دوستم شدم و بلافاصله محمد حسن را صدا زدم........ ،کجایی ؟؟ ،

سنگر های کناری با بیرون آمدن من در این شرایط سخت و صدا زدن دوستم متعجب شده بودند ، خبری از حسن نبود..... تا رفتم کنار سنگرش دیدم یک ترکش ریزی به سرش خورده و بی هوش در سنگر افتاده و به سختی نفس می کشید ظاهرا خونریزی داخلی کرده و قدرت تکلم نداشت ، این وضعیت تا شب به طول کشید و امکان عقب بردن محمد حسن به عقب و مداوای او  با آن حجم سنگین آتش و فقدان وسائط نقلیه امکان پذیر نبود تا این که مظلومانه و غریبانه به شهادت رسیدند.

دشمن با پیشروی خود و با تکیه بر تانک های خویش بر پشت تریلرها هر لحظه بر شمار آنها افزوده می شد در حال محاصره نمودن نیروها بود و هر لحظه این دایره و حلقه تنگ تر می شد  و من تمام فکر و ذکرم بیرون بردن پیکر محمدحسن به عقب بود تا این که دستور عقب نشینی صادر شد ، با دوستان  کمک کردیم تا پیکر محمد حسن را تا نزدیکی سه راه البیضه،پد خندق به العزیر به عقب بردیم  اما آتش شدید دشمن و جا ماندن از ستون و نیروهای گردان در حالی که فرمانده فریاد می زد حرکت کنید عقب می مانید .

ما هم دیگر چون امکان این که بتوانیم ایستاده حرکت کنیم  نبود چون ارتفاع جاده کوتاه و تیراندازی دشمن دقیق روی حرکت نیروها قفل شده بود لذا مجبور شدیم پیکر محمد حسن را کنار جاده مخفی و با اندوه  و تاثر فراوان  منطقه را به سرعت ترک کنیم که لحظه بسیار غمناک و تلخی بعد از چندین سال رفاقتمان بود.

خود را شبانه به انتهای جاده خندق رساندیم  در آن شب اگر کسی جا می ماند به دلیل 40 کیلومتر آب مرداب های هورالعظیم مابین ایران و خط مقدم برگشت غیر ممکن بود و اسارت یا شهادت فرد قطعی بود ، آن نیروهایی که سالم مانده بودند برای عقب نشینی روی جاده جمع شده تا توسط قایق های فرستاده شده آنها را به عقب منتقل کند. به دلیل پیشروی دشمن به سمت سه راهی و جاده و بیم محاصره و تلفات بیشتر عده ای از  نیروهای داوطلب آرپی جی زن از جمله حسن نوابی(شهید)، غلامحسین بهبهانی(شهید) و ....  برای ممانعت از دسترسی و ورود دشمن به جاده به سمت سه راهی رفتنند که تا چند روز از وضعیت آنها بی اطلاع و نگران بودیم.

دشمن که متوجه تمرکز نیروها در جاده خندق شده بود جاده را به شدت زیر آتش گرفته  و از طرف دیگر نیز مسئولین تلاش زیادی می کردند تا انتقال  نیروها به عقب را به سرعت انجام برسانند تا تلفات خودی به حداقل برسد. عبدالعلی بهروزی (شهید) جانشین تیپ ۱۵ امام حسن ع برای تعدادی ازاسرای عراقی که به دلیل کمبود قایق امکان  عقب بردن آنها  نبود بعد از یک صحبت و سفارش آنها به عدم جنگیدن با برادران ایرانی خویش و مخالفت با دیکتاور عراق همه اسرا را آزاد کردند.

در این زمان به دستور فرماندهان وقت به علت کمبود قایق تجهیزات اضافی و کوله پشتی های خود را به آب های هور انداخته و سوار بر قایق ها شدیم و خود را به جزیره مجنون شمالی که در این عملیات بدست نیروهای خودی افتاده بود رسیدیم ، اینجا هم باید مجدداً سوار قایق یا بالگرد شده تا خود را به سواحل خودی برسانیم، تا شب منتظر بالگردهای شنوک هوانیروز ماندیم چرا که به دلیل تسلط هوایی عراق بر فضای منطقه امکان پروازشان در روز نبود.

ما را با مجروحان در بالگرد شنوک سوار و به منطقه جفیر منتقل کرده و پس از برگشتن به سایت خیبر از طرف فرماندهی گردان به نیروها دو هفته مرخصی داده و رزمندگان برای استراحت به شهرستانهای خود رفتند. در مسیر رفتن به مرخصی و شهرستان  همه اش نگران محمدحسن و خانواده او بودم و این مسئله که چگونه با آنها روبرو شوم ، شهرخلوت و از ترس موشکهای دشمن مردم به بیابان های اطراف پناه برده بودند و یکی از دوستان مرا به نزد خانواده  خودم بیرون شهربرده در حالی که آنها نیز از شهادت محمدحسن  اطلاع داشتند .

هنوز مدت زیادی از رسیدن من نزد خانواده نگذشته بود که  برادر بزرگ محمدحسن برای کسب اطلاعات و اطمینان از خبر نزد من آمده  و من نیز چون تحمل مخفی کردن خبر شهادت او را نداشتم بلافاصله تا او را دیدم بغضم ترکید و شروع به گریه نمودم. این گونه بود که در عملیات خیبر بهترین دوست صمیمی من همنشین و همراه قافله شهیدان شد و امیدوارم که دست ما را روز نیاز بگیرند.

#عملیات_خیبر

#العزیر_شرق_دجله

#محمد_حسن_درویش_پسند

http://telegram.me/safeer59

http://Www.Safeer.blogfa.com

https://www.aparat.com/najaf46