روزه‌خوارئ


یوسف زمانزاده
در شهریور سال ۱۳۶۰ مصادف با ماه مبارک رمضان به همراه ۲۲ نفر از برادران بسیجی از بهبهان به گلف اهواز اعزام و بعد از انتقال به شهر شوش كه دكتر مجيد بقايي فرمانده سپاه آنجا را بر عهده داشت با تجهیز لباس رزم و دریافت اسلحه ژ-3 در خط پدافندی تپه‌هاي اطراف شوش مستقر شديم.

فاصله ما با عراقی‌ها در بعضی مناطق كمتر از 15 متر بود و گاه نبرد به‌صورت تن‌به‌تن صورت می‌گرفت. در آن تابستان گرم و سوزان با دماي 50درجه روزها، زیر آتش شدید مشغول كندن شیار و سنگر بودیم و شب‌ها در سنگرهای انفرادی مشغول پست نگهبانی می‌شدیم. در سنگرهای تجمعی ۶ تا ۷ نفره به دلیل نبود امكانات برای فرار از گرما با کارتن پنکه دستی درست کرده بوديم و برای در امان ماندن از نیش پشه‌کوره‌ها كه با خارش شديد و گاه خونريزي همراه بود مجبور به استفاده از پماد می‌شدیم تا شب را كمي راحت‌تر بخوابيم هر چند تعداد پشه‌کوره‌ها آن‌قدر زياد بود كه هر شیوه‌ای بکار می‌بستیم و حتی استفاده از پماد هم بی‌نتیجه بود.

يك هفته بعد از ماندن در خط به همراه برادران مرتضی متذکر، محمود اسدی، مهدی برکت برای مرخصی و حمام به شهر دزفول رفتیم. به خاطر موشک‌باران، شهر دزفول تقریباً خالی از سکنه بود. بعد حمام و ساعت‌ها گرسنگي با خرید یک بسته پنیر و یک خربزه و چند نان در کوچه خلوت کم رفت‌وآمدی چفیه‌اي روی زمین پهن کردیم تا چند لقمه‌ای بخوریم.

در همین لحظه پیرزنی از راه رسید و با لهجه دزفولی و با عصبانیت گفت: مگر نمی‌دانید ماه رمضان است، چرا روزه‌خواری مي‌كنيد؟! گفتیم: مادر، ما از خط مقدم آمده‌ایم تا حمام کنیم، گرسنه هستيم و رزمنده‌ایم و نمی‌توانیم روزه بگیریم. بعد از خوردن چند لقمه بايد سريع به میدان جنگ برگرديم. اما پيرزن با توضيحات ما قانع نشد و با سروصدا حرف‌هاي خودش را تکرار می‌کرد. با ادامه این وضعیت و ترس از جمع شدن مردم، بساط نهار را جمع كرده و خيلي سريع آنجا را ترك كرديم و گرسنه به خط برگشتیم و لقمه نان و پنیر را با طعم آتش نوش جان کردیم.
#روزه_خواری
#تیپ_72_ملت
#جبهه_شوش
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

روزه خواری !!!

راوی : یوسف زمانزاده
شهریور سال ۱۳۶۰ بود ، به همراه ۲۲ نفر از برادران بسیجی از بهبهان به گلف اهواز اعزام شدیم ، این ایام مصادف بود با ماه مبارک رمضان ؛ بعد از سازماندهی به سپاه پاسداران شهرستان شوش دانیال رفتیم .
در آن موقع  دکتر مجید بقایی فرمانده سپاه شوش بودند ، بعد از این که  بچه ها به لباس خاکی و اسلحه ژ3 تجهیز شدند  به خط پدافندی که در تپه های شوش بود اعزام شدیم و این اولین باری بود که با صحنه واقعی جنگ روبرو می شدیم.
خط پدافندی محور شوش فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشت و در بعضی از نقاط به ۱۵ متر می رسید.
تابستان آن سال در گرمای بالای ۴۵ درجه سانتی‌گراد در روزها با بیل و کلنگ مشغول کندن شیار و سنگر بودیم و شب‌ها در سنگرهای انفرادی نگهبانی می‌دادیم .در آن هوای گرم در سنگرهای تجمعی معمولاً ۶ تا ۷ نفر استراحت می گردند و با کارتن و مقوا پنکه دستی برای سنگرها درست کرده بودند و برای در امان ماندن از نیش پشه کوره ها که در بیابان های شوش در شب به وفور یافت می شد پماد زرد رنگی موقع تاریکی هوا به بدن و دست و پاها زده می شد تا بتوانیم کمی استراحت نمایم
بچه‌های مستقر در خط  دو گروه بودند شامل بسیجی ها و پاسداران ، گروه  بسیجی ها که به فرماندهی نورالله سیدی که فردی بسیار خاکی و بی ریا بود اعزام شده بودند و گروهی  از برادران کار رسمی سپاه که به فرماندهی کمال صادقی و عبدالعلی بهروزی اعزام شده بودند .

برادر یوسف زمانزاده در کنار همرزمان


بعد از مدتی ماندن در خط مقدم  به همراه برادران مرتضی متذکر ، محمود اسدی ، مهدی برکت برای مرخصی و حمام به شهر دزفول رفتیم شهر به خاطر موشک باران و بمباران هوایی تقریباً خالی از سکنه بوده و شهری جنگی محسوب می شد .
پس از حمام  که با گرسنگی شدید ما پس از ساعت ها بود برای پر کردن شکم و خوردن نهار اقدام نمودیم و با خرید یک بسته پنیر و یک خربزه و چند نان  در یک کوچه خلوت و بدون رفت و آمد  چفیه خویش را بر روی زمین پهن کرده و با گذاشتن نان و سایر اقلام قصد حوردن نهار را داشتیم .
هنوز اولین لقمه را در دهان خویش نگذاشته بودیم که پیرزنی دزفولی از راه رسید و با لهجه دزفولی و با عصبانیت خطاب به ما گفت : چرا غذا می خورید مگر نمی دانید ماه رمضان است شما دارید  روزه می خورید؟؟
در جواب گفتیم مادر ما رزمنده ایم ، از خط مقدم آمده ایم  تا حمام کنیم  الان هم گرسنه بودیم و از آنجایی که مسافر محسوب می شویم و نمی توانیم روزه بگیریم قصد داریم کمی غذا خورده و بعد هم دوباره به سمت جبهه برویم .
فکر می کردیم با توضیحات ما قانع شده اما او با سر و صدا نمودن حرف خودش را می زد ، ظاهراً حرف همدیگر را متوجه نمی شدیم و با ادامه این وضعیت و بیم جمع شدن مردم و آبروریزی  سبب شد تا ما بساط خویش را جمع کرده و فرار را بر قرار ترجیح دهیم .
شوش شهر شهیدان گمنام معدن خاطرات بسیار زیادی هست از برادرانی که شهید شده یا الان در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شده اند و بعد از گذشت ۳۳ سال باید خاطرات را با بغض در گلو بیان نمایند  کسانی که با نثار سلامتی ، جوانی و جان خویش این کشور را بیمه نموده و نگذاشتند به این کشور و  نظام لطمه ای وارد شود ، مرید و مطیع  فرمانده و مولایشان بودند. یادشان گرامی باد.
#ماه_مبارک_رمضان
#روزه_خواری
#محور_جبهه_شوش
#یوسف_زمانزاده

http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com