تردد با قایق:معمایی که مرتضی بهروز حل کرد
جهانگیر مرادیان
بعد از عملیات کربلای ۵ گردان فتح در 27 دی ماه 1365 در محور نهر جاسم ، مجید ما (مجید مرادیان) ده الی پانزده روز مفقود بود .....
ما هیچ خبری ازش نداشتیم ،از هرکه هم سوال میکردیم هیچیک از بچه ها اطلاع نداشتند.......
پدرجان هم خیلی بی قراری میکرد ، چون کسی هیچ خبری ازش نداشت ،از هر کس هم سوال می کردیم میگفتند نمیدانیم مجید چی شده؟
نهایتا با برادر امیر فروزی که ماشین پیکانی داشت به همراه پدرجان رفتیم اهواز وتمام بیمارستانها ،نقاهتگاهها ، سپنتا (معراج الشهدا) را گشتیم خبری از مجید نبود .......
از اهواز رفتیم شوشتر چندین جا بود که مجروحها را میبردند هم خبری نبود .......
دوباره برگشتیم اهواز و باز هر جایی که احتمال بود مجروحها و یا شهدا بودند رفتیم اما نتیجه ای نگرفتیم......
خلاصه بعد از چند روز تلاش بی نتیجه برگشتیم بهبهان .......
از دوستان رزمنده همرزم که با وی در عملیات بودند سراغش را گرفتیم اما کسی اطلاعی نداشت......
در یک بلا تکلیفی عجیبی بودیم .......
صبحها میرفتم بسیج بهبهان شاید خبری از او بیابیم اما تلاش ما ثمری نداشت.......
زنده یاد قدرت بابایی بسیار اهل شوخی بود و تا مرا میدید میخندید و با شوخ طبعی و ادا کردار میگفت : برو تو دیگر برادر شهیدی..... یعنی نگرد او شهید شده .....
من هم در جواب میگفتم: به همین خیال باش 😊 .
خلاصه بعد از ده پانزده روز یک شب در خانه بودیم دیدیم مجید در آستانه در ظاهر شد....... .
شادی و کل و هو فضای خانه را در بر گرفت که مجید آمده .......
خب په مجید کجا تا حالا کجا بودی ؟ چرا اطلاعی ندادی ؟ با کی آمدی؟
مجید هم یه جواب پرت و پلایی میداد و در نهایت گفت : با کشتی آمده ام ....؟!
از تعجب خشکمان زده بود...........
په کجا با کشتی آمده ای ؟؟؟؟؟
آره با کشتی آمدم تا مراحل و از آنجا هم با قایق اومدم خونه ............
مات و مبهوت مجید را می نگریستیم و ........
ما در جریان نبودیم که مجید در محور نهر جاسم مجروح شده و موج انفجار گرفته و ترکش در قسمت مخچه اش هست.....؟!
با اصرار مجدد و در دفعات بعد مجید بر حرفهای پرت وپلای خویش اصرار نموده و نمیدانست کجا بوده؟ با کی آمده؟ با چی آمده؟........
و این هم شده بود معمایی برای خانواده و همه دوستان که در پی دانستن واقعه بودند.......
هیچیک از بچه های همرزم که تا آن روز سوال نموده بودیم هم نمیدانستند مجید کجا بوده چطور آمده ؟
از هر کسی سوال میکردیم اظهار بی اطلاعی میکرد و واقعا هم نمیدانستند......
و خلاصه این معما برای سالیان سال لاینحل ماند........
تا حدود پانزده سال پیش یه روز مرتضی بهروز را که از خانه دایی خویش می امد دیدمش و طبق معمول با او زدم در شوخی کردن ..... آخه خصلت همیشگی من شوخی بسیار با دوستان بوده و سر به سرشان می گذارم.....
عجیب بسیار دوستش میداشتم ودر عمق قلبم جای داشت (همه دوستان و همرزمان همین نظر را داشتند)....
به مرتضی همیشه میگفتم : میتضی بییوز ...... و با او شوخی میکردم......
یکدفعه مرتضی گفت : از مجید چه خبر ؟
گفتم : خدا را شکر ...... بد نیست ، روزگار را می گذراند......
حرف و سخن و مرور خاطرات به درازا کشید...
در بین صحبت مرتضی گفت: که خودم مجید را آوردم بهبهان.........
از تعجب هاج و واج مانده بودم و راز مجید در حال هویدا شدن بود .......
مرتضی ادامه داد : مجید موج انفجار گرفته و با اصابت ترکش در سر زخمی هم بود و نمیدانست که کجا میخواهد برود .........
او را از اهواز آوردمش تا فلکه مراحل بهبهان .........و مجید گفت: دیگر خودم میتونم برم خانه مان...
من خواستم بیارمش تا خانه اما مجید گفت: بلدم .
خلاصه این معمایی بود که توسط مرتضی بهروز حل شد که چگونه مجید آمد؟ با کی آمد؟ توسط مرتضی حل شد.
***مرتضی بهروز از بسیجیان دلاور بهبهان بود که از سال 1363 در جبهه های جنگ حضور یافت ، نیروی خط شکن بود ، غواص عملیات بدر بود ، تخریب چی و راهگشای میادین مین در عملیات ها بود ......دهها ترکش هنوز در بدن وی جا خوش نموده و ........
بعد از جنگ این بسیجی رزمنده و جانباز فراموش شد ، در پیچ و غم زندگی و مشکلات روزمره دیگر مسئولان نیازی به خط شکنان جبهه نداشتند ، بیماری رمق او را گرفته و با ....... با کمک تعدادی از دوستان پرونده جانباز ی وی راه افتاد اما ....... بگذریم که ........ مرتضی دیروز دوم شهریور در کنار دوستان شهیدش آرام گرفت ..... بیایید قدر یکدیگر بدانیم............
#مرتضی_بهروز
#مجید_مرادیان
#فراموشی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com