مسعود ابوعلی
پادگان شهید عبدالعلی بهروزی(پلاژ) پاییز ۱۳۶۵ نیروهای گردان که تازه به لشکر 7 حضرت ولیعصر عج ‏پیوسته بودند مشغول گذراندن آموزش های سخت برای آمادگی حضور در عملیات سرنوشت ساز بودند ‏چادرها به ردیف در محوطه پیرامون زمین صبحگاه برقرار و دسته های مختلف درون چادرها با نظم و ‏ترتیب استقرار یافته بود.‏


هنگام برگشتن از مرخصی از شهرستان برخی خانواده ها در میان کمک های اهدایی برخی نیز از گوسفند ‏و مرغ و خروس و .... نیز به دست رزمندگان می سپردند تا از آنها در زمان حضور در ماموریت استفاده ‏نمایند. محمود احمالی فرمانده یکی از دسته ها نیز هنگام برگشتن از مرخصی از بهبهان یک خروس با ‏خودش آورد و در میان چادر دسته از آن نگهداری می کرد تا زمان موعود فرا برسد.‏
چادر دسته ما پشت به چادر دسته پشت محمود احمالی بود و به نوعی همسایه ای بودیم که تنها لایه ای ‏پارچه ما را از هم جدا می کرد ، محمود علاقه وافری به خروس داشت و گمان کنم که اهدایی یکی از ‏خانواده شهدا بود و به نوعی یادآور خاطرات شهید عزیز بود ؛ اما سر و صدای خروس از دید ما آزاردهنده ‏بود و صد البته جولان دادن آن در محوطه لج ما را در آورده بود.‏


یک روز به محمد حسین ستونه گفتم: با این مزاحم چه کنیم؟.....‏
محمدحسین نیز از خدا خواسته گفت : بگذار پنجشنبه حسابش را می رسیم.......‏


پیش بینی عملیات را نموده و ظروف ، قاشق و تجهیزات مورد نیاز لازم را به مکان دنج پشت حمام‌های ‏پلاژ در مجاورت رودخانه دز گذاشته و منتظر پنج شنبه و فرصت مناسب شدیم ، در فاصله بین دو چادر ‏فضایی بود که جاکفشی قرار داشته و در کنار آن یک صندوق چوبی جامیوه‌ای بود که خروس محمود در ‏آن نگه داشته می‌شد و پتویی نیز روی آن قرار داشت ،در زمان موعود هنگامی که حاج محمود بعد از ‏برگشت از نماز جماعت درون چادر دسته مشغول قرائت قرآن بوده و به شدت درون آن غرق شده بود ، ‏محمد حسین آهسته آهسته و پاورچین با احتیاط و رعایت مسائل حفاظتی وارد محوطه و فضای اتصال دو ‏چادر شده و با برداشتن پتوی روی جعبه چوبی و در حالی که گلوی خروس را گرفته بود آن را به من ‏داده و با ترتیباتی که از قبل آماده کرده بودیم در حالی که چاقوی تیز در دستانم بود بین زمین و آسمان ‏آن را ذبح شرعی نموده و درون یک پلاستیک انداخته به سمت مکان قرار به راه افتادیم ، فرصت ‏هیچگونه صدایی به خروس بیچاره داده نشد و حاج محمود همچنان مشغول قرائت قرآن بود ؛ در بین راه ‏ابراهیم آهویی را نیز صدا زده و سه نفره من و آهویی و محمد حسین خروس را پاک کرده و پس از پختن ‏نوش جان کرده و و در یک بزم سه نفره دلی از عزا درآوردیم و یک وعده از غذاهای تکراری و بی مزه ‏پادگان رهایی یافتیم ‏.


تلاش محمود برای یافتن خروس به جایی نرسید و هر چه بیشتر جستجو می کرد کمتر می یافت.‏


با فرا رسیدن دی ماه و هنگام عزیمت به آبادان منطقه عملیاتی کربلای 4 گردان باید حرکت می کرد و ‏زمان حلالیت طلبیدن و بخشش برای حق الناس بود به همین خاطر سه نفری نزد برادر محمود احمالی ‏رفته و با گفتن جریان خروس تقاضای حلالیت نمودیم. حاج محمود هاج و واج مانده بود و حیران مانده ‏بود ، پس از چند لحظه محمود گفت : فقط به من بگویید چگونه این خروس را از جلوی چشم من بردید ‏که من متوجه نشدم تا شما را حلال کنم ........ و ما نیز با گفتن ماوقع پاتک به چادر و بردن و خوردن ‏خروس حلالیت را از وی گرفته و به سمت منطقه عملیاتی کربلای 4 در آبادان حرکت نمودیم.‏


‏**** نکته:
بر خلاف تصور بچه های دوران جنگ از یک طیف نبودند بلکه عده ای آرام و نماز شب خوان ، عده خانه خراب کن که از دیوار راسته و تدارکات بالا می رفتند و گروه سوم کسانی که سرشان به کار خودشان گرم بود و بنا به وضعیت تابع این دو گروه ذکر شده می گشتند....😂😂😂

#طنز
‏#ذبح_خروس‏
‏#پلاژ_اندیمشک
‏#حق_الناس
‪http://telegram.me/safeer59‎‬
‪http://Www.Safeer.blogfa.com‬