پاتک به خودئ
◄امیر حسینزاده
سومین روز عملیات خیبر در اسفند سال 1362 بعد از شهادت مسئول مخابرات تیپ، فرماندهي قرارگاه به من مأموریت داد تا خودم را به مقر تیپ در شطعلي برسانم. بهمحض ورودم به قرارگاه، عبدالعلي بهروزی جانشین تیپ از من خواست برای رفتن به جلو آماده شوم. وسایل موردنیاز را برداشتم و به اتفاق ايشان و برادر قاسم سواریان از بچههای واحد مخابرات به همراه یک گروهان از بچههای بهبهان به فرماندهی پدر اولادی سوار يك بالگرد شدیم اما پس از طی کردن مسافتي به دلیل ناامن بودن منطقه و مأموریت بالگرد برای بردن زخميها، خلبان بهجای جاده خندق همه ما را در جزيره مجنون شمالی پياده كرد و همه ما بلاتکلیف ماندیم.
بهروزی تلاش كرد از لشكر عاشورا كه در آنجا مستقر بود قایقی بگیرد تا لااقل هر شده من را به بهروز غلامی فرمانده تیپ و حبیبالله شمایلی معاونت عملیات به شرق دجله ملحق کند اما با تمام پیگیری و تلاش که انجام داد موفق نشد. از طرفی حملات هواپيماهاي دشمن لحظهای قطع نمیشد و با هر حمله، دكل كوچك مخابراتي روي زمين میافتاد و من مجبور میشدم براي ارتباط آن را دوباره نصب و مهار كنيم.
البته بعد از عمليات پدر اولادي به من گفت: وقتی هواپیماها در منطقه میآمدند من عمدا دكل مخابراتی را میانداختم چون میدانستم هواپيماهاي دشمن از آن بهعنوان سيبل (نشانه) استفاده میکنند و بچهها را مورد هدف قرار میدهند، مسئلهای كه اصلا به ذهن من نرسيده بود و اين تشخیص، نشانه تجربه بالای يك فرمانده خلاقي چون پدر اولادي بود.
هوا کمکم رو به تاریکی میرفت و ما بدون اطلاع از شرایط جزیره، مجبور شديم سنگرهاي تصرف شده دشمن را تميز کرده و به اكراه از باقیمانده غذاهاي آنها بهعنوان شام استفاده كنیم و حتی در پتوهاي آنها بخوابيم. بعد از استراحتی کوتاه که پاسی از شب گذشته بود، برادر بهروزی مرا بيدار و تاكيد كرد اول صبح هر طور شده خودم را باید به الصخره و نیروهای عقبه برسانم چرا که به حضور من نیاز فوری داشتند. همان لحظه به همراه مجيد آبرومند براي برگشتن اقدام کردیم اما به هر دری زدیم انتقال من به مشکل برمیخورد.
نیروهای هوایی سپاه بهعنوان رابطین بالگردها هم نتوانستند کمکی به ما کنند. اما هر طور بود خودم را به رابط اصلي بالگردهای سپاه رساندم در حین صحبت کردن از من درخواست یک نخ سیگار کرد. فكري به ذهنم رسيد و سريع با تهیه نخ سيگاری سعي كردم با او گرم صحبت شوم، سيگار را برايش روشن کردم و مشغول ذکر خاطرات شهيد احمد وتري بهعنوان اولين خلبان سپاه شدم. در حین صحبت به هر صورتي كه بود شيوه تماس با بالگرد و نام ایشان و فرکانس بیسیم را در از صحبتهایش کش رفتم و به خاطر سپردم و پس از خداحافظی به همراه مجيد به سمت سنگرمان برگشته و منتظر ماندم.
ساعتی بعد اولین بالگردي كه در جزیره پیدا شد با بيسيم خودم، روی فرکانس فرستنده رابط سپاه رفتم و هر طور بود با خلبان بالگرد تماس گرفته و خودم را رابط اصلی معرفی کردم و گفتم: فرمانده منطقه گفته زخمیهای زیادی اینجا هستند و هر طور شده باید فرود بیاید. با تلاش زیاد بالگرد را روي پد محل فرود به زمین نشاندم! رابط اصلي با بیسیم با داد و فریاد به خلبان میگفت: صدا آشنا نیست و نباید فرود بیاید! اما من كه در کار خودم خبره و پرتجربه بودم ارتباط رابط اصلی را با بالگرد قطع كرده و سريع به سمت خلبان رفتم و خودم را فرمانده معرفی کردم.
خلبان که از همهجا بیخبر بود گفت: رابط سپاه به من دستور داده برای بردن زخمیها به عقب باید فرود بیایم، از طرفی با پیدا شدن بالگرد چند آمبولانس با مجروحین که در آن بود خود را به بالگرد رساندند.
من سریع وارد بالگرد شدم و جلوی در ایستادم و نقش یک فرمانده را بازی کردم و فرياد میزدم: فقط زخميها بايد سوار شوند! با کمک دیگر نیروها همه زخمیها را سوار کردیم و با اين ترفند توانستم خودم را به منطقه الصخره و به حبیبالله شمايلي بهعنوان فرمانده برسانم و تا پایان عملیات بهعنوان بیسیمچی در کنار این بزرگوار بودم و انجام وظیفه کردم.
#عملیات_خیبر
#جزایر_مجنون
#هوانیروز
#بالگرد
#پاتک_به_خودی
#تیپ_15_امام_حسن_مجتبی
http://telegram.me/safeer59
http://www.safeer.blogfa.com/