شهادت یا زنده در اسارت : چرا این مشکل تا کنون حل نشده است؟

روزی که آقای متوسلیان با یک فروند هواپیمای ۷۴۷ بدون صندلی، پر از نیرو به فرودگاه دمشق آمد، من در دمشق بودم و از آن‌ها استقبال کردم و تا ساعتی که می‌خواست برای بازدید به جنوب لبنان برود همراهش بودم. من در سفارت کنار آقای [علی‌اکبر محتشمی‌پور] نشسته بودم که آقای متوسلیان به آن‌جا آمد؛ تقی رستگار هم همراهش بود. آقای سید محسن موسوی، کاردار ما در بیروت، هنوز نیامده بود. آقای متوسلیان گفت؛ «من می‌خواهم به اتفاق آقای موسوی به بیروت بروم.»

رزمندگان اعزامی به سوریه در هواپیما به فرماندهی حاج احمد متوسلیان

به ایشان گفتم: «نرو.» ایشان گفت: «نه، می‌خواهم بروم.» گفتم: «حاج احمد، من این‌جا فرمانده توام و به تو تکلیف می‌کنم نرو.» گفت: «خواهش می‌کنم این حرف را نزن. من می‌خواهم بروم. اجازه بدهید بروم!» گفتم: «من الان مصلحت نمی‌دانم. من اوضاع منطقه را می‌شناسم.» گفت: «برایم دعا کنید، من رفتم.»

رفتن همانا و گرفتار شدن همانا. تلاش بسیاری کردیم که از آن‌ها خبری به دست آوریم. اولین خبری که به دست آوردیم این بود که آن‌ها به دست گروه ایوی هبیقه و سمیر جع‌جع دستگیر شده‌اند. خبرهایی که اوایل می‌رسید این بود که وقتی جلوی آن‌ها را گرفته‌اند، دو نفرشان درجا کشته شده‌اند. ما می‌‌گفتیم اگر از بین آن‌ها کسی مقاومت کرده و شهید شده باشد، حتما اولی‌اش حاج احمد است. برای این‌که او آدم خاصی است که زیر بار زور نمی‌رود؛ ولی هیچ دلیلی پیدا نمی‌کردیم که آن‌ها شهید شده باشند. سال‌های اول، اتفاقا در مقطعی، یک آمریکایی را گرفته و به ایران آورده بودند. دولت سوریه به شدت فشار می‌آورد که ما نمی‌توانیم در مقابل آمریکا مقاومت بکنیم. زیرا این موضوع، که این آمریکایی از لبنان به سوریه و از سوریه به ایران منتقل شده، لو رفته است.

حافظ اسد، با توجه به کمک‌هایی که به ما می‌کرد، اصرار داشت این شخص را پس بدهیم. من نزد حافظ اسد رفتم و گفتم: «ما حاضریم این آمریکایی را با چهار اسیر خودمان مبادله کنیم.» تقریبا چهار ماه طول کشید. آقای حافظ اسد همه اطلاعات امنیتی سوریه را در اختیار من گذاشت؛ در آن‌جا چند استخبارات وجود داشت: استخبارات عسگری، استخبارات مدنی، استخبارات قومی، استخبارات کل. در راس همه آن‌ها شخصی به نام احمد دیاب از رده‌های بالا بود. ایشان در ارتباط با من قرار گرفت. او بعد از چهار ماه آمد و گفت: «هر چهار نفر کشته شده‌اند و دیگر وجود ندارند.»... به همان حرف قانع نشدیم.

دیپلمات های اسیر در چنگال فالانژهای لبنان

در موارد دیگری هم که در لبنان معاوضه می‌شدند، تا جاهایی رفتیم، ولی خبرهایی که درباره زنده بودن آن‌ها آمده مستند نیست. مثلا از قول چهار اسیر لبنانی که آزاد شده بودند، خبر آوردند که آن چهار اسیر آن‌ها را دیده‌اند. وقتی رفتیم و با آن اسرای لبنانی آزادشده صحبت کردیم، گفتند: «ما چنین حرفی نزده‌ایم.» یا مثلا می‌گویند که صدایی از سلول بغلی شنیدیم؛ وقتی می‌پرسیم که آیا دیده‌اید؟ : «نه، ندیده‌ایم.» لذا با شناختی که از روحیه حاج احمد داشتیم، اطمینان داشتیم که ایشان حتما مقاومت می‌کرده. همچنین مدرکی نداریم که آن‌ها را به اسرائیلی‌ها تحویل داده باشند. وقتی سمیر جع‌جع آزاد شد، به سراغش رفتند. او هم گفت که گروگان‌ها همان موقع کشته شده‌اند. اما این حرف هم قابل اعتماد نیست. بنابراین ما اطلاعات دقیقی نداریم.

