وسواس


◄مجید رضایی زاده
در تابستان 1362 در خط پاسگاه زید با محسن آموزگاران (معروف به سرخُو) و مسعود شفیع پور، بعد از حفر سنگري در سینه خاکریز به خاطر حجم بالاي آتش گاه نماز را با تيمم و نشسته می‌خواندیم. یک شب موقع شام، نان و پنيری که داشتیم روي چفيه اي پهن كردیم تا در کنار هم چند لقمه‌ای بخوریم، من یک لحظه دستم را به دماغم کشیدم، محسن که وسواس و بد دل بود و روی بهداشت فردی حساس بود، به من گفت: باید بروی و دستت را آب بکشی، وگرنه همه شام را پرت می‌کنم بیرون!


آب در سنگر نبود و منبع آب 50 متری با ما فاصله داشت. مجبور شدم به خاطر آتش دشمن بيشتر مسير را سینه‌خیز بروم! وقتی برگشتم تمام لباس و دست و صورتم پر از خاک شده بود. چند متر نرسيده به سنگر آتش دشمن شديدتر شد و به خاطر انفجارهای مکرر و حفاظت از جانم با پوتین به‌صورت جفت پا داخل سنگر و سفره شام پریدم و همه نان پنیر شام به فنا رفت! اما محسن خوشحال بود كه من بهداشت را رعايت كردم، آن شب به محسن و این جریان کلی خنديديم.

#فرهنگ_جبهه
#وسواس
#بهداشت_در_جنگ
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com/

غلتک راه‌سازئ


◄حسین کرم نسب
به همراه چند نفر از نیروهای گردان جهت حضور در عملیات خیبر در سال 1362 سوار بالگرد شدیم و بعد از طی مسیری در جاده خندق پیاده شده و به سمت خط مقدم العزیر در شرق رودخانه دجله به راه افتادیم. در مسیر متوجه یک دستگاه ماشین غلتک راه‌سازی شدیم، پس از بررسی، متوجه شدیم سالم است و فقط سوخت ندارد.


از یک کامیون عراقی فرو رفته در نی‌زارهای اطراف جاده مقداری گازوئیل کشیدیم و آن را روشن کردیم و سوار غلتک شدیم و حرکت کردیم، در آن شرایط جنگی شوخی‌های ما با نیروهایی که پیاده در حال حرکت بودند باعث روحیه آنها می‌شد.


#عملیات_خیبر
#شرق_بصره
#جاده_خندق
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
http://telegram.me/safeer59