محدوده روشن : 17
سکوت قبرستانی در سایت :
سرانجام نیمه های شب هلی کوپتر آمد و پس از ساعاتی لحظات بیم و امید ناشی از چگونگی سوار شدن و خطر ناشی از حملات دشمن در منطقه جفیر پیاده شدیم و در آنجا با اتوبوسهایی که از قبل آماده شده بود به سمت سایت خیبر آمدیم ؛ در حال که در جفیر فرمانده گردان برادر یوسف حمیدی را دیدیم که بدلیل موج انفجار ناشی از تیر مستقیم تانک به عقب منتقل شده بود و دل نگران و مضطرب منتظر ورود باقیمانده نیروهایش بود.
پس ازورود به سایت و آمدن به ساختمان گروهان مشاهده کردیم که همه خوابیده اند ونگرانی ما بابت غلامحسین بهبهانی و حسن نوابی که جزءدسته آر.پی.جی زنها برای سدکردن نیروی دشمن درسه راهی(جاده خندق ،البیضه و العزیر ) و ایجاد فرصت برای خروج نیروها به خارج منطقه رفته بودند و ما بعد از جدایی آنها خبری از آنها نداشتیم بر طرف شد.
مرخصی نیروها :
با آغاز روزسلاح وتجهیزات خویش را تحویل داده ونزدیکی های ظهر که سواراتوبوس شده وبرای مرخصی به سمت شهرستان بهبهان به راه افتادیم درحالی که عملیات سالیانه ایران علی رغم جانفشانی و تلاش زیاد فرماندهان و رزمندگان و دادن تعداد زیادی شهید ، زخمی و اسیر به دلیل عدم موقعیت در محورهای عملیاتی طلاییه و زید و همچنین کمکهای بی حد و حصر ایالات متحده یشوروی ،فرانسه و سایر کشور ها ناکام ماند و نتوانست به هدف اصلی خویش برای تسلط بر اتوبان العماره-بصره و جدایی و انشقاق شمال و جنوب عراق و مهم تر از آن ایجاد شکاف بین سپاه های سوم و هفتم برسد و باید به دنبال راهکار دیگری جهت رسیدن به اهداف خویش مبنی برتنبیه تجاوز وبرقراری صلحی شرافتمندانه باشیم.
اعزام پر ماجرا : پدافندی مجنون
پس از شرکت در امتحانات پایان سال درتاریخ 6/4/63 مجدداً ثبت نام نموده و قصد رفتن به جبهه را داشتم اما با مخالفت شدید مادرم روبرو شدم چرا که دفعه قبل قرار بر این بود که به خط مقدم جبهه نرفته و فقط در پشت جبهه خدمت نمایم و بر همین اساس به صورت پنهانی به بسیج رفته و روز اعزام در زیر صندلی مینی بوس قایم شدم ولی نمی دانم مادرم چگونه از قصد من برای اعزام آگاه شده بود .
زمانی که در کف مینی بوس به صورت پنهانی خوابیده و پنهان از نگاه بیرون بودم در کیلومتر 29 جاده بهبهان به اهواز در سه راه امیر حاضر که معمولاً ماشین های اعزام اندکی توقف می نمودند من هم با اطمینان که دیگر کسی نیست و از خطر رهایی یافته ام و در مخیله ام نمی گنجید که مادرم تا اینجا آمده باشد لذا در صندلی آخر مینی بوس نشستم و نفس راحتی کشیدم ؛ اما از سوی دیگر مادرم که به همراه خواهرم مشغول پخت نان سنتی بود فکر می کرده من سر کار و حرفه نمدمالی هستم که با اطلاع پسر عمویم اردشیر که متوجه من شده بود سراسیمه و با هر سختی بود خود را به سه امیر حاضر رساند و تک تک ماشین ها را وارسی و جستجو نموده و زمانی که به مینی بوس ما رسید به دلیل بسته بودن در ماشین و در حرکت بودن آن از پنجره انتهایی مینی بوس بنز قدیمی خود را بالا کشیده و وارد مینی بوس شد و زمانی که یقه من از پشت گردن را گرفته بود من متوجه شدم که بلافاصله عکس العمل نشان داده و خود را رها کردم و از مینی بوس به سرعت خارج شده و وارد ماشین های اعزام ردیف اول شدم و به تیپ15امام حسن مجتبی(ع) اعزام شدم و مادرم دیگر نتوانست من را پیدا نماید ؛ بعدها دریافتم که مادرم حال مساعدی نداشته و توسط حاجیه خانم فاطمه همنشین وی را به شهر آوردند ؛ باید این نکته را هم ذکر کرد که مرحوم پدرم به شدت مادرم را به خاطر جبهه من تحت فشار قرار داده بود و سر وی داد و فریاد می کرد. چند روز بعد مادرم به همراه دامادمان در 27 رمضان 1363 در حالی که وی روزه بود 13 پادگان را در حاشیه اهواز زیر و رو نمودند اما موفق به پیدا نمودن من نشدند.

در این دوره ما را به گردان 3 عاشورا به فرماندهی حاج محمود محمدپور اختصاص دادند فرمانده گروهان ما برادر عبدالله رفیعی از بچه های آقاجاری بود که بلافاصله ما را تجهیز و جهت انجام ماموریت پدافندی از پاسگاههای شش گانه آبی روبروی جزایر شمالی مجنون که از مناطق متصرف شده در عملیات خیبر بود برای حفاظت از دستاوردهای عملیات خیبربه تیپ 15 امام حسن مجتبی ع سپرده شد.
#نجف_زراعت_پیشه
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
#پدافند_عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون
http://telegram.me/safeer59
از جنگ و دفاع مردم ایران می گویم برای انتقال تجارب و پیشگیری از جنگی دیگر و این که جنگ آخرین راهکار جهت رسیدن به منافع ملی می باشد......