تاکنون هم در تلاشیم و هم در مذاکرات موضوع را مطرح می‌کنیم، ولی هنوز اطلاعاتی به دست‌مان نرسیده. دعا می‌کنیم که ان‌شاءالله آن‌ها زنده باشند.

منبع: برای تاریخ می‌گویم؛ خاطرات محسن رفیق‌دوست، به کوشش سعید علامیان، تهران: سوره مهر، چاپ اول، ۱۳۹۲، صص ۲۲۷-۲۲۹

خاطره ای ماندگار از ایستاده در غبار

راوی : جهانگیر مرادیان
مدتی قبل از عملیات فتح المبین در آخرین اعزام از شهرستان بهبهان نیرویی به استعداد یک گروهان ازبهبهان به سمت اهواز انجام شد .
غروب بود  درخوابگاه گلستان جای گیر شدیم.
اتاقها شامل تخت های دوطبقه بود.شب نادر درخشنده (شهید) روی تخت طبقه بالا خوابید ؛ نصف شب بود که با صدای مهیبی ازخواب پریدیم فکر کردیم بمباران دشمن بوده یا زلزله شدید......
اما دیدیم نادر درخشنده از طبقه بالای تخت به روی زمین افتاده  و جالب این بود که از خواب هم بیدار نشد.  .
آن شب بخیرگذشت .... 
فردا بعد از ظهر به سمت جبهه شوش معروف به شهر شهیدان گمنام حرکت کردیم .
نیروها را به چند دسته تقسیم نمودند. دسته ما عبارت بود از پاسدارروشن بین فرمانده دسته ، شهید نورا...مسیح پور، زنده یاد احمد خیرخواه ، زنده یاد قدرت بابایی ، زنده یاد سیدغالب تیمار، قدرت ا...دهدشت(اخلاص نیا) ، حمیدرضا فرح بخش، نادردرخشنده ، یوسف زمانزاده ،یکی بود بچه بندر به اسم نوبخت و تعدادی دیگرکه نامشان را فراموش کرده ام. من هم معاون اقای روشن بین بودم .
شب  در شهر شوش بودیم شبی که آتش  توپخانه زیادی روی شهر ریخته شد.
روز بعد هر دسته ای را به یک تیپی فرستادند و دسته ما هم به تیپ 27 محمدرسول ا... ص مامور شد.
دسته خوبی بود با وجود نورا.. مسیح پور و زنده یاد قدرت بابایی. لحظات تکرار نشدنی بود با شوخی های قدرت و نورالله.
صبح به سمت محور  علی گره زد رفتیم ، تیپ 27 محمدرسول ا... در آن محور بود.  .......
بعداز انجام ماموریت محوله در محور به پادگان دو کوهه برگشته و در آن جا معاون حاج احمد متوسلیان فردی بود بنام دستواره که با بچه های بهبهان بسیار صمیمی و خوش رو بود و به همین سبب دژبانی پادگان دوکوهه را به ما سپرد .در این زمان غنایم و امکانات تیپ بسیار زیاد بود و ماموریت بچه های ما سخت و حساس بود اما ما طبق دستورالعمل ایشان به نحو احسن ماموریتشان را انجام می دادند. در این زمان برادر  روشن بین را هم برای انجام کاری به ماموریتی دیگر فرستادند و ما بودیم پادگان دو کوهه و چند هفته ای که  درآنجا ماموریت داشتیم و فرماندهان تیپ نیز رضایت کامل داشتند .
در طی این مدت چند برخورد کاری نیز با حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله ص داشتم آدم خوش برخورد ، جدی و مصممی بود و با روی گشاده تحویل می گرفت و در پایان ماوریت حاج احمد شخصا از نیروهای اعزامی بهبهان به سبب انجام درست ماموریت قدردانی کرده و حتی دربرگ پایان ماموریت بنام اینجانب قدردانی و موردتشویق قرار داد و از تک تک بچه های بهبهان صمیمانه سپاسگزاری کرد.

حاج احمد متوسلیان


 #احمد_متوسلیان
#جبهه_شوش
#رزمندگان_بهبهان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/najaf46